• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 2952)
جمعه 18/5/1387 - 10:42 -0 تشکر 51126
قدر عباستون رو بدونید....

به نام نامی حق

سلام

دوستان عزیز این تاپیک برای دونستن قدر حضرت عباسمونه....جمله عنوان رو جایی خوندم

که مردم سایر ادیان مثل مسیحیان گفته بودن...

چرا اونا شناختن و فهمیدن حضرت عباس رو و ما....

اینجا براتون از معجزات،کرامات، و عنایات و الطاف حضرت عباس خواهم گفت...

شما هم مطالبتون رو در این باره حتما برامون ثبت کنید...

ان شاء الله که اونجور که باید بشناسیم عترتمون رو...

در پناه قران و عترت سالم و تندرست باشید

(این تاپیک و تاپیک میلاد علمدار کربلا ان شاء الله پس از تکمیل ادغام خواهند شد)

بگذار سرنوشت هر راهي که ميخواهد برود،راه ه من جداست
بگذار اين ابرها تا ميتوانند ببارند.... چتر من خداست
 

----------------------------------------------------------------
مسئول انجمن خانواده و صندلي داغ
 
شنبه 19/5/1387 - 12:50 - 0 تشکر 51336

عبور از قرنطینه
علامه شیخ محمد باقر نویسنده كبریت احمر می نویسد : زمانی كه در نجف بودم وبا وطاعون شیوع افته بود و مردم می مردند ناچار شدم از نجف خارج شوم شوق زیارت حضرت سیدالشهدا ابو عبدالله الحسین و برادرش حضرت ابوالفضل العباس مرا بی تاب نموده بود ولی قرنطینه مانع از تشرف به آستان آن حضرت بود و عبود امكان نداشت مع ذلك پیاده بیرون رفتم شب را در خانه ای نزدیك به كاروانسرا خوابیدم و چون صبح شد عازم كربلا شدم در راه مردی نورانی كه عمامه كوچكی به سر داشت با من ملا قات كرد و فرمود : به كربلا می روی ؟ عرض كردم : بلی ،

فرمود : چون تنها هستی من رفیق تو هستم . بسیار خوشحال شدم با یكدیگر روانه شدیم . در بین راه مرا به صحبتهای شیرینش مشغول داشت از او پرسیدم از كجا آمدی ؟
فرمود : از این بیابان . پس از اندك زمانی خود را نزدیك چادرها دیدم چون قرنطینه را دیدم ترس بر من غلبه كرد
.
فرمود : من با تو هستم خاطر جمع باش كسی به تو كاری ندارد چیزی از طلا با خود داشتم در دل خود گفتم طلاها را مخفی كنم او خندید و فرمود چون من با تو هستم احتیاجی به این كارها نیست ولی من غافل بودم و توجه نداشتم كه چه شد به این زودی به كربلا رسیدیم و ترس من باقی بود
.
گفتم : بیایید از سمت حرم حضرت ابوالفضل العباس برویم و توجه كردم به قبه مطهره آن حضرت كه نزدیك به آن بودیم و چون خیمه های قرنطینه را در وسط راه زده بودند از همان درب خیمه ها عبور كردیم گویا كور و گنگ شدند و اصلا با ما حرف نزدند . در كربلا آن مرد از من جدا شد و نفهمیدم به كدام سمت رفت و هر چه هم به دنبال او گشتم دیگر او را ندیدم .

 

 

خدایا ریشه ی شادی های مرا در غم دیگران قرار مده... 

 

شنبه 19/5/1387 - 12:52 - 0 تشکر 51337

شفای نیمه بچه

سید عطاء الله شمس دولت آبادی نقل كرد:

یكی از علما برای آمدن حاجتش، ده شب در حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بیتوته كرد ولی نتیجه نگرفت. سپس به حرم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام رفت و ده شب در كنار مرقد آن حضرت بیتوته كرد، باز هم نتیجه نگرفت.

همچنین ده شب در حرم آقا ابالفضل العباس علیه السلام بیتوته كرد و در آنجا نیز نتیجه ندید. در آخرین شب بیتوته در حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام دید كه زنی وارد حرم شد و یك طفل ناقص را كنار ضریح انداخت و گفت: یا ابوالفضل، من از شما اولاد خواستم؛ اینكه خدا به من یك بچه ناقص و نیمه داده است، من از اینجا نمی‌روم مگر اینكه معجزه كنی و طفل كاملی از برای من بگیری! ناگهان غوغا برپا شد و گفتند بچه نیمه، طفل سالم گردید! زن بچه را در آغوش گرفت و بیرون رفت.

این مرد عالم خیلی دلتنگ شد، آمد كنار ضریح و گفت: یا ابالفضل العباس علیه السلام، ببین من یك ماه است كه كنار قبر پدر و برادرت و نیز خود تو از خدا حاجت خواسته‌ام و حاجتم را روا نكردید، ولی زن عرب بادیه نشین آمد و فورا حاجتش را دادید. چندی بعد، كنار ضریح خوابش برد. در عالم رؤیا حضرت به او فرمود: هر كس به قدر معرفت خود حاجت می‌خواهد و خداوند هر نوع صلاح بداند به او كرامت می‌كند چه او همین اندازه نسبت به ما آشنایی دارد، اما حسابشان جداست و ما با نظر لطف به تو می‌نگریم و صلاح شما را در این حال می‌بینیم.

 

 

خدایا ریشه ی شادی های مرا در غم دیگران قرار مده... 

 

شنبه 19/5/1387 - 18:44 - 0 تشکر 51430

به نام اولین عاشق

به نام اولین تنها

به نام خدا

سلام

یكی دو سال به انقلاب مانده بود. در تهران خیابان قیاسی شب تاسوعا شخصی پس از دیدن سقاخانه‌ها به مقام شامخ حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام جسارت می‌كنند.

به خانه كه می‌آید، می‌بیند كه مادرش مشغول خوردن شلزرد است و در آنجا نیز می‌گوید:

مادر دست از خرافات بردار، از امشب من می‌خواهم مشروب بخورم كیف كنم!

مادر او را از این كار منع می‌كند ولی او می‌گوید: من ابوالفضل نمی‌شناسم.

مادر از او جدا شده و مشغول كار خود می‌گردد كه ناگهان صدای فرزندش بلند می‌شود: سوختم سوختم وقتی می‌‌آید می‌بیند بساط مشروب پهن است ولی جوان نیست و فقط صدای او می‌آید گویی به زمین فرو رفته تا یك ماه صدای جوان می‌امد ولی كسی او را پیدا نكرد متأسفانه روزنامه‌های آن روز قضیه را بعكس جلوه دادند.

مهدوی باشید

بگذار سرنوشت هر راهي که ميخواهد برود،راه ه من جداست
بگذار اين ابرها تا ميتوانند ببارند.... چتر من خداست
 

----------------------------------------------------------------
مسئول انجمن خانواده و صندلي داغ
 
سه شنبه 22/5/1387 - 17:50 - 0 تشکر 51947

به نام اولین عاشق

به نام اولین تنها

به نام خدا

سلام

حجه الاسلام و المسلمین حاج سیدمحمد سیدعبداللهی

یک سال در شب ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

در سالن اجتماعات دفتر تبلیغات اسلامی حوزة علمیه قم جشنی برگزار بود و

جناب حجه الاسلام آقای واعظی، سرپرست اعزام مبلغ، دربارة شخصیت آن بزرگوار سخنرانی می‌كرد، در ضمن سخنانش گفت: در یكی از سالها دهة عاشورا برای تبلیغ به اهواز رفته بودم. بعدازظهر عاشورا به منزل مرحوم آیه الله بهبهانی رفتم. در آنجا یك نفر خدمت آقا آمد و گفت: من می‌خواهم مسلمان بشوم. آقا از او پرسید :‌ دین تو چیست و چرا می‌خواهی مسلمان بشوی؟ گفت: دین من مسیحی، و شغلم رانندة تریلی است. امروز صبح از خرمشهر تیرآهن بار زده بودم و عازم تهران بودم. به اهواز كه رسیدم، دیدم جمعیت زیادی سیاه پوشیده‌اند و به سر و سینه می‌زنند. و عده‌ای هم در دستهایشان كاسه‌های آب بود و می‌گفتند: یا عباس.‌یا سقا، یا ابالفضل العباس علیه السلام! چون خیابانها مملو از جمعیت بود، ماشین را كنار خیابان پارك كردم و مدتی به تماشای آن صحنه‌ها پرداختم، تا اینكه خیابان مقداری خلوت شد و من مجددا حركت كردم. در راه همین طور به سرعت می‌رفتم تا به یك سرازیری رسیدم، خواست سرعت ماشین را كم كنم، پا را روی ترمز گذاشتم، ولی هر چه فشار دادم فایده نكرد. با خود گفتم: اگر از سمت روبرو ماشین بیاید و من با او تصادف كنم، چكار باید بكنم؟!

در این حال شروع كردم به حضرت مسیح و مادرش مریم علیهماالسلام التماس كردن؛ دیدم فایده ندارد. یكدفعه یادم افتاد مردم در اهواز یا عباس، یا سقا، یا ابوالفضل العباس علیه السلام می‌گفتند. گفتم: یا عباس،‌یا سقا،‌ یا ابوالفضل مسلمانها، خودت بدادم برس! در همین حال ناگهان دیدم یك دست آمد جلو ماشین و ماشین را در جا نگهداشت! من ماشین را در كنار جاده پارك كردم و اینكه آمده‌ام خدمت شما تا مسلمان بشوم.

بگذار سرنوشت هر راهي که ميخواهد برود،راه ه من جداست
بگذار اين ابرها تا ميتوانند ببارند.... چتر من خداست
 

----------------------------------------------------------------
مسئول انجمن خانواده و صندلي داغ
 
سه شنبه 29/5/1387 - 19:1 - 0 تشکر 52955

به نام اولین عاشق

به نام اولین تنها

به نام خدا

سلام

جناب حجه الاسلام آقای حاج شیخ فضل الله شفیعی قمی حامی و مروج مكتب ا

هل بیت علیهم السلام:


حقیر در سال 1355 تهران منبر رفتم. یكی از گویندگان برایم نقل كرد :

در محلی ده شب منبر می‌رفتم. یكی از شبها بعد از منبر نوجوانی مرا به خانه‌ای

دعوت كرد و گفت پدرم با شما كار دارد. پس از ورود به خانة مزبور،

شخصی را در روی تخت مشاهده كردم كه بیمار بود. وی مرا كنار خود طلبید و گفت:

آقای محترم من شخصی مسیحی هستم و مسلمان نیستم

ولی به ابوالفضل شما اعتقاد دارم. دكتر مرا جواب كرده و این مرضی كه دارم خوب

شدنی نیست. پدرم با این مرض مرد برادرم هم با این مرض مرد من هم با همین

مرض ساعت آخر عمر را سپری می‌كنم اگر شما شفای مرا از حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بگیرید قول می‌دهم مسلمان شوم

من بدنم لرزید! با این بیمار رو به موت چه كنم؟! بالاخره برای شفای او متوسل

به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام شدم یكی دو شب از مجلس مانده بود،

نوجوان پیدا شد و بعد از منبر مرا به خانه دعوت كرد.

پیش خود گفتم حتما آن مرد مرده است و ما رسوا شده‌ایم! متزلزل و نگران،

همراه او رفتم. داخل خانه كه شدم دیدم آن مرد از روی تخت پایین آمد تا چشمش به من افتاد بنا كرد به گریه كردن و گفتن:

دیدی گفتم ابوالفضل شما باب الحوائج است، به من عنایت كرد و من خوب شدم. الان شهادتین را بگو تا من مسلمان شوم. آری از بركت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام من شفا یافته اسلام اختیار كرده‌ام و شیعه شده‌ام!

بگذار سرنوشت هر راهي که ميخواهد برود،راه ه من جداست
بگذار اين ابرها تا ميتوانند ببارند.... چتر من خداست
 

----------------------------------------------------------------
مسئول انجمن خانواده و صندلي داغ
 
سه شنبه 29/5/1387 - 23:32 - 0 تشکر 53015

شفاى مرد فلج

عالم جلیل القدر دانشمند ارجمند ((حاج شیخ حسن )) كه از نوادگان ((مرحوم آیت الله العظمى صاحب جواهر رضوان الله تعالى علیه )) است از ((حاج منشید بن سلمان )) كه انسان عارف و بصیر و با خدا و مورد اعتماد بود نقل كرد:
مردى از طایفه براجعه به نام ((مخیلف )) پاهایش فلج مى شود و سه سال از ابتلاى او به این مرض مى گذرد و هر چه معالجه و درمان مى كند اثرى نمى بیند ولى چون از آن عاشقان ((ابى عبدالله الحسین (ع ))) است با اینكه فلج است و پاهایش حركت نمى كند به رفقایش مى گوید: ((زیر بال مرا بگیرید و مرا به مجلس عزادارى حضرت سیدالشهداء ببرید.))
مردم هم كمكش مى كردند و او را به حسینیه مى آوردند، چون به سختى مى نشست همه اش به محمد و آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین متوسل مى شد و آنها را به درگاه حق شفیع قرار مى داد تا خوب شود.
(شیخ خزعل از علماى صاحب نفوذ و معروف خوزستان ، حسینیه اى داشت كه دهه اول محرم در آنجا سوگوارى با عظمتى بر پا میكرده و در آن شهر رسم بود كه وقتى سخنران یا مداح به ذكر مصیبت مى رسید مردم مى ایستادند و با لهجه هاى مختلف جواب مى دادند و بعد به سر و سینه مى زدند).
روز هفتم محرم مرسوم بود كه مصیبت ((حضرت ابوالفضل العباس (ع ) )) را مى خواندند، در این روز زیر بغل ((مخیلف )) را گرفتند و كنار منبر نشاندند كه پایش را زیر منبر دراز كند.
ذاكر بخواندن شهادت نامه و مصیبت رسید اهل مجلس از زن و مرد قیام كردند و با نوحه و زارى و عزا به سر و صورت و سینه مى زدند، همینكه جوش و خروش بلند شد و همه گرم عزادارى شده و از خود بى خود شدند، فریاد ((وا عباسا)) بلند شد و گویا در و دیوار مجلس با عزاداران هم ناله بود. كه یك مرتبه دیدند ((مخیلف )) دردمند و فلج ، و زیر منبر نشسته ! روى پاهایش ایستاد و میان سینه زنها آمده و به سر و سینه و صورت مى زند ونوحه سرایى مى كند، و مى گوید: ((من مخیلفم كه آقاحضرت عباس (ع ) مرا شفا داد.))
وقتى كه مردم خرمّشهر این معجزه و كرامت را از ناحیه ((حضرت اباالفضل (ع ))) دیدند شور و غوغایى بپا شد و تمام عزاداران به سوى ((مخیلف )) هجوم آوردند و لباسهایش را به عنوان تبرك پاره پاره كردند و دست و صورتش را بوسه میزدند.
آن روز مجلس عزادارى ادامه پیدا كرد، با اینكه بنا بود ظهر اطعام كنند، ولى تا نزدیكى هاى شب طول كشید و همچنان مردم با شور و هیجان و احساسات وصف ناپذیر آرامش نداشتند و صداى وا عباسا را با گریه بلند جواب مى دادند.
تا اینكه كم كم جوش و خروش حسینى بحال عادى برگشت و از او سؤ ال كردند: ((چطور شفا پیدا كردى ؟!))
جواب داد: وقتى كه مردم ایستادند و به سر و سینه مى زدند و گریه مى كردند و مى گفتند: واویلا على العباس از خود بى خود شده و حالت خواب و بیدارى به من دست داد، یك وقت دیدم آقایى خوش سیما و نورانى و بلند قامت ، سوار بر اسبِ بلند بالا و درشت اندام به مجلس حاضر شد و پیش ‍ من آمد و فرمود: ((مخیلف چرا بلند نمى شوى با این مردم همراهى كنى و براى عباس به سر و سینه بزنى ؟))
گفتم : ((آقا جان علیل هستم .))
فرمود: ((برخیز و به سر و سینه بزن .))
گفتم : ((آقا نمى توانم مریضم .))
باز حضرت فرمودند: بلند شو.
گفتم : ((آقاجان پس دستت را بده تا بگیرم و بلند شوم .))
یك وقت صدا زد: ((مگر نمى بینى دست در بدن ندارم .))
گفتم : ((پس چطور بایستم .))
فرمود: ((ركاب اسب مرا بگیر و بلند شو.))
دست بركاب گرفتم و از زیر منبر بلند شدم ، یك وقت دیدم هیچكس نیست فهمیدم ، ((آقا حضرت اباالفضل قمربنى هاشم (ع ) مرا شفا داده است ،)) من هم خودم را میان جمعیت عزادران انداختم و با آنان به عزادارى پرداختم .

الهی و ربی من لی غیرک... 

دوشنبه 4/6/1387 - 17:8 - 0 تشکر 53952

سلام

-------

ششم ذی الحجه الحرام سال 1417 ق مطابق با 25 فروردین 1376 ش در مدرسه آیه الله العظمی آقای حاج سید محمدرضا موسوی گلپایگانی(ره) با جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج سیدرسول مجیدی، مروج و حامی مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ملاقاتی دست داد. فرمودند:


جناب آقای حاج آقا رضا کرمانی صاحب فروشگاه گز عالی در اصفهان برای من نقل کرد که، من بچه‌ای 10 - 12 ساله بودم. دیدم کودکی یکی از کبوترهای صحن مطهر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را گرفت. دم کبوتر کنده شده و کبوتر فرار کرد. کودک هم دم کبوتر را که در دستش مانده بود، رها کرد؛ دم کبوتر پشت سرش به هوا رفت تا به دم اصلی چسبید.

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

اللهم ‌ارزقنا توفیق‌الشهادة فی سبیلك تحت لواء ولیك

همراه شما در انجمن سیاسی anjoman.siasi@tebyan.org

و انجمن ورزش و تندرستی anjoman.varzesh@tebyan.org

دوشنبه 4/6/1387 - 17:9 - 0 تشکر 53953

سلام

-------

بابا مگر اربابت باب الحوائج نیست؟!

سلالة السادات جناب آقای سیدعلی صفوی كاشانی، مداحل اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از جناب آقای هارونی نقل كرد كه گفتند:

یكی از عزیزان سقای هیئتی كه در ایام محرم (عاشورا) دور می‌زد و آب به دست بچه‌ها می‌داد، نقل می‌كند خدا یك پسر به من داد كه یازده سال فلج بود. یكی از شبها كه مقارن با شب تاسوعا بود وقتی می‌خواستم از خانه بیرون بیایم، مشك آب روی دوشم بود؛ یكدفعه دیدم پسرم صدا زد: بابا كجا می‌رودی؟ گفتم: عزیزم، امشب شب تاسوعاست و من در هیئت سمت سقایی دارم؛ باید بروم آب به دست هیئتیها بدهم. گفت: بابا، در این مدت عمری كه از خدا گرفتم، یك بار مرا با خودت به هیئت نبرده‌ای. بابا، مگر اربابت باب الحوائج نیست؟ مرا با خودت امشب بین هیئتیها ببر و شفای مرا از خدا بخواه و شفای مرا از اربابت بگیرد.

می‌گوید: خیلی پریشان شدم. مشك آب را روی یك دوشم، و عزیز فلجم را هم روی دوش دیگرم گذاشتم و از خانه بیرون آمدم. زمانی كه هیئت می‌خواست حركت كند، جلوی هیئت ایستادم و گفتم هیئتها بایستید! امشب پسرم جمله‌ای را به من گفته كه دلم را سوزانده است اگر امشب اربابم بچه‌ام را شفا داد كه داد، والا فردا می‌آیم وسط هیئتها این مشك آب را پاره می‌كنم و سمت سقایی حضرت ابالفضل العباس علیه السلام را كنار می‌گذارم این را گفتم و هیئت حركت كرد.

نیمه‌های شب بود هیئت عزاداریشان تمام شد، دیدم خبری نشد. پریشان و منقلب بودم، گفتم: خدایا، این چه حرفی بود كه من زدم؟ شاید خودشان دوست دارند بچه‌ام را به این حال ببینم، شاید مصلحت خدا بر این است. با خود گفتم: دیگر حرفی است كه زده‌ام، اگر عملی نشد فردا مشك را پاره می‌كنم. آمدم منزل وارد حجره شدیم و نشستیم. هم من گریه می‌كردم و هم پسرم گریه می‌كرد.

می‌گوید: گریه بسیار كردم، یكدفعه پسرم صدا زد : بابا، بس از دیگر، بلند شو بابا! بابا، اگر دلت را سوزاندم من را ببخش بابا! بابا، هر چه رضای خدا باشد من هم راضیم!

من از حجره بلند شده، بیرون آمدم و رفتم اتاق بقلی نشستم. ولی مگر آرام داشتم؟! مستمرا گریه می‌كردم تا اینكه خواب چشمان من را فرا گرفت در آن هنگام ناگهان شنیدم كه پسرم مرا صدا می‌زند و می‌گوید: بابا، بیا اربابت كمكم كرد. بابا، بیا اربابت مرا شفا داد. بابا.

آمدم در را باز كردم، دیدم پسرم با پای خودش آمده است. گفتم : عزیزم، چه شد؟! صدا زد: بابا، وقتی تو از اتاق بیرون رفتی، داشتم گریه میكردم كه یك دفعه اتاق روشن شد دیدم یك نفر كنار من ایستاده به من می‌گوید بلند شود! گفتم : نمی‌توانم برخیزم. گفت: یك بار بگو یا اباالفضل و بلند شو! بابا، یك بار گفتم یا اباالفضل و بلند شدم،‌ بابا. بابا، ببین اربابت ناامیدم نكرد و شفایم داد! ناقل داستان می‌گوید: پسرم را بلند كرده، به دوش گرفتم و از خانه بیرون آمدم، در حالیكه با صدای بلند می‌گفتم : ای هیئتها بیایید ببینید عباس علیه السلام بی‌وفا نیست، بچه‌ام را شفا داد!

اللهم عجل لولیک الفرج

ماندگار باشید

یا حق

اللهم ‌ارزقنا توفیق‌الشهادة فی سبیلك تحت لواء ولیك

همراه شما در انجمن سیاسی anjoman.siasi@tebyan.org

و انجمن ورزش و تندرستی anjoman.varzesh@tebyan.org

دوشنبه 4/6/1387 - 18:10 - 0 تشکر 53960

بچه‌ام الان می‌میرد!

روزی برای ملاقات و احوالپرسی به منزل ثقه المحدثین مرحوم حاج سیدحسین فخرالحسینی، معروف به حاج سیدحسین اصفهانی (روضه خوان)، رفتم. ایشان درب را باز كردند و مشغول صحبت شدیم.

در این اثنا، ناگهان یك زن زرتشتی سراسیمه و گریه كنان به طرف منزل ایشان‌آمد و تا ایشان را دید، سلام كرده گفت: حاج آقا، فورا به منزل ما بیایید و یك روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بخوانید كه بچه‌ام در حال جان كندن است! آقا گفت: من مریض هستم و حالم برای آمدن به منزل شما مقتضی نیست. خانم مزبور با آه و ناله اصرار كرد و ایشان گفتند: خوب، بروید یك ساعت دیگر می‌آیم. جواب داد: حاج آقا، فرصت نیست، بچه‌ام الان می‌میرد، اگر نمی‌توانید بیایید همین جا روضه‌ای برایم بخوانید. گفتند: اینطور كه نمی‌شود! گفت: مانعی ندارد. در نتیجه، در دهلیز منزل كه دارای چند سكو بود نشسته و متوسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام شدند. زن زرتشتی گریه زیادی كرد و به منزل رفت.

سؤال كردند: آقا، زرتشتیان هم به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام عقیده دارند؟! گفتند: بله، هر وقت گرفتاری‌یی دارند متوسل به حضرت می‌شوند و حاجت خود را هم خیلی زود می‌گیرند چند روز بعد از وقوع این قضیه، مرحوم حاج سیدحسین را ملاقات كردم و از نتیجه امر سؤال نمودم، گفتند: زن زرتشتی آمده و گفته است وقتی به منزل رسیدم دیدم حال بچه‌ام خوب شده، چشم باز كرده و غذا هم می‌خورد. خداوند به بركت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به او شفا داده است.

یا علی مدد

 

 

خدایا ریشه ی شادی های مرا در غم دیگران قرار مده... 

 

شنبه 23/6/1387 - 18:54 - 0 تشکر 57543

*به نام مهربان پروردگارم*

سلام

ماشین مسروقه پیدا شد!

حجه الاسلام آقای حاج شیخ علی اكبر قحطانی دو كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسین علیه السلام فرستاده و چنین نقل می‌كند:

2. سال 1346 شمسی، ابتدای طلبگی‌ام در شهرستان شیراز به نماز جماعت استاد محترم، مرحوم حاج سیدمحمدحسینی رحمه الله علیه می‌رفتم. شبی در صف اول پشت سر آقا به نماز ایستاده بودم، شخصی آمد و به آقا گفت:

یك یهودی كه در همین نزدیكیهای مسجد مغازه دارد، ماشین او را چندی پیش به سرقت بردند. ایشان به هر وسیله‌ای كه متوسل شد، ماشین پیدا نشد، تا اینكه من او را راهنمایی كردم كه چیزی نذر حضرت عباس علیه‌السلام نما بلكه مشكل تو حل شود. فرد یهودی گوسفندی نذر كرد و ماشین بعد از مدتها كه به سرقت رفته بود پیدا شد. شخص مزبور افزود: الان، یهودی چه باید بكند؟

آقا فرمود: حیوان را بدهد فرد مسلمانی ذبح كند و گوشتش را به مسلمانان بدهند تا مصرف كنند.

پس دادرسی آقا منحصر به مسلمانها نمی‌باشد، بلكه ایشان به فریاد هر دادخواهی، خارج از دین اسلام باشد، می‌رسد.

هووووم...واقعا قدر عباسمون رو میدونیم؟

مهدوی باشید

بگذار سرنوشت هر راهي که ميخواهد برود،راه ه من جداست
بگذار اين ابرها تا ميتوانند ببارند.... چتر من خداست
 

----------------------------------------------------------------
مسئول انجمن خانواده و صندلي داغ
 
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.