دیدم در آن كویر درختی غریب را
محروم از نوازش یك سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر درخت از شعف شكفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر ای بشارت باران
آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید و چوب درخت كهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در كویر عمر
ای كاش
خاكستر وجود مرا با خویش
می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم كه گرد باد
حتی
خاكستر وجود مرا با خود نمی برد