• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
ایران سرای من (بازدید: 1343)
جمعه 10/6/1391 - 2:1 -0 تشکر 535988
تاریخ ایران- دوران اسماعیلیه درایران

مقدمات

گذشت که یکی از مذاهبی که در ایران فعالیت پنهانی داشت، مذهب اسماعیلیه بود که از آن با نام باطنیه و قرامطه یاد می شود.قرمطی گری گرایش خاصی از آن است که بیش تر در حاشیه جنوبی خلیج فارس، فعال بود.

اسماعیلیان به امامت اسماعیل فرزند جعفر صادق علیه السلام اعتقاد داشته و پس از او به امامانی که از نسل وی بودند، معتقد شدند.پس از یک دوره تلاش های پنهانی امامان مستور امامان اسماعیلی از شمال افریقا ظاهر شده و بعد از تصرف مصر در اواسط قرن چهارم، مرکز خلافت خود را به قاهره منتقل کردند.

فعالیت اسماعیلیان از اصفهان تا ری و خراسان ادامه داشت.هر منطقه، داعی ویژه ای داشت و رهبری همه داعیان به دست داعی برجسته ای بود که از دربار فاطمیان مصر دستور می گرفت .افزون بر این، آنها به کارهای علمی نیز می پرداختند و کتاب هایی از آنها بر جای مانده است.

اهمیت آنها در دوره سلجوقی رو به فزونی گذاشت.در این زمان، فعالیت دولت فاطمی مصر برای گسترش مرام اسماعیلی بسیار زیاد شده بود.آنها چهره های فرهنگی برجسته ای را به مصر می بردند و پس از تربیت شان، آنان را به نقاط مختلف گسیل می کردند.

چهره های فرهنگی اسماعیلیه، دست به تألیف کتاب ها و رساله های مختلف زده و افزون بر آن، با مناظره و بحث با دیگران، بر شمار هواداران خود می افزودند.در اینجا برای نمونه اشاره ای به ناصر خسرو، شاعر نامدار فارسی زبان که یکی ازدلباختگان تفکر اسماعیلی بود می پردازیم و پس از آن، بحث از فعالیت سیاسی اسماعیلیان را پی می گیریم.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:5 - 0 تشکر 536005

سلطان محمّد خوارزم شاه


قطب‌الدین ‌محمّد خوارزم ‌شاه که لقب علاءالدین را برای خود برگزید درسال 596ه/ 1199م پس ازپدرش‌ سلطان تَکِش‌ خوارزم شاه در خوارزم بر تخت نشست.*


در آغاز، مدّعیان داخلی ‌حکومت‌ را برانداخت‌ و در جنگ‌های ‌متعدّد قلمرو خود را تا مرزهای‌ جنوبی‌ افغانستان گسترش داد. وی‌ در خزاین‌ شهر غزنین نامه هایی یافت حاکی از آن ‌که الناصرالدین الله، خلیفه عبّاسی، پادشاهان غور را بر ضد او تحریک می کرده است. کشمکش و دشمنی بین خلیفه و سلطان محمّد خوارزم شاه تا پایان زندگی آنان ادامه داشت.


سلطان محمّد پادشاهی مقتدر، جنگ جو و پیروزمند بود.* پس از فتح افغانستان به کرمان لشکر کشید و سلجوقیان کرمان را برانداخت و در پی آن به انتقام کشته شدن یکی از سردارانش در مغرب ایران تا اصفهان و ری و همدان پیش رفت. ابوبکر سعد بن زنگی را که اتابک فارس بود در ری شکست داد، امّا بعد او را بخشود.* از دیگر پیروزی های سلطان محمّد باز پس گرفتن بخارا و سَمَرقند از شهرهای ماوراءالنهر بود که ترکان قراختایی آن ها را در جنگ با اَتسِز تصرّف کرده بودند. سلطان محمّد قراختاییان را برانداخت و سرزمین ایشان را با یکی از متّحدان خود که بر قومی از مغولان مسیحی فرمان می راند تقسیم کرد.


در این سال ها چنگیزخان مغول با تسلّط بر اقوام آسیای مرکزی تا قلب چین پیش رفته بود.* امّا مایل بود که در بخش غربی قلمرو خویش با خوارزم شاهیان روابط  بازرگانی داشته باشد. سلطان محمّد هنگام بازگشت از جنگی در بیابان خوارزم با دسته ای از مغولان به سرکردگی چوچی، پسر چنگیز، روبرو شد. چوچی که فرمان حمله نداشت از سلطان خواست که به وی راه عبور بدهد. امّا سلطان محمّد که پیروزی های پی درپی او را مغرور کرده بود پیغام داد که همه کافران در چشم او یکسانند و به ایشان حمله برد و چوچی را به فرار واداشت.* این نخستین درگیری سپاهیان دو طرف خشم مغولان را دامن زد. سلطان محمّد، مغرور از پیروزی‌های خود، به خیال فتح چین افتاد و کسانی را برای تحقیق دراین باره به دربار چنگیزخان فرستاد. چنگیز آن ها را گرامی داشت و در پیامی برای سلطان محمّد از او خواست که بازرگانان و مسافران به آسانی بتوانند بین سرزمین های مغول و خوارزم رفت و آمد و دادوستد کنند.* پس از چند بار مبادلۀ سفیر عاقبت پیمانی بسته شد و گروهی از بازرگانان مغول با کالاهای گران بها عازم خیوه پایتخت خوارزم شاهان شدند.


شهر اُترار کنار رودخانۀ سیحون ، مرز شمالی مغول ها با خوارزم بود. حاکم آن، غایرخان، که  از بستگان ترکان خاتون، مادر سلطان محمّد بود طمع در آن اموال کرد و به بهانه جاسوس بودن بازرگانان همه آن ها را که نزدیک به پانصد تن بودند، جز یکی، کشت. آن یک گریخت و واقعه را نزد چنگیزخان باز گفت. *


سلطان محمّد مغرور و خودخواه فرستادۀ دیگر چنگیز که تقاضای رسیدگی به واقعه و تنبیه غایرخان را داشت، کُشت.* این بار دیگر آتش خشم مغولان زبانه کشید و هجوم سیل آسا و خان‌ومان برانداز آنان به ایران آغاز شد. سلطان محمّد وقتی خبر حمله مغول و کشتارهای بی امان آنان در شهرهای مرزی را شنید یک باره همه شهامت خود را از دست داد و هراسان به سوی عراق گریخت. او همه امکانات مقاومت در مقابل مغول، از جمله دژهای تسخیر ناپذیر البرز در نواحی شمال و غرب ایران، را ندیده گرفت و با آن که در بسیاری ازشهرها مردم و حاکمان محلّی تا آخرین نفر در مقابل هجوم مغول ایستادگی می کردند هراسان از راه دامغان و سِمنان و ری خود را به جزیره آبِسکون در دهانه نهر گرگان و در زاویه شرقی دریای خَزَر رساند. مغولان قدم به قدم در پی بودند، امّا چون خود کشتی نداشتند نتوانستند به او برسند. سلطان محمّد در جزیره آبسکون ، بیمار و تب دار، درحالی که از اندوه کشته شدن پسران خردسال و اسارت زنان و بستگانش رنج می برد، درسال 617 ه/1220م درگذشت.* همراهان او پارچه‌ای نداشتند که او را کفن کنند. ناچار جسدش را در پیراهن یکی از همراهان پیچیدند و درهمان جزیره به خاک سپردند. پس از آن با وجود ایستادگی بسیار عاقبت اقوام بیابان گرد مغول به ‌ایران سرازیر شدند و آن ‌قدرکشتند و سوختند و ویران کردند که ایران کمابیش به برهوتی بی‌آب و علف و خالی ازمردم بدل شد.


سلطان محمّدخوارزم شاه در تاریخ ایران با همه قدرت و شوکت دربار و جنگ آوری و پیروزمندی‌های بسیار پادشاهی بزرگ امّا منفور است. او با غرور و نادانی و خودسری و بی تدبیری و پس از آن با ترس و ناجوانمردی بزرگ ترین مصیبت ها را بر سرمردم ایران آورد و خود در نهایت تیره روزی و اندوه در هراس و تنهایی درگذشت.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:7 - 0 تشکر 536006

سلطان جلال الدین منکَبِرنی


حمله برق آسای چنگیز خان مغول به ایران با خشونت و بی رحمی که در کشتار و ویران‌گری نشان می‌داد، ترس و هراس بسیار در دل ها افکند.* با این حال، ایرانیان درمقابل سیل بنیان‌کن مغول مقاومتی شجاعانه کردند و در بسیاری شهرها تا آخرین تن جنگیدند. اما تاریخ بیش از همه از ایستادگی سلطان جلال الدین پسر محمّدخوارزم‌شاه را در برابر مغول یاد می کند.


هنگامی‌ که‌ سلطان محمّدخوارزم شاه از وحشت لشگریان مغول ‌شهربه‌ شهر می‌گریخت، جلال الدین را به جای پسر کوچکترش که ولیعهد بود،جانشین خود ساخت. وی سیصد سوار جمع آورد و هنگامی که از راه بیابان خوارزم می‌گذشت با گروهی هفتصد نفری از مغولان رو به رو شد.* جلال الدین حمله را آغاز کرد و با تهوّر تمام آن ها را از پای درآورد. نوشته اند که تنی چند از مغولان گریختند و از ترس به قنات های شهر نِساء پناه بردند، امّا کشاورزان آن ها را از کاریزها بیرون کشیدند و تا آخرین نفر کشتند.


در اوایل سال 618ه/1221م، سلطان جلال‌الدین به هَرات رسید و با لشکری از اقوام مختلف ترک و افغانی و غوری به جنگ سرداری که چنگیز برای مقابله با او فرستاده بود رفت و او را شکست داد. براثر این پیروزی مردم  پَروان،* از آبادی های بین غَزنه و بامیان، شادی های فراوان کردند وجلال الدین را منجی خود خواندند. امّا از آن جا که سران سپاه بر سر تقسیم غنیمت ها به جان یکدیگر افتاده بودند، جلال الدین تاب مقاومت در برابر سپاهیان مغول را نیاورد و ناچار به سوی هندوستان روانه شد. در کنار رودخانه سِند مغولان به سلطان جلال‌الدین و لشکر او رسیدند. سلطان دلیری بسیار از خود نشان داد و قلب سپاه چنگیز را درهم شکافت. امّا پسر هفت ساله اش به دست مغولان افتاد و کشته شد. دراین جنگ سلطان جلال الدین همراه با هفتصد تن از یاران خود زمانی دراز جنگید و چون تاب مقاومت نیاورد با اسب به آب زد و به سلامت از رود سِند گذشت.*


جلال الدین در دهلی بار دیگر سپاهیانی گرد آورد و از راه مُکران به کرمان رسید. شیراز، اصفهان و ری را به تصرّف آورد و به خوزستان رفت. چون خلیفه بغداد از یاری او خودداری کرد سلطان جلال الدین بصره را گرفت و سرداری را که خلیفه به جنگ او فرستاده بود اسیر کرد.* از آن جا به آذربایجان رفت و در شمال رود اَرَس تا شهر تفلیس پیش راند. وی سال ها درگیر جنگ و گریز و فتح و شکست با مغول ها، فرمانروایان محلی آذربایجان و پادشاه گرجستان و سلجوقیان آسیای صغیر بود. هرگاه درجائی پیروز می شد با همه شجاعت و جنگاوری با افراط  در شرابخواری و خوشگذرانی های بی رویه ، همچنین ابراز خشونت نسبت به اطرافیان ،* دیگران را با خود دشمن می کرد. در آخرین جنگ سلطان علاءالدین کیقباد از سلجوقیان آسیای صغیر در اتحادی با مغولان و حاکمان محلی شام او را در دیار بکر شکست دادند. وی درصد جمع آوری دوبارۀ سپاه بود که  عاقبت در سال 627ه/1230م در کوه های کردستان به دست کردان به هلاکت رسید.


با وجود خشونت و بدرفتاری ها ی دشمنی برانگیز،* سلطان جلال الدین درآن هنگامۀ کشتار بی امان دلاوری بی همتا و فرمان دهی دلیر بود. او را به رستم و پهلوانی های افسانه ای او مانند کرده اند. امّا بخت با او یاری نکرد و با آن که بیش از ده سال در برابر سپاهیان خون ریز مغول به شجاعت ایستادگی نمود، نتوانست از تسلّط این قوم وحشی بر سرزمین ایران جلوگیری کند.»

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:7 - 0 تشکر 536007

جلال‌الدین‌ خوارزمشاه‌ مِنْكُبِرْنی‌ (اخرین شاه خوارزمشاهیان)


آخرین‌ سلطان‌ سلسله‌ خوارزمشاهیان‌ * و فرزند ارشد سلطان‌ محمدخوارزمشاه‌ * . نام‌ وی‌ منكبرنی‌ و لقبش‌ جلال‌الدین‌ است‌. نامِ او در منابع‌ به‌ اشكالِ گوناگون‌، همچون‌ منكبرنی‌، منكبرتی‌، منكوبری‌، منگبرتی‌ و جز آن‌، نوشته‌ شده‌ و وجه‌ تسمیه‌، نحوه‌ تلفظ‌ و معنای‌ دقیق‌ آن‌ معلوم‌ نیست‌ (رجوع کنید به نسوی‌، تعلیقات‌ مینوی‌، ص‌293ـ294؛ ذهبی‌، 1406، ج‌22، ص‌326؛ نیزرجوع کنید به جوینی‌، ج‌2، حواشی‌ قزوینی‌، ص‌284ـ287؛ قس‌ سبط‌ ابن‌جوزی‌، ج‌8، قسم‌2، ص‌668 و ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌6، ص‌276، كه‌ نام‌ وی‌ را تكش‌ یا محمود نوشته‌اند). برخی‌ پژوهشگران‌، با استناد به‌ نسخ‌ خطی كهن‌، تلفظ‌ مِنْكُبِرْنی‌ یا مَنْكْبُرْنی‌ را صحیح‌ می‌دانند و گروهی‌ دیگر، با استناد به‌ داده‌های‌ سكه‌شناختی‌، مَنْگُبِرْتی‌ (به‌ معنای‌ خداداد یا اللّه‌وردی‌) را شكل‌ صحیح‌ این‌ نام‌ می‌دانند (رجوع کنید به آلیاری‌، ص‌431ـ434؛ د.اسلام، چاپ‌ دوم‌؛ د.ا.د.ترك‌ ، ذیل‌ «جلال‌الدین‌خوارزمشاه‌»؛ نیز رجوع کنید به جوینی‌، همانجا). تاریخ‌ تولد او روشن‌ نیست‌. مادرش‌، آی‌چیچاك‌ (آی‌جیجك‌)، كنیزكی‌ هندی‌ بود (نسوی‌، ص‌59؛ د. ترك‌ ، ذیل‌ «جلال‌الدین‌ خوارزمشاه‌») و به‌ همین‌ سبب‌ مادربزرگش‌، تركان‌ خاتون‌ * ، با جلال‌الدین‌ رابطه‌ خوبی‌ نداشت‌ و به‌رغم‌ آنكه‌ جلال‌الدین‌ بزرگ‌ترین‌ پسر خوارزمشاه‌ بود، از ولایتعهدی‌ او جلوگیری‌ كرد (رجوع کنید به نسوی‌، ص‌38).

از حوادث‌ دوران‌ كودكی‌ و نوجوانی جلال‌الدین‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. در اوایل‌ 612، كه‌ سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌ به‌ دشت‌ قبچاق‌ رفت‌ و با اردوی‌ مغولان‌ به‌ سركردگی‌ جوجی‌خان‌، فرزند چنگیزخان‌ * ، مواجه‌ شد، جلال‌الدین‌ همراه‌ پدرش‌ بود و با رشادت‌، جانِ او را نجات‌ داد (جوینی‌، ج‌1، ص‌51ـ52، ج‌2، ص‌102ـ104؛ رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌345). در شعبان‌ 612، محمد خوارزمشاه‌ قلمرو غوریان‌، به‌ جز هرات‌، را تصرف‌ كرد و حكومتِ آن‌ مناطق‌ و سیستان‌ را به‌ جلال‌الدین‌ سپرد و شهاب‌الدین‌ الپ‌ هروی‌ را وزیر و پیشكار او كرد (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌310؛ نسوی‌، ص‌38؛ منهاج‌ سراج‌، ج‌1، ص‌309، 315؛ شبانكاره‌ای‌، ص‌138؛ نیزرجوع کنید به بارتولد، 1352ش‌، ج‌2، ص‌735؛ قس‌ د.ا.د.ترك‌ ، همانجا، كه‌ هرات‌ را نیز جزو قلمرو او شمرده‌ است‌). جلال‌الدین‌ در واپسین‌ سالهای‌ حكومت‌ پدرش‌، همراه‌ او بود و در شورای‌ نظامی‌ كه‌ در 616، برای‌ اتخاذ شیوه‌ دفاعی‌ در برابر هجوم‌ مغولان‌، تشكیل‌ شد، حضور داشت‌ و پیشنهاد كرد كه‌ با مغولان‌ در اطراف‌ سیحون‌ مقابله‌ كنند، اما خوارزمشاه‌ نپذیرفت‌. او چند بار كوشید كه‌ پدرش‌ را به‌ رویارویی‌ با مغولان‌ وادار كند، اما موفق‌ نشد. جلال‌الدین‌ در تمام‌ دوره‌ عقب‌نشینی خوارزمشاه‌، او را همراهی‌ كرد. خوارزمشاه‌ اندكی‌ قبل‌ از مرگ‌ خود در جزیره‌ آبسكون‌، جلال‌الدین‌ را به‌ جانشینی‌ خود برگزید و فرزندان‌ دیگر خود را به‌ اطاعت‌ از وی‌ خواند. جلال‌الدین‌، پس‌ از مرگ‌ پدر، از طریق‌ مَنْقِشْلاغ‌ به‌ خوارزم‌ رفت‌، اما به‌سبب‌ مخالفتِ سرانِ قبچاق‌ ــكه‌ به‌ سلطنت‌ اوزلاغ‌شاه‌، برادر كوچك‌تر جلال‌الدین‌، تمایل‌ داشتند، و همدستی‌ آنان‌ در توطئه‌ قتل‌ جلال‌الدین‌ــ خوارزم‌ را ترك‌ كرد و به‌ سوی‌ خراسان‌ رفت‌. سپاهیانِ مغول‌ به‌ تعقیب‌ او پرداختند و در حدود نَسا با وی‌ روبه‌رو شدند. جلال‌الدین‌ مغولان‌ را شكست‌ داد و توانست‌ به‌ افسانه‌ شكست‌ناپذیری‌ آنان‌ پایان‌ دهد. سپس‌، برای‌ تجهیز سپاه‌، به‌ نیشابور رفت‌، اما در مطیع‌ و متحد ساختن‌ سرداران‌ و فرمانروایانِ خراسان‌، برای‌ مبارزه‌ با مغولان‌، ناكام‌ ماند و ناچار در 15 ذیحجه‌ 617 از آنجا به‌ غزنی‌/ غزنین‌ رفت‌ (نسوی‌، ص‌84ـ87، 91ـ92؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌130ـ134؛ نیز رجوع کنید به منهاج‌ سراج‌، ج‌1، ص‌312، 315ـ 316؛ رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌347ـ348، 369ـ 370؛ شبانكاره‌ای‌، ص‌141ـ142). در غزنین‌ امین‌ ملك‌ (حاكم‌ هرات‌)، اعظم‌ملك‌ (حاكم‌ بلخ‌) و برخی‌ دیگر از حاكمان‌ محلی‌، به‌ وی‌ پیوستند و جلال‌الدین‌، با حمایت‌ آنان‌، توانست‌ سپاهیانی‌ از ایلات‌ تركمن‌، قَنْقلی‌، خلج‌ و غوری‌ گرد آورد. او در 618 چندین‌ بار گروههایی‌ از مغولان‌ را در اطراف‌ هرات‌ و بامیان‌ مغلوب‌ ساخت‌ و در جنگ‌ پَرْوان‌ (نزدیك‌ كابل‌ امروزی‌) لشكر چهل‌ هزار نفری‌ مغول‌، به‌ فرماندهی‌ شیكی‌ قوتوقو (قوتوقونویان‌)، را شكست‌ داد (نسوی‌، ص‌92ـ93، 106ـ107، با این‌ ملاحظه‌ كه‌ نام‌ فرمانده‌ مغول‌ را تولی‌ نوشته‌ است‌؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌135ـ137؛ منهاج‌ سراج‌، ج‌1، ص‌316، ج‌2، ص‌117ـ119؛ ذهبی‌، 1418، حوادث‌ و وفیات‌ 611ـ 620ه، ص‌53؛ نیز رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌395ـ396؛ رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌431؛ شبانكاره‌ای‌، ص‌143؛ بویل‌، ص‌318). این‌ پیروزیها، ایرانیان‌ را به‌ مقاومت‌ در برابر مغولان‌ و مبارزه‌ با آنان‌ دلگرم‌ كرد، چنانكه‌ در بیشتر شهرهای‌ خراسان‌ به‌ قتل‌عام‌ مغولان‌ پرداختند.

چنگیزخان‌، با شنیدنِ اخبارِ فتوحات‌ ایرانیان‌، با لشكری‌ سترگ‌ برای‌ سركوبی‌ جلال‌الدین‌ به‌ سوی‌ غزنین‌ حركت‌ كرد. در این‌ زمان‌، میان‌ سران‌ سپاه‌ ناهمگون‌ جلال‌الدین‌، بر سر تقسیم‌ غنایم‌، اختلاف‌ افتاد و آنان‌ پراكنده‌ شدند. جلال‌الدین‌، ناگزیر، به‌ مرزهای‌ هند عقب‌ نشست‌ و در كرانه‌ رود سند مستقر گردید. با رسیدنِ سپاهِ مغول‌، جلال‌الدین‌ با لشكرِ اندكش‌ به‌ مقاومت‌ پرداخت‌ و چون‌ توانایی‌ ادامه‌ نبرد را نداشت‌، با اسب‌ از رود سند گذشت‌ و به‌ هند رفت‌. اهل‌ حرم‌ او یا اسیر شدند یا به‌ قتل‌ رسیدند یا در آب‌ غرق‌ شدند (رجب‌ و شوال‌ 618؛ رجوع کنید به نسوی‌، ص‌110ـ111؛ جوینی‌، ج‌1، ص‌103، 105ـ107، ج‌2، ص‌139ـ 142؛ ابن‌عبری‌، ص‌411ـ412؛ گروسه‌، ص‌398ـ 399). با عبور جلال‌الدین‌ از سند، یكی‌ از حاكمان‌ محلی‌ به‌ نام‌ زانه‌ شتره‌، صاحب‌ منطقه‌ كوه‌ جودی‌، كه‌ از حمله‌ مغولانی‌ كه‌ در تعقیب‌ جلال‌الدین‌ بودند، بیمناك‌ بود، بر او تاخت‌. جلال‌الدین‌ كه‌ نخست‌ قصد داشت‌ به‌ غزنین‌ بگریزد، تصمیم‌ به‌ مقاومت‌ گرفت‌ و، به‌رغم‌ كمبود سپاهیان‌ و تجهیزات‌، بر او پیروز شد. بقایای‌ سپاه‌ زانه‌ شتره‌ و دیگر غازیان‌ به‌ وی‌ پیوستند و او لشكری‌ چند هزار نفری‌ آراست‌ و به‌ توسعه‌ قدرت‌ خود در هند امیدوار شد (نسوی‌، ص‌114ـ115؛ ذهبی‌، 1418، همانجا).

چنگیزخان‌، كه‌ در این‌ زمان‌ در اطراف‌ غزنین‌ بود، سپاهی‌ را به‌ سركردگی‌ توربای‌ تَقْشی‌ (دوربای‌ نویان‌) به‌ تعقیبِ جلال‌الدین‌ فرستاد. جلال‌الدین‌ به‌ سوی‌ دهلی‌ عقب‌ نشست‌ و سپاهِ مغول‌، پس‌ از قتل‌ و غارت‌ در مُلتان‌ و لاهور و پیشاور، به‌ خراسان‌ بازگشت‌ (جوینی‌، ج‌1، ص‌112، ج‌2، ص‌144؛ رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌377، 431ـ432). جلال‌الدین‌ در 619ـ621، برای‌ تحكیم‌ قدرت‌ خود در هند، از جمله‌ در دهلی‌ و سیوستان‌ و اُچ‌، با حكمرانان‌ آن‌ نواحی‌، اعم‌ از مسلمان‌ و هندو، همچون‌ ناصرالدین‌ قُباچَه‌ و شمس‌الدین‌ اِلْتُتمش‌، جنگید؛ اما، به‌رغمِ پیروزی‌ در این‌ نبردها، سلطه‌اش‌ در آن‌ مناطق‌ پایدار نبود (نسوی‌، ص‌116ـ120؛ نیز رجوع کنید به بویل‌، ص‌322ـ323؛ د.اسلام‌ ، همانجا).

جلال‌الدین‌ در 621، با آگاهی‌ از بازگشت‌ چنگیز به‌ مغولستان‌ و استیلای‌ برادرش‌ (غیاث‌الدین‌) و براق‌ حاجب‌ * بر ایران‌ مركزی‌ و غربی‌ و كرمان‌، تصمیم‌ به‌ بازگشت‌ گرفت‌. او نخست‌ حسن‌ قرتق‌، معروف‌ به‌ وفاملك‌، را به‌ حكومت‌ غزنین‌ و اطراف‌ آن‌ گماشت‌، سپس‌ از كویر مكران‌ و بلوچستان‌ گذشت‌ و با تحمل‌ سختی فراوان‌، به‌ كرمان‌ رسید و براق‌حاجب‌ را مطیع‌ خود ساخت‌ و دختر وی‌ را به‌ همسری‌ گرفت‌ (نسوی‌، ص‌121ـ 122، 126ـ127؛ ناصرالدین‌ منشی‌ كرمانی‌، ص‌23ـ 24؛ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌498؛ قس‌ شبانكاره‌ای‌، ص‌144، كه‌ نوشته‌ است‌ جلال‌الدین‌ دختر خود را به‌ براق‌ داد). وی‌ سپس‌ روانه‌ فارس‌ شد. در میانه‌ راه‌، حكمران‌ یزد، محمود شاه‌بن‌ سپهسالار (حك: 616ـ 629)، و پس‌ از ورود به‌ فارس‌، اتابك‌ سلغری‌ فارس‌، سعدبن‌ زنگی‌ (حك: 599ـ623)، به‌ اطاعت‌ او درآمدند و او ملك‌خاتون‌، دختر سعدبن‌ زنگی‌، را به‌ ازدواج‌ خود درآورد و سپس‌ به‌ مناطق‌ مركزی‌ ایران‌ لشكر كشید و پس‌ از غلبه‌ بر برادرِ خود، غیاث‌الدین‌، قلمرو او را تصرف‌ كرد و رهسپار غرب‌ ایران‌ شد و در شاپورخواست‌، اتابكان‌ لر را به‌ اطاعت‌ خود درآورد و از آنجا به‌ خوزستان‌ رفت‌ و با تصرف‌ خوزستان‌ و محاصره‌ شوشتر در محرّم‌ 622، حكومت‌ خوارزمشاهی‌ را احیا كرد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌425ـ426؛ نسوی‌، ص 127ـ128، 138؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌150ـ154؛ رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌392ـ393، با این‌ ملاحظه‌ كه‌ زمان‌ واقعه‌ را 620 و تاریخ‌ محاصره‌ شوشتر را محرّم‌ 621 نوشته‌ است‌؛ حمداللّه‌ مستوفی‌، ص‌498). از این‌ پس‌، جلال‌الدین‌ مبارزه‌ با مغولان‌ را در مشرق‌ قلمرو خود و تلاش‌ برای‌ اتحاد با همسایگان‌ مسلمان‌ غربی‌ برای‌ مبارزه‌ با مغولان‌ را دو ركن‌ اساسی‌ سیاست‌ خود قرار داد؛ اما ناتوانی‌ سیاسی‌ وی‌ در جلب‌ مساعدت‌ این‌ همسایگان‌، مانع‌ از توفیق‌ وی‌ گردید و حتی‌ به‌ غفلتِ او از مغولها انجامید (رجوع کنید به ادامه‌ مقاله‌).

جلال‌الدین‌، برخلافِ اسلافِ خود، با ابراز اطاعت‌ از خلیفه‌ عباسی‌ ناصرلدین‌اللّه‌ (حك: 575ـ622) و ضرب‌ سكه‌ به‌ نام‌ وی‌، كوشید به‌ اقتدار خود مشروعیت‌ ببخشد و نیز از پشتیبانی‌ خلیفه‌ در برابر مغولها برخوردار شود؛ از این‌رو، در محرّم‌ 621 كه‌ به‌ خوزستان‌ و اطراف‌ بصره‌ تاخت‌ و عاملِ خلیفه‌ را در شوشتر محاصره‌ كرد، برخی‌ از عمال‌ خلیفه‌ را كه‌ در خوزستان‌ دستگیر شده‌ بودند، آزاد كرد و ضیاءالملك‌ علاءالدین‌بن‌ محمد نسوی‌ را برای‌ عذرخواهی‌ به‌ بغداد فرستاد؛ اما، خلیفه‌، كه‌ اختلافاتِ گذشته‌ خود را با خوارزمشاهیان‌ فراموش‌ نكرده‌ بود، به‌ او پاسخ‌ مناسبی‌ نداد و علاوه‌ بر نگهداشتن‌ ضیاءالملك‌، سپاهی‌ را به‌ سركردگی‌ جمال‌الدین‌ قَشْتَمور به‌ جنگ‌ جلال‌الدین‌ فرستاد و به‌ مظفرالدین‌ گوكبوری‌ (حك: 586ـ630)، والی‌ اِربِل‌ (اربیل‌، در شمال‌ بین‌النهرین‌)، دستور داد تا قشتمور را یاری‌ كند و جلال‌الدین‌ را شكست‌ دهند. جلال‌الدین‌، با استفاده‌ از ناهماهنگی‌ میانِ این‌ دو سردار، قشتمور را مغلوب‌ كرد و به‌ سوی‌ بغداد پیش‌ رفت‌. او، با اینكه‌ هیچ‌ مانعی‌ وجود نداشت‌ و ظاهراً فقط‌ برای‌ اثبات‌ حسن‌ نیتِ خود، از بعقوبه‌ * جلوتر نرفت‌، اما چون‌ با مقاومت‌ اهالی‌ شهرهای‌ اطراف‌، به‌ ویژه‌ دَقوقاء، روبه‌رو شد به‌ قتل‌ و غارت‌ آنان‌ پرداخت‌. وی‌ در ربیع‌الا´خر همان‌ سال‌، سپاه‌ مظفرالدین‌ گوكبوری‌ را شكست‌ داد و مظفرالدین‌ را اسیر كرد (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌426ـ428؛ نسوی‌، ص‌138؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌154ـ 156؛ رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌393ـ394؛ قس‌ سبط‌ ابن‌جوزی‌، ج‌8، قسم‌2، ص‌634 و ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌6، ص‌260، كه‌ از تلاش‌ وی‌ برای‌ اتحاد با ملوك‌ ایوبی‌ به‌ منظور حمله‌ به‌ بغداد و خلع‌ خلیفه‌ خبر داده‌اند؛ نیز رجوع کنید به شبانكاره‌ای‌، ص‌145، كه‌ والی‌ اربیل‌ درست‌ است‌ و بویل‌، ص‌324، كه‌ علت‌ حمله‌ نكردن‌ به‌ بغداد را استحكامات‌ بغداد دانسته‌ است‌).

جلال‌الدین‌ در آخر ربیع‌الآخر 622 از دقوقاء عازم‌ كردستان‌ و آذربایجان‌ شد. شهاب‌الدین‌ سلیمان‌شاه‌ اِیوائی‌، حكمران‌ كردستان‌، خواهر خویش‌ را به‌ ازدواجِ او درآورد. جلال‌الدین‌ در مراغه‌ مطّلع‌ گردید كه‌ ایغان‌ طایسی‌، دامادِ (و به‌ قول‌ برخی‌ مورخان‌، خالوی‌) غیاث‌الدین‌ و از سرداران‌ خوارزمشاهی‌، به‌ تحریك‌ خلیفه‌ عباسی‌، در همدان‌ عصیان‌ كرده‌ است‌، لذا با شتاب‌ خود را از مراغه‌ به‌ همدان‌ رساند و شورشِ وی‌ را سركوب‌ كرد (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌432؛ نسوی‌، همانجا؛ قس‌ جوینی‌، ج‌2، ص‌153، كه‌ رسیدن‌ سلیمان‌شاه‌ را به‌ خدمت‌ او در لرستان‌ دانسته‌ است‌). جلال‌الدین‌ در اواسط‌ 622، در پاسخ‌ به‌ استمداد اهالی‌ آذربایجان‌ برای‌ مقابله‌ با گرجیان‌، بار دیگر به‌ مراغه‌ و سپس‌ به‌ تبریز رفت‌. ازبك‌بن‌ محمد (حك: 607ـ622)، اتابك‌ آذربایجان‌، به‌ گنجه‌ گریخت‌ و تبریز محاصره‌ شد و، با تمایل‌ همسر ازبك‌ (دختر سلطان‌ طغرل‌ سوم‌ سلجوقی‌) به‌ جلال‌الدین‌، در 17 رجب‌ 622 شهر تسلیم‌ گردید و آذربایجان‌ نیز به‌ تصرف‌ جلال‌الدین‌ درآمد. او برای‌ تلطیف‌ احساسات‌ خلیفه‌ در حق‌ خود و جلب‌ كمكِ وی‌ بر ضد مغولان‌، دستور داد تا در همه‌ متصرفاتِ تحت‌فرمان‌ او، پس‌ از چندین‌ سال‌، دوباره‌ به‌ نام‌ خلیفه‌ ناصرلدین‌اللّه‌ خطبه‌ خوانده‌ شود (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌433ـ434؛ نسوی‌، ص‌140ـ141؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌156ـ157).

تصرف‌ آذربایجان‌، توجه‌ جلال‌الدین‌ را به‌ گرجستان‌ و قفقاز جلب‌ كرد، به‌ طوری‌ كه‌ از توجه‌ به‌ هجوم‌ مغولان‌ بازماند (رجوع کنید به ادامه‌ مقاله‌). گرجیان‌ در این‌ هنگام‌، با استفاده‌ از فرار اتابك‌ ازبك‌، قصد حمله‌ دیگری‌ داشتند و از این‌رو، جلال‌الدین‌ در شعبان‌ 622 روانه‌ گرجستان‌ شد؛ ابتدا شهر دوین‌ را گرفت‌ و سپس‌ گرجیان‌ را در گَرْنی‌ شكست‌ داد و تا ابخاز پیش‌ رفت‌، اما با رسیدن‌ اخبارِ شورشِ هواداران‌ اتابك‌ ازبك‌، به‌ تبریز بازگشت‌ و عاملان‌ شورش‌ را سركوب‌ كرد و آنگاه‌، طبق‌ وعده‌ پیشین‌، با همسر اتابك‌ ازبك‌ ازدواج‌ نمود (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌435ـ437؛ نسوی‌، ص‌142ـ149؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌158ـ160؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌1، ص‌78، با این‌ ملاحظه‌ كه‌ زمان‌ آن‌ را 621 دانسته‌ است‌). جلال‌الدین‌ در ذیحجه‌ 622 بار دیگر به‌ گرجستان‌ رفت‌ و با فاش‌ شدنِ توطئه‌ سرانِ گرجی‌، كه‌ در خدمتش‌ بودند، همه‌ را به‌ قتل‌ رساند و به‌ مناطق‌ اطراف‌ لوری‌ تاخت‌ و در غیاب‌ روسودان‌، ملكه‌ گرجستان‌ (حك: 620ـ645)، توجه‌ سردارانِ گرجی‌ را به‌ خود جلب‌ كرد تا اورخان‌، حاكم‌ گنجه‌، توانست‌ در ربیع‌الاول‌ 623، به‌ تفلیس‌ بتازد و سپس‌ از دو سو سپاهیان‌ گرجی‌ را در میان‌ گرفتند و درهم‌ كوبیدند. جلال‌الدین‌، پس‌ از غلبه‌ بر تفلیس‌ و تصاحب‌ خزاین‌ و اموال‌ سلطنتی‌ و كلیساها، به‌ قتل‌ و غارت‌ مسیحیانِ گرجی‌ پرداخت‌ و مسلمانانِ آن‌ نواحی‌ را از سلطه‌ یكصد ساله‌ آنان‌ رهایی‌ داد و بدین‌ترتیب‌، نام‌ خود را بلندآوازه‌ ساخت‌ (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌449ـ450؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌4، ص‌251ـ252؛ نسوی‌، ص‌148، 150ـ151؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌161ـ165).

از سوی‌ دیگر، با مرگ‌ خلیفه‌ عباسی‌ ناصرلدین‌اللّه‌ در رمضان‌ 622 و ملایمت‌ جانشینانِ وی‌ با جلال‌الدین‌، مناسبات‌ آنان‌ بهبود یافت‌ (رجوع کنید به ادامه‌ مقاله‌). با اینكه‌ جلال‌الدین‌، برای‌ مبارزه‌ با مغولان‌، خواهان‌ اتحاد با ملوك‌ ایوبی‌ مصر و شام‌، خلیفه‌ عباسی‌ و سلجوقیان‌ روم‌ بود، معلوم‌ نیست‌ چرا پس‌ از فتح‌ تفلیس‌، در جمادی‌الآخره‌ 623 دست‌اندازی‌ به‌ متصرفات‌ ملوك‌ ایوبی‌ در ارمنستان‌ را آغاز كرد و نواحی‌ اطراف‌ اخلاط‌ را غارت‌ نمود. در همین‌ هنگام‌ خبر عصیان‌ براق‌ حاجب‌ و پیوستنِ او به‌ مغولان‌ رسید و جلال‌الدین‌ سپاه‌ خود را، به‌ سركردگی‌ شرف‌الملكِ وزیر، در آنجا گذاشت‌ و با تعدادی‌ از سپاهیان‌، هفده‌ روزه‌ خود را به‌ كرمان‌ رساند و براق‌ را مطیع‌ خود ساخت‌ (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌453ـ454؛ نسوی‌، ص‌152ـ153؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌165). در غیابِ جلال‌الدین‌، سپاهیان‌ او در قفقاز و ارمنستان‌ به‌ غارت‌ پرداختند. حاجب‌ حسام‌الدین‌ علی‌ موصلی‌، كه‌ از طرف‌ ملك‌ اشرف‌ ایوبی‌ (حك: 626ـ634؛ حكمران‌ ایوبی‌ سوریه‌ و آناطولی‌) حاكم‌ اخلاط‌ بود، به‌ مقابله‌ با آنان‌ برخاست‌ و مانع‌ از غارت‌ اخلاط‌ شد. شرف‌الملك‌ از جلال‌الدین‌ یاری‌ خواست‌ و جلال‌الدین‌ با شتاب‌ از كرمان‌ به‌ آذربایجان‌ بازگشت‌ و در رمضان‌ 623 به‌ شهرهای‌ آنی‌ و قارص‌ حمله‌ برد و چون‌ با مقاومت‌ اهالی‌ مواجه‌ شد، دستور قتل‌ و غارت‌ داد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌459ـ460). جلال‌الدین‌ در 15 ذیقعده‌ 623 اخلاط‌ را در محاصره‌ گرفت‌، اما به‌ علت‌ شورش‌ و راهزنیهای‌ تركمنهای‌ ایوائی‌ (ایوه‌ای‌) در كردستان‌ و آذربایجان‌، اخلاط‌ را رها كرد و به‌ سركوبی‌ آنان‌ پرداخت‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌12، ص‌462). در غیابِ جلال‌الدین‌، گرجیان‌ با مسلمانانی‌ كه‌ از سپاه‌ خوارزم‌ صدمه‌ دیده‌ و ناراضی‌ بودند، متحد شدند و در ربیع‌الاول‌ 624 تفلیس‌ را از خوارزمیان‌ گرفتند. جلال‌الدین‌ بلافاصله‌ بدان‌ سو حركت‌ كرد و آنان‌ كه‌ قدرت‌ مقاومت‌ در خود نمی‌دیدند، شهر را آتش‌ زدند و گریختند (همان‌، ج‌12، ص‌469؛ نیز رجوع کنید به جوینی‌، ج‌2، ص‌167).

در همین‌ زمان‌ (624)، به‌ سبب‌ بی‌تدبیری درباریان‌ جلال‌الدین‌، مناسبات‌ وی‌ با اسماعیلیانِ الموت‌ ــكه‌ می‌توانستند متحدان‌ خوبی‌ برای‌ وی‌ بر ضد مغولان‌ باشندــ تیره‌ شد؛ اورخان‌، دایی‌ جلال‌الدین‌ و از سرداران‌ او، كه‌ حاكم‌ بخشی‌ از خراسان‌ و قهستان‌ بود، به‌ قلمرو اسماعیلیان‌ تعرض‌ كرد و به‌ سفیرِ الموت‌، كه‌ اعتراض‌ كرده‌ بود، پاسخ‌ تندی‌ داد. در نتیجه‌، فداییان‌ اسماعیلی‌ او را در گنجه‌ به‌ قتل‌ رساندند و جلال‌الدین‌ نیز به‌ خونخواهی‌، به‌ قلمرو اسماعیلیان‌ وارد شد و آنان‌ را كشت‌ و آنجا را غارت‌ كرد. دربار الموت‌ سفیرِ دیگری‌ نزد جلال‌الدین‌ فرستاد. شرف‌الملك‌ وزیر، كه‌ از فداییان‌ اسماعیلی‌ ترسیده‌ بود، به‌ مذاكره‌ با سفیر پرداخت‌؛ اما، جلال‌الدین‌، شرف‌الملك‌ را مجبور ساخت‌ تا پنج‌ تن‌ از فداییانِ حاضر در اردو را زنده‌ در آتش‌ بسوزاند. جلال‌الدین‌ سپس‌، در پاسخ‌ به‌ سومین‌ سفیر الموت‌، ده‌ هزار دینار از خراجِ دامغان‌ را به‌ عنوان‌ خونبها به‌ آنان‌ بخشید (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌470؛ نسوی‌، ص‌163ـ164؛ نیز رجوع کنید به بارتولد، 1376ش‌، ص‌184ـ185؛ استرویوا ، ص‌869ـ871). در همین‌ زمان‌ (اواسط‌ 624)، جلال‌الدین‌ خبرِ حمله‌ مغولان‌ به‌ خراسان‌ را شنید و با شتاب‌ به‌ مقابله‌ با آنان‌ شتافت‌ و در اطراف‌ دامغان‌ آنان‌ را شكست‌ داد و برای‌ جلوگیری‌ از ادامه‌ عملیات‌ آنان‌، در ری‌ ماند (ابن‌اثیر، همانجا). در غیاب‌ جلال‌الدین‌، اختلاف‌ میان‌ شرف‌الملك‌ وزیر با همسر جلال‌الدین‌ (كه‌ دختر طغرل‌ سلجوقی‌ بود)، سبب‌ شد كه‌ ملكه‌ از حاجب‌ حسام‌الدین‌ علی‌، حكمران‌ اخلاط‌، كمك‌ بخواهد و حاجب‌علی‌ نیز در شعبان‌ 624 به‌ اطراف‌ آذربایجان‌ تاخت‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌12، ص‌471؛ نسوی‌، ص‌178ـ184)؛ اما، جلال‌الدین‌ در ری‌ ماند و در اوایل‌ 625، كه‌ مغولان‌ بار دیگر به‌ آن‌ مناطق‌ آمدند، با آنان‌ مبارزه‌ كرد.

درباره‌ تعداد نبردهای‌ جلال‌الدین‌ با مغولان‌، مورخان‌ اختلاف‌نظر دارند. او در یكی‌ از جنگها مغلوب‌ شد و به‌ اصفهان‌ عقب‌ نشست‌ و با یاری‌ اهالی‌ اصفهان‌ به‌ مبارزه‌ با مغولان‌ پرداخت‌ و در حالی‌كه‌ بخشی‌ از اردوی‌ مغول‌ را شكست‌ داده‌ بود، بخش‌ دیگرِ سپاهِ وی‌ با خیانتِ برادرش‌، غیاث‌الدین‌، مغلوب‌ شد و سپاهیان‌ خوارزم‌ گریختند و جلال‌الدین‌ با عده‌ كمی‌ از سپاهیان‌ باقی‌مانده‌ محاصره‌ شد؛ با این‌ همه‌، او مغولان‌ را تارومار كرد و به‌ كوههای‌ لرستان‌ و بختیاری‌ گریخت‌. اهالی‌ اصفهان‌ با ناامیدی‌ تا پایان‌ رمضان‌ 625 در مقابل‌ مغولان‌ مقاومت‌ كردند و در این‌ زمان‌، جلال‌الدین‌ بر مغولان‌ تاخت‌ و آنان‌ را شكست‌ داد و وارد شهر شد. او، پس‌ از تنبیه‌ خائنان‌، در تعقیب‌ مغولان‌ به‌ ری‌ رفت‌ و جمعی‌ از سپاهیان‌ خود را به‌ خراسان‌ فرستاد و متصرفاتش‌ را تقریباً تا جیحون‌ رساند (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌476ـ477؛ نسوی‌، ص‌167ـ172؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌168ـ170). غیاث‌الدین‌ به‌ شوشتر گریخت‌ و پس‌ از نومیدی‌ از ارتباط‌ با خلیفه‌، به‌ قلعه‌ الموت‌ پناه‌ برد. علاءالدین‌ محمد، حكمران‌ اسماعیلی‌ الموت‌ (حك: 618ـ653)، ضمن‌ پناه‌ دادن‌ به‌ وی‌، نزد جلال‌الدین‌ وساطت‌ كرد و به‌رغم‌ راضی‌ نبودن‌ جلال‌الدین‌، غیاث‌الدین‌ از الموت‌ خارج‌ شد و به‌ كرمان‌ رفت‌؛ اما، به‌ دست‌ براق‌حاجب‌ به‌ قتل‌ رسید (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌475ـ476؛ نسوی‌، ص‌175ـ176). در این‌ هنگام‌ جلال‌الدین‌ از اصفهان‌ به‌ شرف‌الملك‌ وزیر نامه‌ نوشت‌ و دستور داد تا كاروان‌ بازرگانی‌ اسماعیلیان‌ را، كه‌ یكی‌ از جاسوسانِ مغولِ مأمور به‌ جاسوسی‌ در دربارهای‌ شام‌ و مصر را همراه‌ داشت‌، تفتیش‌ و جاسوس‌ را اسیر كند. شرف‌الملك‌، ضمن‌ تفتیش‌، بازرگانان‌ را به‌ قتل‌ رساند و اموالشان‌ را تصاحب‌ كرد. حكمران‌ الموت‌ نزد جلال‌الدین‌ سفیر فرستاد و به‌ این‌ اقدام‌ اعتراض‌ نمود. جلال‌الدین‌ نیز اموال‌ را پس‌ داد و وزیر را واداشت‌ كه‌ به‌ سفیر الموت‌ غرامت‌ بپردازد (استرویوا، ص‌873).

جلال‌الدین‌ پس‌ از بازگشت‌ به‌ آذربایجان‌، در اواخر 625 به‌ تلافی‌ تعرضات‌ حاجب‌ علی‌، حكمران‌ اخلاط‌، به‌ منطقه‌ ارمنستان‌ تاخت‌ و نواحی‌ موش‌، وان‌ و اخلاط‌ را غارت‌ كرد؛ اما، با فرا رسیدن‌ فصل‌ سرما ناچار به‌ تبریز بازگشت‌ (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌481). او در آغاز 626 از اتحاد گرجیان‌ با ملوك‌ آناطولی‌ و سوریه‌، كه‌ از خوارزمشاه‌ بیمناك‌ بودند، آگاهی‌ یافت‌. وی‌ ظاهراً، برای‌ جبرانِ تعداد اندك‌ سپاهیان‌ خود، تصمیم‌ به‌ اتحاد با قبایل‌ قبچاق‌ گرفت‌، اما خشونتِ سردارانِ وی‌ با امیران‌ و صاحبان‌ قلعه‌های‌ مرزی‌، مانع‌ از اتحاد آنان‌ گشت‌ و با وجود تعداد اندك‌ لشكریانش‌، به‌ مقابله‌ با قبچاقها شتافت‌. او قبچاقهای‌ سپاه‌ روسودان‌ را از همراهی‌ با وی‌ بازداشت‌ و سپس‌ ناشناس‌ در میدان‌ جنگ‌ تن‌ به‌ تن‌ حاضر شد و با قتل‌ برخی‌ از سرداران‌ گرجی‌، آنان‌ را شكست‌ داد و سپس‌ سرزمینهای‌ اطراف‌ را غارت‌ كرد و اهالی‌ آنجا را به‌ قتل‌ رساند (جوینی‌، ج‌2، ص‌170ـ174؛ رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، ج‌1، ص‌463ـ464). در شوال‌ 626 اخلاط‌ را محاصره‌ كرد. در همان‌ اوان‌، سفیران‌ ملوك‌ آناطولی‌ و سوریه‌ و شمال‌ بین‌النهرین‌، برای‌ ابراز دوستی‌ و اتحاد، نزد وی‌ آمدند؛ اما، او پاسخ‌ مساعدی‌ به‌ هیچ‌ كدام‌ نداد. همچنین‌، سعدالدین‌بن‌ حاجب‌ از طرف‌ خلیفه‌ عباسی‌ المستنصرباللّه‌ (حك: 623ـ640) نزد وی‌ آمد و از او خواست‌ كه‌ در قلمروش‌ به‌ نام‌ خلیفه‌ خطبه‌ خوانده‌ شود و همچنین‌ از محاصره‌ اخلاط‌ دست‌ بردارد و نیز ملوك‌ بخشهای‌ غربی‌ ایران‌ و شمال‌ بین‌النهرین‌ (یعنی‌ مظفرالدین‌ گوكبوری‌، سلیمان‌ شاه‌ ایوائی‌، عمادالدین‌ پهلوان‌ فرزند اتابك‌ هزاراسپ‌، و اتابك‌ لرستان‌) را به‌ اطاعت‌ خلیفه‌ وادارد. جلال‌الدین‌ جز ترك‌ محاصره‌ اخلاط‌، بقیه‌ خواستها را پذیرفت‌ و سفیرانی‌ به‌ بغداد فرستاد و درخواست‌ نمود تا خلیفه‌، سلطنت‌ وی‌ را به‌ رسمیت‌ بشناسد و برای‌ وی‌ خرقه‌ فتوت‌ نیز ارسال‌ كند. دربار بغداد برای‌ او خرقه‌ فرستاد، اما از خطاب‌ سلطانی‌ سر باز زد و به‌ خطاب‌ شاهنشاهی‌ برای‌ وی‌ اكتفا كرد. محاصره‌ اخلاط‌ بیش‌ از هفت‌ ماه‌ طول‌ كشید و سرانجام‌، در 28 جمادی‌الاولی‌ 627 جلال‌الدین‌ بر آن‌ شهر مسلط‌ شد و اهالی‌ آنجا را كشت‌ و غارت‌ كرد (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌485ـ488؛ نسوی‌، ص‌198ـ206، 211ـ219، 282؛ جوینی‌، ص‌175ـ180؛ ابن‌خلّكان‌، ج‌5، ص‌81، 332؛ ابن‌عبری‌، ص‌340؛ سبط‌ ابن‌جوزی‌، ج‌8، قسم‌2، ص‌659ـ 660). به‌نظر می‌رسد كه‌ جلال‌الدین‌، بر اثر غرور ناشی‌ از این‌ پیروزیها، بی‌تدبیری‌ كرد و با اسماعیلیان‌ الموت‌ در مشرق‌ و ملوك‌ شام‌ و آناطولی‌ در مغرب‌ به‌ جنگ‌ پرداخت‌ (رجوع کنید به ادامه‌ مقاله‌).

تصرفِ اخلاط‌ و شدت‌ عمل‌ جلال‌الدین‌ در برخورد با اهالی‌، موجب‌ نزدیكی‌ علاءالدین‌ كیقباد سلجوقی‌ (حكمران‌ سلجوقی‌ روم‌، حك: 616ـ634) و ملك‌ اشرف‌ ایوبی‌ گردید. جلال‌الدین‌ با وجود بیماری شدید، به‌ مقابله‌ با آنان‌ روانه‌ شد؛ اما، در جریان‌ برخورد دو سپاه‌ در یاسی‌چمن‌ ارزنجان‌، شكست‌ خورد و در 28 رمضان‌ 627 عقب‌نشینی‌ كرد (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌489ـ490؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌181ـ182؛ سبط‌ ابن‌جوزی‌، ج‌8، قسم‌2، ص‌660ـ661؛ آقسرایی‌، ص‌33؛ نیز رجوع کنید به ذهبی‌، 1418، حوادث‌ و وفیات‌ 621ـ 630ه، ص‌36ـ41). در همین‌ زمان‌، منشی خود، شهاب‌الدین‌ نسوی‌، را از اصفهان‌ به‌ دربار الموت‌ روانه‌ ساخت‌ و از ایشان‌ خواست‌ تا خراج‌ معوقه‌ دامغان‌ را بپردازند و مانند زمان‌ پدرش‌، سلطان‌ محمد خوارزمشاه‌، به‌ نام‌ وی‌ خطبه‌ بخوانند و سالانه‌ یكصد هزار دینار بدو پرداخت‌ كنند. اسماعیلیان‌، كه‌ در ظاهر با او برخوردی‌ مناسب‌ كردند، از پذیرفتن‌ خواستهای‌ او خودداری‌ و حتی‌، به‌ تحریك‌ مغولان‌، به‌ قلمرو خوارزمشاه‌ حمله‌ نمودند (ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌496؛ نسوی‌، ص‌227ـ233؛ نیز رجوع کنید به استرویوا، ص‌874ـ 877). جلال‌الدین‌ همچنین‌ با ندامت‌ از واگذاری‌ قلمرو اتابكان‌ لر و سلیمان‌ شاه‌ ایوائی‌ به‌ خلیفه‌، پیمان‌شكنی‌ نمود و آنها را بار دیگر زیرفرمان‌ خود گرفت‌ (بیانی‌، ج‌1، ص‌297). با انتشار اخبار یورش‌ مغولان‌ به‌ سركردگی‌ چُرماغون‌ در 628، ملوك‌ سوریه‌ و آناطولی‌، كه‌ خوارزمشاه‌ را میان‌ خود و مغولان‌ حایل‌ می‌دیدند، حاضر به‌ صلح‌ با جلال‌الدین‌ شدند و جلال‌الدین‌ نیز، برای‌ مقابله‌ با مغولان‌، از آنان‌ یاری‌ خواست‌؛ اما، فرا رسیدن‌ ناگهانی‌ مغولان‌ به‌ آذربایجان‌، مانع‌ از یاری‌رسانی‌ وی‌ به‌ آنان‌ گردید. مغولان‌ جلال‌الدین‌ را شهر به‌ شهر و با تعجیل‌ تعقیب‌ كردند و در اواسط‌ 628، در شیر كبود مغان‌، بر او شبیخون‌ زدند و سپاهش‌ را نابود كردند. او مدتی‌ در ارّان‌ و قفقاز متواری‌ بود و سرانجام‌ به‌ دیاربكر گریخت‌ (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌497ـ498؛ نسوی‌، ص‌239ـ245؛ ابن‌عبری‌، ص‌431ـ432). از آن‌ پس‌ اطلاع‌ دقیقی‌ درباره‌ وی‌ در دست‌ نیست‌ (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌12، ص‌504). به‌ نوشته‌ برخی‌ مورخان‌، جلال‌الدین‌ پس‌ از فرار، به‌ دست‌ كردها به‌ قتل‌ رسید و برخی‌ دیگر گفته‌اند كه‌ او در نهایت‌ نومیدی‌ به‌ لباس‌ صوفیان‌ درآمد (رجوع کنید به نسوی‌، ص‌279، 282؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌190ـ191؛ شبانكاره‌ای‌، ص‌146). این‌ عقیده‌، تا سی‌ سال‌ بعد آرامش‌ را از مغولان‌ گرفت‌، اما در مردمِ تحت‌ سلطه‌ مغولان‌، امید و انتظار به‌ وجود آورد، چنانكه‌ هر از گاهی‌ فردی‌ با نام‌ جلال‌الدین‌ قیام‌ می‌كرد و با مغولان‌ می‌جنگید (جوینی‌، همانجا؛ ابن‌عبری‌، ص‌432).

منابع‌ از وجود چند فرزند وی‌ خبر داده‌اند كه‌ سرنوشت‌ بعضی‌ از آنها نامعلوم‌ است‌. یك‌ پسر هفت‌ هشت‌ ساله‌ او، هنگام‌ عبور از آب‌ سند، در 618 به‌دست‌ چنگیزخان‌ افتاد و به‌ قتل‌ رسید. او پسری‌ به‌ نام‌ منگ‌طوی‌ شاه‌ و پسر دیگری‌ به‌ نام‌ قیمقار داشت‌. قیمقار در سه‌ سالگی‌، در زمان‌ حیات‌ پدرش‌، از دنیا رفت‌. دختری‌ نیز به‌ نام‌ تركان‌ داشت‌ كه‌ در 655 به‌ عقد ملك‌ صالح‌، حاكم‌ موصل‌، درآمد. دختر دیگری‌ هم‌ داشت‌ كه‌ علاءالدین‌ كیقباد از او خواستگاری‌ نمود، اما سلطان‌ موافقت‌ نكرد (نسوی‌، ص‌111، 235، 255، مقدمه‌ مینوی‌، ص‌فد ـ فه‌؛ جوینی‌، ج‌2، ص‌201).

نسوی‌ (ص‌281) جلال‌الدین‌ را گندمگون‌ و كوتاه‌قد وصف‌ كرده‌ و او را به‌ سبب‌ شكیبایی‌، كم‌حرفی‌ و دشنام‌ ندادن‌ ستوده‌ است‌. ذهبی‌ (1418، حوادث‌ و وفیات‌ 621ـ630ه، ص‌309)، به‌ نقل‌ از عبداللطیف‌ بغدادی‌، او را گندمگون‌ متمایل‌ به‌ زرد، لاغر و زشت‌ وصف‌ كرده‌ است‌. به‌ نوشته‌ نسوی‌ (همانجا)، او ترك‌ زبانی‌ بود كه‌ گاهی‌ به‌ فارسی‌ هم‌سخن‌ می‌گفت‌، اما خواندمیر (ص‌132) گفته‌ است‌ كه‌ او حتی‌ به‌ فارسی‌ شعر هم‌ می‌سرود. جلال‌الدین‌ بسیار خوشگذران‌ و میگسار بود و حتی‌ تا آخرین‌ لحظاتِ حكومتِ خود این‌ رفتار را رها نكرد. برخی‌ آن‌ را یكی‌ از عوامل‌ سقوط‌ وی‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به نسوی‌، ص‌274ـ 275؛ ابن‌طقطقی‌، ص‌55). براساس‌ روایاتی‌ از نسوی‌ (ص‌190ـ 191، 281)، او رعیت‌دوست‌ و به‌ اجرای‌ عدالت‌ علاقه‌مند بود و از منافع‌ توده‌ مردم‌ در برابر زیاده‌خواهی‌ سربازان‌ و درباریانِ خشن‌ خود حفاظت‌ می‌كرد. همچنین‌ به‌ عمران‌ و آبادانی‌ علاقه‌مند بود (همان‌، ص‌160،190). او در پرورش‌ ادیبان‌ و علما می‌كوشید و بدین‌ منظور مدرسه‌ای‌ در اصفهان‌ بنا كرد (رجوع کنید به ابن‌فوطی‌، ج‌4، ص‌234، 573، ج‌5، ص‌460). وی‌ اگرچه‌ فاقد شمّ سیاسی‌ قوی‌ بود و توانِ برآوردِ صحیح‌ نیروهای‌ خود و حریفان‌ و استفاده‌ از فرصتهای‌ مناسب‌ سیاسی‌ را نداشت‌، اما بدون‌ شك‌ از مهارت‌ و جسارت‌ نظامی بسیاری‌ برخوردار بود، چنانكه‌ در بسیاری‌ از نبردها با تهور خود مایه‌ تقویت‌ روحیه‌ سپاه‌ می‌شد و نتیجه‌ جنگ‌ را به‌ نفع‌ خود تغییر می‌داد. در ادبیات‌ و تاریخ‌ ایران‌، او را باصفاتی‌ همچون‌ دلاور، دلیر، شیرمیدان‌ و جز آن‌ ستوده‌اند (رجوع کنید به ناصرالدین‌ منشی‌ كرمانی‌، ص‌5؛ خواندمیر، ص‌131). او با مبارزه‌ در برابر مغولان‌، در دل‌ مردم‌ مأیوس‌ ایران‌، امید به‌ وجود آورد؛ درنتیجه‌، در منابع‌ او را به‌ گونه‌ای‌ ستوده‌اند و وصف‌ كرده‌اند كه‌ با واقع‌ تفاوت‌ دارد و برخی‌ محققان‌، به‌ درستی‌، میان‌ بُعد تاریخی‌ و واقعی وجود جلال‌الدین‌ با بُعدِ حماسی‌ و آرمانی‌ وی‌ تفاوت‌ قائل‌ شده‌اند (رجوع کنید به بیانی‌، ج‌1، ص‌121).


خوارزمشاهیان از غلامان و امیران ملکشاه سلجوقی بودند. انوشتگین به تدریج مقامی یافت و شحنة خوارزم شد. پس از وی هشت تن بر تخت نشستند و آخرین آنان جلال الدین منکبرتی در 628ه. وفات کرد. این سلسله به دست مغولان برافتاد. آل کرت از نیمة قرن هفتم در خراسان امارت داشتند و پایتخت آنان شهر هرات بود. قراختاییان از امرای خوارزمشاه بودند که در کرمان سلطنت کرده اند و استقلال نداشتند.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:12 - 0 تشکر 536028

اوضاع ادبی و اجتماعی در عهد این سلسله ها:


خوارزمشاهیان مردمی دلیرو شعردوست و در عین حال ستمگر بودند و عمر خود را در عیش و خوشی به سر می بردند ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه نفوذی عجیب بر پسر داشت. وزیران به صلاح دید او عزل و نصب می شدند جرجانیـّه در زمان خوارزمشاه از مراکز عمده علم و ادب بود. مولف مقدمه الادب و کشّاف و زین الدین سید اسماعیل جرجانی مولف ذخیرة خوارزمشاهی در دربار میزیستند. امام فخر رازی چند کتاب خود را به نام تکش خوارزمشاه تألیف کرده است. بهاءالدین محمد مویـّد بغدادی مولف التوسـّل الی الترسـّل در دربار تکش بود. محمد خوارزمشاه در زمان خود یکی از پادشاهان بزرگ دنیای اسلام بود. چون با ناصر خلیفة عباسی مخالفت می کرد مردم به مخالفت او برخاسته بودند. از کارهای نکوهیدة او قتل مجدالدین بغدادی صوفی معروف بود. این وقایع در اشعار برخی از شاعران بازتاب دارد. از تاریخ اجتماعی آل کریت اطلاع چندانی در دست نیست. مشهورترین امیر آن سلسله ملک معـّزالدین حسین(732-771ه.) است که سعدالدین تفتارانی کتاب معروف خود مطّول را به نام او تألیف کرده است. این کتاب هنوز از کتابهای درسی حوزه های علمیـّه است. معروف است که پادشاهان این سلسله سست پیمان و بی وفا بوده اند. اما به هر حال نامی نیک در ادب از خود به یادگار نهاده اند. قراختاییان سلسله یی محلّی بود و هشتادوچهار سال در کرمان حکمرانی کرده اند. اولجاتیو آخرین سلطان این سلسله قطب الدین جهان شاه را به دلیل بی کفایتی در سال 703ه. عزل کرد و کرمان را به شحنگان مغول سپرد.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:12 - 0 تشکر 536032

شاعران و نویسندگان معروف خوارزمشاهیان و آل کرت و قراختاییان


1: رشیدالدین وطواط: شاعر و نویسندة این عهد است. در نظم و نثر فارسی و عربی در دست داشت. از آثار او علاوه بر دیوان، کتابی به نام حدایق الشحرفی دقایق الشعر در بدیع در دست است. وفات وطواط در 573ه. رخ داده است.


2: سید اسماعیل جرجانی: اسماعیل بن حسن بن محمدبن احمدحسینی جرجانی از پزشکان قرن ششم در 434ه. در گرگان به دنیا آمد و در 531ه. در مرو درگذشت. در سال 504ه. دخیره خوارزمشاهی را به نام قطب الدین خوارزمشاه به فارسی در طّب نوشت.


3: شمس قیس رازی:  شمس قیس رازی در 614ه. در خراسان به خواستة یکی از فضلا کتابی به نام العجم فی معبیر اشعار العجم نوشت. کتاب به تاراج رفت و در 630ه. بار دیگر به تألیف آن پرداخت. این کتاب مشتمل بر سه فن از فنون ادب:عروض، بدیع، قافیه است. شمس قیس ظاهراً در نیمة اول قرن هفتم وفات یافته است.


4: سلطان العلما بهاءالدین ولد: محمد بن حسین بن احمد خطیبی ملقـّب به بهاءالدین و مشهور به سلطان العلما پدر مولانا جلال الدین رومی است. ظاهراً در 546ه. به دنیا آمده، در بلخ مجلس می گفت و با فلسفه سخت مخالف بود چون محمد خوارزمشاه مجدالدین بغدادی یکی از شاگردان نجم الدین سنجری را در آب غرق کرد میان سلطان العلما و خوارزمشاه اختلاف بالا گرفت. سرانجام سلطان العلما بلخ را ترک گفت و به آسیای صغیر رفت و سرانجام در 628ه. در قونیه وفات یافت. یگانه اثر او معارف است که مرحوم فروزانفر در دو جلد تصحیح کرده وبه چاپ رسانده است.


5: امام فخر رازی: فخرالدین محمدبن عمربن حسین رازی از علمای بزرگ اسلامی است. آثاری به عربی و فارسی دارد. جامع العلوم یا جامع از آثار فارسی او و مفاتیح الغیب یا تفسیر کبیر اثر عربی اوست که از مهم ترین تفاسیر قرآن است. امام فخر در 606ه. وفات کرده است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:13 - 0 تشکر 536034

مغولان


در سال 615ه. فرستادگان چنگیز به دربار خوارزمشاهیان آمدند. قراردادی امضا کردند. بلافاصله پانصد تن با کالاهای گرانبها به ماوراءالنهر آمد. غایرخان حاکم اترار به طمع کالا همة آنان را کشت. خبر به چنگیز رسید. سفیری پیش خوارزمشاه روانه کرد وسلطان که به تأثیر مادرش ترکان خاتون از غایرخان حمایت می کرد، سفیر چنگیز را کشت. در 616ه. سیل سپاه مغولی به ممالک خوارزمشاه جاری شد. شهرها یکی بعد از دیگری سقوط کردندو چنگیز خود در 624ه. درگذشت. اما جانشینان او به کشورگشایی ادامه دادند. هلاگو در 654ه. قلاع اسماعیله را فتح کرد و در 656ه. بر المستقصم بالله خلیفة عباسی چیره شد و بساط خلافت پانصد وبیست و پنج سالة عباسی را برچید. ایلخانان مغول تا 756ه. بر تخت سلطنت بودند.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:13 - 0 تشکر 536037

اوضاع اجتماعی و ادبی ایران در عهد مغول


به طور خلاصه باید گفت که دورة آشوب و خونریزی و غارت بود. در این دوره مراکز ادبی تغییر کرد. شاعران و نویسندگان به شبه قاره و آسیای صغیر پناه بردند. شعر عرفانی به اوج کمال رسید. خانقاهها گسترش یافتندو خانان مغول به تاریخ نویسی رو آوردندو مـّورخان را تشویق کردند. شعر درباری از رونق افتاد. زهد و عرفان زمینة اشعار بود. شعر غنایی هم طرفدارانی داشت به سبب ظلم و بیداد پند و اندرز فزونی یافت. لغات عربی، ترکی و مغولی وارد شعر و ادب شد. نثر از سادگی دور شد. آرایه های لفظی و معنوی که در دورة پیش هم دیده می شد در این عهد فزونی گرفت. سجع پردازی در اواخر به اوج رسید.. روی هم رفته نثر این دوره مصنوع بود. نثر سعدی بدیع و استثنایی بود. نثر او خاص سعدی است. نثر این دوره نثر عطاملک جوینی است در جهانگشا. در اواخر این عهد وصّاف الخصره مولف تاریخ وصّاف در کار خود به افراط گرایید. وصّاف الخصره را مفسد زبان فارسی خوانده اند.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:13 - 0 تشکر 536039

شاعران عصر مغول


1: فریدالدین عطّار: فریدالدین ابوحامد محمد بن ابراهیم بن اسحاق معروف به عطّار در حدود سال 440ه. در کدکن نیشابور به دنیا آمد. از زندگی او اطلاع دقیقی در دست نیست. او از کودکی شیفتة تصّوف بوده. آثاری به وی نسبت داده اند که همه از او نیست. مصیبت نامه، اسرارنامه، الهی نامه، مختارنامه و منطق الّطیر از مثنویهای معروف او و تذکره الاولیا از آثار منثور اوست که به نثری ساده و شیرین نوشته شده است. بی تردید مهارت عطّار در سرودن غزل عرفانی است ودراین فن کسی جز سنایی با او برابری نمی کند. سخنان عطّار در شیوایی و سوز و گداز برتر از سنایی است و تا حدی سرمشق شاعران عارف بوده است.


2: جلال الدین رومی: مولانا جلال الدین محمد معروف به مولانا و مولوی، فرزند سلطان العلما بهاالدین روز ششم ربیع الاول سال604ه. در بلخ به دنیا آمده و ظاهراً پدرش در سال 610ه از بلخ خارج شده وبه نیشابور رفت. معروف است که در ملاقات با عطّار، عطّار اسرارنامه خود را به مولانا هدیه داد. پس از سفر به بغداد، مکه وشام به همراه پدر به آسیای صغیر رفت. مولانا در با گوهر خاتون دختر خواجه سمرقندی ازدواج کرد. به سبب دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رفت پدر وی در سال 628ه در گذشت و در قونیه به خاک سپرده شد. در 629ه سید برهان الدین محقّق ترمدی به قونیه آمد و مولانا نه سال از برهان الدین معارف آموخت سپس به عزم کسب علم به حلب و دمشق رفت. در سال 638ه سیـّد برهان الدین وفات یافت . مولانا تا سال 642ه در قونیه به وعظ و تدریس مشغول بود. در سال 642ه شمس الدین تبریزی که عارفی سوخته بود، وارد قونیه شد. دیدار شمس تحـّولی در مولانا پدید آورد. چون مردم مولانا را نمی دیدند با شمس به مخالفت برخاستند ،شمس در سال 643ه ناگهان غیبت کرد. با رفتن شمس مولانا حالی غریب پیدا کرد. نامه ای از شمس که از شام فرستاده بود به دست مولانا رسید. سلطان ولد پسر خود را با چند تن برای بازگرداندن شمس به شام فرستاد. شمس در محرم 645ه به قونیه بازگشت. حسودان به فتنه انگیزی مشغول شدند و معروف است که سرانجام شمس را در شعبان 645ه به قتل رساندند اما واقع این است که ظاهراً شمس بار دیگر از قونیه خارج شد وبعد از 645ه کسی نشانی از او نیافت مولانا تا پایان حیات یاد و خاطرة شمس را از یاد نبرد. سرانجام مولانا صلاح الدین فریدون زرکوب قونیوی را به جای شمس برگزید. صلاح الدین در 657ه وفات یافت. بعد از وی مولانا حسام الدین چلبی را که به ابن اخی ترک معروف است برگزید. این حسام الدین کسی است که از مولانا درخواست کرده است مثنوی را بسراید و از این باب بر گردن همة  دوستداراد مولانا حق بزرگی دارد. حسام الدین یازده سال بعد از وفات مولانا بر مسند ارشاد نشسته بود. پس از وفات او در 683ه بهاءولد، پسر مولانا بر مسند نشست. از مولانا پنج اثر به نظم و نثر باقی مانده است:


1: مثنوی: این کتاب در شش دفتر است بالغ بر 25676 بیت و یکی از شاهکارهای عرفانی اسلامی است و یکی از شاخص ترین منظومه های اندیشة بشری است.


2: کلیـّات شمس یا دیوان کبیر: در 40236 بیت که حاوی شورانگیزترین غزلها و رباعیـّات مولاناست.


3: فیه ما فیه: تحریر سخنان مولاناست. گاهی مخاطب او معین الدین پروانه یکی از رجال حکومتی و وزیر دربار              سلجوقی است.


4: مکتوبات: حاوی یکصدو پنجاه نامة مولاناست. این مقداری از نامه های اوست که باقی مانده است.


5: مجالس سبعه: هفت سخنرانی مولاناست که به شیوه خطابی بیان کرده است.


عشقنامه و آفاق وانفس که به مولانا نسبت داده اند از او نیست. وفات مولانا در 672ه در قونیه اتفاق افتاده و مزار او در کنار پدر ودو پسر و دیگر وابستگان بوده و زیارتگاه عاشقان همة عالم است. دربارة محتوای آثار و شیوه بیان و اندیشه های او در این مختصر نمی توان سخن گفت. علاقه مندان ناگزیر به کتابهای متعـّددی که در این باره نوشته شده است باید مراجعه کنند.


3: عراقی: فخرالدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفـّار همدانی معروف به عراقی در 610ه به دنیا آمد. پس از پایان تحصیل به عراق رفت و سپس در مولتان به خدمت بهاءالدین زکّریای مولتانی رسید و از دست او خرقه پوشید وبا دختر شیخ ازدواج کرد. سپس به دمشق رفت و در سال 686 یا 688ه در همانجا درگذشت و پشت مزار محیی الدین بن عربی در جبل صالحیه دمشق مدفون شد. عراقی از شاعران دل سوخته وعاشق است. سخنی ساده و استوار دارد کتابی به نام لمعات و رساله یی به نام اصطلاحات الصوفیه نیز علاوه بر دیوان دارد که همه در کلیـّات عراقی یکجا به چاپ رسیده است.


4: سعدی:مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی ظاهراً در 585 یا 606ه در شیراز در خانواده ای از اهل علم به دنیا آمد. پس از تحصیل در شیراز به بغداد رفت، در نظامیة بغداد به تحصیل پرداخت. سعدی به سبب آشفتگی اوضاع و قحطی راه سفر در پیش گرفت به بسیاری از شهرها سفر کرد. در تبریز به دیدار شمس الدین صاحب دیوان و برادرش عطا ملک جوینی و اباقاآن مغول نایل شد. زندگی سعدی را به سه دوره می توان تقسیم کرد:1- جوانی و تحصیل، 2- سیر وسیاحت، 3- عزلت و عبادت. سعدی پس از سفر طولانی به شیراز آمد و به جمع آوری آثار خود پرداخت. در کلیـّات او بیست و سه کتاب و رساله جمع شده است. معروف ترین آن کتابها: بوستان است به نظم در ده باب که در 655ه سروده است، گلستان به نثر در هشت باب که در 656ه به نام اتابک ابوبکر زنگی کرده است، قصاید عربی و فارسی، غزلیات، مقطعات، رباعیـّات و مفردات که در سالهای مختلف سروده است. مجالس پنجگانه به نثر و رسالات و سعدی در نظم و نثر استاد است. غزل عاشقانه را به اوج کمال رسانده است. کلام او آمیخته به امثال و حکم است. بسیاری از  سخنان او حکم ضرب المثل یافته است. مهم ترین ویژگی سخن او در آن است که هر کس بشنود می پندارد آسان است ولی هرگز نظیر آن را نمی تواند بسراید. یعنی سخن سعدی سهل و است. بسیاری کوشیده اند که نظیر گلستان او کتابی بنویسند. مجد حوافی در 733ه روضه خلد را سروده، جامی در گذشته 898ه بهارستان را تألیف کرده ، قاآنی در گذشته 1270ه پریشان را نوشته، اما هیچ یک از عهدة برابری برنیامده اند. سعدی در 691 یا 694ه درشیراز درگذشته است و آرامگاه او در شیراز است.


5: امیر خسرو دهلوی: امیر ناصرالدین ابوالحسن خسروبن امیر سیف الدین محمود دهلوی از قبیله لاچین ترکان در سال 651ه در پتیالی(مومن آباد) به دنیا آمد. امیر خسرو در 683ه در نبردی که سلطان محمد پسر سلطان غیاث الدین با مغولان داشت دو سال به دست مغولان اسیر شد. در 701ه دست ارادت به خواجه نظام الدین اولیا داد در هندوستان در طول ششصد سال شاعری چون امیرخسرو به ظهور نرسیده است. امیرخسرو در زبان ترکی و فارسی مهارت داشت. به عربی هم شعر می گفت. او نثر نویس هم بود. او از نخستین کسانی است که از نظامی گنجوی تقلید کرده و مثنوی هایی سروده است:


1: مطالع الانوار، در جواب مخزن الاسرار که در 698 سروده است.


2: شیرین و خسرو، به تقلید خسرو و شیرین نظامی در 698ه


3: مجنون و لیلی، به تقلید لیلی و مجنون که آن را هم در 698ه ساخته است.


4: هشت بهشت، به تقلید هفت پیکر که در 701ه سروده است.


5: آیینة اسکندری، در پاسخ اسکندرنامة نظامی که در 699ه ساخته


اودیوان خود را به دورة حیات خود از جوانی تا پیری تقسیم کرده و آنها را تحفه الصغر، وسط الحیات، عزه الکمال، بقیـّه نقیـّه، نهایه الکمال نامیده است. رسائل العجاز و افضل الفواد و خزاین الفتوح از آثار منثور اوست. کتابهای دیگری هم دارد. امیرخسرو هر چند در هند به دنیا آمده در سخن پردازی چنان مهارتی دارد که شاعران ایرانی به سخنوری او اعتراف کرده اند. امیرخسرو در 725ه شش ماه بعد از وفات مرشدش نظام الدین اولیا در دهلی درگذشت و در جوار تربت نظام الدین به خاک سپرده شد.


6: محمود شبستری: سعدالدین محمود بن عبدالکریم بن یحیی شبستری، ظاهراً در 687ه درشبستر به دنیا آمده، وی مردی سفرکرده و تجربه دیده بود و از رجال بزرگ تصّوف زمان خود شمرده می شد. در ضمن سفرهایش در کرمان ساکن شد و از اولاد و خاندان او افرادی در آن سامان ماندند و طایفه ای به نام خواجگان تشکیل دادند. محمود شبستری کتابی معروف به گلشن راز دارد که در پاسخ هفده سئوال منظوم که از خراسان برایش فرستاده بودند ساخته است که قریب هزار بیت دارد و مهم ترین نکات عرفانی را مطرح کرده است. سعادتنامه مثنوی دیگر اوست. مرات المحققین و حق الیقین از آثار منثور وی است. نوشته اند که شیخ در 720ه در شبستر اتفاق افتاده و چون در هنگام وفات بیش از سی وسه سال نداشت ولادت او را سال 687ه قید کرده اند. بر گلشن راز شیخ محمود شرحهایی نوشته اند که معروف ترین آنها مفاتیح الاعجاز است از لاهیجی که در 877ه تدوین کرده است.


دیگر شاعران این عهد:  لازم بود که از شاعرانی چون کمال الدین اسماعیل که ظاهراً در 635ه به دست مغولی کشته شده، خالقی طوسی که کلیله و دمنه را به نظم کشیده، همام تبریزی در گذشتة 714ه،  اوحدی مراغه ای درگذشتة 738ه مولف جام جم هم نام می بردیم.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:14 - 0 تشکر 536041

نویسندگان دوره مغول


در این بخش از شهاب الدین ابو حفض عمربن محمد عبدالله ملقب به سهروردی شافی مولف عوارف المعارف به عربی در گذشتة 623ه ، نجم الدین کبری،شهید در 618ه و مولف  کتابهای متعدد از جمله فواتح الجمال و فواتح الکمال، نجم الدین رازی معروف به نجم دایه مولف کتاب معروف مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد و رسالة عقل و عشق در گذشتة 654ه در بغداد، باباافضل کاشانی که آثارش در کتابی به نام مصنفات باباافضل گرد آمده به قطب الدین شیرازی مولف درّه التاج درگذشتة 710ه، علماءالدوله سمنانی در گذشتة 736 که آثار فراوان داشته، محمد عوفی مولف لباب الالباب، شمس تبریزی مرشد مولانا مقتول احتمالاً در 645ه، برهان الدین محقق مربـّی مولانا که کتابی به نام معارف دارد و در 638 در قیصریه در گذشته، عطاملک جوینی مولف تاریخ جهانگشا، رشید الدین فضل الله همدانی مولف جامع التواریخ، وصّاف الحضره مولف تاریخ وصّاف، عزیز الدین نسقی مولف الانسان الکامل، کشف الحقایق و نام می بریم و فقط اشاره ای به زندگی خواجه نصیر طوسی داشته باشیم:


1: خواجه نصیر الدین طوسی: نصیرالدین ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی از دانشمندان بزرگ قرن هفتم هجری د 597ه در طوس به دنیا آمد. پدرش محمد مردی فقیه بود. خواجه پیش پدر باعلوم شرعی آشنا شد. در حملة مغول خواجه بیست و دو سال داشت. به سبب آشفتگی اوضاع به قلاع اسماعیلیه پناه برد و به خدمت ناصرالدین عبدالرحیم بن ابومنصور محتشم قهستان وارد شد و به خواهش او طهاره الاعراف ابوعلی مسکویه را به فارسی ترجمه کردو اخلاق ناصری نامید. به دعوت علاءالدین محمد فرمانروای اسماعیلیان به قلعة میمون دز رفت و در


سال 654ه به هلاگو پیوست. برای آنکه خواجه رااز اسماعیلی بودن تبرئه کنند گفته اند که او بر خلاف میل خود در قلاع اسماعیلیه بوده است. خواجه پس از پیوستن به هلاگو همیشه همراه وی بود. در سال 657ه هلاگو خواجه را  مأمور ساختن رصدخانه مراغه کردو رصدخانه ساخته شد و خواجه کتابخانه عظیمی در مراغه ترتیب داد که بیش از چهارصدهزار جلد کتاب داشت. خواجه به سبب تقـّرب به هلاگو خود را وقف تألیف و تصنیف کرد و سبب شد که عدة کثیری از علما از قتل نجات پیدا کنند. در 665ه سفری به خراسان کرد و مدتی درآن سرزمین ماند. آخرین بار در 672ه به بغداد سفر کرد و در همانجا بیمار شد و درگذشت. جنازه اش را به کاظمین بردند و در پایین پای امام هفتم و امام نهم(ع) به خاک سپردند. خواجه یکصد و هشتاد و چهار اثر بزرگ و کوچک داشته است. اساس الاقتباس در منطق را در 642ه نوشته، اخلاق ناصری ترجمة کتاب ابن مسکویه است در حکمت عملی، معیارالاشعار در عروض که در سال 646ه نوشته، تجوید العقاید در کلام شیعه، تنسوخ نامه ایلخانی در صفات جواهر و سنگهای قیمتی به فارسی و بسیاری آثار دیگر

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

جمعه 10/6/1391 - 2:14 - 0 تشکر 536043

پادشاهان خوارزمشاهیان


چگونگی به قدرت رسیدن خوارزمشاهیان

خوارزمشاهیان در منطقه خوارزم به مركزیت گرگانج ساكن بودند كه در دورۀ سلجوقیان به مرور از دست­نشاندگی خارج شدند و علاوه بر خوارزم بر ماوراء النهر و ایران هم دست یافتند. خوارزمشاهیان فرزندان غلامی به نام انوشتكین غرچه هستند كه غلام بلكاتكین از غلامان ملك­شاه سلجوقی بود. انوشتكین منصب طشت‌داری داشت، ولی بر اثر درایت و كفایت ملك­شاه، شحنگی ولایت خوارزم را به او داد و بعد از او پسرش قطب‌الدین محمد به جای او منصوب شد كه نطقه آغازین سلسله خوارزمشاهیان بود.


قطب‌الدین محمد انوشتكین (490 تا 522 ه‍.ق)

  قطب‌الدین محمد در دورۀ بركیارق از طرف حاكم خراسان التونتاش در سال 490 به خوارزم فرستاده شد و لقب خوارزمشاه یافت و جانشین بركیارق، سلطان سنجر هم او را تثبیت كرد. او در مدت سی‌سال حکومت در خوارزم، تابع سلجوقیان بود.


اَتْسِزبن قطب‌الدین محمد (522 تا 551 ه‍.ق)

اتسز پس از مرگ پدر به امارت نشست و تا سال 530 مطیع سنجر سلجوقی بود و بعضی ممالك تركستان و دشت قپچاق را تصرف كرد و به واسطۀ خدماتش به سلجوقیان ارتقاء درجه یافت و مورد حسد امرا و اركان دولت واقع شد. چون متوجه این امر شد، در حملۀ سنجر به غزنین برای دوری از كید آنها و خوف از سلطان اجازه رفتن به خوارزم گرفت و چون به آن‌جا رسید سركشی و تمرد نمود و چندین بار با سنجر درگیر شد، ولی در همه جا شكست خورد و در زمان اسیری سنجر توسط غزها قصد حمله به خراسان داشت كه در گذشت.


ایل ارسلان بن اتسز (551 تا 567 ه‍.ق)

  او از طرف پدر حاكم جَنْد بود. بعد از فوت پدر به خوارزم آمد. وی به ماوراء النهر لشكر كشید و سمرقند و بخارا را گرفت اما در سال 567 از گورخان قراختایی شكست خورد و در همین سال درگذشت.


سلطان شاه­بن ایل ارسلان(567 تا 568 ه‍.ق)

  وی ولیعهد پدر بود اما برادر بزرگ‌تر او تكش كه حاكم جند بود به كمك قراختائیان در برابر پرداخت خراج سالیانه، سلطان‌شاه و مادرش تركان خاتون را از خوارزم بیرون كرد و به تخت سلطنت نشست و آن دو به مؤید آی‌آبه حاكم نیشابور پناه بردند و عزم نبرد با تكش كردند. اما مؤید آی‌آبه و تركان خاتون كشته شدند و سلیمان شاه به نیشابور و سپس غور گریخت و تا 589 كه در گذشت با تكش درگیر بود.


علاء‌الدین تكش بن ایل ارسلان (568 تا 598)

  تكش بعد از مرگ سلیمان‌شاه مستقل شد و خراسان را از سلجوقیان گرفت. در سال 590 عازم عراق شد و طغرل سوم سلجوقی را به خاطر پیمان‌شكنی كشت و سپس همدان و ری را  تسخیر كرد.

  وی در لشكركشی به قلاع اسماعیلیه بعد از فتح قلعۀ ارسلان كشای و محاصرۀ قلعه ترشیز درگذشت.


قطب‌الدین محمدبن علاءالدین تكش (569 تا 618 ه‍.ق)

  به وصیت پدر جانشین او شد و دولت او به اعلی درجه رسید. وی غوریان را در 612 شكست داد و ماوراء‌النهر را تصرف كرد. عازم فتح كرمان و مازندران شد و در سال 607 قراختائیان را شكست داد و اسكندر ثانی لقب یافت. از اقدامات مهم او قصد براندازی خلافت عباسی بود كه به دلیل اقدامات ناصرلدین الله عباسی كه نام او را در خطبه وارد نكرد و عَلَم جلال‌الدین حسن نو مسلمان را بر علم او در سفر حج مقدم كرد، بهانۀ جمله به بغداد پیدا شد و از ائمه ممالك بر عزل خلیفه عباسی فتوی گرفت و با سید‌علاءالدین ترمذی كه از سادات حسینی بود، برای خلافت بیعت كرد و در سال 614 عازم بغداد شد كه در اسدآباد همدان دچار برف و سرمای شدیدی شد و با تلفات بسیار برگشت.


جلال‌الدین منكبرنی (618 تا 628 ه‍.ق)

  پس از مرگ پدر به خوارزم آمد، ولی با مخالفت برادرش اوزلاغ شاه روبرو شد و به خراسان و سپس غزنین گریخت. سپاهیان پراكنده به او پیوسته چند مرحله با مغول‌ها جنگید و در نبرد پروان بر آن‌ها غالب شد و پس از نبرد غزنین به سمت هند گریخت. پس از مدت كوتاهی دوباره به ایران برگشت و به قصد كمك از خلیفه عباسی برای دفع مغولان كافر عازم بغداد شد كه علاوه بر امتناع، ناصر قُشْتُمور را به جنگ او فرستاد. او از آن‌جا به تبریز رفت و بر تخت سلطنت جلوس كرد. در سال 428 در راه گریز از مغولان به دیاربكر رفت و در اطراف شهر میافارقین توسط كردها كشته شد و سلسله خوارزم‌شاهیان پایان پذیرفت.


اتسز در اصل نخستین پادشاه سلسله خوارزمشاهیان است كه عَلَم استقلال برافراشت و حوزه اقتدار خود را به حدود جند و شط سیحون رسانید .


خوارزمشاهیان در ایران از 521 هـ.ق تا 628 هـ.ق سلطنت كردند . ملكشاه یكی از غلامان ترك خود ، بنام انوشتكین غرجه را به حكومت خوارزم گماشت و او خوارزمشاه لقب یافت .


سنجر در سال 490 هـ.ق پسر انوشتكین راكه قطب الدین محمد نام داشت به حكومت خراسان منصوب كرد . سنجر با اطمینانی كه بدو داشت پس از مرگش پسر وی اتسز را به جای پدر برگزید و حكومت خراسان را به او داد .


اتسز ، تكش و ری و اصفهان را بر ممالك خوارزمشاهیان افزود و علاءالدین محمد قسمت عمده ایران و ممالك قراختائیان و غزنین را به تصرف درآورد ولی مغلوب چنگیز گردید .


پسرش جلال الدین مدتی با لشكریان مغول در زد و خورد بود و با مرگ وی سلسله خوارزمشاهیان منقرض شد . پادشاهان این سلسله عبارتند از : اتسز – ایل ارسلان – سلطانشاه محمود – تكش – علاءالدین محمد – جلال الدین منكبرنی .


از شاعران دوره خوارزمشاهی ادیب صابر و رشید و طواط ، از نویسندگان و طواط ، بهاءالدین محمد نویسنده منشآت ‹‹ التوسل الی الترسل ›› ، از عارفان نجم الدین كبری ، مجد الدین بغدادی و بهاءالدین محمد ( ولد ) ، از حكیمان فخرالدین رازی و از پزشكان اسماعیل جرجانی مولف ‹‹ ذخیره خوارزمشاهی ›› را باید نام برد . هنر این عهد معاصر و دنباله هنر سلجوقی است .


از جمله كسانی كه در مقابل حمله مغولان ایستادگی كرد سلطان جلال الدین خوارزمشاه پسر سلطان محمد بود . او در چندین جنگ مغولان را شكست داد اما سرانجام از چنگیز خان شكست خورد و به هندوستان فرار كرد . چندی بعد چنگیزخان به مغولستان بازگشت و در آنجا مُرد . جلال الدین با استفاده از این فرصت به ایران آمد و با سپاهیان مغول به جنگ پرداخت اما سرانجام به دست فردی ناشناس كشته شد . با مرگ او عمر سلسله خوارزمشاهیان به پایان رسید .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.