کویر، لوح خداوندگار زیبایی ست
کویر، تا که بخواهد دلت، تماشایی ست
کویر، پهنه ی ادراک عالم هستی
کویر، عرصه ی پر زمز و راز دانایی ست
کویر، ساحل لب خشک رودهای سراب
کویر، تشنه ی شورابهای سودایی ستبه سینه ی شب تارش ستاره ها، گویی
شکوهمند ترین سینه ریز رؤیایی ست
ستاره می شود ازسقف آسمانش چید
به نیمه شب، که فلک گرم اختر آرایی ست
هنوز شاخه ی خشک گز کناره ی راه
پیام آور بیداد فصل نازایی ست
شکیب نخله ی تاقش به خشکسالی ها
حدیث باور و دیباچه ی شکیبایی ست
پلاس های سیه در سپیده ی سحری
چو خال حُسن، به رخسار عهد برنایی ست
من از کویرم و شعر کویری ام پاک است
ز گندزار تملّق، ز هرچه رسوایی ست
به میهمانی من، در شب کویر بیا
که در کویر "سَهی" آسمان، تماشایی ست