• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادب و هنر > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادب و هنر (بازدید: 58694)
پنج شنبه 9/6/1391 - 1:14 -0 تشکر 534627
شرح جلالی بر حافظ

سلام بر دوست

دوستان و یاران در این قسمت غزلیاتی از حافظ برایتان انتخاب میکنم  همراه با شرح جلاالی


اگر غزلی مد نظرتون بود بنویسید تا برایتان در مطالب قرار بدهم


حسب حالى ننوشتى و شد ایامى چند
محرمى کو که فرستم به تو پیغامى چند

جمعه 17/6/1391 - 10:11 - 0 تشکر 546801









معانی لغات غزل (272)1 هاتفـی از گوشه میــخانه دوش








1         هاتفـی از گوشه میــخانه  دوش                 گفت ببخـشـند گــنه مـی بنوش


2        عفــو الهـــی بکند کار خویش                  مـژده رحمت برسـاند ســـروش


3        این خــرد خـام به میــخانه بر                  تا می لعل آوردش خون به جـوش


4        گرچه وصالش نه به کوشش دهند                 هـر قدر ای دل که توانــی  بکوش


5        لطـف خـدا بیشتر از جرم ماست                 نکـته سر بسته چه دانـی خمـوش


6        گـوش من و حلــقه گیسوی یار                  روی من و خـاک در میـــفـروش


7        رندی حافظ نه گناهی ست صعب                   با کــرم پادشــــه  عیب پـوش


8        داوردین شاه شجــاع آنکه کرد                  روح قـدس حلقه امـرش به گـوش


9        ای ملک العـــرش مرادش مده               


وز خــطر چشم بدش دار گوش




معانی لغات غزل (272)


هاتف : اسم فاعل هَتف، آواز دهنده یی که خود پیدا نباشد .


عفو: بخشایش .


خرد خام : عقل خام، عقل نا آزموده، عقل ناپخته .


این خرد خام به میخانه بر : این عقل ناپخته را به میخانه عرفان ببر .


مـی لعل : در اینجا به معنی غلبه عشق و در اصطلاح عرفانی آن است .


نه به کوشش دهند : به کوشش ندهند، با کوشش میسر نمی شود .


گوشِ من و : گوش من با (واو تخصیص و ملازمه) .


رویِ من و : روی من با (واو تخصیص و ملازمه) .


داور دین : قاضی و حاکم امور دین .


روح قدس : روح القدس، روح پاک منزّه، کنایه از جبرئیل .


حلقهِ امر : حلقه فرمان، حلقه به نشان فرمانبرداری .


ملک العرش : پادشاه عرش، خداوند متعال .


مراد : مقصود، آرزو .


خطر چشم بد : آسیب چشم زخم .


دار گوش : گوش دار، گوش داشتن به معنای مراقب بودن ودر مراقبت کردن، حمایت کردن، محفوظ داشتن.



معانی ابیات غزل (272)


1)      دیشب سروشی از عالم غیب از گوشه میخانه ندا داد که مـی بنوش که گناهان را می بخشند .


2)      بخشایش خداوند کارساز است و فرشته غیبی  مژده رحمت را می رساند .


3)      این عقل نا پخته را به میخانه معرفت ببر تا غلبه عشق خونِ او را به جوش آورد (و پخته گردد).


4)      اگر چه به پشت گرمی  کوشش و جدّیت، وصال یار نصیب نمی شود ای دل؛ تا آنجا که می توانی در این راه کوشش کن .


5)      مهربانی خداوند برگناه ما فزونی دارد. دم فرو بند که تو از مهربانی و عنایت ایزدی آگاهی نداری .


6)      گوش من جایگاه بندگی گیسوی دلدار است و چهره من بر خاک درگاه پیر مـی فروش آشنایی دارد .


7)      در برابر بزرگواری پادشاه باگذشت بخشایشگر، رندی و بی پروایی حافظ گناه بزرگی نیست .


8)      شاه شجاع، آن حاکم اسلام که جبرئیل حلقه اطاعت او را در گوش خود دارد ...


9)      ای خداوندا آرزوهایش را برآور و از آسیب چشم زخم او را محافظت فرما .



شرح ابیات غزل (272)


وزن غزل : مفتعلن مفتعلن فاعلات


بحر غزل : سریع مسدّس مطوی موقوف


*


  عطّار  :   مست شدم تا به خرابات دوش                                      نعره زنان رقـــص کنان دُرد نوش


*


سعدی  : گر دلی از عشق برآرد خروش                                       بر سر آتش، نه غریب است جوش


*


شاه شجاع  : شیوه عشّاق نباشد خروش           گرَ، به مثل خون دل آید به جوش


*


           همانطور که شادروان دکتر غنی نوشته اند این غزل در استقبال غزل شاه شجاع سروده شده است. زمان آن به سالهای اول سلطنت شاه شجاع برمی گردد . در آن سال ها در محضر شاه، جلسه ادبی تشکیل و از اشعار شعرای سلف استقبال به عمل آمده و قرائت می شد. به نظر می رسد که شاه شجاع از شعر سعدی در طیّبات استقبال و قرائت نموده، سپس حافظ از شاه استقبال کرده باشد زیرا شاه شجاع، قافیه های بیت مطلع غزل خود را عیناً از همان قوافی بیت مطلع سعدی استقبال کرده است. یکی نوع التزام در استقبال از غزل بزرگان معمول بوده که شاعر در هر بیت همان قافیه یی را که شاعر اول به کار گرفته با مضمونی دیگر به کار بندد . لیکن مشاهده می شود که حافظ مضمون بیت نخست غزل خود را از همان موضوعی که رقیبان، نقطه ضعف او می دانسته اند انتخاب نموده و در تأیید باده نوشی خود و استظهار به لطف و کرم الهی و بخشایش او سخن را آغاز می کند . این یک شجاعتی بی نظیر است که یک شخص نه در راه تقیّه بلکه در مقام دفاع از باده نوشی خود علناً و به موجب مفاد بعضی از آیات قرآن برآید. اشاره حافظ در این بیت و ابیات دوم و پنجم اشاره به آیه 54 سوره الزمر است :


قُل یا عِبادیَ الَّذینَ اَسرَفُوا عَلی اَنفُسِهِم لا تَقنَطوُا مِن رَحمَةِ الله اِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنوُبَ جَمیعاً اَنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحیمُ . (54)


( بگو به بندگان من که زیاده روی کردند برخودشان، نومید مشوید از رحمت خدا، بدرستی که خدا می آمرزد گناهان را همه، بدرستی که اوست آمرزنده مهربان. )


          ذکر این نکته ضروری است که پس از قرائت غزل های سروده شده در حضور شاه شجاع، نامبرده که خود دستی در شعر و صاحب ادّعا بوده به حکم مقام سلطنت، دربارۀ اشعار سروده شده داوری می کرده است. به همین سبب حافظِ رند، در دوبیت الحاقی این غزل یعنی ابیات هشتم و نهم که جای واقعی آن در نسخه اصلی غزل، احتمالاً قبل از بیت مقطع فعلی بوده است شاه را داوری خطاب می کند که جبرئیل امین  هم غلام حلقه به گوش اوست و پیشاپیش او را می ستاید.

جمعه 17/6/1391 - 10:12 - 0 تشکر 546802









غزل (271) 1 سحر ز هاتف غیبم رسیدمــژده به گوش

1         سحر ز هاتف غیبم رسیدمــژده به گوش            که دور شاه شجاع است مـی دلیر بنوش


2        شد آن که اهل نظــر بر کناره می رفتند             هزار گونه سخن در دهان و لـب خاموش


3        به بانگ چنــگ بگوئیم آن حـکایت ها              که از نهفتن آن دیک سینه می زد جوش


4        شراب خانگیِ تــرس محتسب خــورده             به روی یار بنوشیم و بانــگ نوشـانوش


5        ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند              امام شهر که سـجاده می کشید به دوش


6        دلا، دلالـت خیــرت کنم به راه نجـات               مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش


7        محـل نور تجــلّی ست رایِ انـــوار شاه              چو قرب او طلبی در صفــای نیّت کوش


8        به جز ثنای جلالش مسـاز ورد ضمــیر               که هست گوش دلش محرم پیام سروش


9        رموز مصلحت ملک خُسروان داننـد


گدای گوشه نشینی تو حافظا خاموش




معانی لغات غزل (271)


هاتف : اسم فاعل هَتف، آواز دهنده که خود او دیده نشود .


دَور : زمان، عصر، دوره .


دلیر : نترس، شجاع .


مــی دلیر بنوش : بدون بیم و ترس و شجاعانه شراب بنوش .


شُد : گذشت .


اهل نظر : مردم صاحب نظر .


بر کناره می رفتند : گوشه گیر بودند، از کار کناره گرفته بودند، در گوشه و کنار رفته و در میان مردم نبودند.


دیگ سینه : (اضافه تشبیهی) سینه به دیگ تشبیه شده .


شراب خانگی : شرابی که در خانه تهیّه شده باشد .


ترسِ محتسب خورده : ترس محتسب را تحمل کرده .


سجاده کشید به دوش: جانماز و فرش نماز را به روی دوش انداخته می کشید، کنایه از تظاهر به زهد و عبادت، ریاکاری .


دلالت : راهنمایی .


فِسق : ترک فرمان خدا، بیرون آمدن از حکم و فرمان الهی .


مباهات کردن : افتخار کردن، نازش کردن .


زُهد هم مفروش : پارسایی و تقوا را هم به رخ مردم نکش .


محل نور تجلّی : جایگاه جلوه نور الهی .


قُرب : نزدیکی .


صفا : پاکی .


نیّت : اراده، قصد، اندیشه، آنچه از قصد که به دل گیرند .


ثنا: مدح، تحسین، تمجید .


جلال : بزرگی، بزرگواری .


سروش: فرشته پیام آور .


رموز : جمع رمز، اسرار، رازها .


مصلحت : آن چه که به خیر و صلاح است .


مصلحتِ ملک : خیر و صلاح کشور .


مخروش : فریاد مکن، سر و صدای راه مینداز .



معانی ابیات غزل (271)


1)      سحرگاهان از سروش غیبی این خبر خوش به گوشم رسید که اینک زمان سلطنت شاه شجاع است بی پَروا میگساری کن ...


2)      (و) آن زمانی که مردمان صاحب نظر گوشه گیر بودند و در حالی که هزار گونه سخن برای گفتن داشتند، به ناچار لب از سخن فروبسته بودند سپری شد ...


3)      (حالیا) آن حکایت ها را که از پنهان کردن آن، دیگ سینه ما را به جوش آورده بود، به همراهی نوای چنگ بازگو می کنیم ...


4)      (و) شرابی را که در خانه انداخته و تهیّه کرده و ترس بازرسی محتسب را از سر گذرانده، به شادی روی محبوب با بانگ نوشانوش می نوشیم .


5)      شب پیش، امام جماعت شهر را که پیش از این سجاده نماز را بر دوش خود می افکند، بر دوش گرفته و از کوی میخانه بیرون بردند .


6)      ای دل، از روی خیرخواهی، راه رستگاری را به تو نشان می دهم: به ترک فرمان الهی مناز، و زهد و پارسایی خود را هم به رخ مردم مکش .


7)      اندیشه روشن شاه جایگاه جلوه نور الهی است، اگر نزدیکی او را میخواهی به پاکی اندیشه یی که در دل داری همت گمار .


8)      غیر از تحسین بزرگواری های او اندیشه دیگری در دل مپرور که سروش غیبی همه پیام ها را محرمانه به گوش دل او می رساند .


9)      حافظ، تو یک مستمند گوشه نشین بیشتر نیستی، اینقدر داد و فریاد مکن.


پادشاهان به راه خیر و صلاح کشور داری، آگاهی کامل دارند .



شرح ابیات غزل(271)


وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات


بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون مقصور


*


اوحــــدی : دو هفته دگر از بوی باد مشک فروش


شــود چو باغ بهشت این زمین دیبا پوش


*


کمال خجند : زهی کشیده کمان ابروی تو تا بُنِ گوش


دمـــیده سبزه خطّت به گرد چشمۀ نوش


*


خواجــــــو : چو جام لعل تو نوشم کجا بماند هوش


چو مست چشم تو گردم مرا که دارد گوش


*



شاه ولی : به گوش هوش من آمد ندای ساقی دوش


                                                                        که جــــام جم بستان و مـی حلال بنوش


*


            با سر رسیدن دوران سخت گیری های امیر مبارز الدّین، دورۀ سلطنت پسرش شاه شجاع شروع میشود که بر خلاف پدر، آن سخت گیری های متعصّبانه را نداشت. حافظ که در ایام سلطنت پدر شاه شجاع، در مضیقه به سر می برد از دست بده دست شدن حکومت بسیار راضی است و این غزل را در این زمان و برای این رویداد مهم سروده است .


         این غزل دارای اهمیت زیادی است. به ویژه برای آنان که مایلند دربارۀ شخصیت اخلاقی حافظ مطالعه کنند دارای نکات مثبت زیادی می باشد. شاعر در بیت اول غزل شروع حکومت جدید را به وسیلۀ هاتف غیب اعلام می دارد و این سروش غیبی به او پیام می دهد که زمان سلطنت شاه شجاع است و از این به بعد می توانی آزادانه به باده نوشی پرداخت .


          این سخن را کسی بر زبان می آورد که در راه موفقیت شاه شجاع و رسیدن به حکومت به همراه خواجه تورانشاه وزیر و دیگر دست اندرکاران سهمی به سزا داشته است و بدین سبب در بیت دوم می فرماید گذشت آن روزهایی که اهل نظر یعنی مردم صاحب نظر خانه نشین بوده و در حاشیه قرار داشتند .


         مردم صاحب نظر در اینجا دارای ایهامی است. یکی به شخصیت هایی مانند حافظ و تورانشاه و دیگر همدستان اطلاق می شود که از طرفداران شاه شجاع بوده و در زمان حکومت پدرش خانه نشین شده بودند و دیگری اشاره به این تعریف دارد که عرفا معتقدند که انسان برای رسیدن به سرحدّ کمال معرفت دو قوّه و دو راه در پیش دارد :


1- راه عقل نظری که به مقام علم الیقین می رسد .


2- راه عقل عملی که به مقام حق الیقین می رسد .


و شاعر می گوید آن زمانی که راه عقل نظری طی می شد گذشت و اکنون راه عقل و عملی را در پیش داریم یعنی دورۀ تئوری سپری شد و دورۀ عملی فرا رسیده و اکنون ما سوار بر مرکب مراد هستیم . بیت سوم بازگو کننده رویدادهایی است که در مدّت حکومت امیر مبارزالدین و حافظ در اینجا به آن اشاره کرده و وعده بازگویی آن را می دهد که یکی از آن ها که ظاهراً می توان در غزل بازگو کرد این است که در بیت چهارم بازگو می شود و آن شراب خانگی ترس محتسب خورده نوشیدن به صورت آشکاراست . و ما می دانیم که محتسب لقبی است که به امیر مبارزالدین داده شده بود چه از  او خُم های شراب را می شکست و باده نوشان را تعزیر می کرد و خود که روزی از باده نوشان قهّار بود به مسجد می رفت و در مقام امام جماعت مردم را وعظ می نمود!


           به همین سبب است که حافظ در بیت پنجم صراحتاً به این موضوع اشاره کرده و می فرماید آن امام شهر که تا دیروز سجاده نماز امامت را به دوش می کشید شب گذشته دستگیر و او را گرفته و از شهر شیراز تحت الحفظ به بازداشتگاه می بردند .


           شاعر از بیت ششم روی سخن را به شاه شجاع برمی گرداند و دراین بیت که به منزله شاه بیت غزل است در مقام نصیحت به شاه جدید سخنی حکیمانه در میان می نهد که دارای ارزشی بس زیاد است . حافظ به شاه شجاع می گوید این نصیحت را از من بشنو تا رستگار شوی و حکومتت پیوسته پابرجا و استوار باشد و آن این است که راه میانه روی را برگزین، نه آنقدر در راه فسق و فجور گام بردار تا متجاهر به فسق قلمداد شده و مردم از تو روی برگردانند و نه آنقدر در راه تظاهر به دیانت مانند پدرت قدم بزن که مَردُم از تو متنفر و بیزار شوند .


         این سخنان حکیمانه را کسی و در زمانی به شاه شجاع می گوید که ظاهر بینان گمان می کنند عمده هدف و مقصود او آسوده زیستن و باده نوشیدن و شعر گفتن بوده است. چنین نیست. حافظ یکی از دولتمردان عاقبت اندیش و باهوشی بوده که شیوه ظاهری او در مقام شعر و شاعری دارای پوشش ملامتی و هدف باطنی او مبارزه با متولّیان ریاکار شریعت و سربلندی ایران و رفاه ایرانیان بوده است .


         ابیات هفتم  و هشتم این غزل را که پاره یی از حافظ پژوهان حذف نموده و ظاهراً خواسته اند لکّه شاه دوستی را از دامن حافظ بزدایند در واقع در این غزل جای خود را دارد و شاعر در این دو بیت دومطلب دیگر را بازگو می کند : یک اینکه این شاه شجاعی را که من می شناسم به آن هایی که با او یکدل و یک زبان باشند بال و پر میدهد و در امر سلطنت سهیم می کند دیگر این که او دارای آن قدرت اطلاعاتی است که از باطن و نیت هرکس آگاه می شود و کسی نمی تواند با او دو دنده بازی کند و سروش غیبی دارد که همه اخبار محرمانه را به گوش دل او می رساند!  این هم اطلاعاتی است که حافظ در این غزل به آن اقرار دارد و بالاخره در مقطع کلام، حافظ برای این که در ابیات قبلی شاه را نصیحت کرده است، به دوست آمر و نصیحتگو متهم نشود در کمال تواضع خطاب به خود می گوید که حافظ تو یک عضو حقیر کوچکی هستی تو را چه کار به این کارها. صلاح مملکت خویش خسروان دانند .


جمعه 17/6/1391 - 10:12 - 0 تشکر 546803









غزل (270)یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش








1         یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش   می سـپارم به تو از چشم حسـود  چمنش


2        گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله  دور    دور باد آفـت دور فلـک از جــان و تنش


3        گر به سرمنـــزل سلمی رسی ای باد صبا    چشم دارم که سلامی برســانی به  مـنش


4        به ادب نافـه گشایی کن از آن زلف سـیاه    جای دل های عــزیزست به هم بر مـزنش


5        گــو دلم حـقّ وفـا با خط و خالت دارد       محــترم دار در آن طـــرّۀ عنبر  شکنش


6        در مقامـی که به یاد لـب او می نـوشـند     سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش


7        عِرض و مال از در میـخانه نشاید اندوخت     هرکـه این آب خورَد ، رخت به دریا فکنش


8        هر که ترسد ز ملال، اندهِ عشقش نه حلال    سَـــرِ ما و قــدمش یا لـب ما و دهـنش


9        شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است


آفــرین بر نفس دلکش و لطف سخنش




معانی لغات غزل(270)


نوگل : گل تازه، کنایه از محبوب .


چشم حسود : چشم زخم حسود .


کوی وفا : (اضافه تشبیهی) وفا به کوی تشبیه شده .


دورِ فلک : دور قمری فلک، کنایه از دوره هفت هزار ساله یی که بنا به عقیدۀ قدما قمر به نوبت خود دور زمین می چرخیده و زمان حاضر را دوره قمری می دانند و پس از آن نوبت به سایر هفت سیاره به ترتیب میرسد و منظور از دور فلک حرکتِ فلک به گِرِد مرگز عالم که بنا به عقیدۀ قدما زمین بوده است می باشد .


سلمی : نام یک زن معشوقه عربی مانند لیلی و مجازاً به معنای معشوق .


نافه گشایی : باز کردن نافۀ مُشک، کنایه از باز کردن زُلف های مشکین و معطّر ساختن هوا .


حقّ وفا : حقّ محبت و وفاداری .


طُرّه : موهایی که از ناحیه بالای پیشانی تا بالای ابرو در پیشانی شانه زده و در بالای ابرو با خط افقی بچینند، پیش زلفی .


عنبر شکن : بازار عنبر شکن، از عنبر خوشبوتر ، عنبر افشان .


مَقام : جا، بزم، محفل .


سِفلَه : پست، فرومایه .


باشد خبر از خویشتنش : از خویشتن خبرش باشد، از خود بیخود نشده باشد و هنوز هشیار باشد .


عِرض : آبرو .


نشاید : شایسته نیست، نتوان .


هر که این آب خورد : هرکس که از این آب میخانه یعنی باده خورد .


رخت به دریا فکنش : رخت به دریا فکنده اش تصوّر کن یعنی دست از جان شسته و ترک علائق زندگی کرده اش به حساب بیاور .


ملال: ملالت، دلتنگی، ملول شدن، به ستوه آمدن .


اَندُهِ عشق : غم عشق، اندوه عشق .


نه حلال : حرام ، حرام باد .


سَرِ ما و قدمش ... : یا، سر ما و قدمش ...


بیت الغزل : شاه بیت غزل، بهترین بیت یک غزل .


بیت الغزل معرفت : سخن برگزیده و شاخص حکمت و عرفان .


نفسِ دلکش : دم گرم و دل انگیز، دَمِ گیرا .


لطف سخن : جذّابیت کلام، سخن دلنشین، گفتار نرم و لطیف .



معانی ابیات غزل (270)


1)      خدایا آن گل تازه شکفته شاداب را که به من سپردی، از چشم زخم حسود چمن به تو (باز) میسپارم.


2)      هرچند که از کوی وفاداری، مسافت زیادی دور شده است، از خدا می خواهم که بلای حاصل از گردش روزگار از جان و تن او دور باشد .


3)      ای باد صبا، انتظار دارم هرگاه به منزل محبوب من برسی، از سوی من به او سلامی برسانی ...


4)      (آنگاه) از روی ادب و همانطور که سَرِ نافه مُشک را باز می کنند گره از آن زلف مشکین بگشا ولی آن ها را پریشان مکن که جایگاه دلهای عزیز زیادی است ...


5)      (و) به او بگو که دل من با خطِّ عذار و خالِ چهره ات از راه دوستی و وفا حقّی دارد، در آن چین و شکن عنبرنشانِ عبیر افشان، در حرمت و عزت آن بکوش .


6)      در بزمی که به یاد لب های شیرین او ساغر کشیده و باده می نوشند چه فرومایه پستی است آن مستی که هنوز از پای درنیامده و بر حواس خود مسلط است .


7)      میخانه جایی نیست که بتوان از دَرِ آن آبرو اندوخت و یا به ثروت و مال رسید . هرکس آب میخانه را نوشید، دست از جان شسته و ترک علاقه دنیا کرده اش به حساب بیاور .


8)      آن کس که از ملامت و دلتنگی ، واهمه و اکراه دارد، باده غم عشق بر او حلال و گوارا نباشد. یا ما سر در قدمش می بازیم یا لب ما برای بوسه به دهانش نزدیک می شود .


9)      همه اشعار حافظ به منزله شاه بیت چکامه عشق و عرفان الهی است . آفرین بر دَمِ گرم و گیرا و دل انگیز سخنانِ دل نشین او باد .



شرح ابیات غزل (270)


وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف


*


کمال خجندی  : دالِ زلف و الف ِ قامت و میم دهنش       هر سه دامند و بدان صید، جهانی چو منش


*


خواجو کرمانی  : حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش     که جز او کیست که برخـورد ز سیمین بدنش


*


خواجو کرمانی  : آن که جز نام نیابند نشان از دهنش     بر زبــان کی گــذرد نام یکی همـچو منش


*


          در شرح غزل 255 گفته شد که حافظ در سال 777 هجری آن غزل را برای شاه شجاع سروده و ارسال داشته است . این غزل مورد بحث نیز در همان ایّام که شاه شجاع در تبریز اقامت داشته سروده شده و شاعر، پادشاه مورد علاقه خود را همانطور که از مفاد ایهامی و ظاهری بیت دوم مستفاد می شود بدست خدا می سپارد. ظاهراً همه این غزل در تعریف و تمجید شاه شجاع است و به غیر از کنایه یی که شاعر در مصراع اول بیت دوم این غزل دارد سخنی شکایت آمیز بر زبان نرانده و غزل به صورت یکپارچه عاشقانه جلوه ظاهری دارد . شاعر در بیت هشتم مطلبی را به صورت واقع بینانه باز گو کرده و می گوید کسی که میخواهد به شاه نزدیک شود اگر ملاحظه پاره یی مشکلات و سختی ها بکند پیروزی و موفقیت حلالش نبادا و من در این راه یا سرم را فدا می کنم یا به آرزوی دل خود می رسم و این پشت کار و اراده یی که در این بیت از زبان حافظ به صورت اقرار ضمنی جاری شده دلیل بر سختی مبارزه یی است که بین او و مخالفینش در جریان بوده و شاعر به هیچ وجه مایل به شکست در این مبارزه نبوده است .


          حافظ پس از سرودن این غزل از این که چنین غزلِ به ظاهر ذو وجهین روان و سلیسی را سروده، در مقطع غزل با آوردن عبارت (بیت الغزل معرفت) به نکته دیگری اشاره دارد یعنی این غزل باز هم دارای ایهامی است به این معنا که شاعر می خواهد بگوید که مفاد ابیات این غزل نه تنها دارای صورتی عاشقانه و ایهامی برای شاه شجاع است که وجه دیگر آن بیان نکات عارفانه یی است که در آن گنجانیده شده و چنانچه در مفاد اصطلاحات عرفانی کلماتی که در این ابیات به کار رفته دقیق شویم خواهیم دید که شاعر در9 بیت و در کمال سلاست و بلاغت به خوبی از عهده این کار هم برآمده است .



جمعه 17/6/1391 - 10:12 - 0 تشکر 546804









غزل (270)یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش








1         یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش   می سـپارم به تو از چشم حسـود  چمنش


2        گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله  دور    دور باد آفـت دور فلـک از جــان و تنش


3        گر به سرمنـــزل سلمی رسی ای باد صبا    چشم دارم که سلامی برســانی به  مـنش


4        به ادب نافـه گشایی کن از آن زلف سـیاه    جای دل های عــزیزست به هم بر مـزنش


5        گــو دلم حـقّ وفـا با خط و خالت دارد       محــترم دار در آن طـــرّۀ عنبر  شکنش


6        در مقامـی که به یاد لـب او می نـوشـند     سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش


7        عِرض و مال از در میـخانه نشاید اندوخت     هرکـه این آب خورَد ، رخت به دریا فکنش


8        هر که ترسد ز ملال، اندهِ عشقش نه حلال    سَـــرِ ما و قــدمش یا لـب ما و دهـنش


9        شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است


آفــرین بر نفس دلکش و لطف سخنش




معانی لغات غزل(270)


نوگل : گل تازه، کنایه از محبوب .


چشم حسود : چشم زخم حسود .


کوی وفا : (اضافه تشبیهی) وفا به کوی تشبیه شده .


دورِ فلک : دور قمری فلک، کنایه از دوره هفت هزار ساله یی که بنا به عقیدۀ قدما قمر به نوبت خود دور زمین می چرخیده و زمان حاضر را دوره قمری می دانند و پس از آن نوبت به سایر هفت سیاره به ترتیب میرسد و منظور از دور فلک حرکتِ فلک به گِرِد مرگز عالم که بنا به عقیدۀ قدما زمین بوده است می باشد .


سلمی : نام یک زن معشوقه عربی مانند لیلی و مجازاً به معنای معشوق .


نافه گشایی : باز کردن نافۀ مُشک، کنایه از باز کردن زُلف های مشکین و معطّر ساختن هوا .


حقّ وفا : حقّ محبت و وفاداری .


طُرّه : موهایی که از ناحیه بالای پیشانی تا بالای ابرو در پیشانی شانه زده و در بالای ابرو با خط افقی بچینند، پیش زلفی .


عنبر شکن : بازار عنبر شکن، از عنبر خوشبوتر ، عنبر افشان .


مَقام : جا، بزم، محفل .


سِفلَه : پست، فرومایه .


باشد خبر از خویشتنش : از خویشتن خبرش باشد، از خود بیخود نشده باشد و هنوز هشیار باشد .


عِرض : آبرو .


نشاید : شایسته نیست، نتوان .


هر که این آب خورد : هرکس که از این آب میخانه یعنی باده خورد .


رخت به دریا فکنش : رخت به دریا فکنده اش تصوّر کن یعنی دست از جان شسته و ترک علائق زندگی کرده اش به حساب بیاور .


ملال: ملالت، دلتنگی، ملول شدن، به ستوه آمدن .


اَندُهِ عشق : غم عشق، اندوه عشق .


نه حلال : حرام ، حرام باد .


سَرِ ما و قدمش ... : یا، سر ما و قدمش ...


بیت الغزل : شاه بیت غزل، بهترین بیت یک غزل .


بیت الغزل معرفت : سخن برگزیده و شاخص حکمت و عرفان .


نفسِ دلکش : دم گرم و دل انگیز، دَمِ گیرا .


لطف سخن : جذّابیت کلام، سخن دلنشین، گفتار نرم و لطیف .



معانی ابیات غزل (270)


1)      خدایا آن گل تازه شکفته شاداب را که به من سپردی، از چشم زخم حسود چمن به تو (باز) میسپارم.


2)      هرچند که از کوی وفاداری، مسافت زیادی دور شده است، از خدا می خواهم که بلای حاصل از گردش روزگار از جان و تن او دور باشد .


3)      ای باد صبا، انتظار دارم هرگاه به منزل محبوب من برسی، از سوی من به او سلامی برسانی ...


4)      (آنگاه) از روی ادب و همانطور که سَرِ نافه مُشک را باز می کنند گره از آن زلف مشکین بگشا ولی آن ها را پریشان مکن که جایگاه دلهای عزیز زیادی است ...


5)      (و) به او بگو که دل من با خطِّ عذار و خالِ چهره ات از راه دوستی و وفا حقّی دارد، در آن چین و شکن عنبرنشانِ عبیر افشان، در حرمت و عزت آن بکوش .


6)      در بزمی که به یاد لب های شیرین او ساغر کشیده و باده می نوشند چه فرومایه پستی است آن مستی که هنوز از پای درنیامده و بر حواس خود مسلط است .


7)      میخانه جایی نیست که بتوان از دَرِ آن آبرو اندوخت و یا به ثروت و مال رسید . هرکس آب میخانه را نوشید، دست از جان شسته و ترک علاقه دنیا کرده اش به حساب بیاور .


8)      آن کس که از ملامت و دلتنگی ، واهمه و اکراه دارد، باده غم عشق بر او حلال و گوارا نباشد. یا ما سر در قدمش می بازیم یا لب ما برای بوسه به دهانش نزدیک می شود .


9)      همه اشعار حافظ به منزله شاه بیت چکامه عشق و عرفان الهی است . آفرین بر دَمِ گرم و گیرا و دل انگیز سخنانِ دل نشین او باد .



شرح ابیات غزل (270)


وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن


بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف


*


کمال خجندی  : دالِ زلف و الف ِ قامت و میم دهنش       هر سه دامند و بدان صید، جهانی چو منش


*


خواجو کرمانی  : حسد از هیچ ندارم مگر از پیرهنش     که جز او کیست که برخـورد ز سیمین بدنش


*


خواجو کرمانی  : آن که جز نام نیابند نشان از دهنش     بر زبــان کی گــذرد نام یکی همـچو منش


*


          در شرح غزل 255 گفته شد که حافظ در سال 777 هجری آن غزل را برای شاه شجاع سروده و ارسال داشته است . این غزل مورد بحث نیز در همان ایّام که شاه شجاع در تبریز اقامت داشته سروده شده و شاعر، پادشاه مورد علاقه خود را همانطور که از مفاد ایهامی و ظاهری بیت دوم مستفاد می شود بدست خدا می سپارد. ظاهراً همه این غزل در تعریف و تمجید شاه شجاع است و به غیر از کنایه یی که شاعر در مصراع اول بیت دوم این غزل دارد سخنی شکایت آمیز بر زبان نرانده و غزل به صورت یکپارچه عاشقانه جلوه ظاهری دارد . شاعر در بیت هشتم مطلبی را به صورت واقع بینانه باز گو کرده و می گوید کسی که میخواهد به شاه نزدیک شود اگر ملاحظه پاره یی مشکلات و سختی ها بکند پیروزی و موفقیت حلالش نبادا و من در این راه یا سرم را فدا می کنم یا به آرزوی دل خود می رسم و این پشت کار و اراده یی که در این بیت از زبان حافظ به صورت اقرار ضمنی جاری شده دلیل بر سختی مبارزه یی است که بین او و مخالفینش در جریان بوده و شاعر به هیچ وجه مایل به شکست در این مبارزه نبوده است .


          حافظ پس از سرودن این غزل از این که چنین غزلِ به ظاهر ذو وجهین روان و سلیسی را سروده، در مقطع غزل با آوردن عبارت (بیت الغزل معرفت) به نکته دیگری اشاره دارد یعنی این غزل باز هم دارای ایهامی است به این معنا که شاعر می خواهد بگوید که مفاد ابیات این غزل نه تنها دارای صورتی عاشقانه و ایهامی برای شاه شجاع است که وجه دیگر آن بیان نکات عارفانه یی است که در آن گنجانیده شده و چنانچه در مفاد اصطلاحات عرفانی کلماتی که در این ابیات به کار رفته دقیق شویم خواهیم دید که شاعر در9 بیت و در کمال سلاست و بلاغت به خوبی از عهده این کار هم برآمده است .



جمعه 17/6/1391 - 10:13 - 0 تشکر 546805









غزل (269)چـو برشکست صــبا زلف عنبر افشانش

1         چـو برشکست صــبا زلف عنبر افشانش       به هرشکسته که پیوست تازه شد جانش


2        کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم        که دل چه می کشد از روزگار  هجـرانش


3       بَـریدِ صبحِ وفا نامه یی که برد به دوست        ز خــون دیـــده ما بود مُهرِ عـنوانش


4       زمانه از ورق گـل مــثال روی تو ساخت       ولی ز شــرم تو در غـنچه کرد  پنهانش


5       بسی شدیم و نشد عشــق راکرانه پدید        تـبارک الله  ازین ره که نیـست  پایانش


6        جـــمال کعبه مگر عذر ِ رهروان خواهد        که جان زنده دلان سوخت در   بیابانش


7       بدین شــکستهِ بیت الــحزن که میآرد         نشانِ یوســـف دل از چه زنخــدانش


8       بگیرم آن سر زلف و بدست خواجه  دهم         که سوخت حافظ بیدل ز مکر و دستانش




معانی لغات غزل (269)


برشکستن : چین و شکن دادن، خَم کردن مو، پریشان کردن مو، رها ساختن، گسستن، ترک کردن، روی گردانیدن .


شکسته : ناتوان، شکسته دل ، دل شکسته .


شرح : تفصیل، مشروحاً، توضیح، بسط، گشودن .


عرضه دادن : بیان کردن، آشکار کردن، نشان دادن، اظهار کردن، ارائه کردن .


بَرید : قاصد .


بَرید صبح : قاصد صبح، کنایه از نسیم صبحگاهی .


صبح وفا : صبح وفاداری، آغاز وفاداری .


صبح وفا : (اضافه تشبیهی) وفا به صبح تشبیه شده .


مُهرِ عنوان : مُهری که زیر عنوان نامه زده اند، سابقاً سلاطین در فرمان های صادره زیر عنوان فرمان، مُهرِ خود را می زده اند و در دوره مغول این مهر به رنگ قرمز بوده است .


وَرَق : برگ


مِثال : مانند ، تصویر، همانند .


بسی شدیم : بسیار راه رفتیم .


کِرانه : ساحل، پایانه، انتها .


تبارک الله : (شبه جمله) پاک و منزّه است خدا (برای تحسین و تعجّب گفته می شود)، شگفتا .


جمال کعبه : زیبایی دیدار کعبه، کنایه از جمال دلدار و محبوب .


عذر رهروان خواهد : از رهروان عذر خواهی کند .


شکسته : دل شکسته، شکسته دل، ناتوان .


شکسته بیت الحزن : دل شکسته مقیم در خانه اندوه و غم .


خواجه : در این جا کنایه از خواجه تورانشاه وزیر شاه شجاع است .


دَستان : حیله، نیرنگ .



معانی ابیات غزل (269)


1)      چون نسیم صبا گیسوی عطر افشان او را بر هم زده و از چین و شکن آن رهایی یافت، به هر دل شکسته یی که رسید از آن عطر گیسو جانش را تازه کرد .


2)      رفیق همزبانی کجاست تا برای او مشروحاً بیان کنم که دل از دست ایام فراقِ محبوب چه می کشد


3)      نامه یی را که قاصد نسیم صبح از روی وفا برای دوست برد، مُهر سرخ رنگ عنوان آن از خون دیده ما بود .


4)      دست روزگار همانند چهره تو را از برگ های گل آفرید اما از شرم روی تو آن را در غنچه پنهان ساخت .


5)      راه بسیاری پیمودیم و انتهای مسیر عشق پدیدار نشد. شگفتا از این راه که پایانی ندارد .


6)      مگر جاذبه جمال کعبه از زائرانش دلجویی کند زیرا جان مشتاقان زیارت در بیابان های او به لب رسید .


7)      چه کسی نشان دل مرا که یوسف وار در چاه زنخدان او افتاده است برای این دل شکسته مقیم خانه اندوه و غم می آورد؟


8)      سر زلف او را گرفته و بدست خواجه (تورانشاه) می دهم که حافظِ دل از دست داده از حیله و نیرنگ های او در آتش بیداد سوخت .



شرح ابیات غزل (269)


وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان


بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم


 *


سعــــدی   :  خوشست درد که باشد امید درمانش              دراز نیـست بیـابان که هست پایـانـش


 *


سلمــــان   :  صباح عید مگر بود عزم میدانش                   که مه ز غالـیه بر دوش داشت چوگانش


 *


عــــراقی   :  صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش             شراب و نقل فــرو ریخته به مستانش


 *


ظهیر فاریابی :  ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش         مــه دو هفته پدید آمد از گریــبانش


 *


          این غزل برای خواجه تورانشاه پس از کسب اجازه بازگشت از تبعید به شیراز توسط حافظ در یزد سروده شده است .


          قطعاً آنان که شرح غزل های حافظ را تا به اینجا از نظر گذرانده اند متوجه نکات زیر شده اند که :


1-         حافظ از دوستان و همکاران قدیم خود شاه شجاع و تورانشاه گله مند است .


2-         حافظ مسبب اصلی تبعید خود را تورانشاه و توصیه های او مبنی بر تغییر سیاست شاه شجاع میداند که منجر به کنار گذاشتن حافظ از دستگاه دولتی می شود .


3-         حافظ هرگز درصدد تغییر عقیده و پشت کردن و ترک رویه گذشته و ارتباط خود با شاه و وزیر و دستگاه حکومتی برنیامده و پیوسته اقدامات و گله مندی های او در جهت برگردانیدن ورق سیاست و اوضاع به نفع خود است .


4-         در غزل ها گاه از شاه شجاع و گاه از تورانشاه گله کرده و یکی را عامل اصلی و دیگری را آلت فعل می داند و این دوگانگی عقیده نه از سَرِ صدق بلکه به منظور پیشبرد سیاست باز گشت خویش به مرکز قدرت است .


          حافظ در این غزل که تعداد ابیات آن در نسخ مختلف، مختلف است در سه بیت نخست با ضمیر سوم شخص غایب از شاه شجاع تعریف می کند در حالی که رویِ اصلیِ سخن با تورانشاه است. سپس در بیت چهارم تعریف جانانه یی از تورانشاه کرده و می فرماید دستِ طبیعت شکل و  شمایل گل را از روی چهره تو ساخت و چون دید به خوبی و برازندگی سیمای تو از آب درنیامد آن را در غنچه پنهان کرد .


            شاعر پس از آن در بیت پنجم از رنج و مشقت هایی که در این سفرِ تبعید کشیده، سر بسته سخن می گوید و در بیت ششم اضافه می کند که مگر به موقع، جمال کعبه یعنی شاه شجاع از او دلجویی کرده و جبران مافات به عمل آورد که جان زنده دلی چون او در این بیابان یزد و بیابان فراق و دوری شاه سوخته و آزرده شده است .


          شاعر در مقطع این غزل، همان طور که در بالا گفته شد گاه از تورانشاه و گاه از شاه شجاع بسته به این که روی سخنش با کدام یک باشد گله می کند؛ در اینجا خطاب به تورانشاه می گوید : من سر زلف شاه را گرفته و به دست تو میدهم که داد دل من را از آن بگیری که چه حیله ها که در کار من کرد . اما به عقیدۀ این ناتوان، خودِ شاعر به احتمال قوی، بعداً این بیت را به حکم احتیاط حذف کرده و تغییر داده و به همین دلیل ما این غزل را امروزه به دو صورت مختلف در دست داریم و همین موضوع سبب شده بعضی از علاقمندان در گذشته در مصراعی دست برده و بیت مقطع غزل و تخلص را به دو نحو ثبت نمایند .

جمعه 17/6/1391 - 10:13 - 0 تشکر 546806









غزل (268)خوشا شــیراز و وضع بـی مثالش

1         خوشا شــیراز و وضع بـی مثالش                        خـــداوندا نگهـــدار از زوالش


2        ز  رُکنــاباد ما صد لوحـــش الله                         که عــمر خضر می بخشد زلالش


3        میــان جعــفر آبـاد و  مصــلّی                         عبـــیر آمیز  می آید  شـمالش


4        به شیراز آی و  فیـض روح قدسی                         بخـواه از مردم صاحــب  کمالش


5        که نام قنـد مصـری برد  اینــجا                         که شــــیرینان ندادند  انفعالش


6        صبا زآن لولی شـنگول  سرمست                         چه داری آگهی چونـست  حالش؟


7        مکن بیـدار ازین خوابم خــدا را                         که دارم عشـرتی خوش با خیالش


8        گر آن شــیرین پسر خونم بریزد                        دلا چون شیر مادر کن حـــلالش


9        چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر


نکــردی شکر ایّام وصــــالش




معانی لغات غزل (268)


خوشا : (شبه جمله) چه نیکوست، چه خوش و خرّم است .


زوال : هلاک، نابودی .


رُکناباد : قنات رکن آباد که از دو فرسنگی شیراز از کوبَمو سرچشمه گرفته و هنوز هم جاری است .


لو حَشَ الله : لااَوحَشُه الله، خداوند وحشت را از او دور دارد .


جعفر آباد : آبادی کوچکی در حومۀ شیراز .


مصلّی : ناحیه یی که از آب رکن آباد مشروب می شده و زمین های حدّ فاصل آرامگاه حافظ و سعدی را شامل می شده و پس از درگذشت حافظ او را در گوشه مصلّا به خاک سپردند .


عبیرآمیز : با عنبر آمیخته، معطّر .


فیض : بهره .


روح قدسی : روح القُدُس، جان پاک، یکی از مراحل سه گانه. تثلیث مسیحیّت یعنی (اَب ـ اِبن ـ روح القدس) روحی که به پیامبران و اولیاء الله اختصاص دارد .


قند مصری : نیشکر و قندی که از مصر به بلاد دیگر صادر می شده است .


انفعال : شرمندگی .


لولی : کولی، زن های بلند بالا و ظریف کولی از نژاد شیرازی .


شنگول : شادب، زنده دل .


شیرین پسر : شاهد زیبا و شیرین حرکات .


خدا را : به خاطر خدا .



معانی ابیات غزل (268)


1)      چه خوش و خوب و خرّم است شیراز و وضع بی نظیر و مانندش! خداوندا از نابودی آن را دور نگاهدار .


2)      صد بار چشم بد از آب رکناباد ما به دور باد که آب زلالش زندگانی جاوید می بخشد .


3)      میان جعفرآباد و مصلّی نسیمی معطّر و با عنبر آمیخته، می وزد .


4)      بیا و به شیراز و به برکت مصاحبت مردم با معرفت آن به جستجوی فیض حیات بخش روح القدس بپرداز .


5)      چه کسی در اینجا نام قند مصری به زبان آوَرد که شیرین دهنان او را شرمنده و پشیمان نکردند؟


6)      ای باد صبا از آن کولی شاداب سرمست چه خبر داری؟ حالش چطور است .


7)      ای دل، اگر آن شاهد شیرین کلام، خونِ مرا بریزد از او درگذر و مانند شیر مادر خون مرا حلالش کن .


8)      به خاطر خدا از این خواب خوش بیدارم مکن که با خیال او در خواب، بزمی نشاط انگیز دارم.


9)      حافظ، تو که از دوری او در هراس بودی چرا در ایّام وصالِ او شاکر و سپاسگزار نبودی .



شرح ابیات غزل (268)


وزن غزل : مفاعیلن مفاعیلن فعولن


بحر غزل : هزج مسدّس محذوف


                                       *


          این غزل حاصل ایّام جوانی حافظ و غزلی است که شاعر در وزنی مناسب در آن به ستایش زادگاه خود پرداخته است .


          به عقیده این ناتوان از این نکته غافل نباید بود که حافظ در هر حال و هر زمان، هر سخنی را که به زبان و قلم آورده کاملاً بازتاب عقاید باطنی و روحیه بی آلایش اوست و به هیچ وجه از روی تکلّف و به صورت مصنوعی شعری نساخته است .


          ممکن است بعضی بر این گفته ایراد بگیرند که پس حُکم مواردی که شاعر در عینِ بی مهری شاه شجاع، به مدح او پرداخته چیست؟ باید گفت قضاوت دربارۀ هر نوشته و سروده یی بایستی با توجه به عرف زمانی که نویسنده و شاعر در آن می زیسته و با حلّاجیِ دقیقِ علت و معلول ها به عمل آید. شاعری که صرف نظر از دوستی و صمیمیت چندین ساله با شاه، در دربارِ او عهده دارِ وظایفی بوده و در موارد زیادی به سبب صراحت لهجه و بی پروایی و بی احتیاطیِ شجاعانه، بر عقاید خویش پافشاری کرده و در نتیجه سبب کدورت و فاصله فیمابین شده، چاره یی ندارد که با شاه به صورت (درشتی و نرمی به هم در . . . ) سخن بگوید. و ما می بینیم که پاره یی از ایهامات اشعار حافظ در مورد شاه شجاع از گله و شکایت نیز فراتر رفته و به درشت گویی هم نزدیک شده است .


          در جای دیگر نیز گفته شد که جماعتی از کولیان در بیرون دروازه شهر شیراز می زیسته و دختران آن ها با روی گشاده و زبان چرب و نرم در شهر می گشته و با فروش پاره یی از کالاها جوانان و مردان را شیفته و بی قرار خود می ساخته و پس از گوش بُری، از عاشقان دلباخته دوری می جسته اند. و حافظ در چند مورد به ویژه در ایام شاب از این لولیان و شاهدان نام می برد و در این غزل هم مفاد ابیات پنج بیت آخر غزل، بازگو کننده احساساتِ شاعر در ایام جوانی نسبت به یکی از این لولیان است که کسی نمی داند چگونه سر شاعر جوان را کلاه گذاشته و در رفته است که از باد صبا سراغ جا و مکان او را می گیرد .

جمعه 17/6/1391 - 10:13 - 0 تشکر 546807









غزل (267)شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش

1       شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش     که تا یکــدم بیـاسایـم ز دنیا و شــر و  شورش


2      سِماط دهـر دون پرورندارد شهـد  آسایش      مذاق حرص و آز،  ای دل بشوی از تلخ و از شورش


3     بیاور مـی که نتوان شد ز مکرآسمان  ایمن      به لعــبِ زهُره چنــگی و  مریـخ  ســلحشورش


4      کمند صید بهـرامی بیفکن جام جـم   بردار     که من پیمودم این صحرا نه بهرام است ونه گورش


5     بیــا تا در مـی  صافـیت رازِ دهـر  بنمایم      به شرط آن که ننــمایی به کج طبعان دل  کورش


6      نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست     سلیمان با چـنان حشــمت نظــرها بود با مورش


7     کمانِ ابروی جانان نمی پیچد سر از حافظ


ولیکن خنده می آید بدین بازوی بی زورش




معانی لغات غزل(267)


شراب تلخ : شراب قوی، شراب تند مزّه، کنایه از شراب کهنه که در اثر ماندن مزّه تند و گَس دارد.


مرد افکن : نیرومند، از پای درآرنده مردان و پهلوانان


زور : قدرت، کنایه از قدرتِ مستی شراب .


شر و شور : جار و جنجال، فتنه و آشوب .


سِماط : سفره پر از غذا .


شهد : شیرینی، عسل .


مذاق : ذائقه، قوّه چشیدن .


مذاقِ حرص : (اضافه تشبیهی) حرص به جایگاه قوه ذائقه یعنی دهان تشبیه شده .


مکر: فریب، حیله .


ایمن : در امان بودن، با خیال آسوده و خاطر جمع، مصون، محفوظ .


لعب : بازی .


زهره چنگی : ستاره زهره یا ناهید که به چنگ نوازی و مطرب فلک شهرت دارد .


مریخ سلحشور : ستاره مریخ یا بهرام که به خدای جنگ و خونریزی مشهور است و سلحشور به معنای مرد جنگی یا کسی که با سلاح به شورش دست می زند .


کَمَند : تنابی که یکسر آن حلقه وار بوده و در شکار حیوانات با چرخش آن، آن را به گردن دام انداخته او را صید می کنند .


بهرام : بهرام گور، پانزدهم پادشاه ساسانی که پیوسته به شکار گورخر می پرداخت و آخر در یکی از شکارگاه ها گم شد و گور و قبرش نامعلوم است .


مـی صاف : شراب زلال .


دل کور : کور دِل، کور باطن، کُند ذهن .


مُنافی : نفی کننده، باطل کننده، مخالف .


حشمت : جاه و جلال


نظر : نگاه، نگاه از روی عنایت، نظرِ لطف .


نمی پیچد سر : سرپیچی نمی کند .



معانی ابیات غزل (267)


1)      شرابی قوی و تند مزه می خواهم که مستی اش مرد را از پای درآورد تا زمانی کوتاه از گرفتاری های دنیا و جار و جنجال آن آسوده شوم .


2)      در سفره رنگارنگ این دنیای سفله پرور، شیرینی آسایش وجود ندارد. ای دل دهان آزمند خود را از تلخی ها و شوری های آن ببند و پاک نگهدار .


3)      شراب بیاور که نمی توان از حیله و فریب آسمان و بازیگری های زُهره چنگ نواز و مریخ جنگجوی آن در امان بود .


4)      ریسمانِ کمندِ شکارِ بهرام گوری را به دور انداخته ساغر جمشیدی را برگیر، چرا که من این صحرا را در نوردیده ام نه بهرام وجود دارد و نه شکار گورِخر او و نه گور او .


5)      بیا تا به تو راز این دنیا را در جام شراب زلال نشان دهم به شرط آنکه آن را به کج اندیشان بی ذوق در میان ننهی .


6)      با نگاه لطف و عنایت به درویشان نگریستن با بزرگی منافاتی ندارد . چراکه سلیمان با آن همه بزرگی و حشمت هم به مور ناتوان عنایت ها داشت .


7)      کمانِ ابروی محبوب، سر از فرمان حافظ نمی پیچد اما به بازوی بی زور حافظ (که قادر به کشیدن این کمان نیست) لبخند تمسخر می زند .



شرح ابیات غزل (267)


وزن غزل : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن


بحر غزل : هزج مثمن سالم


                                             *


اوحــــــدی : در این همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش   


که ما صد بار گم گشتیم همچون سایه در نورش


*


کمال خجندی : دل مسکین که می بینی از اینسان بی زر و زورش 


    به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش


*


          بعضی از حافظ شناسان محترم معتقدند این غزل پس از قتل عام اهالی اصفهان به دست تیمور سروده شده است. مفاد سه بیت اول غزل و لحن کلام شاعر نیز بر این موضوع دلالت دارد که پیش آمدی ناگوار شاعر را دستخوش غم و اندوه نموده است. چه حافظ در زمان ناکامی و هجوم مشکلات به فلسفه خیّامی پناه می برد و بر آن پای استقامت می فشارد. لیکن در سه بیت بعدی غزل معلوم نیست روی سخن شاعر با چه کسی است . این احتمال نیز هست که حافظ به پیروی از معانی کلمات قافیه انتخابی، مضامینی کلّی که همیشه باب طبع و سلیقه و عقیده اوست در این ابیات گنجانیده باشد و دلیل این احتمال در بیت مقطع مشهود است که شاعر برای (زورش) مضمونی ساخته که با ابیات دیگر غزل قرابت مضمون و همخوانی ندارد .

جمعه 17/6/1391 - 10:13 - 0 تشکر 546808









غزل (266)فـکر بلبل همه آنـست که گـل شد یـارش

1        فـکر بلبل همه آنـست که گـل شد یـارش     گل دراندیشه که چون عشوه کند درکارش


2        دلربائـی همـه آن نیست که عاشـق بکشند    خـواجه آنست که باشد غـم خدمتـکارش


3        جای آنست که خون مــوج زند دردل لعـل     زین تغـابن که خَـزَف می شـکند  بازارش


4        بلبل از فیـض گـل آموخت سخن ورنه  نبود    این همه قـول و غـزل تعبیه در منـقارش


5        ای که در کوچـه معشــوقه مـا می گـذری     بر حـذر باش که سر می شکند دیـوارش


6         آن سفر کرده که صد قافله دل همره  اوست      هرکـجا هست خــدایا به سلامت دارش


7        صحبت عافـیتت گرچه خـوش افتاد ای دل     جانب عشـق عـزیز است فـرو  مگذارش


8        صوفی سرخوش ازین دست که کج کرد کلاه     به دو جـام دگر آشـفته شـود  دستارش


9        دل حافظ که به دیدار تو خو گر شده بود


                                      نـاز پرورد وصــال اسـت مجـو آزارش




معانی لغات غزل (266)


فکر : در اینجا به معنای دل مشغولی است .


شُد : خواهد شد، شده است .


عِشوه : ناز، غمزه، کرشمه .


خواجه : بزرگ، خداوندگار، ارباب .


جای آن است : زمان آن فرا رسیده است.


تغابن : مغبون شدن، زیانمندی، در زیان افکندن بعضی توسط بعضی دیگر .


خَزَف : سِفال، هر گِلِ پُخته شده .


می شکند بازارش : از رونق بازار او می کاهد.


فیض : عطا و بخشش، رسیدن آب رودخانه به زمین های اطراف .


قول و غزل : دواصطلاح در موسیقی .


قول : کلمات آهنگین، به شعر و ترانه که به زبان عربی سروده شده باشد گویند .


غزل : نوعی تصنیف، به شعر و ترانه که به زبان فارسی سروده شده باشد گویند .


تعبیه : از پیش آماده و مهیّا شده، امکاناتی که در چیزی نهفته باشد .


بر حذر باش : دوری کن، به منظور احتیاط از آن فاصله بگیر .


قافله : کاروان مسافر .


عافیت : صحّت و سلامت، و در این بیت به معنای آرامش و بی دغدغه .


جانب : طَرَف، مجاورت، سو .


صوفی : پشمینه پوش، عابد پشمینه پوش .


سرخوش : شاداب، مست، نشاط و شادابی در اوایل مستی .


از این دست : بدینگونه، به این نحو .


کلاه : عرق چین که به سر می نهاده و اطراف آن را دستار می بسته اند .


آشفته : در هم ریخته و نا مرتّب .


خوگر : مأنوس، عادت کرده، انس گرفته .


ناز پرورد : در ناز و نعمت پرورده شده، عزیز دُردانه .


ناز پرورد وصال : در وصل پرورش یافته و عادت کرده .


مجو آزارش : در صدد جستن راه آزار او مباش .



معانی ابیات (266)


1)      (در حالی که) همه دل مشغولی بلبل آن است که گل معشوق او شده است، گل در این اندیشه به سر می برد که چگونه در کار مهرورزی او ناز و عشوه کند .


2)      دلربایی تنها در این نیست که عاشق را زجر کش کنند بزرگوار کسی است که غمخوار خدمتگزار خود باشد .


3)      جای آن دارد که خون در دل لعل، از این زیانمندی که سفال، بازارش را می کاهد، موج بزند .


4)      بلبل از برکتِ عشقِ گل، سخن سرایی شیوا را فراگرفت و گرنه از اول، این همه قول و غزل در منقار او پرداخته نشده بود .


5)      ای کسی که در کوچه معشوقه ما رفت و آمد می کنی، متوجه باش که دیوار آن سر را می شکند .


6)      آن یار سفر کرده که به اندازه صد کاروان دلِ دوستان او را همراهی می کند، هر کجا هست ای خدای بزرگ او را به سلامت دار .


7)      ای دل هرچند با آرامش خاطر و به دور از دغدغه حال خوشی داری، از این نکته غافل مباش که دل مشغولی با عشق هم عوالِمِ شیرینی دارد .


8)      این طور که صوفی شنگول و شاداب کلاهش را کج نهاده اگر دو جام دیگر بنوشد به یک مرتبه دستارش آشفته و در هم ریخته خواهد شد .


9)      در پی آزار این دل حافظ که به دیدار تو عادت کرده و دست پرورده وصال توست مباش .



شرح ابیات غزل (266)


وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن


بحر غزل : رمل مثمّن مخبون اصلم


                                                                *


خواجو کرمانی :


سرو را پای به گِل می رود از رفتارش                                  و آب شیرین، ز عقیق لبِ شکّر بارش


*


اوحدی (با قافیه دیگر)


جُفتِ شادی است به عید آن که تو داری شادش                   مقبل آن است که آیی به مبارک بادش


*


          این غزل یکی از غزل های مشهور حافظ است که پنج بیت آن تکیه کلامِ مردم شعر دوست و  از جمله چهار بیت آن به صورت ضرب المثل بر زبان ها جاری و به گوش ها آشناست. زمان سرودن آن، دوره حکومت شاه محمود و ایهامات آن به شاه شجاع و شاه محمود و صوفیان متشرّع آن دوره برمی گردد .


          در مصراع نخست مطلع غزل، بر سر کلمۀ (شُد) اختلاف عقیده بین شخصیت های ادبی کشور وجود دارد که بایستی به صورت شُد به معنای شده است خواند یا به صورت (شَد) به معنای شَوَد. لیکن عقل سلیم و مفاد مطلب در ابیات بعدی و شواهدی چند که در اشعار متقدمین آمده و نقل آن ها سبب اطاله کلام می شود همگی حکم می کند که منظور حافظ (شُد) به معنای شده است بوده و اگر حافظ پژوهان محترم به همان اندازه که دباره کلمه (شد) فکر کرده اند دربارۀ کلمه (فِکر) در این بیت اندیشه می کردند مسئله خود به خود حل می شد. در این بیت، منظور از فکرِ بلبل، همان دل مشغولی بلبل است یعنی نحوه اطمینان خاطری که بلبل پس از گرفتن یار احساس کرده و از آن خوشحال بوده و گمان می برد که با گرفتن یار، دیگر هیچگونه مشکلی در پیش رو ندارند در صورتی که اندیشه گل چیز دیگری است و حافظ می خواهد در این بیت این دو نوع تعارض فکر را بازگو کند .


           از این که بگذریم ابیات 1، 4، 5 و 6 به صورت ضرب المثل و مصراع دوم بیت دوم نیز به همین صورت، در زبان محاوره اکثر ایرانیان جا افتاده است .


          ایهام بیت چهارم در واقع تعارفی است به شاه شجاع که حافظ خود را بلبل نامیده و خطاب به شاه شجاع می گوید از فیض مجالس شعر و ادب تو این همه قول و غزل از من به منصّه ظهور رسید . روی سخن در ایهام بیت پنجم هم به صوفیان متشرّع ریاکاری است که در زمان شاه محمود، علی رغم شاه شجاع به او نزدیک شده و او را به رعایت دستورات شرعی تشویق می کردند و هم به شاه محمود. شاعر خطاب به شاه محمود می گوید حکومت تو غصبی است و بی سبب از کوچه معشوقه ما می گذری، بدان که دیوار این حکومت نشین به زودی بر سرت خراب خواهد شد . و بالاخره در بیت ششم منظور حافظ از آن سفر کرده همان شاه شجاع است که درصدد تدارک سپاه برای حمله به شیراز است .


          حافظ در بیت هفتم این غزل خطاب به دل خود، عقیده باطنیِ خویش را بازگو می کند . منظور او این است که هر چند دور از ماجرای سیاست و طرفداری شاه شجاع، سبب فراغتِ خاطر و آسودگی خیالِ تو می شود اما ای دل بدان که هیجاناتِ ماجرای عشق هم دنیایی دارد . بنابراین جانب عشق یعنی شاه شجاع را فرو مگذار که این همه گرفتاری به شیرینی موفقیّتش که عنقریب با بازگشت او صورت عمل به خود خواهد گرفت می ارزد .


          بالاخره در بیت هشتم و به دنبال ایهام بیت پنجم، اما صریح تر، خطاب به یکی از این صوفیان که در دستگاه شاه محمود برای خود اعتباری کسب کرده می گوید این صوفی که از شراب قدرت سرمست شده و کلاهش را کج گذاشته به زودی با یکی دو پیمانه دیگر از شراب قدرت، دستار از سرش خواهد افتاد و این تحقیری است که بی ظرفیتی آن صوفی را در امور تفهیم می کند .

جمعه 17/6/1391 - 10:14 - 0 تشکر 546809









غزل (265)باغبان گر پنــج روزی صحبت گـل بایدش

1         باغبان گر پنــج روزی صحبت گـل بایدش      بر جفای خار هــجران صبــربلبل بایدش


2        ای دل اندر بنـد زلفش از پریشـانی  منـال       مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش


3        رند عالـم سوز را با مصلـحت بینی چه کار؟      کار ملک است  آن که تدبیر و تأمل بایدش


4        تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست       راهــرو گر صد هـنر دارد توکــل بایدش


5        با چنین زلف و رُخـش بادا نظر بازی حـرام       هر که روی یاسمین و جعــدسنبل بایدش


6        نـازها زآن نرگس مسـتانه اش باید کشـید      این دل شـوریده تا آن جعد و کاکل بایدش


7        ساقـیا در گردش ساغـر تعـلل تا به چـند       دور چون با عاشـقان افتد تسلسل بایدش


8        کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود


عاشق مسکین چرا چندین تجمّل بایدش




معانی لغات غزل (265)


پنچ روزی : اندک مدتی، کنایه از مدت زمان کوتاهی است.


باید : ضرور است، لازم است، بایسته است، (قید تأکید).


صبر بلبل : شکیبایی یک ساله بلبل .


بند : زندان .


رِنِد عالم سوز : رند وارسته از تعلقات دنیوی که پشت پا به امکانات این دنیا زده باشد و در اصطلاح عرفا رند کسی است که جمیع کثرات و تعیّنات را از خود دور کرده باشد ـ قلندر وارسته از جهان گذشته .


مصلحت بینی : مصلحت اندیشی، احتیاط کاری .


کارِ مُلک : کار مملکت، کشورداری .


تدبیر : سیاست، چاره اندیشی .


تأمّل : تفکّر، ژرف نگری .


طریقت : سیر و سلوک راه حق، راه و روش تزکیه نفس .


کافِری کردن : کفر است، بی ایمانی است، ناسپاسی است، توضیحاً در زبان فارسی با فتح (ف) متداول شده است .


توکّل : مشتق از وکالت به معنای واگذاشتن کار به طرف مورد اعتماد ـ تفویض امر به پروردگار .


جَعدِ سنبل : گلبرگ های مجعّد سنبل .


روی یاسمین : چهره سفید رنگ گل یاسمن .


مستانه : مست مانند، مثلِ مستان .


شوریده : پریشان حال .


تعلّل : بهانه آوردن، اهمال کردن، تأخیر کردن، دفع الوقت کردن .


دَور : نوبت، به گردش در آوردن .


تَسَلسُل : پی در پی .


دور تسلسل : 1- حرکت پشت سَرِ هم و در اصطلاح منطقی ـ فلسفی حرکت پشت سر هم موضوعی که نقطه پایانی ندارد و تا بی نهایت تکرار می شود و این قضیّه باطلی است که مثال آن این است که آیا مرغ از تخم مرغ ایجاد شده است یا تخم مرغ از مرغ به وجود آمده است؟ و در شعر حافظ منظور گردش پی در پی جام شراب است نه معنای فلسفی این اصطلاح .


کیست حافظ : حافظ چه شخصیتی است؟ مگر حافظ چه کسی است؟ مگر حافظ چه شخصیتی است؟


تا ننوشد : که ننوشد .


تجمّل : تکلّف، جاه و جلال، آراستگی وضع ظاهری .



معانی ابیات غزل (256)


1)      اگر باغبان بخواهد چند روزی با گل هم نشینی کند باید به مانند بلبل در برابر رنج و فراق شکیبا باشد .


2)      ای دل، دربند و زنجیر زلفش شِکوَه از آشفته حالی مکن. مرغ باهوش چون کرفتار دام شد باید بردباری را پیشه کند .


3)      رند وارسته خانمان برباد داده با صلاح اندیشی و احتیاط میانه یی ندارد . آن کار کشور داری است که به سیاست و چاره اندیشی نیاز دارد .


4)      در سیر و سلوک الی الله پشت گرم به پرهیزگاری و دانش بودن نشانه کفر و بی ایمانی است. سالک اگر واجد صد جور هنر و کمال هم باشد بایستی به عنایت پروردگار پشت گرم باشد .


5)      لذّت تماشای چنین زلف و چهره یی برآن کس که چشم به چهره گل یاسمن و چین و شکن گلبرگ های سنبل دارد حرام باد .


6)      تا این دل آشفته حال، نیاز وابستگی به چین و شکنِ آن زلف و کاکل را در خود حس می کند باید از آن چشم های مست، نازهای فراوانی را بکشد.


7)      ساقی، چقدر در به گردش درآوردن پیمانه اهمال می کنی. چون نوبت به عاشقان رسید بایستی پشت سر هم باده به پیمانه شان کرد .


8)      حافظ چه شخصیت مهمی! است که نبایستی باده را بدون ساز و آواز عود بنوشد! چرا یک عاشق مسکین بایستی تا این اندازه پای بند جاه و جلال و آراستگی ظاهری باشد؟



شرح ابیات غزل (265)


وزن غزل : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن


بحر غزل : رمل مثمّمن محذوف


                                                    *


          این غزل، غزلی است به ظاهر با مضامین عاشقانه از شاعری چیره دست و موسقی دان که برای قوّالی یا آوازه خوان ها، در مجالس عیش و طرب ساخته و پرداحته شده است .


          غزلی است هشت بیتی که مضامین آن یکدست نبوده و گرد چند موضوع دور می زند و همانطور که مشهود است در دو بیت نخست دلداری عاشق و تشویق او به صبر و پایداری در فراق معشوق به شعر کشیده شده ودر ابیات پنجم و ششم شاعر بار دیگر به تعریف معشوق خیالی می پردازد و در بیت هفتم ساقی را مخاطب و از او شراب طلبیده و بالاخره در مقطع غزل خطاب به خویش، باده نوشی بدون تشریفات را توصیه می کند .


           همان طور که گفته شد منظور اصلی شاعر در سرودن اینگونه غزل ها که از  مضامین عرفانی و ایهامات بالنسبه خالی است تهیه غزلی آهنگین برای خواندن با ساز و در محافل عیش و طرب است و برای این کار شاعر در انتخاب وزن و آهنگِ گوشنواز کلمات، به نحو احسن حُسن سلیقه به خرج می دهد .


          معانی مستقل ابیات در غزل هایی که به منظور سرود و با اهنگ موسیقی به گوش می رسد این امتیاز را دارد که در نفوذ و تأثیر مضامین در دل ها اثری بس شگرف دارد و از آنجایی که حافظ خود اهل موسیقی و آواز بوده است، کاملاً به این ریزه کاری ها آشنا و مسلّط بوده و تا به امروز غزلهایش تازگی و طراوت خود را حفظ نموده و خوانندگان در انتخاب آن درنگ جایز نمی شمارند . * * *

جمعه 17/6/1391 - 10:14 - 0 تشکر 546811









غزل (263) به دور لالـه قــدح گیر و بی ریـا می باش








1        به دور لالـه قــدح گیر و بی ریـا می باش           به بوی گل نفسی همدم صبـا  میباش


2        نگویمـت که همـه ساله مــی پرستی کن           سه ماه مـی خور ونُه ماه پارسا میباش


3        چو پیـر سالک عشقت به مـی حواله کند،           بنوش و منتظـر رحمـت خـدا میباش


4        گرت هواست که چون جم به سرّغیب رسی          بیا و همـدم جـام جهــان نما میباش


5        چو غنچه گرچه فُروبستگی ست کارجـهان          تو همچــو باد بهاری گره گشا میباش


6        وفـا مجـوی ز کس ور سخن  نمی شنـوی           به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا  میباش


7        مُرید طاعت بیگانگان مشو حافظا


ولی معاشــر رندان آشنا می باش




معانی لغات غزل (263)


به دور لاله : به هنگام گل لاله، به دوران گل لاله، موسم لاله .


قدح : پیاله بزرگ .


نفسی : یکدم، یک لحظه .


همدم : هم نفس .


همه ساله : تمام مدت سال .


پیر سالک : مرشد و هادی راه طریقت الی الله .


گرت هواست : اگر آرزوی داری .


جم : جمشید، پادشاهی که اهورامزدا با او گفتگو کرده، کلیم الله اول (وندیداد) و او پیش از حضرت زرتشت می زیست .


به سرّ غیب رسی : به اسرار نهان دست یابی .


جام جهان نما : جامی که کیخسرو در آن می نگریست و به اسرار همه جهان آن روز دست می یافت و بعد         به نام جام جم مشهور شد . جامی که عامل معرفت و واسطه بین جمشید و خدا (اهورامزدا) بوده است .


فروبستگی : در هم پیچیدگی، گِرِه خوردگی .


گِرِه گشا : حلّال مشکلات .


به هرزه : بیهوده .


سیمرغ : مرغ افسانه ای .


کیمیا : عامل تبدیل فلزّات ارزان مانند مس به طلا که افسانه ای بیش نیست .


طاعت : اطاعت، عبادت .


معاشر : رفیق، یار .




معانی ابیات غزل (263)


1)      موسم گل لاله، جام شراب بگیر و از ریاکاری بپرهیز و همزمان با بوی دلاویز گل، لحظه ای با نسیم صبا هم نفس شو .


2)      منظورم این نیست که در تمام مدّت سال باده بنوش. سه ماه می بنوش و نُه ماه پرهیزکار باش .


3)      آنگاه که پیرِ راهنمایِ عشق تو را به باده نوشی فراخواند، بنوش وبه بخشش خداوند امیدوار باش .


4)      اگر آرزومندی که همانند جمشید از رازهای نهانی جهان آگاه شوی، بشتاب و با جام جهان نما (ضمیر مرشد کامل ـ جام شراب) همدم باش .


5)      اگرچه کارهای جهان به مانند غنچه به هم پیچیده و سردرگُم و دَرهَم است، تو همانند باد بهار که غنچه را از هم باز می کند گره گشا باش .


6)      از کسی انتظار وفاداری نداشته باش و اگر این حرف را قبول نداری بیهوده به جستجوی سیمرغ و کیمیا (عنقا و اکسیر) وقتت را به هدر ده !


7)      حافظ، هوادار و شیفته عبادت آن هایی که از خدا بیگانه اند مشو ولی با رندانی که به اسرارِ الهی آشنایند معاشر و هم نشین باش .







شرح ابیات غزل (263)


وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان


بحر غزل: مجتّث مثمّن مخبون اصلم مُسبغ


                                                    *


          شاه شجاع مردی شراب خوار و پرخور بود. این دو عادت سبب بیماری نقرص می شود. به این معنا که رسوب مواد زائد اسیداوریک در مفاصل سبب دردهای شدید مفاصل به ویژه در انگشتان پا خواهد شد. شاه شجاع که دچار این بیماری شده بود اطبّاء او را از نوشیدن شراب منع کرده بودند . حافظ این غزل را در آن هنگام سروده و به او توصیه می کند که در سه ماهه بهار که فصل گل و سبزه است شراب بنوش اما نُه ماه دیگر را ترک کن. توضیحاً شراب اگر زلال و روشن و شفاف بوده و فاقد کدورت واملاح موجود در دانه انگور به ویژه انگور نارس باشد زیانِ کمتری دارد . توصیه حافظ بدان سبب است که او نسبت به گذشت عمر بی بدیل حسّاس و به بهره برداری از هر وقت خوش که دست دهد به ویژه در فصل بهار معتقد بوده است . از معنای بیت سوم این غزل چنین برمی آید که حافظ خود را پیر سالک عشق و عرفان دانسته و به شاه به صورت آمرانه می فرماید : می را بنوش و به رحمت الهی امیدوار باش .


           شاعر در ابیات بعدی این غزل مضامین لطیف را گنجانیده و در بیت مقطع به صورت غیر مستقیم آنطور که شاه شجاع بفهمد خطاب به خود می گوید : هرگز به طرفداری از ریاکاران و متظاهرین که به صورت ظاهر خود را عابد و زاهد می نمایانند برنخیز و پیوسته هم نشین و معاشرِ رندانی باش که فطرتاً خداشناس و پرهیزکارند و این کنایه یی است به شجاع که به منظور حفظ ظاهر با شیخ علی کلاه، رقیب و دشمن حافظ روابطی برقرار کرده و از معاشرت با حافظ شانه تهی می کرد .



برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.