• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 45539)
يکشنبه 22/5/1391 - 22:25 -0 تشکر 507354
صندلی داغ samare93

سلام به همه دوستان
طاعات و عباداتتون قبول باشه
امیدوارم ماه رمضون متفاوتی داشته باشید


پرونده المپیک 2012 بسته شد تا الان ایران در رده هفدهم قرار گرفته
امشب میخوایم رنکینگ انجمن صندلی داغ رو بالا ببریم.
خلاصه میخوایم روی المپیک رو کم کنیم!حتما می پرسید چطوری؟

میخوایم امشب 22 مرداد یک صندلی داغ ویژه برگزار کنیم ویژه ویژه .... با حضور کاربر عزیز و دوست داشتنی samare93
پس بیایید  یک شب به یاد ماندنی رو در کنار دوستان تبیانی خودمون تجربه کنیم.
شاید یک روز خود ما نیز خاطره شدیم.


****************

توجه شما را به اطلاعیه ای که هم اکنون به دستم رسید جلب میکنم:
 قابل توجه یه عده از دوستان، ما (دخترای گل انجمن) از طرفداران اکید ثمره جون هستیم و هرگونه جنبش های زیر زمینی علیه این شخصیت محبوب را محکوم میکنیم!
 
----------------------
 
صرفا جهت دسترسی آسان به سوالات و پاسخ ها ....
 
لینک سوالات : 
 
1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   11   12   13   14   15    16    17    18    19    20     21     22    23    24    25    26    27    28  
 
 
ترول ها :
 
1   2   3    4    5
 

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
چهارشنبه 25/5/1391 - 22:29 - 0 تشکر 514735




 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه 25/5/1391 - 22:31 - 0 تشکر 514736

خب حالا درمورد کاربران زیر شعر بگین!!!! از خوذتون نه ها! از شعرای دیگه!!! باید شعراتون یه مقداری هم مرتبط باشه!!!





haniehz




 del-gerefteh




برزخ        




rahilous            




aftab75




dehkade2010




saraef




mahyarglobal




sadaf76




 soltan_azdad




hOoOri




behroozraha




raha0075




 ملک الشعرا




100percent




parniyan75




*سیدم*




 Moriseif




Teachman




sardarane-eshgh




s-fatema-r




  djalimusic




nahaal




mahshin13




mitra-mvm




dokhtaridarmeh




yasekaboud63




faghih-f




hosana




 samare93




norapatty




عروس




medman




لیلای هیچکس


 shahinf




azarkhanom




samapharmacist




 sobhan127




 modir_e_movafagh




sonbole




Mho3ein




 mehraneh64




negarzamiri




Bahareha




neka57




 peymanm001




djsorayya




 sadraistar




 shoukoulat




 sherlockm1993




talaeieh




Daniyal_




?رهـــــــا ?




JOMANG




moffline




shabkavir63




jtayebe




صاحبدل




ghoghnoos5000




kkkkkkkl




ghandeasal




nayyeri1982




HOSSEIN0097




ســــکوتــــ




seyed68




sadatmousavi2




_osveh_




kousar_764




جاده دوستی




 z_ansari




valayat




MICRO




mansoor43




dehkade2010




salamzahra




اتاق عمل




mostafa2_gh




sajadsh




soroosh_dehkadeh_it




عاشق ترین مرد زمین




fallenik




botanist




رو به آسمان




nimag22




bilgisaiar




rezayar007




m_salehi664




mobinkan




مدیر سیستم انجمنا!



چهارشنبه 25/5/1391 - 22:34 - 0 تشکر 514738









 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه 25/5/1391 - 22:39 - 0 تشکر 514744




بقول همدانی ها اینم پروانه اخر مجلس
من برم دیگه ثمره جون...دوستت دارم...بوس بوس

 

 

دوران خوش آن بود که با دوست به سر شد ***باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود  

 

 

 

 

 

 

پنج شنبه 26/5/1391 - 1:40 - 0 تشکر 514943

sobhan127 گفته است :
[quote=sobhan127;657359;514736]
خب حالا درمورد کاربران زیر شعر بگین!!!! از خوذتون نه ها! از شعرای دیگه!!! باید شعراتون یه مقداری هم مرتبط باشه!!!

لیلای هیچکس



حاج سبحان ... یک بار دیگه اسم لیلای من رو اینجوری بنویسین دیگه هیچی ها ...
هرچی دیدین از چشم خودتون دیدین

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
پنج شنبه 26/5/1391 - 10:56 - 0 تشکر 515207

لیلای او گفته است :

samare93 گفته است :
[quote=لیلای او;399461;514664][quote=samare93;707283;514597][quote=sobhan127;657359;514413]سلام خانوم ثمره


11.هدف سلطان از اون سوالا چی بود؟! یعنی میخواست بگه بابل اصفهان دومه؟!
لیلا:

و اما اخرین سوال
به من بفرمایید که سوالات بالا چه ایرادی داشتن؟
 ایراد از سوالا نبودااااااااا!!! از شخص سوال گیرنده بوووود
لیلا: فدات شم سوال گیرنده که خودتی ثمره


ععععععع نههههه منظورم طراح سوال بوده!!!!!ای بابا هلللا جوون چقدر گیر کژتابی هااا هستی!!!!! :)))

پنج شنبه 26/5/1391 - 11:34 - 0 تشکر 515243

samare93 گفته است :

ععععععع نههههه منظورم طراح سوال بوده!!!!!ای بابا هلللا جوون چقدر گیر کژتابی هااا هستی!!!!! :)))
لیلای او گفته است :

samare93 گفته است :
[quote=samare93;707283;515207][quote=لیلای او;399461;514664][quote=samare93;707283;514597][quote=sobhan127;657359;514413]سلام خانوم ثمره


11.هدف سلطان از اون سوالا چی بود؟! یعنی میخواست بگه بابل اصفهان دومه؟!
لیلا:

و اما اخرین سوال
به من بفرمایید که سوالات بالا چه ایرادی داشتن؟
 ایراد از سوالا نبودااااااااا!!! از شخص سوال گیرنده بوووود
لیلا: فدات شم سوال گیرنده که خودتی ثمره


ثمره جون خدایی اینجا دیگه ایهام اینا نداشتا! نه جون من: گیرنده سوال=طراحی سوال؟!!! اوووففف

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


پنج شنبه 26/5/1391 - 11:36 - 0 تشکر 515244

raha0075 گفته است :


حاج سبحان ... یک بار دیگه اسم لیلای من رو اینجوری بنویسین دیگه هیچی ها ...
هرچی دیدین از چشم خودتون دیدین
sobhan127 گفته است :
[quote=raha0075;557377;514943][quote=sobhan127;657359;514736]
خب حالا درمورد کاربران زیر شعر بگین!!!! از خوذتون نه ها! از شعرای دیگه!!! باید شعراتون یه مقداری هم مرتبط باشه!!!

لیلای هیچکس


اوووووه عزیزم! لیلای تو فدات! رحم کن مونامی اینا یه چند روزه هی دارن میبینن! چشماشونم که دراومده! کدوم چشم خودتون؟!:D

یک نیمه ی من شعور افلاطون است، یک نیمه ی دیگرم دل مجنون است،،،من بر لب تیغ راه رفتم یک عمر،این رنگ حنا نیست به پایم، خون است

 


پنج شنبه 26/5/1391 - 11:37 - 0 تشکر 515246

[quote=sobhan127;657359;514419]متن زیر را به طور کاملا دقیق بخون و سوالاتی رو که از متن انتخاب کردم رو به خوبی جواب بده.

ثمره:
..........
دكتر چند لحظه فكر میكنه و میگه: خب… بذار یه داستان برات تعریف كنم. من یه نفر رو می شناسم كه شكارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شكار كردن از دست نمیده. یه روز كه می خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل. همینطور كه میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شكارچی چتر رو به طرف پلنگ نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ كشته میشه و میفته روی زمین! 
- می‌دانی چه گفت؟ 
-نه. آنقدر از پیشنهاد ازدواجت شوكه شدم كه به هیچ چیز دیگری فكر نمی‌كردم.
مرد سیگار دیگری روشن كرد و گفت. 
-به من گفت یا دخترم را بگیر یا كاری می‌كنم كه بیست سال آب‌خنك بخوری؟
- و تو هم ترسیدی و با من ازدواج كردی؟ 
زن با خنده گفت. 
-اما پدرت قاضی شهر بود. حتما این كار را می‌كرد.
زن بلند شد.
گفت من سردم است می‌روم تو. 
به مرد نگاهی كرد و پرسید:
-حالا پشیمانی؟
مرد گفت. نه.
زن ادامه نداد و داخل اتاق شد.
مرد زیرلب ادامه داد. فردا بیست سال تمام می‌شد و من آزاد می‌شدم. آزادِ آزاد
پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:
" ای كاش من هم یك همچو برادری بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با یك انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟"
"اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی كه از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش كنم كه بری به طرف خونه ما؟"
پل لبخند زد. او خوب فهمید كه پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد كه توی چه ماشین بزرگ و شیكی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی كه دو تا پله داره، نگهدارید."
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت كه پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر كوچك فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره كرد :
" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه كه طبقه بالا برات تعریف كردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نكرده. 
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانوادهء ما خوش اومدی !!!
نتیجه اخلاقی : همیشه سعی کنید کیف پولتون رو توی ماشینتون جا بذارید شاید براتون شانس بیاره !
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت، آن مرد هم همین کار را می‌کرد. اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنشی نشان دهد. وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد : حالا ببینم این مرد بی‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش دیگرش را خورد. این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! زن جوان حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
به تشویق او می‌پرداخت. این پسر در هنگام ورود به دبیرستان هم لاغر ترین دانش آموز كلاس بود. اما پدرش باز هم او را تشویق می‌كرد كه به تمرین‌هایش ادامه دهد. گرچه به او می‌گفت كه اگر دوست ندارد مجبور نیست این كار را انجام دهد. اما پسر كه عاشق فوتبال بود تصمیم داشت آن را ادامه بدهد. او در تمام تمرین‌ها تلاشش را تا حد نهایت انجام میداد به امید اینكه وقتی بزرگتر شد بتواند در مسابقات شركت كند. در مدت چهار سال دبیرستان او در تمام تمرین‌ها شركت می‌كرد اما همچنان یك نیمكت نشین باقی ماند. پدر وفا دارش همیشه در بین تماشاچیان بود و همواره او را تشویق می‌كرد. پس از ورود به دانشگاه پسر جوان تصمیم داشت باز هم فوتبال را ادامه دهد و مربی هم با تصمیم او موافقت كرد زیرا او همیشه با تمام وجود در تمرین‌ها شركت می‌كرد و علاوه بر آن به سایر بازیكنان روحیه می‌داد. این پسر در مدت چهار سال دانشگاه هم در تمامی‌تمرین‌ها شركت كرد اما هرگز در هیچ مسابقه ای بازی نكرد. در یكی از روزهای آخر مسابقه‌های فصلی فوتبال زمانی كه پسر برای آخرین مسابقه به محل تمرین می‌رفت مربی با یك تلگرام پیش او آمد. پسر جوان آرام تلگرام را خواند و سكوت كرد. او در حالی كه سعی می‌كرد آرام باشد زیر لب گفت: پدرم امروز صبح فوت كرده است. اشكالی ندارد امروز در تمرین شركت نكنم؟ مربی دستش را با مهربانی روی شانه‌های پسر گذاشت و گفت: پسرم این هفته استراحت كن. حتی برای آخرین بازی در روز شنبه هم لازم نیست بیایی. روز شنبه فرا رسید. پسر جوان به آرامی 
خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد
روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!
اون هیچ جوابی نداد....
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود. همه دختران دانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید . . .
روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود 
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد.
این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.

موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت : “آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان”.
سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود : من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم.
هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت.

دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شیوانا آمد و گفت:” به مرد زندگی اش مشکوک شده است. او بعضی شبها به منزل نمی آید و با ارباب جدیدش که زنی پولدار و بیوه است صمیمی شده است. زن به شیوانا گفت که می ترسد مردش را از دست بدهد. شیوانا از زن خواست تا بی خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد. روز بعد زن نزد شیوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتی خسته از سر کار آمده و 
بعداً مشخص شد که زن بیوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فریب دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداری مرد او را درون چاه زندانی کرده بود. یک سال بعد زن هدیه ای برای شیوانا آورد. شیوانا پرسید:” شوهرت چطور است؟! ”
زن با تبسم گفت:” هنوز نگران من و فرزندانم است. بنابراین دیگر نگران از دست دادنش نیستم! به همین سادگی 
که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد !
دومی : جالبه . پسر من هم مایه افتخار و سرفرازی منه . توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده . پسرم اون قدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد !!!
سومی : خیلی خوبه . پسر من هم باعث افتخار من شده ... اون توی بهترین دانشگاه های جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد . الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده . پسرم اون قدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای 3000 متری بهش هدیه داد !
هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه ؟!

نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :
نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :
من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و 
شما به این نتیجه رسیده اید که بهتر است من در این موقعیت نباشم نامه ایی برای مجلس مهستان می نویسم و از آنها خواهم خواست این عنوان را به کس دیگری بدهند ، شاید انتخاب آنها شما باشید .
فرمانروا ، پسران پادشاه پیشین را تنها گذاشت تا فکر کنند . وقتی برگشت دید در مقابل تخت پادشاهی دو تاج شاهزادگی پسران پاکور است و این بدان معنا بود که آنها به شرایط جدید تن داده و نظر مجلس مهستان را پذیرفته اند و دیگر سهمی از قدرت برای خود قائل نیستند .
پاکور دستور داد تاج ها را به آنها برگردانند و از آنها خواست در کشورداری تنهایش نگذارند . و به آنها گفت قوی باشند و به سخن بدخواهان توجه نکنند و خود باشند یک اشکانی نجیب زاده ، اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : آدم خودساخته ، بازیچه بادهایی که به هر سو روانند نمی گردد . و اینچنین بود که در طی 19 سال پادشاهی خسرو پادشاه اشکانی ، این دو برادر یاور او و افسرانی شجاع برای کشورمان ایران بودند .

خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.

من به کمک پسر رفتم و روی دختر کار کردم تا بالاخره به تقاضای پسر جواب مثبت داد و به خانه او رفت.

- همین! من این همه جنایت و ##### کردم و تو فقط همین یه کار رو کردی؟!
- تو متوجه نیستی پسرم. از همین اقدام من حرامزاده‌ای به وجود میاد که تموم آنچه تو کردی را انجام خواهد داد!
می‌دانید, من فکر می‌کنم اون دختر اصلاً روابط اجتماعی قوی نداشت که شیطان بینوا را 30 روز به زحمت انداخت! شایدم روابط اجتماعی پسر ضعیف بوده! اصلاً به من چه مربوط. من باید روی روابط اجتماعی خودم کار کنم! تا بابا اینقدر سرزنشم نکند...
کمی در هوا پرواز می کرد. سالها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. 
مردی در عالم رویا فرشته ای دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد: می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!

صاحب مغازه در اظهاراتش به پلیس گفت: مهدی از چندی پیش به عنوان پیک ‌موتوری با من کار می‌کرد و برای مشتری‌ها ساندویچ می‌برد. در این مدت برخی از مشتریان که خانم بودند در تماس با مغازه عنوان می‌کردند که مهدی برای آنها ایجاد مزاحمت می‌کند و از من می‌خواستند سفارش آنها توسط مهدی ارسال نشود.وی اضافه کرد: با افزایش این تماس از مهدی خواستم تا رفتارش را تغییر دهد و در غیر این صورت اخراج می‌شود، اما توجهی به حرف‌هایم نداشت و همچنان برای مشتریان ایجاد مزاحمت می‌کرد.
مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری که رعایت دوست بنمایی. کــــــانالی که من می خواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید آن کانال را باتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند. اکنــــون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ایران ، نظم و امنیت برقرار کنند. ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی. با یک ارتش نیرومند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند. توصیـــــــه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده. چون هر دوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دور نما. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن و برای اینکه عمال دیوان به مردم مسلط نشوند ، برای مالیات ، قانونی وضع کردم که تماس عمال دیوان را با مردم خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت. افســـــــــران و سربازان ارتش را راضی نگهدار و با آنها بدرفتاری نکن. اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند. امّا در میدان جنگ تلافی خواهند کرد. 
صاحب مغازه با اشاره به شب حادثه گفت: آن شب وقتی مهدی به مغازه‌ام آمد، در ارتباط با مزاحمت‌ها با او درگیر شده و مجبور به اخراجش شدم. پس از 20 دقیقه مهدی بار دیگر به مغازه بازگشت و شیشه‌ها را شکست و با تهدید می‌خواست تا از مغازه بیرون بیایم.
فرماندار شبستر نیز در این باره گفت: آثار باقیمانده اجساد 3 تا 4 نفر انسان در موقع لایروبی چاهی در داخل یک وسیله نقلیه کشف شده است. عقلمند افزود: دادگستری شبستر در حال پیگیری موضوع و انجام آزمایشات لازم برای شناسایی و تعیین زمان دقیق حادثه است.وی اظهار کرد: پس از انجام آزمایشات لازم زمان دقیق فوت، غرق شدن یا هر اتفاق دیگر بزودی اعلام می‌شود.

ناصر قاسم‌زاده، رئیس دادگستری شهرستان شبستر نیز در این خصوص گفت: زمان دقیق فوت مشخص نیست ولی با توجه به این‌که 52 سال پیش سیل مهیبی در شبستر رخ داده، احتمال دارد حادثه مربوط به آن زمان باشد.

وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست هایش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی او در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیژده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید
...........
سوالات
...
1. بندری که در متن بالا به کار رفته در کدام منطقه واقع شده؟

ضلع جنوبی شمال خاور میانه..نرسیده به دریاچه آسال کوچه  ی اول پلاک 12 ...یعنی آدرس به این دقیقی دیده بودین!!!!:)
2. رزم رستم و ماموتها در کجا به وقوع پیوست؟

پشت آن کوه بلند!!!
3. نام کوچک الیزابت دوم چی بود؟

دوم!!!
4. دلا نزد کسی بنشین که چی باشه؟

که دلدار تو  باشد!!!
5. رودی فولر نام خودروی کجاییست؟

جاپونی مونتاژ چین!!!
6. در متن بالا چه چیزی بیشتر از بقیه نظرتو جلب کرد؟


داستان خیلی جذاب و شیرینی بود....سفارش می کنم هر کی نخونده یه دور بخونه!!! وسوالا هم خیلی هوشمندانه طرح شده بود ...مردم از لای متنها کشیدمش بیرون ..واقعا کار ارزنده ای کردم!!!!

پنج شنبه 26/5/1391 - 11:40 - 0 تشکر 515247

نفس صبحدم گفته است :
[quote=نفس صبحدم;705102;514729]

وااااااااای نفس جوون دستت مرسیییییییی:))) خیلی خیلی خوشجلههه:)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.