• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادب و هنر > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادب و هنر (بازدید: 58664)
پنج شنبه 9/6/1391 - 1:14 -0 تشکر 534627
شرح جلالی بر حافظ

سلام بر دوست

دوستان و یاران در این قسمت غزلیاتی از حافظ برایتان انتخاب میکنم  همراه با شرح جلاالی


اگر غزلی مد نظرتون بود بنویسید تا برایتان در مطالب قرار بدهم


حسب حالى ننوشتى و شد ایامى چند
محرمى کو که فرستم به تو پیغامى چند

جمعه 17/6/1391 - 14:28 - 0 تشکر 547582









غزل (467) سحـرم هاتـف میخـانه بـه دولتخواهی

1)        سحـرم هاتـف میخـانه بـه دولتخواهی                     گفـت بـازآی كه دیرینهِ این درگـاهی


2)       همچو جم جرعهِ ما كش كه زِ سِرِّ دو جهان                  پرتو جام جهـان بیـن  دهدت  آگـاهی


3)       بـر درِ میكـده  رنـدان  قلنـدر باشنـد                      كه ستاننـد  و دهنـد  افسر شاهنشـاهی


4)       خـشت زیر سر و بر تارك هفت اختر پای                    دست قدرت  نگر و منصب صاحب جاهی


5)       سرِ مـا و در میخانه كـه طـرف بامـش                       به فلك بـر شد و دیوار بدین  كوتـاهی


6)       قطع این مرحله بی همرهی خضر مكـن                      ظلمـات است بترس از  خطر گمـراهی


7)       اگـرت سلطنـت فقـر ببخشنـد ای دل                      كمتریـن ملـك تو از ماه بُوَد  تا مـاهی


8)       تـو دَمِ فقـر ندانی زدن از دست مـده                        مسنـد خواجگی  و مجلس تورانشـاهی


9)       حافظ خام طمع شرمی ازین قصـه بدار                  عملت‌چیست‌كه‌مزدش‌دو‌جهان‌می‌خواهی؟



معانی لغات غزل (467)


هاتف: فرشته ای كه دیده نشود و صدای او شنیده شود و در اصطلاح عرفا داعی حقیقت كه در دل سالك تجلی كند.


میخانه: خانه ای كه شراب می فروشند و در اصطلاح عرفا به خانه پیر و مراد و مرشد اطلاق می شود.


به دولتخواهی: به خاطر دولت و نیك بختی و خیر اندیشی.


بازآی: برگرد.


دیرینه: (صفت جانشین موصوف) قدیم و كهن، یار و مشتری و آشنا.


جم: جمشید.


جرعه ما كش: قدری از باده جام ما را بنوش.


پرتو: نوری كه از منبع نور بازتاب دارد، فروغ.


جام جهان بین: جام جمشید كه می گویند با نظاره درآن هفت كشور خود را به رأی العین مشاهده می كرد.


بر در میكده: كنار در ورودی میكده.


رندان قلندر: درویشان وارسته از تعلقات ظاهری.


ستانند: بستانند، به رسم امانت تحویل گیرند.


دهند: باز دهند، ببخشند، امانت را به صاحب آن در موقع رفتن پس دهند.


افسر: تاج.


تارُك: قلّه، فرق سر، بالاترین نقطه جسم مرتفع.


منصب: مقام و مرتبت.


صاحب جاهی: صاحب منصبی.


طرف: گوشه.


بر شد: بالا رفت.


قطع: بریدن، بریدن راه، كنایه از طی كردن، پیمودن.


مرحله: مسافتی كه در قدیم كاروانان در یك روز طی می كرده و به نام یك منزل مشهور بوده است.


خضر: خضر نبی! كه پس از نوشیدن آب حیات عمر جاوید یافته و راهنمای مسافران سرگشته و گمشده در بیابانهاست.


ظلمات: تاریكی ها، كنایه از شهر ظلمات كه خضر در آن به آب حیات دست یافت.


فقر: درویشی و خرسندی و در اصطلاح عرفا، نیازمندی به حق و بی نیازی از خلق.


ماه تا ماهی: اوج آسمان تا عمق دریا.


دم زدن: 1- نفس زدن، 2- صحبت كردن، 3- لاف زدن.


تو دَمِ فقر ندانی زدن: تو لاف درویشی و تجرد و انقطاع از دنیا را نمی توانی بزنی.


مسند: كرسی، جایگاه صدارت، مقام و پایه.


مجلس تورانشاهی: جلسه رسمی وزارتی تورانشاه.


خام طمع: آنكه طمع های محال و غیرعملی در سر می پروراند.


مزدش دو جهان می خواهی: به پاداش آن هم دنیا و هم آخرت را آرزو می كنی.



معانی ابیات غزل (467)


(1)   به هنگام سحر، فرشته ندا دهنده و پیغام آور میخانه از راه خیراندیشی مرا ندا داد كه به میخانه بازگرد زیرا تو از وابستگان قدیمی این درگاه می باشی.


(2)   مانند جمشید از شراب ما قدری بنوش تا فروغ جام جهان بین (ساغر) تو را از اسرار دو دنیا آگاه سازد.


(3)   1-  در كنار در میخانه درویشان سالك و وارسته ای هستند كه از هركس اراده كنند تاج شاهی را گرفته و به هركس كه خواهند می بخشند ...


2-  در كنار در میخانه درویشان زیرك و وارسته ای هستند كه (به هنگام ورود) تاج از پادشاهان گرفته و (به هنگام خروج) باز پس می دهند ...


(4)   آنها بر روی خشت و پای بر فرق هفت سیاره دارند. نیروی توانایی و درجه بلند پایگی آنها را نگاه كن.


(5)   این سَرِ ما و خاك درِ میخانه كه گوشه بامش با همه كوتاهی دیوار آن سر به فلك بركشیده است.


(6)    این مرحله و منزل را بدون راهنمایی خضر طی مكن و از خطر گمراهی بترس چرا كه این راه از درون ظلمات و تاریكی ها می گذرد.


(7)   اگر پادشاهی كشور درویشی و خرسندی را به تو ببخشایند، كوچكترین حوزه فرمانروایی تو از اوج ماه تا قعر دریاها خواهد بود.


(8)   تو قادر به اینكه از درویشی و خرسندی سخن گفته و لاف فقر بزنی، نیستی. بی سبب مقام خواجگی و سروری خود را در مجلس وزارتی تورانشاهی از دست فرو مگذار.


(9)   ای حافظ طمع كار كه خیال های محال در سر می پرورانی از آنچه شرح آن داده شد خجالت بكش. تو چه كار كرده ای كه در ازاء آن نعمت های دو جهان را آرزو می كنی.







شرح ابیات غزل(467)



وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن


بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم


٭


همام تبریزی:


می كند بوی تو با باد صبا همراهی                               خلق را می دهد از بوی بهشت آگاهی


٭


این غزل عارفانه 9 بیتی كه درهفت بیت اول آن مراحل عرفان و قدر و مقام واقعی عارفان بازگو گردیده، در زمان حكومت شاه شجاع و صدارت تورانشاه وزیر سروده شده و مفاد دو بیت آخر آن دلالت بر این دارد كه خواجه تورانشاه یا علی الظاهر و با با میل باطن، به درویشی تظاهر و یا تمایل نشان می داده و از این رو حافظ به او اندرز می دهد كه این كار، كار تو نیست و بهتر است كه بر همان امر و كرسی صدارت خود دلگرم و مشغول باشی و به كنایه به او تفهیم می كند كه آخر تو از عالم درویشی و فقر چه نشان و علامت در خود سراغ داری كه هم ریاست دنیا و هم رستگاری آخرت، هر دو را طمع می كنی؟


اینك برای آنكه هرچه بهتر به حُسن سلیقه حافظ در این غزل پی برده شود نگاهی گذرا بر ابیات این غزل می اندازیم. شاعر در چهار بیت اول غزل از قول هاتف یعنی سروش غیبی، سخنانی را بازگو می كند.


هاتف یا سروش غیبی كه صدای او شنیده و خودش دیده نمی شود به مانند جبرییل با كسی صحبت می‌كند كه از اولیاء الله و قابل باشد و اینكه حافظ در این غزل با شهامت هرچه تمام تر چنین ادعایی را دارد نباید به حساب مضمون شعر و هنر شاعری گذاشت. ما شعرای فاضل و عارف زیادی داشته ایم و این تنها حافظ است كه به حق مدعی ارتباط با عالم بالاست و بازگویی این مطلب از ایمان واقعی و شهامت او سرچشمه می گیرد و به همین دلیل سخنانش در طیّ قرون و اعصار به دل نشسته و مورد قبول خاص و عام واقع گردیده است.


شاعر از قول فرشته غیبی چنین می گوید: او به من گفت تو از یاران قدیمی و سابقه دار و شناخته شده این درگاه و میخانه عشقی به سوی ما بیا و از ساغر عشق جرعه ای بنوش تا مانند جمشید كه نخستین انسانی است كه با اهورامزدا گفت و شنود داشت (وندیداد) تو هم از اسرار دو جهان آگاه شوی و بدانكه بر درِ این میخانه عشق عارفان خاكسار و درویشان قلندری نشسته اند كه در عین بی اعتنایی به ذخایر دنیوی، توانایی دادن و باز پس گرفتن تاج شاهی به شاهان را دارند. این قوم در عین حال كه بالینشان خاك و خشت است پای همت بر سر هفت سیاره نهاده و واجد چنین مقام و منزلتی شده اند.


آنگاه شاعر در بیت پنجم خود را تسلیم گفته فرشته غیبی كرده و می فرماید: خاك درگاه چنین میخانه‌ای كه گوشه بام و دیوار كوتاهش سر به فلك می ساید، از این پس سجده گاه سر من خواهد بود.


روی سخن در ابیات 6، 7 و 8 در باطن امر به تورانشاه وزیر بر می‌گردد به این معنا كه شاعر پس از آنكه شمّه مختصری از عشق و عرفان و مقام واقعی عارف را بازگو می كند، خطاب به تورانشاه می گوید، حال اگر تو مایلی كه در این راه گام نهی، با مشورت و راهنمایی پیر و مرشدی دل آگاه اقدام كن و اگر در این راه به توفیق دست یافتی ان وقت خواهی دید كه كمترین حوزه حكومت و اقتدار تو از ماه آسمان تا عمق دریاهاست.


توضیحاً قدما معتقد بر این بودند كه كره زمین بر روی شاخ گاو نری نهاده شده و آن گاو بر پشت ماهی سوار و آن ماهی در دریای بی كران عظیمی شناور است.


اجمالاً از آنجا كه چنین تشخیص می دهد كه منظوز تورانشاه از تظاهر به صوفی گری بهره برداری سیاسی است، در بیت هشتم صراحتاً به او می گوید این كار از عهده تو بر نمی‌آید و چه بهتر كه به همان امر وزارت خود مشغول باشی. شاعر در این غزل هم مانند غزل های 463 و 464 به منظور حفظ شئون مقام وزارت تورانشاه علی الظاهر خطاب به خود و در باطن او را مخاطب می سازد و در مقطع كلام نیز از صنعت التفات بهره جسته و به او می گوید ای تورانشاه خام طمع خجالت بكش. كدام كار تو به كار عارفان شباهت دارد كه طمع خواجگیِ هر دو جهان را در سر داری!

جمعه 17/6/1391 - 14:28 - 0 تشکر 547585









غزل (468) ای در رخ تـو پیـدا انـوار پادشـاهی








1)        ای در رخ تـو پیـدا انـوار پادشـاهی                         در فكـرتِ تو پنهان صـد حكمـتِ الهی


2)       كلكِ تو بارك الله بر ملك و دین گشاده                       صد چشمه آبِ حیوان از قطره‌یی سیاهی


3)       بـر اَهرمـن نتـابد انـوارِ اسم اعظـم                          مُلك‌آنِ توست‌و‌خاتم‌فرمای‌هرچه‌خواهی


4)       در حكمتِ سلیمان هر كس كه شك نماید                   بر عقل و دانش او خندند مرغ  و مـاهی


5)       باز، از چه گاهگاهی  بر سر نهد كـلاهی                       مرغـان قـاف  داننـد آیین پادشـاهی


6)       تیغی كه آسمانش از فیض خود دهد آب                      تنـها جهان  بگیـرد  بی منّـتِ سپـاهی


7)       كلكِ تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار                     تعویذِ جـان فزایی، افسون عمـر كاهی


8)       ای عنصر  تو  مخلوق از كبـریای عـزت                     وی  دولـت تو ایمن از صـدمهِ  تبـاهی


9)       گر پر تو یز تیغت بر كان و معدن افتـد                        یاقوت  سرخ رو را بخشنـد رنـگ كاهی


10)     عمریست پادشاها كـز می تهیست جامم                    اینك ز بنده دعـوی و ز محتسب گواهی


11)     دانم دلِت نبخشد بر عجز شب نشینـان                       گـر حال من بپرسی از بـاد  صبحگاهی


12)     ساقی بیـار آبی از چشمـه خرابـات                            تـا خرقـه ها بشوییم از عُجب  خانقاهی


13)    جایی كه برق عصیان بر آدم صفی  زد                          مـا را چگونـه زیبـد  دعویِ بی گناهی


14)    حافظ چو پادشاهت گهگاه می برد نام                         رنجش ز بخت منما بازآ به  عذر خواهی 




معانی لغات غزل (468)


انوار پادشاهی: فَره پادشاهی، فره كیانی، فره ایزدی.


فِكْرَت: اندیشه.


حكمت: دانش، معرفت.


حكمت الهی:‌ معرفت و دانش نسبت به مقام الهی، فلسفه خداشناسی.


كلك: ‌قلم، قلم نی، خامه.


باركَ الله: آفرین، خدا بركت دهاد (جمله دعایی).


گُشاده: روان كرده، جاری ساخته.


قطره سیاهی: كنایه از مركّب.


اَهْرِمَن: اهریمن، دیو، شیطان.


اسم اعظم: بزرگترین نام خدا كه بر نگین انگشتری سلیمان نبی حك شده بود.


خاتم: انگشتری.


حكمت سلیمان: دانش و عقل حضرت سلیمان.


باز: بازِ شكاری، عقاب كوچك كه برای شكار پرندگان تربیت می شود.


كلاهی: كلاهكی كه به منظور پوشانیدن چشم باز به منظور تربیت او بر سرش می نهند تا از صاحب خود و اسب و اطرافیان نهراسد.


مرغان قاف: عنقاها، سیمرغ ها.


فیض: عطا و بخشش و لطف.


دهد آب:‌ آب دهد، آبدار كردن تیغ به منظور استحكام آن به وسیله حرارت دادن و فرو بردن در آب سرد.


در شأن ... : در كار و مرتبتِ، دربارهِ ... .


یار و اغیار: ‌دوست و دشمن.


تعویذ: دعای چشم زخم، حِرْزِ جان.


تعویذ جان فزا: دعای نیكویی كه بر طول عمر می افزاید.                                  


افسون عمركاه: سحر و جادویی كه از عمر می كاهد.


عنصر: مادّه وجود، اصل و ماهیت وجود.


مخلوق: آفریده شده.


كیمیای عزت: ‌(اضافه تشبیهی) اكسیر عزت و بزرگی.


دولت: اقبال و نیك بختی و بخت.


ایمن: محفوظ.


صدمه: آفت.


پرتو: ‌نور، فروغ.


رنگِ كاهی: رنگِ زردِ كاه.


دعوی: ادعا.


محتسب: ‌مأمور نهی از منكر، بازدارنده از منكرات.


عجز: ناتوانی، عدم قدرت و اِمكان.


عُجب: تكبر و غرور، خود بینی.


برق عصیان: (اضافه تشبیهی) صاعقه گناه و نافرمانی، آذرخش گناهكاری.


آدمِ صفی: آدم ابوالبشر، آدم برگزیده خدا، آدمِ ممتاز.


چگونه زیبد؟ : چگونه زیبنده و شایسته است؟





معانی ابیات غزل (468)


(1)   ای آنكه نور پادشاهی در چهره ات نمایان و اندیشه های بسیار در معرفت خداشناسی، در فكر تو پنهان است.


(2)   آفرین بر قلم تو كه از یك چكیده سیاه مركّب، صدها چشمه آب حیات بر پهنه كشور و حوزه شریعت جاری ساخته است.


(3)   پرتو فیض بخش اسم اعظم خدا برای دیو كارساز نیست سلطنت و انگشتری از آن توست هرچه خواهی امر فرما.


(4)   هركس در عقل و دانش حضرت سلیمان تردید كند مرغ و ماهی (بی عقل ها) بر عقل و دانش او می‌خندند.


(5)   هرچند بازِ شكاری هم گاهگاه كلاهكی بر سر می گذارد اما راه و روش پادشاهی را سیمرغ ها و عنقاها و مرغان كوه قاف می دانند.


(6)    آن شمشیری كه تیغه او از فیض آسمانی آبدار و بُرَّنده شود به تنهایی و بدون منّت كشیدن از سپاهیان، دنیا را خواهد گرفت.


(7)   قلم تو چه خوب در حقّ دوستان دعای طول عمر و درباره دشمنان جادوی كوتاهی عمر را نوشته و رقم می‌زند.


(8)   ای آنكه ماهیت وجود تو از اكسیر شرف و بزرگی تشكیل و دستگاه حكومت تو از آفت خرابی در امان است... .


(9)   اگر نور شمشیر تو بر معدن یاقوت بیفتد، از شدت ترس به چهره سرخ یاقوت، رنگ زردِ كاه خواهد نشست.


(10)    ای پادشاه، چندی است كه جامم از باده تهی است و بر این ادعایی كه می كنم محتسب شهادت خواهد داد.


(11)    اطمینان دارم كه اگر از نسیم سحری احوال بندگان را (مرا) بپرسی، بر بیچارگی شب زنده داران دلت به رحم خواهد آمد.


(12)    ساقی از چشمه خرابات و میخانه آبی بیاور تا با آن لكه های غرور و خودبینی را از خرقه های خود بشوییم.


(13)    حافظ از آنجایی كه گاهگاه پادشاه نامی از تو می برد، از بخت بد خود گله مكن و برای پوزش خواهی به سوی او بازگرد.






شرح ابیات غزل(468)



وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن


بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب


٭


همام تبریزی:


ای آفتاب خوبان ای آیتِ الهی                                    حُسنِ ترا مسخر از ماه تا به ماهی


٭


سعدی:


نشنیده ام كه ماهی بر سر نهد كلاهی                           یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی


٭


كمال خجند:


آن شوخ، دی به راهی می رفت همچو ماهی                    در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی


٭


میر كرمانی:


آنكس كه نیست ما را جز حضرتش پناهی                                  رای عنایت از ما پیچید بی گناهی


٭


سلمان ساوجی:


ای در پناه چترت خورشید پادشاهی                             محكوم امر و نهی است از ماه تا به ماهی


٭


در فاصله دو سالی كه شاه شجاع از شیراز به دور و برادرش شاه محمود بر آن حكومت می كرد، ارتباط میان حافظ و شاه شجاع به وسیله نامه برقرار و شاعر بر طرفداری و عهد خویش پایدار بود تا آنكه پس از مقابله دو برادر، پیروزی از آن شاه شجاع شد.


این غزل كه در واقع به صورت قصیده كوتاهی ساخته و پرداخته شده، به حكم تشریفات زمان، برای خیر مقدم و ورود شاه به شیراز از طرف حافظ در دروازه سعادت آباد در حضور شاه قراءت شده است و تاریخ آن اواخر ذی قعده 767 هجری است.


اینك به نكاتی چند درباره بعضی از ابیات این غزلواره می پردازیم. شاعر در بیت سوم شاه محمود را با دیوی مقایسه می كند كه موقتاً چند صباحی انگشتری حضرت سلیمان را ربوده لیكن آخرالامر بار دیگر آن انگشتری به حضرت سلیمان و صاحب واقعی آن بازگشته است. بیت پنجم اشاره به كلاهی دارد كه به عنوان چشم‌بند بر سرِ بازِ شكاری می گذاشتند تا از سر و صدا و دیدن اسب و سوار آن نترسد و شاعر صاحب این كلاه را زیبنده و لایق كلاهداری و سلطنت ندانسته و پادشاهی را در شأن مرغ قاف و شهباز و سیمرغ می داندكه كنایه از شاه شجاع است، زیرا او در اشعارش خود را شهباز می نامید.


در پایان چنانكه شادروان قزوینی می نویسند در بعضی از نسخ این غزل، این بیت را علاوه دارد:


یا ملجاء البَرایا یا واهِبَ العَطایا                                                عَطفاً علی مُقِلِ حَلَّتْ بِهِ الدَّواهی


(ای پناهگاه مردم، ای بخشنده عطایا، بر این فقیر كه بر او مصائب سخت وارد شده است رحمت آور).


از آنجایی كه حافظ این غزل را برای خیر مقدم شاه شجاع سروده و برداشت كلام به نحوی است كه می‌رساند در نظر داشته تا در فرصت مناسب آن را به صورت قصیده درآورده و تكمیل نماید. در فصل سوم این كتاب در كنار قصیده ها نیز آمده است.

جمعه 17/6/1391 - 14:29 - 0 تشکر 547588









غزل (468) ای در رخ تـو پیـدا انـوار پادشـاهی








1)        ای در رخ تـو پیـدا انـوار پادشـاهی                         در فكـرتِ تو پنهان صـد حكمـتِ الهی


2)       كلكِ تو بارك الله بر ملك و دین گشاده                       صد چشمه آبِ حیوان از قطره‌یی سیاهی


3)       بـر اَهرمـن نتـابد انـوارِ اسم اعظـم                          مُلك‌آنِ توست‌و‌خاتم‌فرمای‌هرچه‌خواهی


4)       در حكمتِ سلیمان هر كس كه شك نماید                   بر عقل و دانش او خندند مرغ  و مـاهی


5)       باز، از چه گاهگاهی  بر سر نهد كـلاهی                       مرغـان قـاف  داننـد آیین پادشـاهی


6)       تیغی كه آسمانش از فیض خود دهد آب                      تنـها جهان  بگیـرد  بی منّـتِ سپـاهی


7)       كلكِ تو خوش نویسد در شأن یار و اغیار                     تعویذِ جـان فزایی، افسون عمـر كاهی


8)       ای عنصر  تو  مخلوق از كبـریای عـزت                     وی  دولـت تو ایمن از صـدمهِ  تبـاهی


9)       گر پر تو یز تیغت بر كان و معدن افتـد                        یاقوت  سرخ رو را بخشنـد رنـگ كاهی


10)     عمریست پادشاها كـز می تهیست جامم                    اینك ز بنده دعـوی و ز محتسب گواهی


11)     دانم دلِت نبخشد بر عجز شب نشینـان                       گـر حال من بپرسی از بـاد  صبحگاهی


12)     ساقی بیـار آبی از چشمـه خرابـات                            تـا خرقـه ها بشوییم از عُجب  خانقاهی


13)    جایی كه برق عصیان بر آدم صفی  زد                          مـا را چگونـه زیبـد  دعویِ بی گناهی


14)    حافظ چو پادشاهت گهگاه می برد نام                         رنجش ز بخت منما بازآ به  عذر خواهی 




معانی لغات غزل (468)


انوار پادشاهی: فَره پادشاهی، فره كیانی، فره ایزدی.


فِكْرَت: اندیشه.


حكمت: دانش، معرفت.


حكمت الهی:‌ معرفت و دانش نسبت به مقام الهی، فلسفه خداشناسی.


كلك: ‌قلم، قلم نی، خامه.


باركَ الله: آفرین، خدا بركت دهاد (جمله دعایی).


گُشاده: روان كرده، جاری ساخته.


قطره سیاهی: كنایه از مركّب.


اَهْرِمَن: اهریمن، دیو، شیطان.


اسم اعظم: بزرگترین نام خدا كه بر نگین انگشتری سلیمان نبی حك شده بود.


خاتم: انگشتری.


حكمت سلیمان: دانش و عقل حضرت سلیمان.


باز: بازِ شكاری، عقاب كوچك كه برای شكار پرندگان تربیت می شود.


كلاهی: كلاهكی كه به منظور پوشانیدن چشم باز به منظور تربیت او بر سرش می نهند تا از صاحب خود و اسب و اطرافیان نهراسد.


مرغان قاف: عنقاها، سیمرغ ها.


فیض: عطا و بخشش و لطف.


دهد آب:‌ آب دهد، آبدار كردن تیغ به منظور استحكام آن به وسیله حرارت دادن و فرو بردن در آب سرد.


در شأن ... : در كار و مرتبتِ، دربارهِ ... .


یار و اغیار: ‌دوست و دشمن.


تعویذ: دعای چشم زخم، حِرْزِ جان.


تعویذ جان فزا: دعای نیكویی كه بر طول عمر می افزاید.                                  


افسون عمركاه: سحر و جادویی كه از عمر می كاهد.


عنصر: مادّه وجود، اصل و ماهیت وجود.


مخلوق: آفریده شده.


كیمیای عزت: ‌(اضافه تشبیهی) اكسیر عزت و بزرگی.


دولت: اقبال و نیك بختی و بخت.


ایمن: محفوظ.


صدمه: آفت.


پرتو: ‌نور، فروغ.


رنگِ كاهی: رنگِ زردِ كاه.


دعوی: ادعا.


محتسب: ‌مأمور نهی از منكر، بازدارنده از منكرات.


عجز: ناتوانی، عدم قدرت و اِمكان.


عُجب: تكبر و غرور، خود بینی.


برق عصیان: (اضافه تشبیهی) صاعقه گناه و نافرمانی، آذرخش گناهكاری.


آدمِ صفی: آدم ابوالبشر، آدم برگزیده خدا، آدمِ ممتاز.


چگونه زیبد؟ : چگونه زیبنده و شایسته است؟





معانی ابیات غزل (468)


(1)   ای آنكه نور پادشاهی در چهره ات نمایان و اندیشه های بسیار در معرفت خداشناسی، در فكر تو پنهان است.


(2)   آفرین بر قلم تو كه از یك چكیده سیاه مركّب، صدها چشمه آب حیات بر پهنه كشور و حوزه شریعت جاری ساخته است.


(3)   پرتو فیض بخش اسم اعظم خدا برای دیو كارساز نیست سلطنت و انگشتری از آن توست هرچه خواهی امر فرما.


(4)   هركس در عقل و دانش حضرت سلیمان تردید كند مرغ و ماهی (بی عقل ها) بر عقل و دانش او می‌خندند.


(5)   هرچند بازِ شكاری هم گاهگاه كلاهكی بر سر می گذارد اما راه و روش پادشاهی را سیمرغ ها و عنقاها و مرغان كوه قاف می دانند.


(6)    آن شمشیری كه تیغه او از فیض آسمانی آبدار و بُرَّنده شود به تنهایی و بدون منّت كشیدن از سپاهیان، دنیا را خواهد گرفت.


(7)   قلم تو چه خوب در حقّ دوستان دعای طول عمر و درباره دشمنان جادوی كوتاهی عمر را نوشته و رقم می‌زند.


(8)   ای آنكه ماهیت وجود تو از اكسیر شرف و بزرگی تشكیل و دستگاه حكومت تو از آفت خرابی در امان است... .


(9)   اگر نور شمشیر تو بر معدن یاقوت بیفتد، از شدت ترس به چهره سرخ یاقوت، رنگ زردِ كاه خواهد نشست.


(10)    ای پادشاه، چندی است كه جامم از باده تهی است و بر این ادعایی كه می كنم محتسب شهادت خواهد داد.


(11)    اطمینان دارم كه اگر از نسیم سحری احوال بندگان را (مرا) بپرسی، بر بیچارگی شب زنده داران دلت به رحم خواهد آمد.


(12)    ساقی از چشمه خرابات و میخانه آبی بیاور تا با آن لكه های غرور و خودبینی را از خرقه های خود بشوییم.


(13)    حافظ از آنجایی كه گاهگاه پادشاه نامی از تو می برد، از بخت بد خود گله مكن و برای پوزش خواهی به سوی او بازگرد.






شرح ابیات غزل(468)



وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن


بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب


٭


همام تبریزی:


ای آفتاب خوبان ای آیتِ الهی                                    حُسنِ ترا مسخر از ماه تا به ماهی


٭


سعدی:


نشنیده ام كه ماهی بر سر نهد كلاهی                           یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی


٭


كمال خجند:


آن شوخ، دی به راهی می رفت همچو ماهی                    در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی


٭


میر كرمانی:


آنكس كه نیست ما را جز حضرتش پناهی                                  رای عنایت از ما پیچید بی گناهی


٭


سلمان ساوجی:


ای در پناه چترت خورشید پادشاهی                             محكوم امر و نهی است از ماه تا به ماهی


٭


در فاصله دو سالی كه شاه شجاع از شیراز به دور و برادرش شاه محمود بر آن حكومت می كرد، ارتباط میان حافظ و شاه شجاع به وسیله نامه برقرار و شاعر بر طرفداری و عهد خویش پایدار بود تا آنكه پس از مقابله دو برادر، پیروزی از آن شاه شجاع شد.


این غزل كه در واقع به صورت قصیده كوتاهی ساخته و پرداخته شده، به حكم تشریفات زمان، برای خیر مقدم و ورود شاه به شیراز از طرف حافظ در دروازه سعادت آباد در حضور شاه قراءت شده است و تاریخ آن اواخر ذی قعده 767 هجری است.


اینك به نكاتی چند درباره بعضی از ابیات این غزلواره می پردازیم. شاعر در بیت سوم شاه محمود را با دیوی مقایسه می كند كه موقتاً چند صباحی انگشتری حضرت سلیمان را ربوده لیكن آخرالامر بار دیگر آن انگشتری به حضرت سلیمان و صاحب واقعی آن بازگشته است. بیت پنجم اشاره به كلاهی دارد كه به عنوان چشم‌بند بر سرِ بازِ شكاری می گذاشتند تا از سر و صدا و دیدن اسب و سوار آن نترسد و شاعر صاحب این كلاه را زیبنده و لایق كلاهداری و سلطنت ندانسته و پادشاهی را در شأن مرغ قاف و شهباز و سیمرغ می داندكه كنایه از شاه شجاع است، زیرا او در اشعارش خود را شهباز می نامید.


در پایان چنانكه شادروان قزوینی می نویسند در بعضی از نسخ این غزل، این بیت را علاوه دارد:


یا ملجاء البَرایا یا واهِبَ العَطایا                                                عَطفاً علی مُقِلِ حَلَّتْ بِهِ الدَّواهی


(ای پناهگاه مردم، ای بخشنده عطایا، بر این فقیر كه بر او مصائب سخت وارد شده است رحمت آور).


از آنجایی كه حافظ این غزل را برای خیر مقدم شاه شجاع سروده و برداشت كلام به نحوی است كه می‌رساند در نظر داشته تا در فرصت مناسب آن را به صورت قصیده درآورده و تكمیل نماید. در فصل سوم این كتاب در كنار قصیده ها نیز آمده است.

جمعه 17/6/1391 - 14:29 - 0 تشکر 547591









غزل (469)در همـه دیر مغان نیـست چـو من شیـدایی

1)        در همـه دیر مغان نیـست چـو من شیـدایی                             خرقـه جایی گـرو باده و دفتـر جایی


2)       دل كـه آیینـه شاهـی ست  غبـاری  دانـد                               از خدا می طلبـم صحبـت روشن  رایی


3)       كـرده ام توبـه بدستِ صنـم بـاده فـروش                                 كه دگـر مِی نخـورم بی رُخِ بزم آرایی


4)       نرگس از لاف زد  از شیـوه چشم  تـو مـرنج                               نرونـد  اهـل  نـظـر از  پی نابینـایی


5)       شـرح این قصه مگـر شمع برآرد بـه زبـان                                ورنـه  پروانه ندارد بـه سخـن پروایی


6)       جـویها بسته ام از دیـده به دامان  كه مگـر                               در كنـارم بنـشاننـد سهـی بـالایـی


7)       كَشتیِ بـاده بیاور كـه مـرا بی رخ دوسـت                                 گشت هر گوشه چشم از غـم دل دریایی


8)       سخـن غیـر مگو بـا مـن معشوقـه پرسـت                              كز وی و جام‌مِی ام نیست به‌كس‌پروایی


9)       این حدیثم چه خوش آمد كه سحرگه می گفت                             بر  در میكده‌یی بـا دف  و نی تـرسایی


10)      گر  مسلمـانی از ایـن است كه حافـظ دارد                               آه اگـر از پی امـروز بُـوَد فـردایـی


معانی لغات غزل (469)


دَیر: صومعه و عبادتگاه.


مُغان: مُغ ها، موبد زرتشتیان.


دیر مُغان: آتشكده زرتشتیان كه موبد آنْ شراب به زائران می نوشاند، كنایه از مجمع و محفل عرفا و اولیاء حق.


شیدا: دیوانه از عشق، شوریده احوال.


خرقه: دلق صوفی.


آیینه شاهی: آیینه ای كه انوار و جمال سلطانِ عشق در آن نمودار است.


غبار: كدورت، تیرگی.


روشن رایی: روشن ضمیری، مرشد و پیری روشن بین و مجرّب، دل آگاهی.


بزم آرا: زیباروی مجلس آرا.


لاف زدن: گزافه گویی كردن، ادعای بی مورد كردن، خودستایی كردن.


شیوه چشم: طرز نگاه چشم، ناز و كرشمه چشم.


اهل نظر: صاحبان بصیرت، شیفتگان روی زیبا، نظربازان.


این قصه: قصه عشق.


پروایی: میل و رغبتی (در مصراع دوم بیت پنجم).


سهی بالایی: بلند بالایی، سرو قامتی.


كشتی باده: پیاله و ظرف شراب خواری كه به شكل كشتی می ساخته اند و از لحاظ ظرفیت از پیاله‌های معمولی بزرگتر بوده است.


سخن غیر: از غیر و بیگانه سخن گفتن.


پروایی: میل و رغبتی (در مصراع دوم بیت هشتم).


حدیث: سخن تازه و نو.


خوش آمد: دلپذیر افتاد.


ترسا: مسیحی، نصرانی.


آه: (شبه جمله) وای، واویلا.


پیِ: به دنبال.



معانی ابیات غزل (469)


(1)   در تمام دیرهای مُغان، كسی چون من شوریده احوال نیست. خرقه ام در یك دیر و كتاب و دفترم در دیر دیگری به گرو باده رفته است.


(2)   دل كه به منزله آیینه (بازتابنده نور جمالِ سلطانِ كاینات) است كدر و تیره شده است. از خدا می خواهم كه دوست روشن ضمیر و دل آگاهی به من عطا كند.


(3)   دست در دست زیباروی باده فروشی نهاده و توبه و تعهد كرده ام كه بعد از این بدون حضور زیبای مجلس‌آرایی، باده ننوشم.


(4)   اگر گل نرگس ادعای همسانی با شیوه ناز و ادای چشم تو كرد آزرده خاطر مشو، چشم صاحبان بصیرت هرگز به دنبال چشم نابینایی راه نمی افتد.


(5)   مگر شرح این داستان عشق را شمع با زبان آتشین خود بازگو كند وگرنه هرگز پروانه برای سخن گفتن میل و رغبتی نشان نمی دهد.


(6)    جویهای اشك از دیدگان خود به سوی دامن، روان كرده ام تا شاید معشوق سرو قامتی را در كنار من بنشانند.


(7)   پیاله كشتی مانند را شراب كرده بیاور كه بر اثر فراق محبوب و اندوه دل، هر گوشه چشمم از اشك به صورت دریایی درآمده است.


(8)   با من كه معشوقم را از جان و دل می پرستم از بیگانه سخن مگو زیرا به غیر از او و جام باده به كس دیگری رغبت و توجه ندارم.


(9)   این سخن كه سحرگاهان یك مسیحی با دف و نی بر در میخانه ای می گفت به خاطرم دلپذیر افتاد:


(10)    اگر (اسلام و) مسلمانی، همین است كه حافظ دارد (و اظهار می كند) وای اگر بعد از امروز فردایی (فردای قیامتی) در كار باشد.



شرح ابیات غزل(469)



وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن


بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم


٭


جلال الدین مولوی:


1-     سخن تلخ مگو ای لب تو حلوایی                                 سر فرو كن به كَرَم ای كه بر این بالایی


2-     گر گریزی به ملولی ز من سودایی                                روكشان، دست گزان، جانبِ جان بازآیی


٭


خواجو كرمانی:


ای سر زلف تو را پیشه سمن فرسایی                            وی لب لعل تو را عادت روح افزایی


٭


سلمان ساوجی:


چشم داریم كه دل بستگی ای بنمایی               دل ما راست فرو بستگی ای، بگشایی


٭


كمال خجند:


قطره ای، قطره ز دریا چو به ساحل آئی                         گر به دریا برسی قطره ای از دریایی


٭


رفیع الدین مسعود:


ماه را رشك نماید رُخَت از زیبایی                                            سرو را نیزه دهد قامتت از رعنایی


٭


در نزد عارفان، این غزل مقام و اهمیت خاصی را دارد و هر بیت آن شرحی و دستاوردی.


شادروان قزوینی در حاشیه این غزل نوشته اند قاضی نورالله شبستری در مجالس المؤمنین، در حاشیه این غزل نوشته اند: « قاضی نورالله شبستری در مجالس المؤمنین در مجلس هفتم در شرح احوال فاضل مشهور جلال الدین دوانی متوفّی سنه 908 هجری گوید از جمله تألیفات وی شرحی است عرفانی بر این غزل خواجه ».


حافظ پیش از آنكه تحت تأثیر نكات عرفانی، چهره غزل خود را به اشارات عارفانه و صوفیانه آرایش دهد، تحت تأثیر شیوه رفتار و گفتار عارفان ملامی در وزن و بحری مناسب و قافیه ای گوشنواز غزلی را ساخته و پرداخته كه باب طبع آزادگان و دلدادگان و ورد زبان همگان گردیده است و عجین بودن كلام حافظ به نكات عرفانی امری است كه در اكثر سخنان منظوم او مشهود است. احتمالاً همین توجه عموم سبب برانگیختن احساسات مخالفان از جمله شیخ زین الدین علی كلاه قاضی القضاه زمان شاه شجاع كه یكی از مخالفین و معاندین حافظ بود شده و برای این مرد آزاد اندیش پرونده ساخته كه النهایه منجر به تبعید حافظ به یزد می شود.


شادروان غنی در تاریخ عصر حافظ می نویسند: « ماجرای دو بیت آخر این غزل را خواندمیر صاحب حبیب السّیر چنین نوشته است: روزی شاه شجاع به زبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته گفت هیچ یك از غزلیات شما از مطلع تا مقطع بر یك منوال واقع نشده، بلكه از هر غزلی سه چهار بیت در تعریف شراب است و دو سه بیت در تصوّف و یك دو بیت در صفت محبوب و تلوّن در یك غزل خلاف طریقت بلغاست. خواجه حافظ فرمود: ...مع ذالك شعر حافظ در آفاق اشتهار یافته و نظم دیگر حریفان پای از دیواره شیراز بیرون نمی دهد. بنابراین كنایت شاه شجاع در مقام ایذای خواجه حافظ آمده، به حسب اتفاق در آن ایام، آن جناب غزلی در سلك نظم كشیده كه مقطعش این است:


گر مسلمانی از این است كه حافظ دارد                          آه اگر از پی امروز بود فردایی


و شاه شجاع این بیت را شنیده گفت: از مضمون این نظم چنین معلوم می شود كه حافظ به قیام قیامت قایل نیست و بعضی از فقیهان قصد نمودند كه فتوایی نویسند كه شك در وقوع روز جزا كفر است و از این بیت این معنا مستفاد می گردد و خواجه حافظ مضطرب گشته نزد شیخ زین الدین ابوبكر تایبادی كه در آن اوان عازم حجاز بود و در شیراز تشریف داشت رفت و كیفیت و قصد بد اندیشان را باز گفت شیخ گفت مناسب آن است كه بیت دیگر مقدّم بر این مقطع درج كنی مشعر به این معنا كه فلانی چنین گفت تا به مقتضای این مثل كه نقل كفر، كفر نیست از این تهمت نجات یابی. بنابراین، خواجه حافظ این بیت را:


این حدیثم چه خوش آمد كه سحرگه می گفت                           بر در میكده ای با دف و نی ترسایی


گفته و پیش از مقطع، در آن غزل مندرج ساخت.


هر چند اشخاصی بر این گفته خواندمیر شك و تردید روا داشته اند لیكن از نوشته های آنان چنین بر می‌آید كه بیشتر درصدد توجیه فقهی این مسئله و ابطال دلایل آنها بوده و این موضوع نمی تواند دلیل بر كذب نوشته مورخی باشد.


مضمون بیت ششم این غزل را فخرالدین اسعد در ویس و رامین چنین آورده است:


تو سرو جویباری چشم من جوی                                              چمنگه بر كنار جویِ من جوی


همچنین مضمون بیت هفتم این غزل را خاقانی چنین سروده است:


در صف دریاكشانِ بزم صبوحی                                               جامِ چو كشتی كِش خرام برآمد

جمعه 17/6/1391 - 14:29 - 0 تشکر 547592


غزل (470) بـه چشم كرده ام ابـروی مـاه سیمایی

1)        بـه چشم كرده ام  ابـروی  مـاه سیمایی                     خیـال سرو قدی نقش بستـه ام جایـی


2)       امیـد هست كـه منشـورِ عشقبازیِ مـن                   از آن كمانچـه ابـرو رسد بـه طُغرایی


3)       سرم ز دست بشد  چشم از  انتظار بسوخت                  در آرزوی  سر و چشـم  مجلس آرایـی


4)       مكدّر است  دل آتش به  خرقه خواهم  زد                    بیـا بـه بین  كـه  كِرا میكند  تمـاشایی


5)       بـه روز واقعـه تابوتِ  مـا ز سرو كنیـد                      كـه میـرویـم بـه داغ  بلنـد بـالایی


6)       زمـام دل بـه كسی داده ام منِ درویش                      كه نیستش به كس از تاج و تخت  پروایی


7)       در آن مقام كه خوبان ز غمزه تیغ زننـد                      عجـب مدار سری اوفتـاده  در  پـایی


8)       مرا  كه  از رخ او مـاه در شبستان اسـت                   كجـا بُوَد بـه فـروغ ستـاره پـروایی


9)       نعیم خلد چه باشد؟ رضای دوست طلـب                   كه حیف  باشد  ازو  غیـر  او  تمنـایـی


10)      دُرَر ز شـوق برآرنـد ماهیـان بـه نثار                       اگر سفینـه حافـظ بـری بـه دریـایی



معانی لغات غزل (470)


به چشم كرده ام: نشان كرده ام، زیر نظر گرفته ام، انتخاب كرده ام.


سبز خطّی: نوجوانی كه موهای تازه بر چهره اش مانند سبزه تازه روییده، دیده شود.


نقش بسته ام: تصور كرده ام، نگاشته ام.


نقش بسته ام، جایی: 1- در جایگاهی نقش كرده ام، 2- در محلی نقش بسته ام، در دل خود نقش كرده ام.


منشور: فرمان پادشاهی مهر ناكرده (علامه قزوینی).


كمانچه ابرو: (اضافه تشبیهی) ابرو به كمانچه تشبیه شده.


طُغرا: خط و نقاشی با دنباله های قوسی و نیمدایره ها كه غالباً محرّرین در گرداگرد امضاء پادشاهان بر بالای فرمان ترسیم می كرده اند و رسمیت فرمان را می رسانیده است.


رسد به طغرایی: به امضاء و توقیع توشیح گردد.


سرم ز دست بشد: عنان اختیار عقل و اندیشه ام از دست رفت، مغزم از كار افتاد.


چشم از انتظار بسوخت: چشمم در اثر انتظار كشیدن و نگریستن به سوزش افتاد.


مجلس آرا: آنكه با زیبایی و شیرین زبانی و حركات خوش محفل را گرم كند.


مُكَدَّر: كدر و تیره، كنایه از كدورتِ غم.


كِرا كردن: كرایه كردن، ارزش داشتن، لایق بودن، كنایه از اینكه ارزش این را دارد (علّامه قزوینی).


كِرا می كند تماشایی: تماشای آن ارزش دارد.


روز واقعه: روز مرگ.


زمام: مهار.


زمام دل: اختیار دل.


مقام: جایگاه.


ز غمزه تیغ زنند: با اشارات چشم و ابرو و عشوه گری بكشند.


شبستان: خوابگاه، خانه ای كه درویشان شب در آن به سر می برند.


نعیم خلد: نعمت و آسایش بهشت جاویدان.


حیف: دریغ.


دُرَر: (جمع دُر) گوهر، مروارید.


نثار: افشاندن، به عنوان هدیه چیزی به پای كسی ریختن، هدیه.


سفینه: 1- كشتی، 2- مجموعه و جُنگِ شعر.



معانی ابیات غزل (470)


(1)   ابروی ماه رخساری را نشان كرده و برگزیده ام و صورت خیالی نوجوانی را كه در جایی (محلی) است در دل خود نقش بسته ام.


(2)   (و) انتظار دارم كه فرمان عشقبازی و مهرورزیِ من از آن منحنی ابرو به امضاء و تأیید برسد.


(3)   در انتظار دیدار سر و چشم محبوبی كه مجلس آرا و نقل محفل است مغزم از كار و چشمم به سوزش افتاد.


(4)   دلم (از صوفی گری) تیره و تار گرفته است. خرقه‌ام را به آتش خواهم كشید. بیا و تماشا كن كه ارزش دیدن را دارد.


(5)   به هنگام مرگ، تابوتِ ما را از چوب سرو بسازید، زیرا با داغ حسرتِ دیدارِ سرو قدّیْ از این دنیا می رویم.


(6)    من بینوا اختیار دل خود را به دست كسی داده ام كه از اثر دل مشغولی به تاج و تخت، مجالی برای التفات به دیگران ندارد.


(7)   در جایی كه خوبرویان با اشارات تیغ ابرو و غمزه چشم آدمی را از پای در می آورند، اگر سری در پیش پایی افتاده باشد تعجّب مكن.


(8)   من كه خوابگاهم از ماه چهره او روشن است، پروایی كه به پرتو ستاره یی توجه كنم در خود نمی بینم.


(9)   نعمت های بهشت چه ارزشی دارد؟ به دنبال خشنودی خاطر محبوب باش، چرا كه حیف است كه از دوست جز رضای دوست چیز دیگری خواست.


(10)    اگر دفتر و دیوان اشعار حافظ را به كنار دریا ببری، ماهیان از شوق مرواریدها را از ته دریا برآورده نثار می‌كنند.



شرح ابیات غزل(470)



وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن


بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون اصلم


٭


جلال الدین مولوی:


بیامدیم دگر بار سوی مولایی                               كه تا به زانوی او نیست هیچ دریایی


٭


سعدی:


شبی و شمعی و گوینده یی و زیبایی                            ندارم از همه عالم جز این تمنایی


٭


عبید زاكانی:


بدین صفت سر و چشمی و قد و بالایی                         كسی ندید و نشان كس نمی دهد جایی


٭


این غزل را حافظ در اوایل حكومت شاه شجاع و به هنگامی كه در جلسات ادبی دربار شركت می جسته است سروده و تلویحاً آرزوی تقرب و نزدیكی بیشتر با سلطان وقت را دارد.


شاعر در دو بیت اول دلبستگی و امید خود را به التفات شاه بیان داشته و در بیت سوم از شدت انتظار و طولانی شدن آن گله مند است. معروف است كه بیت پنجم این غزل بسیار مورد توجه شاه شجاع قرار می گیرد زیرا این سلطان به زیبایی چهره و اندام مشهور و خود نیز بدان می بالیده است.


شاعر در بیت ششم صراحتاً طرفِ صحبت خود را معرفی كرده می فرماید این كسی كه من تعریف او را می كنم و به او دل بسته ام كسی است كه صاحب تاج و تخت سلطنتی است و به غیر از تاج و تخت و امور حكومتی خود به كسی و چیزی توجه نمی كند.


از ویژگی های غزل سرایی حافظ یكی این كه هرگاه شاعر بیت یا ابیاتی در اوج فصاحت و بلاغت بسراید خود بدان معترف شده و در پایان غزل بدان می بالد. در این غزل بیت:


به روز واقعه تابوت ما ز سرو كنید                                كه می رویم به داغ بلند بالایی


از شاهكارهای شعر لطیف فارسی است و بدین سبب شاعر می گوید اگر دفتر شعر من به كنار دریا برده شود ماهیان دریا مروارید بر لب گرفته به پای آن نثار خواهند نمود.

جمعه 17/6/1391 - 14:30 - 0 تشکر 547594









غزل (471)سلامی چـو بـوی خـوش آشنایـی

1)        سلامی چـو بـوی خـوش آشنایـی                                             بـدان مردم دیـده را روشنـایی


2)       درودی چـو نـور دل  پـارسـایـان                                            بدان شمـع خـلوتگـه  پارسـایی


3)       نمی بینم از همدمان  هیچ  بـر جـای                                         دلم خون شد از غصه  ساقی كجایی


4)       ز كوی مُغـان رُخ  مگردان  كه آنجـا                                           فروشند  مفتـاح  مشكـل گشـایی


5)       عروس جهان گرچه در حدّ حُسن  است                                      ز حـد می برد شیـوه بی وفـایی


6)       دلِ خستـهِ مـن  گـرش  همّتی  هست                                      نخواهد ز سنگیـن دلان مومیـایی


7)       مِیِ صـوفی افكن كجـا می فروشنـد                                         كه  در  تابم از دست زهـد ریـایی


8)       رفیقان چنان عهد صحبـت شكستنـد                                       كه گویی نبودست خود آشنـایی


9)       مرا گر تو بگذاری ای نفـس  طامـع                                            بسی پادشاهی كنـم در گـدایی


10)      بیـامـوزمـت كیـمیـای  سعـادت                                           ز هم صحبت بد جدایی  جـدایی


11)      مكن حافظ از جور دوران شكـایـت                                          چه دانی تو ای بنده كار  خدایی



معانی لغات غزل (471)


بو: رایحه، آرزو.


آشنایی: دوستی، الفت.


مردم: 1- مردمك چشم، 2- اشخاص، شخص مورد نظر.


روشنایی: نور، روشنی.


پارسایان: پرهیزكاران، عارفان، مردان خدا.


خلوتگهِ پارسی: خلوتگاه تقوی و پرهیزكاری، خلوتسرای اهل دل.


همدمان: هم سخنان، یاران موافق.


كوی مغان: محله زرتشتیان، كوی میفروشان، كنایه از محل عارفان.


مفتاح: كلید.


مفتاح مشكل گشایی: كلید حل مشكلات، باز كننده گره مشكلات.


عروس جهان: (اضافه تشبیهی) جهان به عروس تشبیه شده.


حدّ: اندازه، نهایت اندازه.


حدّ حُسن: نهایت زیبایی، اوج زیبایی و جمال.


ز حدّ بردن: از حدّ و اندازه بیرون رفتن، بیش از اندازه.


شیوه: راه و رسم.


همّت: اراده قوی، بلند نظری.


سنگین دلان: بیرحمان، ظالمان، سنگدلان.


مومیایی: زِفتِ مومی، ماده قهوه ای تیره كه در شكاف زمین های مجاور معدن نفت از اكسیده شدن مواد نفتی و سفت شدن آن حاصل و استخراج و به منظور مالش و معالجه شكستگی و درد مفاصل به كار می رود.


میِ صوفی افكن: شرابی كه صوفی را از پای در می‌آید، كنایه از شراب قوی.


در تاب بودن: در عذاب بودن، به خود پیچیدن در اثر عصبانیت.


زهدِ ریایی: زهد دروغی، خودنمایی و تظاهر به پارسایی.


عهد صحبت: پیمان دوستی.


بگذار: واگذار، رها كن، فرصت بده.


نفسِ طامع: نفس آزمند، جسم و وجود حریص.


كیمیای سعادت: 1- نام كتاب امام محمد غزالی، 2- اكسیر سعادت.


كارِ خدایی: مشیّت خدایی، مصلحت خدایی.



معانی لغات غزل (471)


(1)   سلام و درودی مانند عطر دلپذیر محبت و دوستی به آن مردمی كه دیده را فروغ و روشنی می بخشند... .


(2)   سلام و درودی به روشنی دل پارسایان بر آن وجودی كه به مانند شمع خلوتسرای پرهیزكاری نورانی است.


(3)   از هم سخنان و یاران موافق كسی را نمی بینم (كه مانده باشد). دلم از این اندوه خون شده، ساقی كجایی؟ (بیا)


(4)   از محله می فروشان (جایگاه عارفان) رو گردان مشو كه در آنجا كلید گشایش مشكلات می فروشند.


(5)   هر چند در این دنیا به مانند عروسی در نهایت زیبایی و جمال است (اما) رسم پیمان شكنی را از اندوه فراتر می برد.


(6)    اگر دل آزرده من همّت و اراده ای داشته باشد، از مردم سنگدل و بی رحم، مرهم مومیایی طلب نمی كند.


(7)   كجا شرابی كه بتواند صوفی (ریاكار) را از پای درآورد می فروشند؟ زیرا از دست زهد ساختگی و نمایشی او از درد به خود می پیچم.


(8)   دوستان، آنچنان پیمان دوستی را شكستند كه گویی هیچ گونه آشنایی در میان نبوده است.


(9)   ای نفسِ آزمند، اگر دست از من بداری با همه فقر و بی چیزی زمان بسیاری سلطنت خواهم كرد.


(10)    راه دستیایی به كیمیایی سعادت را به تو نشان می دهم: از دوست بد پرهیز كن، پرهیز كن!


(11)    حافظ، از ستم روزگار و شكوه و گلایه مكن، تو كه مخلوقی، از كار خالق (و حكمت های آن) چه سر در‌می‌آوری؟


شرح ابیات غزل(471)



وزن غزل: فعولن فعولن فعولن فعولن


بحر غزل: متقارب مثمّن سالم


٭


اختلاف سلیقه و عقیده، میان حافظ و شاه نعمت الله ولی سبب پاره ای مكاتبات فیمابین آندو شده و چنانكه پیش از این در شرح غزل 138 (صفحه 797) و غزل 187 (صفحه 64- 1057) و غزل 450 (صفحه 67-2465) گفته شد این تعارض پیوسته برقرار بوده و در مواردی شاه نعمت الله ولی از پاسخ دادن مناسب و مقتضی طفره رفته است و حافظ در بیتی آن را به او گوشزد می كند كه در شروح یاد شده ذكر آن رفت.


روی سخن در این غزل نیز با شاه نعمت الله ولی است حافظِ عارف به منظور حفظ نزاكت سخن را با سلام شروع و این سلام و درود را به مردمی داده و می فرستد كه وجودشان مایه فروغ و روشنایی دیدگان عقل و بینش است و در واقع مفاد این جمله را بازگو می كند كه (و السّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی) و هنری كه در این بیت و بیت بعدی به كار رفته در این است كه شُبهه ارادت را از میان بر می‌دارد زیرا در بیت دوم، این درود را برای دل پارسایی می فرستد كه به مانند شمع سرسرای پرهیزكاری نورانی است و این مكمّل نكته قبلی است و صورت كنایت دارد.


شاعر پس از آنكه در سه بیت بعدی پاره ای اشارات عرفانی را بازگو می كند در بیت ششم دل خود را خسته و آزرده و دل شاه نعمت الله را به سنگ تشبیه كرده و می فرماید هرگز این دل خسته من از سنگین دلان طلب مومیایی و بهبودی و معالجت نخواهد كرد.


سپس در بیت هفتم به كنایه طرف را زاهد ریایی نامیده و خود را از او بیزار می داند. در بیت نهم هر چند به ظاهر روی سخن شاعر با نفس طامع خود است لیكن در آن پیغامی و گوشه و كنایه ای مستتر است كه می‌رساند حافظ خطاب به كسی می گوید دست از من بدار و من با همه بی چیزی خود می توانم زمان زیادی بر خود سلطنت كنم. آنگاه حرف آخر را در بیت دهم به شاه نعمت الله می زند و می گ.ید این منم كه باید به كسی كه خاك راه را به نظر كیمیا می كند كیمیای سعادت بیاموزم، كیمیایی كه خود به كار می بندم و آن این است كه: ز هم صحبت بد جدایی جدایی!‌!


در این مصراع نیز نكته ای نهفته است و آن آب پاكی است كه شاعر بر روی دست شاه نعمت الله می ریزد و می فرماید راه های ما از هم جداست.

جمعه 17/6/1391 - 14:30 - 0 تشکر 547598


غزل (472)ای پادشـه خوبـان داد از غـم تنـهایی

1)        ای پادشـه خوبـان داد از غـم تنـهایی                  دل بی تو  به جـان آمد وقت است كه بازآیی


2)       مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم كـرد                  كـز دست بخواهـد  شد  پـایـاب شكیبـایی


3)       ای درد توام درمـان  در بستـر ناكـامی                  وی یـاد تـوام مونـس در گـوشه تـنهـایی


4)       در دایـره قسمـت مـا  نقطـه تسلیمـیم                  لطف آنچه  تو اندیشی، حكم آنچه  تو  فرمایی


5)       فكر خود و رای خود در عالم مستی  نیست                كـفر است  درین  مذهب خودبینی و خودرایی


6)       یا رب به كه شاید گفت این نكته كه در عالم                رخسـاره به كـس ننـمود آن  شاهد  هرجایی


7)       دیشب گلـه زلـفش بـا بـاد همی گفتـم                  گـفتا غـلـطی بـگـذرزیـن فـكرت سودایی


8)       صـد بـاد صَبااینجا با سلسله می رقصنـد                  ایـن  اسـت  حـریف  ایدل تـا بـاد نپیمـایی


9)       ساقی چمن گل را  بی روی تو رنگی نیست                  شمشــاد خـرامـان كـن تـا بـاغ بیـارایی


10)      دایـم گـلِ این بستان شـاداب  نمیماند                   دریـاب  ضعیـفـان را  در وقـت تـوانـایـی


11)      زین دایـرهِ مینا خونیـن جگـرم مِی ده                  تا حـل كـنم ایـن مشكـل در ساغـر مینـایی


12)     حافظ شب‌هجران‌شد بوی‌خوش صبح‌آمد                  شـادیت مبـارك بـاد ای عـاشق  شیـدایـی



معانی لغات غزل (472)


پادشه خوبان: سركرده خوبرویان، سرور زیبا رویان.


دل بی تو به جان آمد: كار دل بی تو به جان كندن كشید، دل در دوری تو به ستوه و فریاد و فغان آمد.


مشتاقی: آرزومندی.


مهجوری: دوری، جدایی.


دور از تو: (جمله دعایی) از تو دور باد، دور از جان تو.


پایاب: آب روانی كه كم عمق بوده و پا به زمین آن برسد، كنایه از انتها و مرحله آخر آب كه سطح آن به خشكی نزدیك می شود، ساحل، تاب و توان و مقاومت.


پایاب شكیبایی: (اضافه تشبیهی) شكیبایی به پایاب تشبیه شده.


دایره قسمت: (اضافه تشبیهی) قسمت به دایره تشبیه شده.


نقطه تسلیم: نقطه مركز دایره كه بی حركت و تسلیم فشار نوك پرگار است.


لطف آنچه تو اندیشی: آنچه تو اندیشی عین لطف است.


حكم آنچه تو فرمایی: آنچه تو بگویی حكم است و ما محكوم به پذیرفتن آن.


فكر خود و رای خود: در فكر خود بودن، اندیشه خودپرستی داشتن، طبق فكر و خواسته خود عمل كردن.


در عالم رندی نیست: در عالم وارستگی و آزادمردی معنی ندارد.


كفر است: خلاف احكام مذهب (رندی) است.


شاید گفت: شایسته گفتن است، می شود گفت.


شاهد هر جایی: معشوق و محبوب بیقرار و هرجایی! و در اصطلاح عرفا: تجلیِ جمالیِ ذاتِ مطلق یا هستی مطلق كه در همه جا هست.


غلطی: در اشتباهی، اشتباه می كنی.


فكرت سودایی: اندیشه و فكر مالیخولیایی، خیال جنون آمیز.


با سلسله می رقصند: 1- با پای در زنجیرِ زلف به رقص مشغولند. 2- با سلسله زلف یار در حال رقصن اند.


حریف: رفیقِ هم پیاله و رفیق رقص و پایكوبی.


باد پیمودن: كار بیهوده انجام دادن، هرزه گردی كردن.


رنگ: صفا و جلا و شادابی.


شمشاد خرامان كن: قدّ و اندام مانند شمشاد را با ناز به حركت وادار.


آراییدن: آرایش كردن، زینت دادن.


دایم گل این بستان ... : همواره گل بوستان زندگی ... .


دریاب: یاری كن، به فریاد برس.


دایره مینا: دایره مینایی، كنایه از فلك و آسمان، سپهر نیلگون.


زین دایره مینا: از دست این فلك مینایی و آبی رنگ.


ساغر مینایی: پیمانه شیشه ای كه روی آن شیشه میناكاری شده باشد یعنی با تركیب از لاجورد و طلا و غیره بر روی آن نقاشی و با حرارت ثابت شده است.


شب هجران، شد: شب هجران رفت.


عاشق شیدایی: عاشق بیدل و شیفته و مجنون.



معانی ابیات غزل (472)


(1)   ای سرور زیبارویان، فریاد از دست اندوه جدایی تو. دل دوری تو جانش به لب رسید، وقت آن رسیده كه بازگردی.


(2)   دور از جان تو، اشتیاق و آرزومندی كاری به سرم آورده كه صبر و تحمل مرا از كفم ربوده است.


(3)   ای آنكه دردِ (عشق) تو سبب درمان من كه در بستر ناكامی افتاده ام و یاد تو هم نفسِ من در گوشه تنهایی است ...


(4)   ما مانند نقطه مركز دایره سرنوشت بی حركت و تَسلیمیم، آنچه تو (درباره ما) اندیشی عین لطف و آنچه تو بگویی (بر ما) واجب است.


(5)   در عالم رندی و آزادگی، طبق فكر و خواسته و اراده خود عمل كردن جایز نیست. در مذهب رندان، خودبینی و خودكامگی، خلاف و كفر است.


(6)    خدایا! این نكته لطیف را با چه كسی می توان در میان نهاد كه آن معشوقِ همگان، روی خود را به كسی نشان نداد.


(7)   دیشب با باد صبا از دست زلف او گله می كردم، گفت اشتباه می كنی و از این اندیشه جنون آمیز درگذر...


(8)   (چرا كه) اینجا (در زلف او) صد باد صبا با پای در زنجیر به رقص و پایكوبی مشغولند. حریف و همدم زلف او، این چنین باید باشد. باشد كه دیگر حرف و كار بیهوده از تو سر نزند.


(9)   ای ساقی! گلزار پر از گل سرخ را بدون روی تو، رنگ و بویی نیست با اندام مانند شمشادِ خود بخرام تا باغ را آرایش دهی.


(10)    همواره گل بوستان زندگی تر و تازه نمی ماند. هنگام توانایی به فریاد بینوایان برس.


(11)    از این سپهر منحنی آبی رنگ دلم خون است. (ای ساقی) شراب بیاور تا این مشكل خود را در ساغر آبی رنگ و به كمك این ساغر بینایی حل كنم.


(12)    حافظ، شب فراق سپری شد و نسیم خوش وصل وزیدن گرفت. ای عاشق بیدل و شیفته، این شادی بر تو مبارك باشد.




شرح ابیات غزل(472)



وزن غزل: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن


بحر غزل: هزج مثمّن اخرب


٭


نظامی:


عاشق شده ام بر تو تدبیر چه فرمایی                                  از روی صلاح آیم یا از ره رسوایی


٭


عطار:


ترسا بچه ایم افكند از زهد به ترسایی               اكنون من و زُنّاری در دیر به تنهایی


٭


سعدی:


هركس به تماشایی رفتند به صحرایی               ما را كه تو منظوری خاطر نرود جایی


٭


جلال الدین مولوی:


جانا نظری فرما چون جان نظرهایی                                   چون گویم (دل بردی) چون عین دلِ مایی


٭


خواجو:


چون پیكر مطبوعت در معنیِ زیبایی                                  صورت نتوان بستن نقشی به دل آرایی


٭


این غزل به هنگامی كه بازگشت شاه شجاع به شیراز و تصمیم به مبارزه و درگیری با شاه محمود مسلّم شده و شایعه آن در شهر شیراز پیچید، سروده شده است.


حافظ به احتمال قوی در این غزل به استقبال غزل مشهور خواجو كرمانی رفته و در سه بیت نخست، مراتب اشتیاق و در بیت چهارم و پنجم مراتب اطاعت و همكاری خود را با شاه در میان نهاده و بازگو می كند و پس از اینكه در چهار بیت بعدی غزل به تعارفات می پردازد در بیت دهم اندرزی به شاه می دهد كه منظور واقعی او این است كه نظرِ شاه را نسبت به خود جلب نماید، به این معنا كه پس از آنكه به شاه شجاع توصیه می كند تا ضعیفان و بینوایان را به هنگام توانایی دریاب، در بیت بعدی با ذكر جمله (مِی ده) تقاضای وظیفه و مقرّری دارد هرچند كه در معنای مستقل بیت می توان طرف خطاب شاعر را ساقی دانست و این ایهام لطیفی است. بالاخره حافظ در مقطع غزل خوشحالی خود را از اینكه زمان فترت و دوری شاه شجاع به پایان نزدیك شده است به خود تبریك می‌گوید.

جمعه 17/6/1391 - 14:30 - 0 تشکر 547600


غزل (473)ای دل گر از آن چـاه زنخـدان بِدَرآیی

1)        ای دل گر از آن  چـاه زنخـدان  بِدَرآیی                      هـرجا كه روی زود پشیمـان بِدَرآیی


2)       هش دار كه  گر وسوسهِ  نـفس كنی گـوش                 آدم صـفت از روضه رضـوان بِدَرآیی


3)       شـاید كـه بـه آنـی فلكـت دست نگیرد                    گر تشنه لـب  از چشمه حیوان  بِدَرآیی


4)       جان میدهم از حسرتِ دیدار تو چـون صبح                باشد كه  چو خورشید درخشان  بِدَرآیی


5)       چندان چـو صـبا بر تـو گمـارم دم همّت                   كز غنچه  چو گل خرّم و خندان بِدَرآیی


6)       بر خاك درت بسته ام از دیده دو صد جوی                  تا بو كه تو چون سروِ خـرامان بِدَرآیی


7)      حافظ مكن اندیشـه كه آن یـوسف مهـرو                   بـازآیـد و از كلبـهِ احـزان بِدَرآیی



معانی لغات غزل (473)


چاه زنخدان: گودی چانه.


هُش دار: مراقب باش، به هوش باش.


وسوسه: بد اندیشی، افكار شیطانی، اِغوا، پند مغرضانه.


وسوسه نفس: پند مغرضانه و اِغواگرانه نفس.


آدم صفت: مانند آدم ابو البشر.


روضه رضوان: باغ بهشت.


شاید: جا دارد، شایسته است، امكان دارد.


به آبی: به جرعه آبی، به اندك آبی.


فلك: روزگار.


دست نگیرد: یاری نكند.


چشمه حیوان: چشمه آب حیات.


صبح: فاصله زمانی بین شب و روز كه هوا روشن گرگ و میشی است.


چندان: آنقدر.


گماشتن: نگهبانی كردن، مأمور كردن.


دم همّت: بیانِ گرمِ دعا و توجهات قلبی، نَفَسِ گرمِ دعای قلبی.


بسته ام: در بیت هفتم غزل به معنای روان كردن، جاری كردن.


تا بو: به امید اینكه، در آرزوی این كه.


مهرو: ماهرو، زیباروی.


كلبهِ احزان: نام خانه حضرت یعقوب پدر حضرت یوسف به سبب گریستن مدام او در فراق فرزند.



معانی ابیات غزل (473)


(1)   ای دل اگر از چاه زنخدان آن محبوب درآیی، هر جای دیگر بروی پشیمان شده باز می‌گردی.


(2)   به هوش باش كه اگر به حرف های اغواگرانه نفس گوش فرا دهی مثل آدم ابو البشر از باغ بهشت رانده می‌شوی.


(3)   اگر به چشمه آب حیوان دست یافتی و از آن ننوشیدی، امكان دارد كه روزگار با جرعه آبی ترا یاری نكند.


(4)   در آرزوی اینكه چون مهر جهانتاب سر برآوری، مانند فرجه بامدادی در آرزوی دیدن رویت از دست می‌روم.


(5)   مانند باد صبا آنقدر دعا و نیایش كرده در تو بدمم تا مانند گل، شاد و خندان از تنگنای غنچه بیرون بیایی.


(6)    در شب سیاه فراق تو جانم به لب رسیده است، وقت آن است كه مانند ماه تابان سر برآوری.


(7)   جویهای زیادی از اشك چشم بر خاكِ درِ آستانه تو جاری ساخته ام به امید اینكه مانند سرو خرامان از خانه به درآمده در كنار من جای بگیری.


(8)   حافظ، اندیشه بد به دل راه نده كه آن یوسف زیباروی عاقبت بر‌ می‌گردد و تو از كلبه احزان بیرون خواهی آمد.




شرح ابیات غزل(473)



وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن


بحر غزل: هزج مثمّن اخرب مكفوف محذوف


٭


این غزل به احتمال زیاد در زمان شاه زین العابدین سروده شده است.


شروع سلطنت شاه زین العابدین با رقابت و مشاجرات فامیلی از یك طرف و تهدید تیمور از طرف دیگر همراه بود. حافظ در شروع غزل باز هم چاه زنخدان شاه زین العابدین را بر سیاه چال شاه یحیی ترجیح می دهد و چنین می پندارد كه همان به كه از چشمه حیوان شاه جوان سیراب شود وگرنه چه بسا كه دیگران از دادن یك جرعه آب هم از او مضایقه كنند.


شاعر در ابیات بعدی خود را در انتظار دوره شكوفایی شاه جوان قلمداد كرده و مراتب همكاری و معاضدتِ خود را با او اعلام داشته و خود را چشم براه او می خواند.


مضمون بیت دوم تلمیح است به مفاد آیه 120 سوره طه: فَوَسْوَسَ اِلَیْهَ الشَّیطانُ قالَ یا آدَمَ هَلْ اَدُلُّكَ علی شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لایَبْلی (پس شیطان وسوسه اش كرد گفت ای آدم آیا تو را به درخت همیشه جاویدان و سرزمینی كه كهنه نمی شود راهبری كنم؟).


اجمالاً كنایات ابیات این غزل دلالت بر این دارد كه شاعر در روزهای نخست سلطنت شاه زین العابدین و یا دوره فترت حكومت پدرش شاه شجاع آن را سروده باشد.

جمعه 17/6/1391 - 14:31 - 0 تشکر 547604


غزل (474) مِی خواه و گل افشان كن از دهر چه میجویی

1)        مِی خواه و گل افشان كن از دهر چه میجویی                              این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی


2)       مَسْنـَد به گـلستان بر تا شـاهد و سـاقی را                               لب‌گیری و رخ‌بوسی مِی نوشی وگل‌بویی


3)       شمشـاد خـرامان كن و آهنـگ گلستان كن                              تـا سـرو بیـاموزد از  قـدِّ تو  دلجویی


4)       تا غنچهِ خـندانت دولـت به كه خـواهد داد                                ای شـاخ گـل رعنـا  از  بهر كه میرویی


5)       امروز كـه بـازارت پر جـوش  خریدار است                                 دریـاب و بِنِـه گنجـی از مـایه‌نیكویی


6)       چون شمع  نكـورویی در رهگـذر بـاد است                               طرفِ هـنری بربنـد از شمـع نكورویی


7)       آن طـرّه كه هـر جعدش صد نافهِ چین ارزد                               خوش‌بودی‌اگر بودی‌بوئیش‌ز خوشخویی


8)       هـر مـرغ به دستـانی در گـلشن شـاه آید                                بلبل به نوا خوانی حافظ به غـزل گویی

معانی لغات غزل (474)


مِی خواه: مِی طلب كن.


گل افشان كن: گلریزان كن، گل نثار كن.


مَسْنَد: جایگاه نشیمن، جایگاه تكیه زدن، فرش و بساط نشیمن.


شاهد: جوان زیباروی.


لب گیری: لب او را در میان لبها بگیری.


شمشاد خرامان كن: قدِّ چون شمشادت را به نرمی به حركت وادار.


آهنگ: عزم.


دلجویی: شیوه دلخواه شدن، مطلوب واقع شدن، در جستجوی دلهای طرفدار برآمدن.


غنچه خندان: كنایه از لب و دهان خندان.


دولت: سعادت، توفیق، خوشبختی.


رعنا: گلِ دو رنگ كه یك طرف آن زرد و یك طرف سرخ است، كنایه از شاخه گل تر و تازه و شاداب.


پر جوش: پر از جوش و خروش، پر از ازدحام و گرمی.


دریاب: بهره برداری كن.


مایه نیكویی: سرمایه زیبایی.


شمع نكو رویی: (اضافه تشبیهی) نكو رویی به شمع تشبیه شده است.


طرْفْ بر بستن: بهره برداری كردن، سود بردن.


طرف هنری بربند: بهره فضیلتی برگیر.


طُرّه: موی صف زده بر پیشانی، پیش زلفی.


جعد: پیچ و تاب، چین و شكن.


نافه چین: كیسه نافه زیر شكم آهوی نرِ سرزمین چین كه جایگاه مُشك است.


بوئیش: مختصر بهره ای.


دستان: نغمه، نوا، سرود، گوشه ای از دستگاه ماهور، فریب و نیرنگ.


گلشن: باغ پر از گل، خانه آراسته شده با گل، گلستان.


نواسازی: تصنیف سازی.




معانی ابیات غزل (474)


(1)   سحرگاهان، گل می گفت: شراب بطلب و گلریزان كن. ای بلبل نظر تو چیست؟


(2)   فرش و بساط عیش را به سوی گلستان ببر تا در آنجا لب زیبارویان مكیده و چهره ساقی را ببوسی. شراب بنوشی و گل ببویی.


(3)   این قدّ چون شمشاد خود را با حركات موزون به سوی گلستان هدایت كن تا سرو باغ از اندام تو شیوه دلبری بیاموزد.


(4)   تا ببینم كه لب و دهان خندان تو چه كسی را از نعمت خود بهره مند می كند؟ ای شاخ گل آراسته برای خاطر چه كسی خودنمایی می كنی.


(5)   امروز كه بازار تو از مشتری پُر و پُر از جوش و خروش است به هوش باش و بهره ای از سرمایه زیبایی خود بیندوز.


(6)    از آنجا كه شمع حُسن و جمال در مسیر بادِ زوال قرار دارد، از این زیبایی بهره فضیلتی برگیر.


(7)   آن زلفی كه هر چین و شكن آن با صد كیسه مُشكِ (سیاه و خوشبوی) چین برابری می كند، چه خوب بود اگر بویی هم از خوش رفتاری (با دلها) برده بود.


(8)   هر مرغی با نیرنگی و سرودی خود را به باغ شاه می رساند. بلبل با نغمه سرایی و حافظ با غزلسرایی خود.




شرح ابیات غزل(474)



وزن غزل: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن


بحر غزل: هزج مثمّن اخرب


٭


مولوی:


ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی                              زیرا به ادب یابی آن چیز كه می گویی


٭


خواجو:


برخیز كه بنشیند فریاد ز هر سویی                              زآن پیش كه برخیزد صد فتنه ز هر كویی


٭


در زمانی كه شاه محمود شیراز را در محاصره گرفته و شاه شجاع در مقابله با او دچار شكست و مضیقه شده و روزهای سختی را می گذرانید، از غایت اندوه غزلی سروده كه از یادداشتهای شادروان قزوینی برگرفته و در اینجا نقل می شود:


ای دل صفای عشق در این خاكدان مجوی                                  یك ذرّه كیمیای وفا زین جهان مجوی


بیزار شو ز مردم و آزاد شو ز خویش                              وز مرد و مردمی و مروّت نشان مجوی


سیمرغ وار گوشه نشین باش، زینهار                             با زاغ و با زغن منشین و آشیان مجوی


بنیاد چرخ بر سر آبست چون حباب                             بگذر چو باد هیچ در اینجا مكان مجوی


گر تیغ بركشد سر تسلیم ازو مكش                               ور نقد عمر می دهدت رایگان، مجوی


چون بافتند خَزِّ وجود تو را زخاك                                            ترك كلاه اطلس خود ز آسمان مجوی


در چاه وحشت است ترا یوسف ای عزیز                                    بوی قمیص از گذرِ كاروان مجوی


و چنانكه از مفاد ابیات غزل مشهود است شاه در نهایت نومیدی به سر می برده است. در این موقع حافظ با خواندن غزل شاه شجاع به منظور دلجویی و دلداری غزل بالا را در پاسخ غزل شاه سروده و برابر مفاد بیت مقطع غزل خود توفیق این را می یابد كه به محضر شاه رفته و آن را بخواند.


این یك واقعه تاریخی است. كسی چه می داند، شاید دلداری ها و تشجیع و تحركی كه در آن دیدار از حافظ به منصّه ظهور رسیده در روحیه شاه شجاع و اقدامات بعدی او اثر نهاده و در نتیجه شاه با تحمل دو سال سختی و مشقّت و دربدری توانسته باشد بار دیگر به تاج و تخت خود دست یابد.


ناگفته نماند پاسخ حافظ در برابر طرز فكر عارفان وارسته، مبنی بر این است كه: صوفی ابن الوقت است و نباید در هیچ حال و زمان افسوس گذشته و غم آینده را بخورد. لیكن این بیان و زبان شعر است و حافظ به كرّات در غزلهای دیگر شاه شجاع را به تهوّر و همّت و پشتكار فرا می‌خواند.

جمعه 17/6/1391 - 14:32 - 0 تشکر 547614

سخن آخر



اكنون كه به پایان شرح دیوان حافظ رسیدیم اگر كسی از این شارح ناتوان تعریف شعر را به زبانی ساده و در عبارتی كوتاه درخواست كند، پاسخ این است كه شعر زبان گویای موسیقی است و اگر بپرسد موسیقی چیست؟ خواهم گفت كه موسیقی صدای رسای ریاضیات است و اگر سؤال كند ریاضیات چیست پاسخ می دهم كه طرحِ خلقت و نقشه كاینات و اگر از طرح و نقشه خلقت و كاینات بپرسد در جواب می گویم: صورتِ منحنی و بیضی و اگر از منحنی و بیضی بپرسد به ناچار با اشارهِ دست، آسمان را به او نشان می دهم تا به گوشه ای بنشیند و بیندیشد.


اكنون با شما ای خواننده عزیز به قبل از لحظه آفرینش كاینات یعنی:


در خلاء مطلق،


در سكوت محض، در خاموشی فراگیر،


در بی وزنی همگانی یعنی در هیچ.


از هیچ و نابود تا همه و بود چندان فاصله ای و زمانی نیست و معمار كاینات در همین فرجهِ بدون فاصله و زمان یعنی بدون هیچ و همه یا نبود و بود فقط یكبار و یك لحظه به صورت: (كُن) یا باش تجلی كرد فقط یكبار. و سرّ تجلّی او در (یكِ) همین یكبار مستتر و این یك همان كلید اسرار كاینات و اسم اعظم (او) است.


حسن روی تو به (یك) جلوه كه در آینه كرد                              این همه نقش در آیینه اوهام افتاد


فرق این (یك) با یكِ پایه ریاضیات، در این است كه هرچه بر آن بیفزایی باز از یك فراتر نخواهد رفت. مثال زیر گفته بالا را روشن می كند:


بر روی یك درخت هزاران برگ دیده می شود اما دو تای آنها به هم شبیه و منطبق نیست. میلیاردها بشر آفریده شده و می شود لیكن دو نفر به هم نمی مانند. ذرات عالم هر كدام یك ساختار ویژه خود را دارا هستند. بنابراین، اشیاء خلقت شده با ساختار متفاوت را نمی توان مانند اشیاء یكسان (با قدر مطلق مساوی) فرض كرده و آنها را با هم جمع كرد. چرا؟


به این چرا بیندیشیم تا شاید به افكار حافظ و معنای بیت بالا و سخنانی از قبیل: همه عالم جمال طلعت اوست- وحدهُ لااله الاّ هو دست یابیم و به این نتیجه برسیم كه كثرت در اینجا عین وحدت است و نمی توان یك منبع نور را با تصاویر آن در آینه ها با هم جمع كرد كه تصاویر را ماهیت مستقلی نیست.


٭


آنگاه كه در همان (یك)، عامل زمان و علم ریاضیات به صورت به هم پیوسته و توأمان پدید شد به ناگاه خلاء مطلق را هیجان و فرجهِ سكوتِ محض را آهنگی موزون فرا گرفت و بی وزنیِ همگانی دارای هویت وجود شده یعنی زمان و ریاضیات را در خود مستحیل و در نتیجه كاینات پدیدار و النهایه انسان به صورت تصویری در آینه نمودار شد.


لطظه ای پیش از پیدایش این تصویر، یعنی در همان لحظه ای كه در اثر پدیدار شدن عامل زمان، فرجه سكوتِ محض را آهنگی موزون فرا گرفت، لحظه آفرینش موسیقی در كاینات بود و (او) برای اینكه با صدای این موسیقی خلاء مطلق را پر كند طبعی موزون به تصویر خود در آیینه داد تا آهنگِ موسیقی را به صورت شعر، پایدار و مجسم و در قالب سرودهای جاویدان به سوی جاویدان به سوی دایره افلاك بازگرداند.


از آن به زمان تا به امروز، بسیاری كسان، زبان درازی و با الفاظ بازی كردند و صدایشان به جایی نرسید. گذشت و گذشت تا آنكه روزی كرّوبیان دیدند و شنیدند:


كه حافظ چو مستانه سازد سرود                                                         ز چرخش دهد زهره آوازِ رود


حافظ كار شعر و شاعری را به سرانجام رسانید و من خود:


ز چنگِ زهره شنیدم كه صبحدم می گفت                                  غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم



دكتر عبدالحسین جلالیان


(جلالی)



پایان




پوزش


تویی كه مغـز مرا وُسع كشف راز تـو نیست                  مَجـال بـاز شنـاسِ ره دراز تـو نیست


تو را بس است همین یك لقب، لسـان الغیب                  كه‌كس‌به‌دهر هماورد و همطراز تو نیست


مـرا و مدعیـانِ بصیــر را چـشمی  است                  چو موش كور كه بینای چشم باز تو نیست


بپـوش چشـم از  این تنـگ چشم كوته بین                  كه این  نشیبِ  نظر درخور فراز تو  نیست


تـو گفته ای و مـن این گـفته باز می گویم                   اگرچه چون سخن گـرم  دلنواز تو نیست


سخن ز مطرب و می  گوی و راز دهر مجوی                   عبث  مكوش كه  اندیشه  كارساز تو نیست


دلـم  ز بیـم  بلـرزد گـَرَم شـود معلـوم                   كه نشر شـرح تـو  وابستهِ جواز تو نیست


خدا كـند كه نبـاشد بـه گـفته ام تحریف                   وگـرنه خدمت و تعریف من نیاز تو نیست


ببخش شـارح درمـانده ات « جـلالی» را                   كـه رشحه قـلمش شرح شاهباز تو نیست


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.