مقایسه حركت وایستایی در صور خیال
شاعری كه قلبش با زندگی و طبیعت می تپد با آنكه این همرایی و همسرایی با حیات را ندارد در ارائه تصویرها و ترسیم صور خیال یكسان نیست و بر روی هم شعر هر كسی، به ویژه تصویر او، نماینده روح و شخصیت روانی اوست و بیهوده نیست اگر می بینیم بعضی از ناقدان قدیم، حتی، درشتی و نرمی زبان شعر و الفاظ گویندگان را حاصل طبیعت و خصایص روانی ایشان دانسته اند.
طبیعت زنده و پویا آنگونه كه در شعر فارسی شاعران خاص جلوه دارد در شعر دسته ای دیگر دیده نمی شود و در شعر فارسی از آغاز تا پایان قرن پنجم كه دوره مورد بررسی ماست هر دو نوع تصویر در بالاترین مرحله ضعف یا قوت خود، نمونه ها دارند.
از آغاز دوره دوم كه دوره رشد و تكامل صور خیال است تا تقریبا" پایان دوره سوم به طور كلی، دوره تحرك و پویایی در صور خیال است و ا زآغاز دوره چهارم به بعد دروه ایستایی آغاز می شود.
تحرك و پویایی تصویرهای شعر رودكی، دقیقی (در غیر گشتاسپنامه) كسایی، شاهنامه، منوچهری و فرخی چیزی است كه به هنگام مقایسه با ایستایی و سكون تصویرهای شعر ابوالفرج رونی، مسعود سعد سلمان، معزی و ازرقی هروی روشن تر و محسوس تر قابل تحلیل و بررسی است.
كافی است كه خواننده ای آشنا دو وصف بهار یا خزان را از دیوان منوچهری یا مورد مشابه آن از دیوان عنصری بسنجد. در نخستین تامل درخواهد یافت كه وصف یا تصویری كه از بهار یا خزان در شعر منوچهری آمده، تصویری است كه با حركت و جنبش زندگی همراه است یعنی به طبیعت زنده نزدیك است، اما تصویری كه عنصری ارائه می دهد تصویری است مرده و ایستاده و ملال آور، گویی كه از پشت شیشه ای تاریك و كدر شبحی از بهار یا خزان را به زحمت نشان داده. آنهم شبحی از عكس آن، نه شبحی از اصل طبیعت را. اما شعر منوچهری پویا است و نزدیك به واقعیت هستی با اینكه هزاران مرحله از نفس آن واقعیت به دور است.
نخستین عاملی كه در تحرك یا ایستایی تصویرها می توان تشخیص داد میزان نزدیكی شاعر به تجربههای خاص شعری است. شاعری كه صور خیال خود را از جوانب مختلف حیات و احوال گوناگون طبیعت می گیرد، با آنكه از رهگذر شعر دیگران یا كلمات، با طبیعت و زندگی تماس برقرار می كند، اگر چه ذهنی خلاق و آفریننده و آگاه داشته باشد، وضعی یكسان ندارد.
همین تفاوت در نزدیكی و دوری طبیعت است كه باعث می شود، عموما"، در تشبیهات حركت و جنبش بیشتر از استعاره ها باشد. مقایسه این تصویر از یك موضوع می تواند تا حدی روشنگر این بحث باشد. وصفی از آغاجی شاعر اواخر قرن چهارم درباره برف و تصویر آن :
به هوا نگر كه لشكر برف
چون كند اندر اوهمی پرواز
راست همچون كبوتران سپید
راه گم كردگان ز هیبت باز (لباب الاباب عوفی، 33.)
با وصفی از قطران شاعر اواخر قرن پنجم باز هم از باریدن برف كه از نظر وزن هر دو در یك بحرند و از نظر قافیه محدودیت ردیف ندارند تا باعث تنگنای بیان شده باشد بخصوص كه شعر قطران قافیه ای وسیع تر دارد :
تا سر دشت و كوه سیمین گشت
باد دیماه گشت چون سوهان
لاجرم در میان سونش سون
دامن كوهسار گشت نهان (دیوان قطران تبریزی، 254.)
در آغاز قرن پنجم، فرخی سیستانی ـ تا آنجا كه مدارك موجود نشان می دهد، بی سابقه قبلی از نظر قالب شعری ـ آمد و باریدن ابری را اینگونه با تصویرهای پویا و متحرك ارائه داده است :
بر آمد قیر گون ابری ز روی قیر گون دریا
چون رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
چو گردان گشته سیلابی، میان آب آسوده
چو گردان گردبادی، تند گردی تیره اندر وا
پس از او سه شاعر دیگر، از گویندگان بزرگ اواخراین دوره كه یكی از آنها در حقیقت مقدار كمی از عمرش را در این دوره گذرانیده و باید او را از شاعران دوره بعدی به شمار آورد؛ یعنی امیر معزی ـ هر كدام كوشیده اند تا این تصویر را در شعر خود بازسازی كنند در همین قالب و درحوزه خاص شعر خاص شعر فرخی. مسعود سعد سلمان گفته ا ست :
سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا
نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا
چو گردی كش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه
ز روی مركز غبرا به روی گنبد خضرا (دیوان مسعود سعد سلمان، 21)
و پس از او، در شعر ازرقی هروی، می خوانیم :
چه جرم است اینكه هر ساعت ز روی نیلگون دریا
زمین را سایبان بندد به پیش گنبد خضرا
چون در بالا بود باشد به چشمش آب در پستی
چو در پستی بود باشد، به كامش دود بر بالا (دیوان ازرقی هروی، 1)
و معزی كه نماینده تصویرهای مكرر و تقلیدی است گوید :
بر آمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریا
بخار مركز خاكی نقاب قبه خضرا
چو پیوندد به هم گویی كه در دشت است سیمابی
چو از هم بگسلد گویی مگر كشتیست در دریا (دیوان امیر معزی، 29)
با توجه به اینكه اجزای خیال و عناصر تصویر در شعر این گویندگان، پس از فرخی، تقریبا" تازگی ندارد، یعنی یا عین خیال های او را از همین شعر خاص گرفته اند یا از خیالهایی كه فرخی و معاصرانش (منوچهری و پیش از او شاعران قرن چهارم) در اشعار دیگر داشته اند، تركیب كرده اند و تصویری كه این سه شاعر از همان موضوع داده اند به علت عدم تماس مستقیم گویندگان شان با طبیعت، در سنجش با تصویرهای فرخی، سخت ایستاده و مرده است.
در شعر منوچهری اغلب موارد یك سوی خیال شاعر، انسان یا جانوری زنده است و آن سوی دیگر، طبیعت مرده و بدینگونه در طبیعت مرده نیز، با سنجش و مقایسه، حركت و جنبش ایجاد می كند :
ابر سیاه، چون حبشی دایه ای شده است
باران چون شیر و لاله ستان كودكی به شیر
گر شیر خواره لاله سرخ است، پس چرا
چون شیر خواره بلبل كوهی زد صفیر ! (شفیعی كدكنی. محمدرضا صور خیال در شعر فارسی. خلاصه صفحات250تا 264)