• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 9962)
شنبه 21/5/1391 - 20:8 -0 تشکر 504373
حکایات عبرت آموز

داستانى از تواضع امیرالمؤمنین علیه السلام‏

 

 

حضرت امام عسكرى علیه السلام مى‏فرماید: آگاه‏ترین مردم به حقوق برادران دینى و سخت‏كوش‏ترینشان در برآوردن حاجات آنان، برترینشان از نظر شأن و مقام نزد خدا هستند و هركس در دنیا به برادران دینى‏اش تواضع و فروتنى كند نزد خدا از صدیقین به شمار مى‏آید و شیعه به حق على بن ابى طالب علیه السلام است.

سپس حضرت عسكرى علیه السلام مى‏فرماید: دو برادر دینى على علیه السلام- پدر و فرزندى- مهمان آن حضرت شدند. امام براى خدمت به آنان برخاست و مقدمشان را گرامى داشت و هر دو را بالاى مجلس نشاند و روبروى آنان نشست، سپس فرمان داد براى هر دو غذا آوردند و آنان از آن غذا خوردند.

آن گاه قنبر طشت و آفتابه و حوله‏اى آورد و خواست دست پدر را بشوید، حضرت از جا جست و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا آب روى دست آن مرد بریزد. مرد دستش را به خاك مالید و گفت: یا امیرالمؤمنین! خدا مرا ببیند كه تو بر دست من با این مقام و عظمتت آب مى‏ریزى؟! حضرت فرمود: بنشین و دستت را بشوى؛ زیرا خدا تو را و برادر دینى‏ات را مى‏بیند كه در این زمینه‏ها امتیازى به تو ندارد و در خدمت به تو فضیلتى براى او نیست، برادر دینى‏ات مى‏خواهد با شستن دست تو در بهشت زمینه خدمت به نفع خودش فراهم سازد، آن هم خدمتى ده‏ها برابر عدد اهل دنیا و بر شمار خدمتكارانى كه در دنیا هستند!

پس مرد نشست و على علیه السلام به او گفت: تو را به حقى كه از من مى‏شناسى و آن را عظیم و بزرگ مى‏شمارى و تواضعى كه براى خدا دارى تا به آن پاداشت دهند سوگند مى‏دهم كه مرا به آنچه كه از خدمتم به تو افتخارت داده‏اند واگذارى و آنچنان با آرامش دستت را به وسیله من بشویى كه گویا قنبر آب روى دستت مى‏ریزد!

آن مرد تسلیم تواضع على علیه السلام شد و دستش را با آب ریختن امیرالمؤمنین علیه السلام شست. وقتى كار تمام شد آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفیه داد و فرمود:

پسرم اگر فقط فرزند این مرد مهمان من بود من خود آب به روى دستش مى‏ریختم ولى خداى عزّ و جلّ نمى‏پسندد كه بین پدر و پسر را چون با هم هستند فرق نگذارم، پدر به روى دست پدر آب ریخت و باید در این موقعیت پسر روى دست پسر آب بریزد. پس محمد حنفیه به روى دست پسر آب ریخت و پسر دستش را شست. آن گاه حضرت عسكرى علیه السلام فرمود: كسى كه على علیه السلام را در تواضع و فروتنى پیروى كند شیعه واقعى او است‏

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:27 - 0 تشکر 504392

داستانى آموزنده درباره‏ آبرودارى‏




محدث قمى معروف به حاج شیخ عباس رضوان اللَّه تعالى علیه در حاشیه‏ى كتاب شریف «مفاتیح الجنان» از شیخ كفعمى و فیض كاشانى روایت مى‏كند كه هركس سوره‏ى شمس و لیل و قدر و كافرون و توحید و فلق و ناس و اخلاص را صد مرتبه همراه با صلوات بخواند هركس را كه اراده كند در خواب مى‏بیند.


یكى از دوستانم كه پدر شهید و انسان وارسته‏اى است از قول مردى مؤمن و نیك سیرت و پاى‏بند به اصول الهى نقل كرد كه من چندین بار به دستورالعملى كه حاج شیخ عباس نوشته است، عمل كردم ولى آنان را كه مى‏خواستم در خواب ندیدم، از جناب شیخ دلگیر شدم و پیش خود گفتم چرا پاره‏اى از امور كه اثر و نتیجه ندارد در مفاتیح آمده است؟!


شبى محدث قمى را در عالم رؤیا دیدم، پس از آن كه خود را معرفى كرد، فرمود: از من دلگیر نباش من آن مسأله را بر اساس روایات نوشته‏ام. ولى شاید برخى از مردگان در عالم برزخ گرفتار رنج و محنت باشند و اگر به آن صورت به خواب اشخاص بیایند براى آبروى آنان زیان داشته باشد به این خاطر حضرت حق نسبت به آنان آبرودارى مى‏كند و اجازه نمى‏دهد در خواب دیده شوند و شاید سبب خواب ندیدن، حجابى در باطن آرزومند خواب دیدن اشخاص باشد و آن حجاب مانع خواب دیدن اشخاصى كه انسان مایل است آنان را در خواب ببیند گردد!

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:27 - 0 تشکر 504393

داستانى از توكل یك انسان باایمان‏




عبداللَّه هبیرى كه از شخصیت‏هاى ایمانى و انسانى خدمتگذار و دلسوز بود سالیانى چند فقط به خاطر خدمت به مردم و پیش گیرى از ظلم در ادارات بنى امیه كارگزار بود. پس از سقوط بنى امیه بیكار شد و از خدمت‏رسانى به مردم باز ماند و پس از هزینه كردن آخرین حقوق مالى‏اش در مضیقه و تنگدستى افتاد.


روزى از شدت تنگدستى و بیكارى به در خانه‏ى احمد بن خالد وزیر مأمون كه مردى بداخلاق و تندخو بود آمد. احمد كه او را مى‏شناخت از دیدن او بسیار ناراحت شد و به او اعتنایى نكرد، عبداللَّه به طور مكرر به خانه‏ى وزیر مراجعه كرد ولى پاسخى نشنید و محبتى ندید. احمد كه از پى در پى آمدن عبداللَّه به ستوه آمده بود به غلامش گفت او را به هر صورتى كه مى‏دانى از در خانه‏ى من بران و به او اعلام كن كه من هیچ گونه كمكى به تو نخواهم كرد!


غلام كه عبداللَّه را آدم باشخصیت و انسان باوقار و بزرگوارى مى‏دید از دادن آن پیام تلخ خوددارى كرد و خود از نزد خود سه هزار دینار طلا به خانه‏ى عبداللَّه برد و گفت: وزیر سلام رساندند و گفتند این مقدار پول را مصرف كنید كه براى آینده هم فكرى خواهیم كرد.


عبداللَّه گفت: من به گدایى در آن خانه نیامدم، نیازى به پول وزیر ندارم، من اعتماد و توكلم به خداست، خدا كلید حلّ مشكلات مشكل داران را به دست اهل قدرت و مكنت و ثروت و مال و منال قرار داده است، امروز كه احمد بن خالد وزیر مملكت است، كلید حل مشكل من از جانب خدا در دست اوست. من اگر در خانه‏ى او مى‏آیم به شخص خودش كار ندارم، مرتب مى‏آیم كه اگر كلید حل مشكل من در دست اوست از آن دست بیرون آورم و اگر نیست پس از ثابت شدنش رفت و آمدم را قطع مى‏كنم، پول را به صاحبش برگردان كه من فردا هم به‏ محل نخست‏وزیرى خواهم آمد.


احمد بن خالد روز دیگر چون چشمش به عبداللَّه افتاد، بسیار ناراحت شد و به ندیمش گفت: مگر پیام مرا به او نرساندى؟ غلام داستان برخوردش را با عبداللَّه گفت. وزیر به خشم آمد و گفت: با قدرتى كه در اختیار دارم به حسابش خواهم رسید!


احمد بن خالد هنگامى كه پس از گفتگویش با غلام وارد بر مأمون شد، مأمون گفت: یكى دو روز است تصمیم دارم براى استان مصر كه استانى ثروتمند است استاندارى بفرستم. به نظر تو چه شخصى براى آن منطقه لیاقت دارد؟


نخست‏وزیر كه تصمیم داشت یكى از دوستان نزدیكش را معرفى كند و به قول معروف رابطه را بر ضابطه ترجیح دهد خواست بگوید عبداللَّه زبیرى، زبانش بى‏اختیار پیچانده شد و گفت: عبداللَّه هبیرى. مأمون گفت: مگر عبداللَّه هبیرى زنده است؟ او مردى است عاقل و كاردان و براى این پست بسیار مناسب است. وزیر گفت: او دشمن خاندان بنى عباس است. مأمون گفت: آنقدر به او محبت مى‏كنیم تا دوست ما شود. وزیر گفت: او به سن كهولت رسیده و براى این پست شایسته نیست. مأمون گفت: او عقل فعال و دنیایى از تجربه است، فعلًا سیصد هزار درهم جهت خرج سفر در اختیارش بگذار تا به مصر رود و به كارگردانى آن منطقه‏ى حاصل خیز مشغول شود.


لقمان حكیم در پایان موعظه‏اش به فرزندش فرمود: باید عقل ملاح كشتى زندگى و قطب‏نمایش دانش و علم و سكّانش صبر باشد ، بى‏تردید این گونه زندگى كه كشتى‏اش تقوا و بارش ایمان و بادبانش توكل و ملاحش عقل و قطب‏نمایش دانش و سكّانش صبر باشد زندگى معقول و پربار و مفیدى است و ساحل نجاتش بهشت الهى است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:27 - 0 تشکر 504394

داستانى از زیان شكستن سكوت‏




دو لك لك و یك لاك پشت در صحرایى سبز و خرم و در كنار درختانى پربار و چشمه‏اى از آب خوشگوار و رودى سرشار از مایه‏ى حیات، روزگار به خوشى مى‏گذراندند.


دو لك لك با فرا رسیدن فصل خزان و هجوم باد پاییزى به محلى دیگر كه داراى هواى مطبوعى بود و در آنجا آذوقه و غذا به وفور وجود داشت، سفر مى‏كردند و در اواسط بهار و سرسبزى صحرا به جایگاه اصلى باز مى‏گشتند.


لاك پشت از غیبت چند ماهه‏ى دو یار دیرین خود غم و غصه داشت و علاقه‏مند بود همراه آن دو دوست مهربانش ییلاق و قشلاق كند.


نزدیك فصل خزان از دو لك لك درخواست كرد كه او را همراه خود به منطقه‏اى كه از خزان و سرماى زمستان در امان است ببرند.


به او گفتند: با این كیفیتى كه تو حركت مى‏كنى همراهى با ما برایت میسر نیست؛ زیرا ما این سفر را در مدتى كوتاه و طى چند روز به پایان مى‏بریم و براى تو این قدرت نیست كه مسیر سفر را حتى در طول چند ماه طى كنى، اگر علاقه دارى با ما در این سفر همراه شوى باید در برابر نقشه‏اى كه ما براى بردن تو داریم تسلیم محض باشى و هرگز در طول سفر دهان براى سخن گفتن باز نكنى‏ و سكوت حكیمانه و عاقلانه را نشكنى؛ زیرا شكستن سكوتت با هلاكتت مساوى خواهد بود.


لاك پشت به دو یار مهربانش قول داد در طول سفر از سكوت دست برندارد و زبان به سخن گفتن باز نكند و از فضولى در برابر نقشه‏ى آنان بپرهیزد.


دو لك لك چوبى كوتاه و مناسب آوردند و به لاك پشت گفتند تو وسط این چوب را با دهانت محكم بگیر و ما هم دو سر چوب را با پاى خود محكم مى‏گیریم و سپس به پرواز مى‏آییم و تو را به این صورت بدون كندى و معطّلى به قشلاق مى‏بریم.


دو لك لك، لاك پشت را با خود برداشتند و با پروازى تیز به سوى محل مورد نظر به حركت درآمدند. در راه از بالاى قریه‏اى در حال عبور بودند كه اهل قریه با دیدن این منظره شگفت‏زده شدند و گفتند این چه داستانى است؟ دو لك لك لاك پشتى را اسیر خود كرده و با مقید كردنش به چوبى خشك او را با خود به سفر مى‏برند! لاك پشت از سخن اهل قریه دلگیر شد، خواست پاسخ آنان را بدهد، مجبور به باز كردن دهان شد، باز كردن دهان همان و از اوج هوا به زمین افتادن همان و به هلاكت رسیدن همان!!


آرى، سزاى زبان درازان و قانون پردازان در برابر قرآن كه مى‏خواهد انسان را به اوج معنویت و رشد و كمال پرواز دهد و دنیا و آخرتى آباد براى او بسازد جز سرنگونى و نگونسارى و هلاكت چیزى نیست، به همین خاطر قرآن مجید مى‏گوید: در برابر من فقط گوش باشید، براى به هوش بودن و عمل كردن، و سكوت باشید براى نجات یافتن، تا مورد رحمت خدا قرار گیرید و به سعادت دنیا و آخرت برسید.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:28 - 0 تشکر 504395

داستانى عجیب از صبر براى خدا




از یكى از بزرگان دین نقل شده كه:


از گورستانى مى‏گذشتم، زنى را دیدم میان چند قبر نشسته و اشعارى مى‏خواند بدین مضمون:


صبر كردم در حالى كه عاقبت صبر را مى‏دانم عالى است، آیا بى‏تابى بر من سزاوار است كه من بى‏تابى كنم؟


صبر كردم بر امرى كه اگر قسمتى از آن به كوه‏هاى شرورى وارد مى‏شد متزلزل مى‏گردید. اشك به چشمانم وارد شد، سپس آن اشك‏ها را به دیدگان خود بر گرداندم و اكنون در قلب گریانم.


آن مرد دین مى‏گوید: از آن زن پرسیدم بر تو چه شده و چه مصیبتى وارد گردیده كه مى‏گویى صبرى كه كردم در عهده همه كس نیست.


در جواب گفت: روزى شوهرم گوسپندى را براى كودكانم ذبح نمود و پس از آن كارد را به گوشه‏اى پرتاب كرد و از منزل خارج شد، یكى از دو فرزندم كه بزرگ‏تر بود به تقلید شوهرم دست و پاى برادر كوچك خود را بسته و خوابانید و به او گفت: مى‏خواهم به تو نشان دهم كه پدرم این طور گوسپند ذبح كرد، در نتیجه برادر بزرگ‏تر سر برادر كوچك‏تر را برید و من پس از این كه كار از كار گذشته بود فهمیدم، از دست پسرم سخت خشمگین شدم به او حمله بردم كه وى را بزنم به بیابان فرار كرد، چون شوهرم به خانه برگشت و از جریان آگاه شد به دنبال پسر رفت و او را در بیابان دچار حمله حیوانات دید كه مرده است، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و از شدّت عطش و رنج جان سپرد، من خود را سراسیمه به جنازه شوهر و پسرم رساندم، در این اثنا كودك خردسالم خود را به دیگ غذا كه در حال جوش بود مى‏رساند و دیگ به روى او واژگون شده او را مى‏كشد. خلاصه من در ظرف یك روز تمام اعضاى خانواده‏ام را از دست دادم، در این حال فكر كردم كه اگر براى خدا در این حوادث عظیم صبر كنم مأجور خواهم بود. آن گاه دنباله اشعار شعرى را به مضمون زیر خواند:


تمام امور از جانب خداست و واگذار به اوست و هیچ امرى واگذار به عبد نیست‏

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:28 - 0 تشکر 504396

پاداش اطاعت از پدر




 حضرت آیت الله حسین انصاریان در کتاب ارزش‌ها و لغزش‌ها با بیان خاطره‌ای، ماجرای ازدواج مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (ره) و پاداش اطاعت این مرجع تقلید از پدر خود را این‌گونه نقل کرده است.



مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (ره) در احوالات خود گفته است: در اصفهان تحصیل می‌کردم، اساتید آن روز اصفهان کم‌نظیر بودند،‌مانند آیت‌الله العظمی کلباسی،‌مرحوم آقا سید باقر درچه‌ای، حکیم بزرگ قشقایی، و حکیم بزرگ ملا محمد کاشانی.



آیت الله العظمی بروجردی (ره) نقل می‌کنند: من گرم تحصیل در محضر ایشان و عاشق این اساتید بودم. همواره مایه‌های علمی من بالا می‌رفت که نامه‌ای از پدر دریافت کردم. "پدر ایشان (که از علما بود) در بروجرد، معاش زندگی را از راه کشاورزی تامین می‌کرد"،‌ در نامه آمده بود:‌حسین عزیزم ‌به بروجرد بیا،‌من وسائل عروسی تو را فراهم کرده‌ام.



نامه‌ای به پدر نوشتم که مرا از ازدواج معاف کنید و اجازه بدهید درس بخوانم، پدر در جواب نوشت: فکر نمی‌کنی اگر به سخن پدر گوش ندهی، این مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرموده‌است: "و بِالوالدین احساناً".



بلافاصله به بروجرد رفتم. عروسی که تمام شد، پدرم گفت:‌حالا می‌خواهی بروی برو. آیت‌الله العظمی بروجردی می‌گفتند؛ بروجردی شدن یعنی ( به جایگاه مرجعیت و رسیدن به قله‌های بلند علمی) در مرهون این خانم بود که پدر من برای من گرفت.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:28 - 0 تشکر 504397

داستان جوان گناهكار




«ملا فتح‏ اللَّه كاشانى» در تفسیر منهج الصادقین، و «آیت اللَّه كلباسى» در كتاب انیس اللیل نقل كرده‏اند:


در زمان «مالك دینار» جوانى از زمره اهل معصیت و طغیان از دنیا رفت. مردم به خاطر آلودگى او جنازه‏اش را تجهیز نكردند، بلكه در مكان پستى و محلّ پر از زباله‏اى انداختند و رفتند.


شبانه در عالم رؤیا از جانب حق تعالى به مالك دینار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن. عرضه داشت: او از گروه فاسقان و بدكاران است، چگونه و با چه وسیله مقرّب درگاه احدیّت شد؟


جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گریان گفت:


یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَةُ.


اى كه دنیا و آخرت از اوست، رحم كن به كسى كه نه دنیا دارد نه آخرت.


مالك، كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكردیم؟ و كدام حاجتمند به پیشگاه ما نالید كه حاجتش را برنیاوردیم؟» .

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:28 - 0 تشکر 504398

داستان جنید بغدادى و مسكین‏




جنید مى‏گوید: وارد مسجدى شدم، فردى را دیدم كه به مردم مى‏گفت: اگر امكان حل مشكل من براى شما فراهم است مشكلم را حل كنید. در دلم گذشت‏ كه این بدبخت مفت خور و سربار مردم چهارچوب بدنش سالم است چرا از پى كارى نمى‏رود؟


فرداى آن روز كنار دجله آمدم، دیدم آن مرد سائل خرده سبزى‏هایى كه مردم بالاتر از آن محل به آب مى‏دهند از آب مى‏گیرد و مى‏خورد. تا چشمش به من افتاد گفت: دیروز بدون دلیل و علت در باطنت از من غیبت كردى و مرا هدف سوء ظن قرار دادى، به خاطر این كه باطنت را آلوده نمودى و خود را از رحمت خدا محروم كردى توبه كن، من گرچه چهارچوب بدنم سالم است ولى او خواسته كه در چهارچوب تنگ مادى گرفتار باشم و این مطلب ربطى به تو ندارد كه نسبت به آن قضاوت بى جا كنى من در عین تنگدستى و تهیدستى از پروردگارم راضى و خشنودم و كمترین گله و شكایتى از او ندارم!


آرى، در میان تهیدستان كسانى هستند كه آنچه بر دل انسان مى‏گذرد مى‏خوانند، سپس آدمى را به حضرت حق و توبه‏ى از گناه راهنمایى مى‏كنند.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:28 - 0 تشکر 504399

داستان شگفت انگیز سعد بن معاذ




امام صادق علیه السلام مى‏فرماید: گروهى نزد پیامبر خدا آمدند و او را به مرگ سعد بن معاذ خبر دادند، پیامبر با اصحاب براى تجهیز سعد حركت كردند، و در حالى كه بر چهارچوب در غسّال خانه قرار داشتند به غسل دادن بدن سعد فرمان دادند. هنگامى كه او را حنوط و كفن كردند و بر تخته‏اى براى حمل به سوى بقیع قرار دادند، حضرت با پاى برهنه و بدون عبا دنبال جنازه حركت كردند، سپس گاهى طرف راست جنازه را بر دوش مى‏گرفتند و گاهى طرف چپ را تا به قبر رسیدند. پیامبر وارد قبر شد و با دست مباركش لحد چید و از اصحاب مى‏خواست كه سنگ و خاك به حضرت دهند تا روزنه‏هاى بین لحد را بگیرد؛ چون فارغ شدند و خاك روى لحد ریخته شد و قبر به طور كامل بسته شد، فرمود: من مى‏دانم به زودى جنازه مى‏پوسد ولى خدا بنده‏اى را دوست دارد كه هرگاه كارى مى‏كند محكم و استوار انجام مى‏دهد، به این خاطر در چینش لحد و بستن روزنه‏هاى آن با سنگ و خاك دقت كردم.


در آن لحظه مادر داغدیده‏ى سعد از گوشه‏اى فریاد برداشت: اى سعد! بهشت بر تو گوارا باد، ولى پیامبر فرمودند: اى مادر سعدا مطلبى را بر پروردگارت در مورد فرزندت این گونه قاطع و یقینى نسبت مده؛ زیرا فشار سختى به سعد وارد شد!!


چون پیامبر و مردم از دفن سعد برگشتند، گفتند: اى پیامبر خدا! كارى را از شما در مورد سعد دیدیم كه بر كسى ندیدیم، با پاى برهنه و بدون عبا تشییع جنازه آمدید. فرمودند: در این حالت به فرشتگانى كه به تشییع آمده بودند اقتدا كردم. گفتند: گاهى جانب راست و گاهى جانب چپ جنازه را بر دوش گرفتید.


فرمود: در تشییع جنازه دستم در دست جبرئیل بود، آنچه او انجام داد من انجام دادم. گفتند: شما براى غسلش اجازه دادى و بر او نماز گزاردى و لحدش را چیدى آن گاه گفتى: فشارى سخت بر او وارد شد! فرمود: آرى، زیرا با خانواده‏اش بداخلاق بود!! «1» ولى اگر انسان از ایمانى متوسط یا حداقل، و عملى اندك برخوردار باشد ولى با سرمایه‏اى سرشار از مكارم اخلاقى زندگى كند، و با خانواده و اقوام و مردم در همه‏ى زمینه‏هاى اخلاقى خوش رفتار باشد در دنیا كمتر دچار مشكل مى‏شود و در آخرت مكارم اخلاقش رحمت و فیوضات بى‏نهایت حق را جذب مى‏كند.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:28 - 0 تشکر 504400

داستانى عجیب از دعاى پدر به فرزند




امیرالمؤمنین با حضرت مجتبى علیهما السلام در مسجد الحرام نشسته بودند كه ناگاه زمزمه‏اى سوزنده و مناجاتى جگرسوز شنیدند كه مى‏گفت:


اى خدایى كه كلید حل همه‏ى مشكلات به دست قدرت تو است!


اى خدایى كه رنج‏ها را برطرف مى‏كنى!


اى خدایى كه بیچاره و درمانده جز تو یارى ندارد!


اى خدایى كه مالكیت دنیا و آخرت در سیطره‏ى تو است!


آیا هنوز نمى‏خواهى به دعاى من كه همه‏ى راه‏ها به رویم بسته شده است توجه كنى؟ اینجا مسجد الحرام است، اینجا اگر دعا به اجابت نرسد كجا به اجابت خواهد رسید؟


امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت مجتبى فرمود: صاحب این ناله و مناجات را نزد من آور! حضرت نزد صاحب ناله رفتند، دیدند جوانى است صورت بر خاك نهاده و به پیشگاه حق تضرّع و زارى مى‏كند در حالى كه یك طرف بدنش خشك و بى‏حركت و لمس است.


فرمود: جوان نزد امیرالمؤمنین بیا! جوان به محضر مولاى عارفان و امیر مناجاتیان آمد.


امام فرمود: چرا این گونه ناله مى‏كنى؟ عرض كرد: بدنم را ببینید كه نیمى از آن از كار افتاده، زندگى براى من بسیار سخت شده است.


حضرت فرمود: چه شده كه به این بلا دچار شده‏اى؟ گفت: در اوج جوانى آلوده به هر گناهى بودم، پدرم از من بسیار رنجیده بود. بارها مرا نصیحت كرد و من توجهى به نصایح او نكردم. یك بار در این شهر به من گفت: یا دست از گناهان بشوى یا به مسجد الحرام مى‏روم و تو را نفرین مى‏كنم. گفتم: آنچه از دستت برآید كوتاهى مكن. و چوبى هم بر سرش كوبیدم كه نقش بر زمین شد! به مسجد الحرام رفت و با اشك چشم به من نفرین كرد، ناگهان بدنم از كار افتاد و به این صورت كه مى‏بینید درآمدم.


روزى به محضر پدر شتافتم، سر به زانویش نهادم و گفتم: اشتباه كردم، بد كردم، نفهمیدم، كلید حل مشكلم به دست تو است؛ زیرا پیامبر فرموده: دعاى پدر درباره‏ى فرزند مستجاب است.


پدرم نگاهى به من كرد و گفت: پسرم بیا به مسجد الحرام برویم، آنجا كه تو را نفرین كردم همانجا به تو دعا كنم. پدرم را بر شترى سوار كردم و به سوى مسجد الحرام راندم، در راه پرنده‏اى از پشت سنگى پر كشید، شتر رم كرد و پدرم از پشت شتر افتاد و مرد و من او را در همان ناحیه دفن كردم!


حضرت فرمود: از این كه پدرت حاضر شد به مسجد الحرام آید و براى تو دعا كند معلوم مى‏شود از تو راضى شده بود، من به خاطر رضایت پدرت برایت دعا مى‏كنم، آن گاه سر به سوى حق برداشت و با اشاره به جوان گفت:


یَا أكرَمَ الأكْرَمِینَ، یَا مَنْ یُجیبُ دَعوَةَ المُضْطَرّین...


هنوز دعاى حضرت به پایان نرسیده بود كه جوان سلامتش را بازیافت!

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 20:29 - 0 تشکر 504401

داستان عجیب سلیمان اعمش‏




علامه مجلسى كه از چهره‏هاى برجسته علمى و در فنّ حدیث و حلّ مشكلات اخبار و روایات و تشخیص صحیح از غیر صحیح آن، شخصیتى كم نظیر است- داستان عجیبى را از جلوه رحمت‏ اهل بیت علیهم السلام‏ آورده كه چنین است:


در پاره‏اى از تألیفات دانشمندان شیعه دیدم كه سلیمان اعمش گفته است: من مقیم كوفه بودم. همسایه‏اى داشتم كه با او رفت و آمد و نشست و برخاست مى‏كردم. شب جمعه‏اى نزد او آمده، گفتم: در مورد زیارت حضرت امام حسین علیه السلام چه رأى و نظرى دارى؟ گفت: زیارت بدعت و خلاف مقرارت شرع، و هر بدعتى گمراهى است و هر آلوده به گمراهى و ضلالتى در آتش است!!


سلیمان مى‏گوید: در حالى كه همه وجودم پر از خشم بود از نزد او برخاستم و پیش خود گفتم: هنگام سحر نزد او مى‏روم و حقایقى از فضایل و مناقب حضرت امام حسین علیه السلام را براى او مى‏گویم، اگر بر عناد و تعصب جاهلى‏اش اصرار و پافشارى ورزید او را به قتل مى‏رسانم.


چون وقت سحر شد به سوى او شتافته، درِ خانه‏اش را كوبیدم و او را به نام صدا زدم كه ناگهان همسرش به من گفت: او ابتداى شب به قصد زیارت حضرت حسین علیه السلام به سوى كربلا رفت، من هم از پى او به زیارت حضرت امام حسین علیه السلام شتافتم.


هنگامى كه وارد حرم شدم همسایه خود را دیدم كه در حال سجده براى خدا، مشغول مناجات و گریه و درخواست توبه و آمرزش است.


پس از مدتى طولانى سر از سجده برداشت و مرا نزدیك خود دید، به او گفتم: تو دیشب مى‏گفتى زیارت حضرت حسین علیه السلام بدعت است و هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى در آتش است ولى امروز به حرم حسین آمدى، او را زیارت مى‏كنى؟


گفت: سلیمان! سرزنشم مكن! من كسى بودم كه براى‏ اهل بیت علیهم السلام‏ قائل به پیشوایى و امامت و ولایت نبودم تا دیشبم فرا رسید كه خوابى دیدم كه مرا در حیرت و بهت فرو برد و دچار ترس و وحشت نمود.


به او گفتم: چه دیدى؟ گفت: انسانى بلند مرتبه و با عظمت را دیدم كه قامتى معتدل داشت نه بسیار بلند بود و نه بسیار كوتاه. از توصیف جمال و جلالش ناتوانم و از بیان ارزش و كمالش عاجزم. با گروه‏هایى كه گرداگردش بودند به سرعت در حركت بود و پیش رویش سوارى بود كه بر سرش تاجى قرار داشت، تاج داراى چهار ركن بود و بر هر ركنى گوهرى كه از مسیر سه روزه راه مى‏درخشید.


از برخى از خادمان آن بزرگوار پرسیدم: این كیست؟ گفتند: محمّد مصطفى! گفتم: این دیگرى كیست؟ گفتند: على مرتضى جانشین رسول اللّه! سپس چشم به آن فضاى ملكوتى انداختم، كه ناگهان ناقه‏اى از نور دیدم كه هودجى از نور بر آن بود و در آن دو زن قرار داشتند و ناقه میان‏ آسمان و زمین در پرواز بود! گفتم: این ناقه از كیست؟ گفتند: از خدیجه كبرى و فاطمه زهرا علیهما السلام، گفتم: این جوان كیست؟ گفتند: حسن بن على، گفتم: این گروه كجا مى‏روند؟ همه گفتند: زیارت مقتول به ستم، شهید كربلا حسین بن على المرتضى.


من به سوى هودجى كه حضرت فاطمه زهرا در آن بود رفتم كه ناگهان ورقه‏هاى مكتوب را دیدم كه از آسمان به زمین مى‏آید! پرسیدم این اوراق چیست؟ گفتند: اوراقى است كه در آن ایمنى از آتش دوزخ براى زائران حسین در شب جمعه نوشته شده است.


من امان نامه‏اى را درخواست كردم؛ به من گفت: مگر تو نمى‏گویى زیارت حسین بدعت است؟! این امان نامه به تو نمى‏رسد، مگر آنكه حسین را زیارت كنى و به فضل و شرفش اعتقاد ورزى!


با ترس و هول از خواب بیدار شدم و همان وقت و ساعت قصد زیارت آقایم حسین علیه السلام را نمودم و اكنون به پیشگاه خدا توبه و انابه آورده‏ام و به خدا سوگند اى سلیمان! از قبر او جدا نمى‏شوم تا روح از بدنم جدا گردد !!


حاج على بغدادى بر پایه نقل محدث قمى در مفاتیح الجنان‏ در ملاقات با امام زمان به حضرت عرضه داشت حدیث اعمش صحیح است؟


حضرت فرمود: آرى، درست و كامل است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.