غزل (472)ای پادشـه خوبـان داد از غـم تنـهایی | | |
1) ای پادشـه خوبـان داد از غـم تنـهایی دل بی تو به جـان آمد وقت است كه بازآیی
2) مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم كـرد كـز دست بخواهـد شد پـایـاب شكیبـایی
3) ای درد توام درمـان در بستـر ناكـامی وی یـاد تـوام مونـس در گـوشه تـنهـایی
4) در دایـره قسمـت مـا نقطـه تسلیمـیم لطف آنچه تو اندیشی، حكم آنچه تو فرمایی
5) فكر خود و رای خود در عالم مستی نیست كـفر است درین مذهب خودبینی و خودرایی
6) یا رب به كه شاید گفت این نكته كه در عالم رخسـاره به كـس ننـمود آن شاهد هرجایی
7) دیشب گلـه زلـفش بـا بـاد همی گفتـم گـفتا غـلـطی بـگـذرزیـن فـكرت سودایی
8) صـد بـاد صَبااینجا با سلسله می رقصنـد ایـن اسـت حـریف ایدل تـا بـاد نپیمـایی
9) ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست شمشــاد خـرامـان كـن تـا بـاغ بیـارایی
10) دایـم گـلِ این بستان شـاداب نمیماند دریـاب ضعیـفـان را در وقـت تـوانـایـی
11) زین دایـرهِ مینا خونیـن جگـرم مِی ده تا حـل كـنم ایـن مشكـل در ساغـر مینـایی
12) حافظ شبهجرانشد بویخوش صبحآمد شـادیت مبـارك بـاد ای عـاشق شیـدایـی
معانی لغات غزل (472)
پادشه خوبان: سركرده خوبرویان، سرور زیبا رویان.
دل بی تو به جان آمد: كار دل بی تو به جان كندن كشید، دل در دوری تو به ستوه و فریاد و فغان آمد.
مشتاقی: آرزومندی.
مهجوری: دوری، جدایی.
دور از تو: (جمله دعایی) از تو دور باد، دور از جان تو.
پایاب: آب روانی كه كم عمق بوده و پا به زمین آن برسد، كنایه از انتها و مرحله آخر آب كه سطح آن به خشكی نزدیك می شود، ساحل، تاب و توان و مقاومت.
پایاب شكیبایی: (اضافه تشبیهی) شكیبایی به پایاب تشبیه شده.
دایره قسمت: (اضافه تشبیهی) قسمت به دایره تشبیه شده.
نقطه تسلیم: نقطه مركز دایره كه بی حركت و تسلیم فشار نوك پرگار است.
لطف آنچه تو اندیشی: آنچه تو اندیشی عین لطف است.
حكم آنچه تو فرمایی: آنچه تو بگویی حكم است و ما محكوم به پذیرفتن آن.
فكر خود و رای خود: در فكر خود بودن، اندیشه خودپرستی داشتن، طبق فكر و خواسته خود عمل كردن.
در عالم رندی نیست: در عالم وارستگی و آزادمردی معنی ندارد.
كفر است: خلاف احكام مذهب (رندی) است.
شاید گفت: شایسته گفتن است، می شود گفت.
شاهد هر جایی: معشوق و محبوب بیقرار و هرجایی! و در اصطلاح عرفا: تجلیِ جمالیِ ذاتِ مطلق یا هستی مطلق كه در همه جا هست.
غلطی: در اشتباهی، اشتباه می كنی.
فكرت سودایی: اندیشه و فكر مالیخولیایی، خیال جنون آمیز.
با سلسله می رقصند: 1- با پای در زنجیرِ زلف به رقص مشغولند. 2- با سلسله زلف یار در حال رقصن اند.
حریف: رفیقِ هم پیاله و رفیق رقص و پایكوبی.
باد پیمودن: كار بیهوده انجام دادن، هرزه گردی كردن.
رنگ: صفا و جلا و شادابی.
شمشاد خرامان كن: قدّ و اندام مانند شمشاد را با ناز به حركت وادار.
آراییدن: آرایش كردن، زینت دادن.
دایم گل این بستان ... : همواره گل بوستان زندگی ... .
دریاب: یاری كن، به فریاد برس.
دایره مینا: دایره مینایی، كنایه از فلك و آسمان، سپهر نیلگون.
زین دایره مینا: از دست این فلك مینایی و آبی رنگ.
ساغر مینایی: پیمانه شیشه ای كه روی آن شیشه میناكاری شده باشد یعنی با تركیب از لاجورد و طلا و غیره بر روی آن نقاشی و با حرارت ثابت شده است.
شب هجران، شد: شب هجران رفت.
عاشق شیدایی: عاشق بیدل و شیفته و مجنون.
معانی ابیات غزل (472)
(1) ای سرور زیبارویان، فریاد از دست اندوه جدایی تو. دل دوری تو جانش به لب رسید، وقت آن رسیده كه بازگردی.
(2) دور از جان تو، اشتیاق و آرزومندی كاری به سرم آورده كه صبر و تحمل مرا از كفم ربوده است.
(3) ای آنكه دردِ (عشق) تو سبب درمان من كه در بستر ناكامی افتاده ام و یاد تو هم نفسِ من در گوشه تنهایی است ...
(4) ما مانند نقطه مركز دایره سرنوشت بی حركت و تَسلیمیم، آنچه تو (درباره ما) اندیشی عین لطف و آنچه تو بگویی (بر ما) واجب است.
(5) در عالم رندی و آزادگی، طبق فكر و خواسته و اراده خود عمل كردن جایز نیست. در مذهب رندان، خودبینی و خودكامگی، خلاف و كفر است.
(6) خدایا! این نكته لطیف را با چه كسی می توان در میان نهاد كه آن معشوقِ همگان، روی خود را به كسی نشان نداد.
(7) دیشب با باد صبا از دست زلف او گله می كردم، گفت اشتباه می كنی و از این اندیشه جنون آمیز درگذر...
(8) (چرا كه) اینجا (در زلف او) صد باد صبا با پای در زنجیر به رقص و پایكوبی مشغولند. حریف و همدم زلف او، این چنین باید باشد. باشد كه دیگر حرف و كار بیهوده از تو سر نزند.
(9) ای ساقی! گلزار پر از گل سرخ را بدون روی تو، رنگ و بویی نیست با اندام مانند شمشادِ خود بخرام تا باغ را آرایش دهی.
(10) همواره گل بوستان زندگی تر و تازه نمی ماند. هنگام توانایی به فریاد بینوایان برس.
(11) از این سپهر منحنی آبی رنگ دلم خون است. (ای ساقی) شراب بیاور تا این مشكل خود را در ساغر آبی رنگ و به كمك این ساغر بینایی حل كنم.
(12) حافظ، شب فراق سپری شد و نسیم خوش وصل وزیدن گرفت. ای عاشق بیدل و شیفته، این شادی بر تو مبارك باشد.
شرح ابیات غزل(472)
وزن غزل: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن
بحر غزل: هزج مثمّن اخرب
٭
نظامی:
عاشق شده ام بر تو تدبیر چه فرمایی از روی صلاح آیم یا از ره رسوایی
٭
عطار:
ترسا بچه ایم افكند از زهد به ترسایی اكنون من و زُنّاری در دیر به تنهایی
٭
سعدی:
هركس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را كه تو منظوری خاطر نرود جایی
٭
جلال الدین مولوی:
جانا نظری فرما چون جان نظرهایی چون گویم (دل بردی) چون عین دلِ مایی
٭
خواجو:
چون پیكر مطبوعت در معنیِ زیبایی صورت نتوان بستن نقشی به دل آرایی
٭
این غزل به هنگامی كه بازگشت شاه شجاع به شیراز و تصمیم به مبارزه و درگیری با شاه محمود مسلّم شده و شایعه آن در شهر شیراز پیچید، سروده شده است.
حافظ به احتمال قوی در این غزل به استقبال غزل مشهور خواجو كرمانی رفته و در سه بیت نخست، مراتب اشتیاق و در بیت چهارم و پنجم مراتب اطاعت و همكاری خود را با شاه در میان نهاده و بازگو می كند و پس از اینكه در چهار بیت بعدی غزل به تعارفات می پردازد در بیت دهم اندرزی به شاه می دهد كه منظور واقعی او این است كه نظرِ شاه را نسبت به خود جلب نماید، به این معنا كه پس از آنكه به شاه شجاع توصیه می كند تا ضعیفان و بینوایان را به هنگام توانایی دریاب، در بیت بعدی با ذكر جمله (مِی ده) تقاضای وظیفه و مقرّری دارد هرچند كه در معنای مستقل بیت می توان طرف خطاب شاعر را ساقی دانست و این ایهام لطیفی است. بالاخره حافظ در مقطع غزل خوشحالی خود را از اینكه زمان فترت و دوری شاه شجاع به پایان نزدیك شده است به خود تبریك میگوید.