• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 1317)
شنبه 21/5/1391 - 18:49 -0 تشکر 504264
قرآن در قرآن

آیات درباره قرآن (1)

 

1ـ قرآن و طهارت
«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ * فِی كِتابٍ مَكْنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ». (واقعه، 78 تا 80)
آنچه او (محمّد‌«ص‌») آورده قرآن كریم است‌* و این آیات در كتاب مستوری جای دارد‌* و این كتاب را جز پاكان نمی‌توانند مس كنند.
2ـ قرآن، غیر قابل شكست
«إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِیزٌ * لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَكِیمٍ حَمِیدٍ». (فصّلت، 41 و 42)
این كتاب به حقیقت غیر‌قابل شكست است * و هرگز حوادث گذشته و امروز و آیندة عالم نمی‌تواند راه ورودِ باطل را در آن باز كند، زیرا از جانب خدای حكیم و ستودة صفات نازل شده است.
10ـ محكم و متشابه
«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ». (آل عمران، 7)
او خدایی است كه نازل كرد بر تو (ای پیامبر) قرآن را، كه قسمتی از آن آیات محكمات است كه اصل كتابند و قسمتی دیگر آیات متشابهات است (كه باید در دریافت معانی آنها، چارچوب محكمات مراعات گردد).
11ـ طریق نزول قرآن
«وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلاً ». (اسراء، 106)
و قرآن كه آن را بخش بخش فرو‌فرستادیم، تا به تدریج و به آهستگی، آن را بر مردمان فرو‌خوانی.
12ـ شب قدر، نزول قرآن
«إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ». (قدر، 1)
ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل كردیم.
13ـ عظمت قرآن
«لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»( حشر، 21).
اگر این قرآن را بر كوهی نازل می‌كردیم، آن را می‌دیدی كه از ترس خدا فرو افتاده خورده است.
14ـ تدبیر در قرآن
«كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْكَ مُبارَكٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ». (ص، 28)
كتابی فرخنده بر تو فرو فرستادیم، تا در آیات آن تدبیر كنند و خردمندان از آن پند گیرند.
15ـ قرآن از طرف خداوند
«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِینٌ». (مائده، 15)
از طرف خدا، نور و كتاب آشكاری به سوی شما آمد.
16ـ وحی كلام الهی به سوی رسول خدا (ص)
«وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ». (انعام، 19)
این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام كسانی را كه این قرآن به آنها می‌رسد بیم دهم (و از مخالفت با فرمان خدا بترسانم).
17ـ همه چیز در قرآن
«ما فَرَّطْنا فِی الْكِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ». (انعام، 18)
ما هیچ چیز را در این كتاب، فرو‌گذار نكردیم سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور می‌گردند.
18ـ تصدیق‌كننده
«وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ». (انعام، 92)
و این (قرآن) كتابی است پربركت، كه آنچه را پیش از آن آمد تصدیق می‌كند.
19ـ هدایت مردم بوسیلة قرآن
«المص * كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْكَ فَلا یَكُنْ فِی صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْری لِلْمُؤْمِنِینَ». (اعراف، 1)
المص. (بعضی در تفسیر آن گفته‌اند خدای مهربان صاحب اقتدار بردبار) ای رسول كتابی بزرگ برای تو نازل شد پس تو دلتنگ و رنجه خاطر (از انكار مردم) مباش تا مردمان را به آیات عذابش بترسانی و اهل ایمان را به بشاراتش یادآور شوی.
20ـ تمسّك به قرآن
«وَ الَّذِینَ یُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلوةَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ». (اعراف، 170)
و آنها كه به كتاب (خدا) تمسّك جویند و نماز را برپا دارند (پاداش بزرگی خواهند داشت، زیرا) ما پاداش مصلحان را ضایع نخواهیم كرد.
21ـ حقایق كتاب قرآن
«یا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَكُمْ كَثِیراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ كَثِیرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِینٌ * یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ». (مائده، 15و16)
ای اهل كتاب! پیامبر ما، كه بسیاری از حقایق كتاب آسمانی را كه شما كتمان می‌كردید روشن می‌سازد، به سوی شما آمد؛ و از بسیاری از آن، (كه فعلاً افشای آن مصلحت نیست) صرف‌نظر می‌نماید. (آری)، از طرف خدا، نور و كتاب آشكاری به سوی شما آمد * خداوند به بركت آن، كسانی را كه از خشنودی او پیروی كنند، به راههای سلامت، هدایت می‌كند، و به فرمان خود، از تاریكیها به سوی روشنایی می‌برد؛ و آنها را به سوی راه راست، رهبری می‌نماید.
22ـ انذار‌كننده
«وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ * لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْكافِرِینَ». (یس، 69و70)
و ما به اوشعر نیاموختیم و سزاوار او نیست. نیست آن مگر یاد آوری و قرآن روشنگر* تا انذار كنی كسی را كه زنده‌ است و محقق گردد گفتار بر كافرین.
23ـ كتمان قرآن كریم
«إِنَّ الَّذِینَ یَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِن بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْكِتابِ أُولئِكَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ». (بقره، 159)
كسانی كه دلایل روشن، و وسیلة هدایتی را نازل كردیم، بعد از آن كه در كتاب برای مردم بیان نمودیم كتمان كنند، خدا آنها را لعنت می‌كند، و همة لعن‌كنندگان نیز، آنها را لعن می‌كنند.
24ـ قدرت نماییِ قرآن در مقابل جن و انس
«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً». (اسری، 88)
بگو اگر انس و جن گرد آیند برای این كه مثل قرآن را بیاورند؛ نمی‌آورند اگر چه برخی پشتیبان بعضی دیگر باشند.
25ـ اگر قدرت دارید ده سوره بیاورید
«أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَیهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ * فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَكُمْ‌فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ». (فصلت، 41و42)
آیا می‌گویند آن را به دروغ بافته و به خدا نسبت داده‌ای بگو پس بیاورید ده سوره مثل آن دروغ بستها را و بخوانید و دعوت كنید هر كه را كه می‌توانید، غیرخدا، اگر راستگویانید پس اگرپاسخ ندادند به شما پس بدانید كه آن بر اساس علم خداوند نازل شده است و این كه معبودی جز او نیست پس آیا تسلیم شدگانید؟.
26ـ قرآن به زبان عربی
«وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلی قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذَرِینَ * بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ » (شعراء، 192 تا 195)
مسلماً این (قرآن) از سوی پرورگار جهانیان نازل شده است * روح الامین آن را نازل كرده است * بر قلب (پاك) تو، تا از انذار كنندگان باشی * آن را به زبان عربی نازل كرد.
27ـ وحی الهی
«وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَری مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْكِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ». (یونس،37)
شایسته نبود (و امكان نداشت) كه این قرآن بدون وحی الهی به خدا نسبت داده شود، ولی تصدیقی است برای آنچه پیش از آن است (از كتب آسمانی) و شرح وتفصیلی بر آنها است شكی در آن نیست و از طرف پروردگار جهانیان است.
28ـ نسبت دروغ به قرآن
«أَمْ یَقُولُونَ افْتَریهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ».)یونس، 38(
آیا آنها می‌گویند قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟! بگو اگر راست می‌گویید یك سوره همانند آن بیاورید و غیر از خدا، هر كس را می‌توانید (به یاری) طلبید.
29 قرآن سخن راست
«ما كانَ حَدِیثاً یُفْتَری وَ لكِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ كُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدی وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ».(یوسف، 111)
اینها داستان دروغین نبود؛ (بلكه وحی آسمانی است و) هماهنگ است با آنچه پیش روی او (از كتب آسمانی پیشین) قرار دارد؛ و شرح هر چیزی (كه پایة سعادت انسان است)؛ و هدایت و رحمتی است برای گروهی كه ایمان می‌آورند.
30ـ مَثَل‌های قرآن
«وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرُونَ * قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» (زمر، 27و28)
و به تحقیق برای مردم در این قرآن هرگونه مَثَل زدیم شاید متذكر شوند * قرآنی عربی بدون كژی شاید تقوا پیشه كنند.
31ـ قرآن با عظمت
«وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً» (رعد،31)
اگر بوسیلة قرآن كوهها به حركت در‌آیند یا زمینها قطعه قطعه شوند یا بوسیلة آن با مردگان سخن گفته شود (باز هم ایمان نخواهند آورد) ولی همه كارها در اختیار خدا است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:52 - 0 تشکر 504276

عظمت قرآن  (2)



همه ایـن بحث ها در مسئله آخـری از سـوره مباركه حشـر ان شاءالله روشـن خـواهد شـد كه اینها هیچ ارتباطـی به مقام ذات اقدس الله ندارد چـون بارها به عرض رسید كه انبیا در ایـن جا راه ندارنـد تا چه رسد به دیگران, صفات ذاتـی هـم كه عیـن ذات حق است آن جا هـم احـدی راه ندارد. تمام ایـن تجلیات و ظهورات و امثال آن در محـور فعل است و تعینات فعلی, آن جا كه كار خداست همه بحث ها در ایـن محـور است آن جا كه ذات خـداست اولیـن مـوحـد و مـولای همه مـوحـدان كه حضـرت امیر ـ سلام الله علیه ـ است به همه اعلان خطر كرد كه آن جا منطقه ممنـوعه است «لایـدركه بعدالهمـم و لا یناله غوص الفتـن»احـدی آن جا راه ندارد انبیا آن جا راه ندارند تا چه رسـد به شـاگـردان آن ها. تمام ایـن بحث ها در محـور تعینات و ظهورات فعلـی ذات اقـدس الهی است ایـن فعل اگر چنان چه بر كـوه بتابد كـوه متلاشـی می شـود. پـس قرآن تجلی حق است و اگر حق برای كوه تجلی كند كوه تـوان آن را ندارد حالا شما نمونه هایـش را در روایات پیدا می كنید: در كتاب «تـوحید»صدوق بابـی است به نام «بـاب الـرویه», در آن جـا زراره ظاهـرا از امام صـادق ـ سلام الله علیه ـ سـوال مـی كند كه: «ما تلك الغشیه التـی كانت تصیب رسـول الله صلـی الله علیه و آله»آن غشیه, آن مـدهـــــوش نه بیهوشـی, آن حالی كه به حضرت دست می داد در هنگام وحـی چه بـود؟ حضرت می فرمـود:«ذاك اذا تجلی الله سبحانه له مـن غیر ان یكـون بینه و بیـن الله احد»می فرمـود آن وقتی كه خدا بلا واسطه برای رسولـش ـ صلی الله علیه و آله وسلـم ـ تجلی می كرد بدون ایـن كه بین خدای سبحان و بیـن رسول خدا فرشته ای فاصله و واسطه باشد آن گاه آن حال به پیغمبر دست می داد كه نمی تـوانست تحمل كند, مدهوش مـی شد, خـوب یك درجه بالایـش طـوری است كه اگر پیامبر (ص) ببیند مدهوش می شود نه بی هوش. درجات دیگـری دارد كه مع الـواسطه است تـا بـرسـد به آن مـراحل نازله. در ذیل آیه 41 سـوره نساء: «و جئنا مـن كل امه بشهیـد و جئنا بك علی هـولاء شهیدا». آن جا ظاهرا ایـن حدیث هست كه ابـن مسعود می گوید مـن روزی وارد مسجدشدم رسـول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلـم ـ تنها بـود به مـن فـرمـود قرآن بخـوان, قرآن را بازكردم و خـوانـدم تا به ایـن آیه رسیدم كه ما در قیامت از هر كسی یك شهیدی و شاهدی حاضر می كنیـم و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلـم را شهید شهدا قرار مـی دهیـم, هـم شهیـد بـر انبیا و اولیاینـد هـم شهید بر امت ها. این جا به ایـن آیه كه رسیدم اشك در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود: «بس است, مـن تعجب می كنم كسی قرآن بخواند و پیر نشود قرآن آدم را پیر می كند». آیا همین علوم حصولیه و مفاهیـم و همیـن الفاظ بما لها مـن المعانـی المـوضـوعه است كه انسان را پیر مـی كنـد؟ باایـن ها كه ما مرتب سـر و كار داریـم و حال آن كه اثـری در ما نـدارد, یا ایـن كه چیز دیگـری در قـرآن هست. آیه شـریفه «لـو انزلنا هذاالقرآن...» سخنـی بالاتر از مسئله تحــــدی است. در قرآن شناسـی از نظر خـود قرآن كریم چند مسئله است: یكی ایـن كه قرآن همه نیازهای بشر را الی یوم القیامه به عنـوان خطـوط كلی ترسیـم كرده است: «تبیان كل شیء». مسئله دیگر این است كه احدی نمی تـواند مثل ایـن قرآن را بیاورد, این اعجاز قرآن است. اعجاز هـم چندیـن فصل دارد: در بخـش فصاحت و بلاغت, تبیین مسائل حقـوقی, تبییـن معارف, بازگویی اخبار غیب, تبییـن مسائل سیاسی و امثال آن, قرآن معجزه است. كه خود معجزه یك كتابی است دارای فصولی یك بخش در ایـن است كه اگر همه جـن و انـس جمع بشـوند هـم فكری كنند مثل ایـن نمـی تـوانند بیاورند امایك بخـش در این است كه ما ایـن قرآن را اگر بر كـوه نازل می كردیم كوه تحمل نمی كرد ولی انسان تحمل می كند, ایـن كدام انسان است؟ و كدام قسمت قرآن است كه اگر بر كوه نازل می شد ایـن كـوه ریز ریز می شد؟ معلـوم می شـود كه برای قرآن یك مرتبه ای هست كه آن مرتبه اگر بر كوه نازل بشـود كـوه را ریز ریز مـی كند اما انسانها تحمل آن را دارنـد ایـن كـدام انسان است كه تحمل آن را دارد؟ در نهج البلاغه چنـد جا سخـن از آن است كه خـدای سبحان بر عقـول و اندیشه های مردم تجلی كرده است, یكی در خطبه 185 است كه فـرمـود: «و تشهد له المرائی لا بمحاضـره لـم تحط به الاوهام بل تجلـی لها بها»خداوند برای ایـن اوهام و عقـول به وسیله خـود عقـول تجلی كرده است ; یعنی اگر ایـن درجه نفـس, خـود را ببیند خدا را می بیند نه این كه از خـود پـی به خـدا مـی برد ایـن همان برهان «اثر الاقـدام یدل علـی المسیر»است ایـن كه معرفت نفـس نیست. انسان خود را بشناسد بگوید مـن چون حادث هستم پس محدث می خواهم, یا مـن چون متحركـم محرك می خواهم, چون ممكنم واجب می خواهم, چون فقیـرم غنـی مـی خـواهـم, ایـن ها كه راه های مـدرسه است و راه های «اشهدهـم علـی انفسهم»نیست, ایـن ها خـودشان را مـی شناسنـد و می گویند ما كه ممكنیم واجب می خواهیـم. اما ایـن بیان حضرت امیر (ع) آن است كه ذات اقـدس اله در آینه اوهام وعقـول تـابیـد. در بحث های «اشهدهـم علی انفسهم»گذشت كه اگر كسی بتواند سر آینه را خـم بكند آینه را نشان خـود آینه بدهد آن گاه از آینه سـوال بكند كه چه می بینی نمی گـوید خـودم را مـی بینـم كه از آینه صاحب صورت سوال بكند كه را می بینی می گوید تورا می بینـم, چون در آینه جز صاحب صـورت چیز دیگـری كه نیست. و منظور از آینه آن نیست كه در بازار آینه فـروشان است, بلكه منظور از مرآت همان است كه در كتاب های عقلی می گویند مرآت, آن شیشه و جیوه و قاب را نمی گـویند مرآت آن مرآت بالقوه است به وسیله او صورت دیده می شـود كه ایـن مرآت نیست و وسیله صورت صاحب صورت دیده می شـود چـون آن صورت ما به الرویت است به وسیله او صاحب صورت دیده مـی شـود آن صـورت را می گـویند مرآت, نه آن شیشه جیوه, آن صـورت هـم كه هیچ چیز نیست اگـر از ایـن صـورت سـوال بكننـد چیست و كیست؟ مـی گـوید صاحب صـورت, همیـن یك حرف دارد. آیه «و اشهدهـم علـی انفسهم»نیز همیـن را بیان كـرد در آن آیه آمـده است كه خـدای سبحان از انسان ها سـوال می كند كه را مـی بینیـد, نمـی گـوینـد ما عبدیـم, تو ربی بلكه فقط می گویند تو, نه ایـن كه به عبودیت خود و ربـوبیت حق اعتراف كنند تا بشـود دو چیز. «و اذ اخذ ربك مـن بنی آدم مـن ظهورهم ذریتهم و اشهدهـم علی انفسهم الست بربكـم»نه «الستـم عبیدی»و «الستـوا بربكـم»نفرمود كه: «مگر نه آن است كه شما بنده اید و مـن خدایـم»سوال دو چیز نیست و جواب هم دو چیز نیست, هم سوال یك چیز است و هـم جواب: «الست بربكـم قالوا بلی».اگر آن صورت هر آینه می تـوانست حرف بزند صاحب صورت از او سـوال می كرد كه را نشان می دهی؟ چه خبر است؟ مـی گفت: تـو, نمی گفت مـن و تـو. در مسئله تجلی هـم این چنیـن است نفرمـود كه خداوند به وسیله آیات دیگر برای ایـن عقـول و اوهام تجلـی كرده است كه «تجلـی لها بها»یعنـی بـرای همیـن اوهام و نیـروهـای ادراكی به وسیله خود نیروی ادراكی تجلی كرده است, همیـن ; یعنی خـود عقل مجلای حق و مـرآت حق است. در خطبه 186 كه خطبه تـوحیـد است و مرحوم سیدرضی می فرماید: وتجمع هذه الخطبه مـن اصول العلم ما لا تجمعه خطبه در آن جا مـی فرماید:«و تشیرالالات الـی نظائرها منعتها منذ القـدمه و حمتها قـد الازلیه و جنبتها لــولا التكمله بها تجلـی صـانعها للعقـول و بها امتنع عن نظر العیـون لا یجـری علیه السكـون و الحـركه»خـدا كه بـرای عقل تجلـی كرده است از دیده ها مستـور است خوب, پـس تجلی خدا برای خـود عقول هست منتها مثل آن است یك صاحب صـورتی مثل ایـن كه «لیـس كمثله شیء»اما از باب تشبیه معقـول به محسـوس, مثل ایـن كه آفتابـی در برابـر آینه تابیـد, اما ایـن آینه را غبار گرفته است هیچ چیز را نشان نمی دهد ایـن غبار گرفتـن هـم تعبیر خـود قرآن كریـم است فرمود: «كلا بل ران علی قلوبهم ما كانوا یكسبون»سر ایـن كه نمی فهمند بـرای آن است كه ایـن غذاهـای مشتبه, ایـن حـرفهای مشتبه, ایـن رفتارهای مشتبه «رین»است, غبار و چرك است, ایـن چـرك و ریـن صفحه دل را می پـوشاند, آینه دل كه ریـن گرفته است چیزی را نشان نمی دهد: «كلا بل ران علی قلـوبهم ما كانـوا یكسبـون»ریـن هـم همین غبار چرك است. پـس تجلی از ایـن طرف هست لذا نه كوه متلاشی مـی شـود نه انسان ها برای آن كه چیزی بـر انسان نتابیـد چهار تا الفاظ است و چهار تـا مفهوم است و یادگـرفته نه مفهوم آن وجـود سنگین دارد نه ایـن الفاظ, وجود ذهنی كه اثر ندارد علـم است كه اثر دارد نه وجود ذهنی, تا علـم بشود طول می كشد, واز وجود ذهنی كاری هـم ساخته نیست. مفهوم می شـود كه قرآن حقیقتـی دارد كه به این آسانی تحمل پذیر نیست. تحمل ولایت اهل بیت
ولایت اهل بیت ثقل اصغر است یعنـی عترت پیامبـر ـ علیهم السلام ـ نیز همیـن گـونه است ; یعنـی عترت با حقیقت قرآن یكـی است. اگر چنان چه حقیقت ولایت هم در قلب كسـی باشد او هـم تحمل پذیر نیست. وقتـی به حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ گزارش رسید كه «سهل بـن حنیف»رحلت كرد فرمود: «لو احبنی جبل لتهافت»كوه اگر بخـواهد محبت مرا در دل بگیرد ریز ریز مـی شـود.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:53 - 0 تشکر 504277

عظمت قرآن(3)



ایـن معنا را كه معادل و هم سنگ و هـم ترازوی همیـن آیه سـوره حشـر است كه: «لـو انزلنا هذاالقرآن علـی جبل لـرایته خـاشعا متصـدعا مـن خشیه الله». قرآن و اهل بیت عدلانند و هر كدام از دیگری جـدا نخـواهد شد. آن بیان «لو احبنی جبل لثهافت»همیـن بیان است, منتها مرحوم سید رضی ـ رضـوان الله علیه ـ این چنیـن معنا می كند كه اگر كسی محب مـن باشد آن قدر مسائل و مشكلات بر او وارد مـی شـود كه از پا در میآید. خـوب آن معنا هـم فی نفسه حق است اما نه آن معنای لطیفی كه از این جمله متوقع است. واقع هم همیـن طور است یعنی اگر كسی بخـواهـد آن حقیقت را تحمل كنـد از پای در مـیآیـد چرا یك خبـر سنگین باعث سكته بعضـی می شـود؟ چـون آن خبر سنگیـن است. حالا ما روزی در پیـش داریـم «یوما یجعل الولدان شیبا»و آن حقیقت را قـرآن هم بیان كـرده است. و الان هـم هست. از بیان امام هشتـم ـ سلام الله علیه ـ به خـوبی برمیآید فرمـود: «از ما نیست كسی كه بگـویـد بهشت و جهنـم الان خلق نشــده است». این ها را قرآن برای انسان بازگـو كرده است, چطـور ایـن خبـرهای سنگیـن هیچ اثری در انسان ایجاد نمی كند. همان بیان رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلـم ـ كه فرمـود: «مـن تعجب می كنـم كسی قرآن بخواند و پیر نشود». خبر سنگیـن بعضی را از پا در میآورد و برای بـرخـی هیچ تاثیری نـدارد, سرش هـم ایـن است كه «وجـود ذهنی»اثر نمی گذارد بلكه علـم و علاقه اثر گذار است. منزلی آتش گرفته دو نفر ایـن خبر را مـی شنـوند: یكـی مامـور آتـش نشانی و دیگری صاحب خانه, واكنـش این دو نفر در برابر ایـن خبر, یك سان نیست, مامور آتـش نشانی با خونسردی به وظایف خـود عمل می كند تا هر چه زودتر آتـش را مهار كند و از ضرر و زیان بیـش تر جلـوگیری نمایـد. اما صاحب خانه آن چنان ملتهب و نگـران است كه گاهـی به سكته و مرگ كشیده می شـود. چرا؟ علت آن علـم و آگاهی نیست, چـون هر دو مـی دانند, بلكه علاقه و دل بستگـی است. مامـور آتـش نشانی دلبسته نیست لذا كار خـودش را انجام می دهد. آن چه در انسان اثر مـی گذارد دلبستگـی و علاقه شـدیـد است, اگـر آن علاقه بـود انسان می نالد و اگر نبـود باكـش نیست, ایـن كه فرمود:«لـو احبنی جبل لتهافت»اگر كـوه بخـواهد محبت مرا تحمل بكند ریز ریز مـی شـود همین است. انسان محبـوبـی به ایـن زیبایـی داشته باشـد و او را نبینـد او واقع ما را آدم كرده است یعنـی ایـن اهل بیت ـ علیهم السلام ـ ما را آدم كرده اند, این كه ما قبر ایـن بزرگواران و در حرم اینها را می بوسیم و می بوئیـم برای ایـن كه اگر آنان نبودند ما بایـد همه الگـوهای خـود را از كافـران مـی گـرفتیـم, اكنـون مـی بینید كه همه تمدن های جـدید از یك طرف و همه امكانات روز از طرف دیگر وقتـی به مسائل اخلاقـی می رسند واقعا «كالانعام بل هـم اضل»هستنـد. ایـران كه متاسفانه در مقایسه با غربـی ها از نظر صنعت پیشرفتـی نداشته, یعنی نگذاشته اند كه داشته باشد, با ایـن كه استعداد دارد. نیاكان ما هـم كه قبل از اسلام در این سرزمیـن آتـش پرست بودند, پـس نه سابقه مذهبـی درخشانی داشتیـم نه اكنـون پیشرفت صنعتی و علمـی چشـم گیری داریـم, بنابر این اگر علی و اولاد علـی در ایـن سرزمیـن نبـودند ما چه مـی شدیم؟ ما هرچه داریـم از بركت قرآن و اهل بیت علیهم السلام است, آنان به ما حیات دادنـد. بـرای انسان مسافرتـی به كشـورهای غربـی و كفرآلـود, لازم است تا وضع صنعت و پیشـرفت های علمـی آنـان را ببینـد بعد وضع اخلاقـی آن هـا را هـم ببیند. انسان گاهی بعضی بولتـن هایی را كه به قرآن كریـم اهانت شـده می خـواند كاملا احساس مـی كند كه ایـن اهانت كننـدگان از هر سنگی سخت تراند: «و ان منها كالحجاره او اشد قسوه»یا «كالانعام بل هـم اضل»هیچ چیزی برای آن ها مطرح نیست الا درندگـی. ایـن كه مـی بینید به لطف الهی مردم ایران از نظر اخلاق در مسیر سعادت انـد فقط و فقط به بركت علی و اولاد علـی است. خـوب انسان ایـن مسائل را ببینـد بعد خـواهد فهمید اهل بیت نسبت به ما حق حیات دارنـد چـون ما و پـدران و اجـداد ما را زنـده كـردنـد. مـا كه به آن ها دست رسـی نداشته باشیم اینها را نبینیم نه در خواب ببینیـم نه در بیداری ببینیـم ایـن است كه انسان در فراق اینها می سـوزد: «لـو احبنی جبل لتهافت»پـس قرآن اگر بر كوه نازل بشود آن را متلاشی می كند چنانچه محبت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ هـم در قلب كسـی باشـد او را متلاشـی مـی كند. ایـن محبت, اختصاص به حضرت امیر ندارد, بلكه منظور از «لـو احبنی»«ولـی خـدا»است ; یعنـی معصـومیـن ـ علیهم السلام ـ امیـدواریـم نصیب همه بشــود.(1) انسان و تحمل امانت الهی «لـو انزلنـا هذاالقـرآن علـی جبل لـرایته خـاشعا متصـدعا مـن خشیه الله و تلك الامثال نضـربها للناس لعلهم یتفكـرون.»«اگـر ایـن قرآن را بر كوهی فرو مـی فرستادیـم, یقینا آن(كـوه) را از بیم خدا فروتـن(و) از هم پاشیده می دیدی. و ایـن مثل ها را برای مردم مـی زنیـم باشـد كه آنان بیندیشند.»ایـن كریمه كه در باره قـرآن شناسـی است در حقیقت ناظر به عظمت و اهمیت قـرآن است. سـر ایـن عظمت هـم آن است كه هر كلامی به اندازه متكلمش عظیم و بزرگ است, لذا دلیل حكمـی كه در این آیه آمده است هـم اجمالا در ایـن آیه یـاد شـده است هـم به تفصیل در سه آیه بعد. مفهوم متلاشی شدن كوه ها : مضمـون آیه این است كه اگر ایـن قرآن بـر كوه نازل شـود كـوه را متلاشی مـی بینید. كلمه «متلاشی»از شیءای مشتق نشده یعنی لاشـیء مـی شـود وگرنه باب تفاعلـی نیست كه یك ثلاثـی مجرد داشته باشـد. «تلاشی,یتلاشی»این چنین نیست این اصلش «لایشیء»است. از ایـن كلمه «لاشی ء»باب تفاعل ساخته شده متلاشـی مـی شـود یعنی لاشییء می شود. «لرایته خاشعا متصدعا»یعنی متلاشی مـی شـود چرا متلاشـی مـی شـود؟ نفرمود:«من خشیتنا»فـرمـود: «مـن خشیه الله»ایـن التفات از غیبت به خطاب برای تامین دلیل ایـن حكـم است پـس اصل حكـم ایـن است كه «لو انزلنا هذاالقرآن علی جبال لرایته خاشعا متصـدعا»چـرا «مـن خشیتنـا»نفـرمـود, بلكه فـرمـود: «مـن خشیه الله», چون «الله»متكلـم است هیچ موجودی نمی تواند تجلی الهی و كلام الهی را تحمل كند و همیـن معنا را در سه آیه بعد كه در میـان اسمـای حسنـای حق است بـازگـو مـی كند: «هوالله الذی لا اله الا هو»«هـوالله الذی لا اله الا هـوالملك القدوس»«هوالله الخالق الباریء»كه ایـن سه آیه پشت سر هـم در بیان تـوصیف و شـرح اسمای حسنای آن متكلم است و اگـر متكلـم عظیم بود قهرا كلام او هـم عظیم است و كلام او آن چنان عظیـم است كه كوه توان تحمل آن را ندارد. در این جا سخـن از «خشیت»است نه خوف, بیـن خشیت و خـوف, تفاوت وجـود دارد; خشیت آن ترسی است كه با تاثـر قلبـی همـراه باشـد ولـی خـوف این چنیـن نیست, لذا مـوحـدان عالـم فقط از خدا مـی ترسند از غیرخـدا خشیتـی ندارند, مـوحـدان هـم مانند دیگران از هر چیز گزنده و آسیب رسانـی خائف اند: از مار, عقرب گزندگان و درندگان و یا بی احتیاطی ماشیـن ها مـی ترسند اما از هیچ چیز خشیت ندارند. خـوف آن ترتیب اثر عملـی است, ولـی خشیت آن چیزی است كه انسان آن را مبدا اثر بـدانـد و از او بهراسـد. در ایـن جا هـم سخـن از خشیت الهی است, خشیت با شعور همراه است و نشانه آن است كه كـوه ها هـم شعور دارند. برای اثبات شعور كوه ها و مانند آن چند دلیل می تـوان اقامه كرد: دلیل اول همان شعور عمومی است كه خدا برای هر موجـودی ثابت می كند كه «له اسلـم مـن فی السمـوات», «لله یسجـد ما فـی السمـوات», «یسبح لله ما فـی السمـوات», «فقال لها و للارض ائتیاطـوعا و كرها»كه ایـن چند دسته از آیات قرآن كریم به خوبی دلالت می كند بر سرایت شعور عمومی. درباره كـوه ها همان آیاتـی كه در سـوره مباركه«ص»و مانند آن آمده است كه خدا به كـوه ها دستـور مـی دهند كه با داود هـم نـوا بـاشنـد نشـانه آن است كه آنها هـم دركـی و تسبیحـی دارنــــد. آیه شانزده به بعد سوره «ص»ایـن است كه: «انا سخرنا الجبال معه یسبحـن بـالعشـی و الاشـراق»و هـم چنیـن در بحث هـای دیگـر مـی فرماید: «یا جبال اوبـی معه»ایـن كه فرمـود ما كـوه ها را مسخر داود كرده ایـم كه صبح و شام همراه او تسبیح می كنند مثل یك نماز جماعتـی كه مامـومیـن به امامشان اقتدا می كنند سلسله جبال به داود ـ سلام الله علیه ـ اقتـدا مـی كردنـد. و هـم چنیـن «یا جبال اوبی معه»ایـن اوب یعنی رجوع تاویب یعنی آن شدت رجـوع و كثرت رجوع است, اگر كسـی چندیـن بار به خـدای سبحان رجـوع كنـد می شود «اواب»; یعنی كسی كه پر رجـوع باشد. «آب»یعنی «رجع,مآب»یعنی مرجع آن كسی كه اهل رجـوع مكرر است به او می گـویند اواب: «یا جبال اوبـی معه»پـس نشانه این است كه كـوه ها ایـن شعور را دارند. انسـان بـا عظمت تـر است یـا مـوجـودات دیگــر ؟
قـرآن یك تعبیـری در باره عظمت انسان ها نسبت به مـوجـودات دیگـر نظیر آسمان ها و زمیـن و سلسله جبال دارد و نیز تعبیر دیگـری كه مقابل ایـن تعبیر است, گاهـی به عده ای خطاب مـی كند كه شما بزرگ تریـد یا آسمان؟ خـوب آسمان از شما بزرگ تـر است: «اانتـم اشـد خلقا ام السماء بناها»ایـن دو دسته آیات در قرآن كریـم مقابل هـم هستند.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:53 - 0 تشکر 504278

عظمت قرآن(4) 




به عبارت دیگر, یك سلسله آیاتـی است كه مـی گـوید از انسان كاری برمی آید كه از آسمان ها ساخته نیست چه رسد به زمیـن و سلسله جبال: عظمت قرآن «انا عرضنـا الامـانه علـی السمـوات والارض والجبـال فـابیـن ان یحملنها و اشفقـن منها و حملها الانسان انه كان ظلـوما جهولا»و آیاتی مشابه این. پس این دسته از آیات دلالت می كند برایـن كه از انسان كـاری سـاخته است كه از آسمـان هـا و زمیـن و سلسله جبـال ساخته نیست و هـم انسـان بزرگ تـر از آسمان ها و زمیـن است. دسته دیگر آیاتـی است كه مـی فرماید آسمان ها و زمیـن و كـوه ها از شما بزرگ تـرنـد. ایـن دو دسته آیات جمع شـان چگـونه است. در نصایح لقمان به فرزنـدش آمـده است كه: «انك لن تحرق الارض و لـن تبلغ الجبال طـولا»هر چه گردن فرازی بكنـی بالاخـره قـدرت نـداری كه زمیـن را بشكافی و به رفعت كـوه ها برسی. در سـوره مباركه مومـن (غافر) این چنین آمده است كه: «لخلق السمـوات والارض اكبـر مـن خلق الناس و لكـن اكثـرالنـاس لایعلمون»آفرینش آسمان ها و زمیـن از آفرینـش مردم بزرگ تر است, ولـی اكثر مردم نمـی دانند. خـوب اگر آسمان ها و زمیـن بزرگ تر از مـردم اند و انسان ها كـوچك تـر از آسمان ها و زمیـن انـد, چـرا از آسمان ها حمل بار امانت بر نیامده است؟ هم چنیـن در سوره مباركه نازعات آیه 27 می فرماید: «اانتـم اشد خلقا ام السماء بنیهارفع سمكها فسویها و اغطش لیلهاو اخرج ضحیها»پس ایـن دسته از آیات می فرماید: آسمان ها و زمیـن از انسان ها بزرگ ترند. دسته دیگر از آیات می فرماید: از انسان كاری ساخته است كه از آسمان ها و زمیـن ساخته نیست. راه جمعش این است انسان اگر منهای آن روح و دیـن و عقل حساب بشـود; یعنی همیـن بدن مادی باشد; هـم چنان كه كافر و منافق خـود را همیـن بدن مادی می پندارد, و می گـوید: «ان هی الا حیـاتنـا الـدنیـانمـوت و نحیـی»و مـی گـویـد: «و ما یهلكنا الا الدهر»با همیـن بینـش محـدود مادی در برابر وحـی مـی ایستد. پـس ایـن انسان منهای عقل است, انسان منهای عقل می شـود جرم مادی, قهرا زمیـن و كـوه و آسمان از او بزرگ تر است, لذا لقمان در نصیحت خـویـش می فرماید: «انك لن تخرق الارض و لـن تبلغ الجبال طولا»ایـن طور كه متبخترانه و مختالانه حركت می كنی نمی تـوانی زمیـن را بشكافی و به گردن فرازی كـوه ها نمی رسی, خدا هـم می فرماید: «لخلق السمـوات والارض اكبر مـن خلق الناس»خدا می فرماید: «اانتم اشد خلقا ام السماء بنیها»و ایـن انسان است كه بار امانت حمل نمی كند, این همان است كه «مثل الذیـن حملـوا القـرآن ثـم لـم یحملوها»«مثل الذیـن حملـوا الانجیل ثـم لـم یحملـوها»همـان است كه «مثل الذیـن حملـوا التـوراه ثـم لـم یحملـوها»اگـر كسـی زیر بار وحـی نـرود «مثل او كمثل الحمار یحمل اسفـارا»حمـار و خلقت او هـرگز از سلسله جبـال و زمیــن بـالاتـر نیست, ایـن كه وحـی بـر او نـازل شــد و «فنبذوه وراء ظهورهـم»ایـن انسان منهای عقل, هرگز از آسمان ها بالاتـر نیست. اما آن انسانـی كه وحـی را می پذیرد و می فهمد و عمل مـی كند ایـن یقینا از آسمان ها بالاتر است, چـون ایـن آسمان ها جرم است و روزی بساط آن ها برچیده می شـود: «والارض قبضته یوم القیامه والسمـوات مطـویات بیمینه»و بدن انسان می پـوسد و دوباره خدا زنده می كند اما روح كه هرگز نمی میرد, روح كه هرگز از بیـن نمی رود, آسمان ها بساطشان بـرچیـده مـی شـود و سلسله جبـال بسـاطشان جمع مـی شـود. عظمت قرآن در طرح موضوعات
ایـن كه در باره قرآن فرمود: قرآن چیزی است كه اگر بر كوه نازل شود كوه نمی تواند تحمل كند, واقعش همیـن است, انسان وقتی نزدیك بعضـی از آیات می رود از ترس برمـی گردد كه ایـن آیه یعنی چه؟ هر چه هـم تلاش و كوشـش بكند به خـودش اجازه ورود نمی دهد, یك نمونه آن را در ایـن جا میآوریم: در قرآن در باره كوه ها آمده است كه: ای پیامبر, از تـو سـوال مـی كنند كه وضع كـوه ها چه خـواهد شـد: «یسئلـونك عن الجبـال فقل ینسفها ربـی نسفا فیذرها قاعا صفصفا لاتری فیها عوجا و لا امتا»ایـن آیه را مـی تـوان فهمیـد. یعنـی سـوال می كنند در هنگام قیامت كـوه ها وضعش چگونه خـواهد شد؟ شما درجـواب بگـو: «خداوند این كوه ها را درهـم می كـوبد و همه ایـن دره های ناصاف با ریزش كـوه ها صاف مـی شـود و هیچ اعوجاج و امت و كجـی در صحنه قیامت نیست.»در دنیا یك انسان ممكـن است در اثر خلاف كاری خـود را به گـونه ای پنهان كند و از شهری به شهری دیگر یا از مجمعی به مجمعی دیگر بـرود, اما در صحنه قیامت هیچ جایـی بـرای استتار نیست نه تپه ای نه كـوهـی نه دامنه ای نه تلـی و نه دیواری است: «لاتـری فیها عوجـا و لا امتـا». قاع و صفصف ایـن آیه را انسان مـی تـواند بفهمـد. یا ایـن آیه كه: «یـوم تكـون الجبال كالعهن المنفـوش»این كـوه ها كه سنگیـن است ما سنگینـی ایـن ها را كـم مـی كنیـم مثل پنبه های ندافی شده مثل عهن و پنبه ندافـی شده سبك می شوند. یا ایـن آیه كه: روزی فرا می رسد كه جبال «كانت الجبال كثیبا مهیلا»ایـن كـوه ها كه خیلی سفت و سخت است مثل یك تلی از شـن مـی شـود كه شما یك گـوشه اش را اگر با انگشت بـرداریـد بقیه می ریزد, این را مـی گـویند «كثیب مهیل»ایـن قبیل آیات را هـم می توان فهمید اما می رسیـم به ایـن قسمت: «و سیرت الجبال فكانت سرابا»كوه ها می روند و می روند و سراب می شوند. اگر كسی نخـواهد تـوجیه كنـد, كـوه هـا سـراب مـی شـود یعنـی چه؟ سراب یعنی هیچ, انسان از دور خیال مـی كرد كـوه است وقتـی نزدیك رفت می بیند كوه نیست. چه قدر انسان باید توجیه كند تا ایـن آیه را بفهمـد. بعد ازاین كه چندین وجه تـوجیه كرد بهترین وجه ایـن است كه اعتراف كند كه مـن نمی فهمـم. گاهی انسان در برابر بعضـی از آیات قرار می گیرد و از ترس برمـی گردد كه ایـن یعنی چه, چقدر ما توجیه كنیـم سراب یعنی هیچ. نه ایـن كه خرد یا ریز و یا سبك می شـود بلكه «و سیرت الجبال فكانت سرابا»حالا ما «كانت»را به «صارت»تـوجیه كـردیـم و حال ایـن كه «كانت»معنای كانت است نه معنای «صارت»حالا گیرم تـوجیه كـردیـم كه آن جا سـراب مـی شـود, سـراب یعنـی هیچ, كـوه چطـور هیچ مـی شـود؟ ایـــن فقط «درمورد»كوه است در مورد زمین و آسمان ها نیز این چنیـن است. ایـن از آن آیـاتـی است كه انسـان واقعا حـریـم مـی گیـرد. ظاهر و باطن قرآن
قرآن یك ظاهری دارد و یك باطنـی, در بیانات حضرت امیرـ سلام الله علیه ـ آمده است كه: قرآن ظاهرش بسیار زیبا و جلوه گر و باطنـش عمیق است. در خطبه هیجدهـم نهج البلاغه آمده است كه: «و لـوكان مـن عنـد غیرالله لـوجـدوا فیه اختلافا كثیرا و ان القرآن ظاهره انیق و بـاطنه عمیق لاتفنـی عجـائبه و لاتنقضــی غرائبه و لا تكشف الظلمات الا به»خـوب به ایـن كتابـی كه ظاهرش زیباست و باطنـش خیلـی عمیق است و ما را هم دستـور داده اند كه هم در ظاهر و هـم در باطـن قرآن تـدبر كنیـم و هرچه هـم انسان استخراج كنـد تمام نمی شود نه در طول زمان نه در عمق فكر متفكران, قهرا ایـن عمیقی كه وصف باطـن قرآن است و ما را هـم به تعمق در ایـن قرآن وادار كـرده انـد غیر از آن تعمقـی است كه از دعائم و ریشه های كفـر به شمار آمـده است. در نهج البلاغه در كلمـات قصـار كلمه 31 آن جـا كه: «و سئل علیه السلام عن الایمان»حضـرت فـرمـود: ایمان چهار ركـن و پـایه دارد, آن گـاه دربـاره كفـر هـم فـرمود: «والكفـر علـی اربع دعائم علـی التعمق والتنازع و الزیغ والشقاق»معلوم می شـود آن تعمق در جهل و افراط و خـودپسندی و امثال ذالك است كه تعمق مذموم است و ایـن تعمق در باطـن قـرآن است كه «بـاطنه عمیق»و تعمق ممـدوح. روش های هدایت در قرآن قرآن كه ظاهرش زیبا و باطنـش عمیق است, چگونه و با چه روش هایی مردم را هدایت مـی كنـد؟ قرآن مـدعی است كه نه تنها برای هـدایت مـردم آمـده است كه «شهر رمضـان الذی انزل فیه القـرآن هـــدی للنـاس»بلكه بهتـریـن روش هـدایت را قـرآن به عهده دارد, هیچ كتابی نیست كه همانند قرآن مردم را هدایت كند در آیه نهم سـوره اسراء آمده است كه: «ان هذاالقرآن یهدی للتـی هـی اقـوم»پـس هیچ كتـابـی همـاننـد قـرآن هـادی مـردم نیست. ایـن روش هدایتـی را خـود قرآن با روش های گوناگـونی معرفی كرده است: 1ـ راه استـدلال: قـرآن بـارها به ما فـرمـوده تعقل و تفكـر كنید, ایـن كار, تشویق به استدلال است, حتی خود قرآن هـم از راه استـدلال با ما سخـن گفته است ; مثلا مـی فرماید: «لـو كان فیهما آلهه الاالله لفسـدتـا»«ام خلقـوا مـن غیـر شـیء ام هــــــم الخالقون». احتجاجات انبیا ـ علیهم السلام ـ را بازگـو كـرد كه فلان پیامبـر برای اثبات تـوحیـد حق با فلان طاغی این چنیـن برهان اقامه كرد. نقل بـراهیـن عقلـی از انبیاء سلف ـ علیهم السلام ـ در قرآن كـم نیست. ایـن ها خطوط كلی سه گانه است كه هر كدام ده ها نمونه دارد یكی این كه ما را به تفكر و تعقل دعوت كرده است كه ایـن ها ده ها آیه دارد یكی این كه برای ما و با ما با استدلال سخـن گفت فرمود اگـر خـدایـی نیست بگـو ببینـم شمـا را كه آفـریـد؟ یا باید بگویید موجـود خود به خـود خلق می شـود, یا باید بگویید خودمان, خـودمان را آفریدیـم «اءم خلقـوا مـن غیر شیء اءم هـم الخالقـون»شما هر تلاش و كوششی بكنید ایـن دو آیه مباركه بدون مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بـود, اگر بگویی «خلقوا مـن غیر شیء»یعنی فعل فاعل نمی خـواهد می شـود تصادف, اگر بگویی كه نه, فعل, فاعل می خواهد ولی فاعل فعل خـود ماییـم كه می شود دور, اگر عین شما باشد, اگر مثل شما باشد كه می شود تسلسل, ایـن همان بـرهان عمیق فلسفـی «دور و تسلسل»است, منتها همـان طـوری كه این «ما كنا معذبیـن حتی نبعث رسولا»را وقتی به دست یك اصولی ماهر دادید بحث عمیق برائت را از این استنباط می كند, ایـن جمله مباركه «ام خلقوا مـن غیر شییء ام هـم الخالقـون»را وقتی به حكیم دادید بحثهای عمیق عقلی را از آن استنباط می كند ایـن نحوه استدلال چه برای اثبات اصل مبدا و چه برای تـوحید كه قرآن با ما به عنـوان احتجاج سخـن گفت فراوان است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:53 - 0 تشکر 504279














عظمت قرآن(5)




قرآن, در بخـش دیگری از روش استـدلال نحـوه استـدلال انبیـای سلف ـ علیهم السلام ـ را بـا طاغوتیان عصرش نقل مـی كند كه فلان پیامبر با فلان طاغی این چنیـن استدلال كرده است. همه این ها براهیـن عقلی است و یكـی از روش های هـدایت است بـرای كسـانـی كه قـدرت تفكـر دارند. 2ـ تقلیدایمانی: روش دیگر تقلید ایمانی است. خیلـی از افراد به محضر معصـوم ـ سلام الله علیه ـ مـیآمـدند; مثلا از رسـول الله ـ صلـی الله علیه وآله وسلـم ـ بعد از اثبـات رســـالت و معجزه و مانند آن سـوالی در باره حق تعالـی, قیامت, فرشته ها مـی كردنـد, پیامبر هرچه می فرمود آنان یقیـن پیدا می كردند. راه دوم مثل راه اول یقینا كافی است یعنی راه دینی مثل برهان عقلـی یقینا كافـی است و همه حكما هـم فرمـوده انـد كه قـول معصـوم ـ علیه السلام ـ می تواند حد وسط برهان قرار بگیرد ; یعنی همان طور كه یك مبرهـن مـی تـوانـد بگـویـد مثلا «عالـم متغیر است», «هر متغیری حادث است»یك متدین هـم می تـواند بگوید: «ایـن قول معصـوم است»و «هر چه معصوم فرمـود حق است», قـول معصـوم مـی تـواند حـد وسط برهان قرار بگیرد, اما اگر كسی یا مستقیما از خـود معصوم بشنود كه جزم داشته باشد كه این معصوم است و سخن هم سخـن اوست و برای بیان حكـم واقعی هـم فرمود یعنی اصل صدور قطعی, جهت صدور قطعی, دلالت هـم قطعی, قول معصـوم می تـواند حد وسط قرار گیرد. اما كسی در عصر معصـوم نیست و خبر متـواتری كه سند را قطعی كند ندارد و دلالت هـم نص باشد ندارد یا بی معارض در دست ندارد, ایـن شخص اگر بخواهد به استناد خبری, مطلبی را ثابت كند اگر اهل رقـم و حساب باشد مـی بیند صدها اصل عقلایـی را باید روی هـم بچیند و تلـی از اصـول درست كند تا بتـواند یك مطلبـی را بفهمد. اگر روایتی پنج جمله داشت وایـن روایت از امام ششم ـ سلام الله علیه ـ تا ما به ده یا بیست واسطه رسیـد, ما در باره تك تك ایـن وسایط و جمله ها بـایـد اصل عدم غفلت, اصل عدم سهو, اصل عدم نسیــــان, اصل عدم زیاده, اصل عدم نقیصه, اصل عدم قرینه, را روی هـم بچینیم تا یك مظنه ای به دستمان بیایـد, آن وقت در برابـر انباری از اصـول یك ظن سطحی نصیب ما می شـود. اگر مسئله ما مربـوط به موضـوعات عملی بود كه همیـن حجت است و باید عمل كرد, اما اگر مربـوط به مسائل اعتقادی بـود ایـن ظنـون سـودی ندارد و آن چه هـم در حدیث شریف ثقلین است ایـن است كه عتـرت همتای قرآن است نه روایت, نفرمـود روایت هـم تای قـرآن است بلكه فـرمـود عتـرت همتـای قـرآن است. روایات مجعول و غیر مجعول داریـم اما عترت تماما نور هستند «و كلامهم نـور». چـون روایت, جعلی دارد و قرآن مصـون از جعل است, روایت همتای قرآن نیست, پـس فقط عتـرت همتای قـرآن است. پـس تا ایـن جـا دو راه از روش های هـدایت را گفتیـم: راه بـرهان و راه تعبد ایمانی. 3ـ تهذیب نفـس: اگر كسـی نمـی خواهـد درس بخـوانـد یا فـرصت درس خـوانـدن نـدارد آیـا راهـی به شنـاخت حقایق دارد؟ قرآن مـی فرماید راه هدایت برای چنیـن افرادی از طریق راه تهذیب نفـس و تصفیه قلب باز است. منتها تهذیب نفـس را خـود شارع مشخص كـرده است. این كه فـرمـود: «واعبـد ربك حتـی یاتیك الیقیـن»معلوم می شود همان طوری كه با برهان یقیـن حاصل می شـود با عبادت هـم یقین به دست میآید. یك وقت كسـی عبادت مـی كند برای ایـن كه مكلف به عبادت است و در جهنـم نسوزد ایـن یك همت است, گاهی هـم عبادت می كند به شـوق بهشت, لذا كتاب های دعا را ورق می زند ببیند كه برای كـدام عبادت ثـواب بیشتری از نظر بهشت یاد شـده است كه آن را بخواند. گاهی نه برای جهنـم است و نه بهشت بلكه عبادت می كند كه هر گونه حجاب را برطـرف كند و معبـود خـود را ببینـد و حق بـر او روشـن بشـود, مثل «حـارثه بـن مـالك». آیه «واعبـد ربك حتـی یاتیك الیقیـن»هم راه تهذیب نفـس است كه در آن, هـم راه مشخص شده و هـم نتیجه. ایـن «حتی», در آیه شریفه, حتای «منفعت»است نه حتای تحدید نه یعنی عبادت بكـن تا به یقین برسی كه اگر به یقین رسیدی معاذ الله عبادت را ترك كنی, چـون اگر عبادت را ترك كردی همان جا سقـوط می كنی مثل ایـن كه به ما گفتند اگر خـواستی دستت به كلید برق برسد ایـن پله های نردبان را طـی كـن تا بالا بروی و كلید برق را بزنـی, اگر كسـی از پله های نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چیست گفتـن همان و سقـوط همان, اگر به ما گفتنـد پله های نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه یعنـی وقتـی دستت به سقف رسیـد حـالا نـردبـان را انكـار كـن و گـرنه سقـوط مـی كنـی. پـس ایـن «حتـی»حتای حد نیست, حتای منفعت است ; یعنی یكی از فـواید مترتبه بر عبادت پیدایـش یقین است, «فاذا اتاك الیقیـن فاقـم العباده و حسنها و اتمها و اكملها»اگر یقیـن پیدا كردی بهتـر و زیباتـر عبادت بكـن. ایـن عبادت است كه راه «حارثه بـن مالك»است, نباید كسی بگـوید این راه مخصوص معصـومیـن ـ علیهم السلام ـ است, چـون «حارثه»یك آدم عادی بـود و در محضر حضـرت این راه را یاد گرفت. ایـن كه فـرموده انـد: «قلب المـومـن عرش الرحمـن»به این شرط كه در این قلب كینه احدی نباشد, ایـن قلب سالن رقص دنیا نباشد. چه قدر امیرالمومنیـن ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ آبروی دنیا و افـراد دل باخته به دنیا را می بـرد, هیچ كسـی در امت اسلامـی به انـدازه حضرت امیر دنیا را بـی آبـرو نكرد. او آن قـدر دنیا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غیرمستقیـم دنیا خـواه را رسـوا كرد كه آبـرویـی بـرای دنیـا نگذاشت. شمـا یك دور به طـور عمیق نهج البلاغه را مطالعه بفـرماییـد و در تشبیهات حضـرت در بـاره دنیا دقت كنید, گاهی دنیا را به صـورت استخوان خـوك در دست فرد جذام گرفته معرفـی مـی كند, گاهی به صـورت «عفطه عنز»و در جایی به صـورت عطسه انف, گـاهـی به صـورت «ورقه در دهـان جـراده». آن بزرگـوار آن چنان آبروی دنیا را برد كه در امت اسلامـی احـدی این چنین دنیا را بی حیثیت نكرد. اگر كسی دنیا را ایـن طـور بـی آبـرو كرد دنیازده را نیز هـم چنین. حال ایـن تعبیر حضرت(ع) را در بـاره عده ای ببینیـد, ایشـان در كلمات قصـار شماره 367 ایـن چنیـن مـی فرمایـد: «یا ایهاالناس متاع الـدنیا حطام مـوبـیء»پاییز كه می شود ساقه ها زرد شـده و می ریزند و خشك مـی شـوند و با یك تكان همه از بین می روند, ایـن را «حطام»می گـویند, فرمـود ایـن حطـامـی است وبا دار (مـوبـی) یعنـی بیمـاری وبـا مـیآورد «فتجنبـوا مـرعاه»ایـن جا جایـی است وبا خیز, اولا: حطام است دنیا برای كسی بهار نشده بلكه همیشه پاییز است و ساقه هایش هـم حطام است, دست بزنی می ریزد و ایـن ساقه هـم وبا مـیآورد نچرید. «فتجنبـوا مرعاه قلعتها احظی من طمانینتها و بلغتها ازكـی مـن ثروتها حكم علی مكثر منها بالفاقه و اعین مـن غنی عنها بالراحه من راقه زبـرجها اعقبت ناظریه كمها و مـن استشعر الشغف بها ملات ضمیره اشجانا»آن گاه فرمود: «لهن رقص علی سویداء قلبه»«سـویدا»حبه شـیء و هسته مركزی را مـی گـویند, سـویدای دل یعنـی آن حبه, آن هسته مركزی دل, آن دل دل. خلاصه, فـرمـود در دل دل ایـن اوباش دارنـد رقص مـی كننـد: «لهن رقص علی سویداء قلبه هـم یشغله و غم یحزنه كذلك حتی یوخذ بكظمه»خوب اگر چنان چه این چنین شد, آن دل توان ایـن راندارد كه اهل عبادت باشد واز عبادت طرفی ببندد. اگر همه ایـن ها را به دور انداخت می گوید «حارثه بـن مالك»كه بود كه من نیستم. این تعبیر, تعبیـر خـوب و پسندیـده ای است ایـن كه به ما مـی گـوینـد مسابقه بـدهید یعنـی این كه چرا او رفت و من نروم ایـن «مـن»مذمـوم نیست, «فاستبقـوا»همیـن است ; یعنـی مسابقه بدهید نه تنها مسابقه بدهید در مسابقه شركت كنید «سارعوا»جلـو بزنید, این راهی نیست كه تصادف داشته باشد چـون درایـن معارف و معانـی تزاحمی نیست همه می گـویند بیا تـو بگیر بر خلاف تكالب دنیاست كه همه می گویند مـن می خواهم بگیرم ایـن تزاحم است اما در معارف هر یك مـی گـویـد این دنیارا تو بگیر, این حطام را تـو بگیـر, ایـن چراگاه وبا خیز مال تو او می گوید مال تو مـن رفتم ایـن سبقت در نجات از رذیلت و فراهـم كردن فضیلت تزاحمـی ندارد, لذا فرمـود: تا تـوانستـی سابقـوا و استبقـوا تـا تـوانستـی سارعوا نه تنها سابقـوا نه تنها مسابقه بدهید برنده بشـوید, سرعت بگیرید, وقتی سـرعت گـرفتید امام متقیـن مـی شـویـد, لذا بگـوییـد: «واجعلنا للمتقین اماما». برخی چون حل ایـن گونه از معارف برایشان دشوار بود گفته اند كه: «واجعلنا للمتقیـن امـامـا»یعنـی «واجعل لنـا مـن المتقیـن اماما»می فرماید چرا همت ما پست باشد كه یك كسی كه با تقـواست امام ما باشد ما چرا امام المتقیـن نباشیم, چرا كاری نكنیـم كه همه مردم باتقـوا به ما اقتدا كنند. ایـن راه برای همه باز است این راه, راه تواضع است, اگر كسی متـواضع تر و خاكسارتر شد ایـن گـونه حرف می زند, اگر «هوالله هـو»شد این چنیـن حرف می زند و می گوید: «واجعلنا للمتقیـن اماما»خدایا توفیقمان بده كه مـن طوری باشـم كه همه مردم باتقوا به مـن اقتدا بكنند یعنی علـم و عمل و سیره علمی مـن برای مردم باتقـوا الگو باشد.



اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 18:53 - 0 تشکر 504280














عظمت قرآن(6)





حالا بیاییـم در قرآن معاذالله تحمیل كنیم بگـوییـم, نه, قرائت آن این چنیـن نیست, بلكه این گونه است كه: «واجعل لنا مـن المتقین اماما». جمع میان سه راه هدایتی جمع هر سه راه عقل, تهذیب نفـس و تعبد ایمانی ممكـن و شدنی است ; یعنی هم انسان با برهانی كه خـود قرآن اقامه كرده است هـم با ظواهر دینی و هـم با تهذیب نفـس مـی تـواند حركت كند. یقینـی كه خـدای سبحان به ابراهیـم ـ سلام الله علیه ـ داد با درس خـواندن به دست نیـامـد, چـون وضع حضـرت ابـراهیـم مشخص بود: دوران كـودكی را در غار گذراند كم كـم آمد بیرون و فرمـود: «و كذالك نـری ابـراهیـم ملكـوت السمـوات والارض و لیكـون مــــــن الموقنین.»ما ملكوت را نشانـش دادیـم تا او اهل یقیـن بشـود. خـوب ایـن راه را هـم كه به ما نشان دادنـد فرمـود: چرا شما در ملكوت سفر نمی كنید؟ «او لـم ینظروا فی ملكـوت السموات والارض»ما را نه تنها تشـویق كردند, تـوبیخ كردند كه چرا نگاه نمی كنید چرا نمـی روید. پـس یك راهـی است رفتنـی, به ما گفته انـد كه اگر قدری جلـوتر رفتی هـم اكنون كه ایـن جا نشستی جهنـم و اهلـش را می بینی: «كلا لو تعلمون علم الیقیـن لترون الجحیم»حالا ببینید بر سر این آیه چه ها آوردند گفتنـد بین ایـن دو جمله چیزی محذوف است كلا لـو تعلمـون علـم الیقیـن مثلا عمل صالح مـی كنید بعد اگر مردید لترون الجحیـم خـوب بعد اگر مردید همه لترون الجحیمند چه كافر چه غیركافر, دیگر نیازی نـدارد كه بفرمایـد اگر اهل یقیـن باشید جهنـم را می بینید. چرا ما بگوییـم آن در آیه شریفه فـوق, وسطهـا محذوف است, لذا بـرخـی چیزی به عنـوان پسـونـد بــــرای «لـوتعلمون علـم الیقیـن»در تقدیر گرفتند كه با آن هـم آهنگ نیست و یك چیزی به عنـوان پیـش وند برای «لترون الجحیـم»ذكر كـرده انـد كه با این هـم سان نیست. چـرا ما این چنیـن با قـرآن برخورد كنیم, فرمود: «كلا لوتعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقیـن ثـم لتسئلـن یومئذ عن النعیم»فرمود شما اگر اهل علـم الیقیـن باشید جهنـم را می بینید نشانش ایـن است كه عده ای هـم دیدند, در نتیجه این راه رفتنـی است. پـس ایـن كه فرمـود: «ان هذاالقرآن یهدی للتـی هـی اقـوم», سه راه را به ما نشـان داد جمع اش هـم میسر است هیچ كـس در هیچ شرایطی نمی تـواند بهانه بیاورد, بعضـی كه اهل تهذیب نفـس نیستنـد برای آنها سخت است, چـون هر شب باید غذا بخورند و همیشه بایـد بخـوابنـد, بالاخره یك نماز صبحـی هـم می خوانند دیگر حالا هرچه شد, شد اهل ایـن كه شب كـم غذا بخـورد, یك مقداری سبك باشد سحری داشته باشـد اهل این نیست. ایـن گـونه افـراد بالاخـره اهل فهم كه هستنـد, اگـر اهل فهم و تفكـر عقلـی باشند با استـدلال. بعضـی هستند كه نه اهل استـدلال انـد و نه اهل تهذیب, بلكه اهل ظواهر دینی انـد, قرآن ایـن راه ظواهر دینـی را به آنان معرفـی كرده است ; یعنی هـم با ظواهر دینی در آن جا كه ظواهر دینی به نصاب اعتبار رسیده است و هـم با براهیـن عقلـی و استدلال ها آن جا هـم در صـورتـی طبق براهیـن به حد نصاب استـدلال رسیده باشد و هـم از راه تهذیب نفس در صورتی كه تهذیب به شرایط به نصاب لازم رسیده باشد وعده خـدای سبحان هـم كه هست: «الذیـن جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»هم ما را تشـویق كرد و هـم فرمود كه اگر یك قدری ایـن راه را طی كردی مـن نشانت می دهـم و هدایتت می كنم.




آیت الله جوادی آملی- مجله پاسدار اسلام, ش 211و212

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 19:5 - 0 تشکر 504281

قرآن كلام الهی (1)




خدای سبحان در سوره‌ی مباركه‌ی «توبه» قرآن كریم را «كلام الله» معرّفی نموده: « وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِینَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ»[1]؛ اگر مشركی در حین جنگ (برای بررسی مسائل اسلامی) از شما امان خواست، او را امان دهید تا كلام الله را بشنود.
اكنون باید روشن شود كه كلام بودن قرآن به چه معناست و تفاوت كلام خدا با كلام بندگان در چیست؟
قرآن كریم در آیات گوناگون خود، اصل تكلّم و سخن گفتن خدای سبحان را به طور صریح تأیید می‌فرماید. در مورد خلقت آدم ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: « وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَه‌ی إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه‌ی»
[2] در این آیه‌ی كریمه، سخن از گفتگوی خدای سبحان با ملائكه و فرشتگان است.
درباره‌ی میقات و تكلم خدای سبحان با موسای كلیم ـ علیه السّلام ـ چنین آمده است: « وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ»
[3] « وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَكْلِیماً»[4].
خداوند در شب معراج نیز با رسول خاتم خود، به خالصترین قسم وحی و تكلّم، سخن گفت كه « فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی»
[5] آنچه كه افراد عادی از كلام به یاد دارند، آن است كه الفاظی برای معانی مخصوصی وضع شود و انسانها با استمداد از فضای دهان و حنجره، آن را تلفّظ كنند و در این گونه كلام، از آن جهت كه الفاظ برای معانی خاص وضع می‌شوند، قرارداد و اعتبار وجود دارد و از آن جهت كه صوت و لفظ در كار است، از دهان و حنجره باید ادا شود.
كلامی كه خدای سبحان به خود نسبت داده یقیناً منزّه از صوت و لفظ و اعتبار است و برای آنكه روشن شود كه مقصود از كلام خداوند چیست، باید نخست معنای «كلمه» را در قرآن بیابیم. «كلمه» در لغت عرب به معنای آن است كه چیزی، نهان را آشكار كند و از پنهان خبر دهد و اگر در عرف، به كلمات متشكّل از حروف. «كلمه» می‌گویند، برای همین است كه «مُعربٌ عمّا فی الضمیر» است یعنی آنچه را كه در نهان متكلم است آشكار می سازد و افكار و حالات و خواسته‌های درونی او را به افراد دیگر كه گوش شنوا داشته باشند، می‌فهماند.
سراسر هستی، كلمه‌ی الله است
قرآن كریم، سراسر نظام هستی را «كلمه‌ی الله» می‌داند ومی‌فرماید: « قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّی»
[6] خدای سبحان به رسولش می‌فرماید: بگو كه اگر دریا مركّب شود برای نوشتن «كلمات» پروردگار من، پیش از آنكه كلمات الهی به پایان رسد، دریا خشك و تمام خواهد شد. و در آیه‌ی دیگری می‌فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَه‌ی أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَه‌ی أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّه»[7] یعنی اگر همه درختان روی زمین، قلم گردند و آب دریا به همراه و مَدَد هفت دریای دیگر، مركّب شوند، دریا تمام می‌شود ولی «كلمات» خداوند ناتمام خواهد ماند.
سرّ اینكه قرآن كریم، سراسر هستی را «كلمه‌ی الله» می‌داند، آن است كه هر موجودی از موجودات جهان آفرینش، «آیت» و نشانه‌ی حقّ است و «غیب» را نشان می‌دهد و نهان را آشكار می‌سازد.
همه‌ی موجودات، با زبان تكوینی خود سخن از خداوند و اسما و صفات عالی او می‌گویند. خدای سبحان در دنیا از طریق مخلوقاتش با بسیاری از انسانها سخن می‌گوید ولی اگر كسی « صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»
[8] باشد، چگونه آن را می‌شنود؟ نشنیدن چنین افرادی دلیل بر نبودن كلام و سخن خداوند نیست، سراسر عالم، صدای حقّ است ولی گوش شنوا می‌خواهد.
در نظام كلّی و «نظام احسن» حتّی شیطان نیز «كلمه‌ی الله» است و خیر و بركت را به همراه دارد؛ زیرا تا شیطان نباشد و تا وسوسه نكند، جهاد اكبری نخواهد بود و كمال و سعادت انسان حاصل نمی‌شود. «جهاد اكبر» وقتی است كه دشمنی وجود داشته باشد چنانكه در «جهاد اصغر» نیز باید كافری باشد و عداوتی داشته باشد تا انسان به جهاد با او بپردازد.
اگر چه شیطان و انسانهای پلیدی كه پیروان اویند، به سبب اختیار بد خود به جهنّم خواهند رفت، ولی در نظام كلّی، مفید و خیرند و زمینه فوز شهادت در جهاد اصغر و رسیدن به كمال تهذیب روح در جهاد اكبر را شیاطین جنی و انسی فراهم می‌كنند، لذا از آن جهت كه مخلوق‌ الهی‌اند شرّ نخواهند بود و تفاوت بین خیر بودن اصل مبدأ وسوسه در مقیاس نظام كلّی و اَحْسَن، و بین لزوم پرهیز هر شخص از اینكه مبدأ وسوسه قرار گیرد یا مورد آن واقع شود، بسیار است كه باید در مسئله‌ی عدل كلّی، نظام احسن، خیر و شر و مانند آن مورد بحث قرار گیرد.
انسان كامل، بزرگترین كلمه‌ی الله
قرآن كریم، حضرت مسیح ـ سلام الله علیه ـ را به طور خاصّ، كلمه‌ی الهی معرّفی می‌كند «إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَم»
[9] و در جای دیگر می‌فرماید: « إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَه‌ی یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُكِ بِكَلِمَه‌ی مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَیبْنُ مَرْیَمَ»[10] و این بدان خاطر است كه «انسان كامل» آیت كبرای حقّ است و هیچ موجودی نمی‌تواند مانند انسان كامل، خداوند را نشان دهد و از این جهت، حضرت امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ می‌فرماید: «ما لله آیه‌ی أكبر منّی»[11] آیت و نشانه و كلمه‌ای از انسان كامل مانند رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ائمه‌ی معصومین ـ علیهم السّلام ـ كه همگی نور واحدند، وجود ندارد و در جوامع روایی نیز آمده است كه «نحن الكلمات التامّات»[12] یعنی ما كلمات تامّه و كامله الهی هستیم.
بنابراین، سخن و قول و كلام خدای سبحان، چه در دنیا و چه در آخرت، از نوع صوت و لفظ و اعتبار نیست؛ چنانكه از امیرالمؤمنین ـ سلام الله علیه ـ نقل شده كه فرمودند: «... یقول لمن أراد كوْنَه: كن، فیكون، لا بصوت یُقْرَع ولا بنداءٍ یُسْمَع و إنما كلامه سبحانه فعل منه أنْشَأه و مَثّلَهَ»
[13]: قول خداوند، فعل اوست كه منزّه از صدای كوبیده شده است و مبرّای از ندایی است كه شنیده شود. كلام خدا افاضه‌ی هستی است، ولی در مرحله نازله‌اش به صورت تورات ملفوظ یا قرآن فصیح عربی، تجلّی می‌كند و در این مرحله‌ی نازله، لازمه‌اش لفظ و اعتبار است، و عربی بودن و عبری بودن و غیر آن مطرح می‌شود. قرآنِ عربی مبین، ذیل و نازله و رقیق شده‌ی كلام الهی است و صدر و اصل آنكه در مقام «لدن» بر وجود مبارك پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، نازل می‌شود و ایشان می‌پذیرد، منزّه از صوت و لفظ و اعتبار است، حقیقتی است علیّ و بلند و حكیم كه با «مشاهده» دریافت می‌شود.
غرض آنكه، حقیقت قرآن در تمام مراتب آن، كلام خداست و این كلام كه به تمام مراحل خود، مخلوق الهی است فعل خاص اوست كه خداوند آن را ایجاد فرموده و خصوص مرتبه‌ی نازله آنكه آن هم مانند دیگر مراتب، كلام خدا و مخلوق اوست عبارت از الفاظ ویژه و كلمات مخصوص خواهد بود.
قرآن، تكلّم الهی است
یكی از سؤالاتی كه پاسخ به آن معرفت ما را به قرآن كریم بیشتر می‌كند این است كه: آیا وقتی كلام خدا به رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسید، وحی الهی در وجود آن حضرت ختم می‌یابد و ایشان پیام خداوند را به مردم ابلاغ می‌كنند یا وجود مبارك آن حضرت همانند فرشتگان، مجرای وحی و مسیر تكلّم الهی است تا به انسانهای دیگر هم برسد و آنچه به انسانهای عادی می‌رسد حلقه‌ای از حلقات نهایی كلام خدا و مهره‌أی از سلسله‌ی وحی الهی به شمار می‌رود؟
بنابر فرض اوّل، انسان عادی كلام خداوند را نمی‌شنود بلكه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ كلام خدا را به مردم ابلاغ می‌كند و بنابر فرض دوّم انسانهای عادی نیز كلام خداوند را می‌شنوند اگر چه به واسطه‌ی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باشد؛ البتّه بین شنیدن آن حضرت از فرشته‌ی وحی و شنیدن انسانهای عادی از ایشان فرق عمیقی وجود دارد.
امتیاز اساسی بین شنیدن رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ از خدا یا فرشتگان و بین استماع انسان عادی از رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در این است كه: اوّلاً رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در شنیدن و پذیرش وحی معصوم است یعنی هرگز كاهش یا افزایش در پذیرش او نسبت به وحی الهی راه ندارد بلكه همان را طبق واقع (علی ما هو علیه) می‌یابد. ولی انسان عادی كه نزدیك به برخی از خاطرات شیطانی یا افكار پوچ نفسانی است ممكن است آن را درست دریافت نكند و در اثر سوء اختیار خود گرفتار كژ راهه در ادراك گردد.
و ثانیاً دریافت رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ از خداوند یا فرشتگان به نحو علم حضوری است ولی دریافت انسان عادی از رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به نحو علم حصولی است.
و ثالثاً رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنچه معصومانه به نحو علم شهودی دریافت كرد معصومانه حفظ می‌كند و از آسیب فراموشی محفوظ است «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسی»
[14] ولی انسان عادی گذشته از دریافت غیر معصومانه، در مقام ضبط و نگهداری نیز محفوظ از سهو و فراموش‌كاری نخواهد بود.
رابعاً در مقام املا، ابلاغ، انشای شنیده شده، فرق دیگری وجوددارد كه خارج از بحث است.




[1] ـ سوره‌ی توبه، آیه‌ی 6.
[2] ـ سوره‌ی بقره، آیه‌ی 30؛ هنگامی كه پروردگارت به ملائكه گفت: من در زمین خلیفه و جانشین قرار می‌دهم.
[3] ـ سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 143؛ و هنگامی كه موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت.
[4] ـ سوره‌ی نساء، آیه‌ی 164؛ و خداوند با موسی سخن گفت، (و این امتیاز، از آن او بود.)
[5] ـ سوره‌ی نجم، آیه‌ی 10؛ در اینجا خداوند آنچه را وحی كردنی بود به بنده‌اش وحی نمود.
[6] ـ سوره‌ی كهف، آیه‌ی 109.
[7] ـ سوره‌ی لقمان، آیه‌ی 27.
[8] ـ سوره‌ی بقره، آیه‌ی 171؛ كر و گنگ و نابینا هستند كه درك نمی‌كنند.
[9] ـ سوره‌ی نساء، آیه‌ی 171؛ مسیح عیسی بن مریم فقط فرستاده‌ی خدا و كلمه (و مخلوق) اوست؛ كه او را به مریم القا نموده.
[10] ـ سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 45؛ (به یاد آورید) هنگامی را كه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به كلمه‌ای (وجود باعظمتی) از طرف خودش بشارت می‌دهد كه نامش مسیح، عیسی پسر مریم است.
[11] ـ بحار، ج 23، ص 206، ح2؛ برای خدا آیت و نشانه‌ای بزرگتر از من نیست.
[12] ـ بحار، ج 5، ص 9، ج 1.
[13] ـ نهج البلاغه، خطبه‌ی 186، بند 17؛ به هر چه اراده كند می‌فرماید: باش (كن) پس بلادرنگ موجود می‌شود (فیكون) امّا گفتن كلمه‌ی «باش» نه صوتی است كه در گوشها نشیند و نه فریادی است كه شنیده شود بلكه سخن خدا همان كاری است كه ایجاد می‌كند.
[14] ـ سوره‌ی اعلی، آیه‌ی 6؛ از یك آب جهنده آفریده شده است.

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 19:5 - 0 تشکر 504282

قرآن كلام الهی(2)




قرآن كریم، نه تنها كلام الهی است، بلكه تكلّم الهی نیز هست و هم اكنون خداوند است كه با ما سخن می‌گوید. اگر خدای سبحان، قرآن را كلام خود معرّفی می‌كند: «حَتَّی یَسْمَعَ كَلامَ اللَّه»[1] ظاهر این آیه‌ی كریمه آن است كه هم اكنون، متكلّم آن خدای سبحان است از این ظاهر وقتی می‌توان فاصله گرفت كه دلیل عقلی یا دلیل نقلی قطعی برخلاف آن داشته باشیم و چنین قرینه‌ای در این مقام وجود ندارد.
نقد و نظر
برخی گفته‌اند كه مقصود از «كلام الله» آن است كه قرآن كریم از سوی خداوند نازل شده و سخن غیر او نیست، نه اینكه هم اكنون كلام و تكلّم خدا باشد.
این سخن ناتمام است؛ زیرا همانطور كه گفته شد، ظاهر آیه این است كه قرآن هم اكنون نطق الهی است. علاوه بر این، خدای سبحان می‌فرماید: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی* إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی»[2] این آیه نه تنها بیان می‌دارد كه رسول امین ـ صلّی الله علیه و آله ـ از ناحیه‌ی خود و دیگران چیزی را اضافه و كم نمی‌كند و هر چه می‌گوید از ناحیه خدا و سخن خداست، نكته دیگری را نیز می‌فهماند و آن این است كه نطق آن حضرت، عین وحی است كه تجلّی می‌كند و كلام خداوند است كه از زبان رسول الله شنیده می‌شود. نظیر « وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمی»[3] كه دلالت می‌كند بر اینكه تیر انداختن تو در حقیقت تیرانداختن خداست. و تو واقعاً آن را نیانداختی، گرچه ظاهراً تیر انداختی. در این آیه نیز می‌فرماید این نطق رسول امین، تكلّم و نطق الهی است. ضمیر «هو» در « إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی»[4] به «نطق» برمی‌گردد كه مصدر «ینطق» است. یعنی آن نطق پیامبرـ صلّی الله علیه و آله ـ چیزی نیست مگر وحی. نه اینكه مقصود این باشد كه آنچه او نطق می‌كند، برابر با وحی است یا اینكه آنچه كه وحی شده است، آن حضرت بعداً آن را نطق می‌كند؛ زیرا همه اینها مسلّم است ولی این آیه می‌خواهد نكته دیگری را علاوه بر آنچه معروف است بفرماید كه همان تكلّم الهی بودن قرآن است. گویا خدای سبحان به رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده است: «و ما تكلمت إذ تكلّمت ولكن الله تكلم».
مستحبّ است هنگام شنیدن و یا تلاوت خطاب «یا أیها الذین امنوا»؛ ای كسانی كه ایمان آورده‌اید. بگوییم: «لبیّك»؛ بلی. برای آنكه خطاب خداوند، خطابی فعلی است و خدا هم اكنون با ما سخن می‌گوید و اگر هم اكنون تكلّم خداوند نباشد، دیگر «لبیّك» گفتن برای چیست؟ چگونه می‌شود كه كسی با قصد جدّی جواب متكلّم درگذشته را بگوید؟ انسان وقتی می‌گوید بله كه متكلّمی هم اكنون باشد و دستوری به او بدهد و خطابی به او داشته باشد. گاهی ممكن است خطاب منتفی شده در گذشته را كه حكم آن هم اكنون باقی و نافذ است در ذهن ترسیم كرد و هنگام تلفظ آن، بلی گفت، لیكن چنین تكلّفی نیازمند به قصد اضافی است و اگر بدون چنین قصدی، به طور جدّ جریان «لبیّك» گویی مطرح باشد، معلوم می‌شود آن خطاب، هم اكنون زنده است و جواب ویژه‌ می‌طلبد.




[1] ـ سوره‌ی توبه، آیه‌ی 6.
[2] ـ سوره‌ی نجم، آیات 3 و 4؛ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از روی هوی و هوس صحبت نمی‌كند، هر چه كه می‌گوید وحی الهی است.
[3] ـ سوره‌ی انفال، آیه‌ی 17؛ تو تیر نیانداختی وقتی كه تیر انداختی، بلكه خدا است كه تیر انداخت.
[4] ـ سوره‌ی نجم، آیه‌ی 4.



قرآن در قرآن ـ آیت الله جوادی آملی

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

شنبه 21/5/1391 - 19:6 - 0 تشکر 504283

قرآن كتاب نور و ذكر محفوظ



خدای سبحان قرآن را به عنوان نور، معرّفی كرده است: « قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِینٌ»[1] و در جای دیگر می‌فرماید: كفّار و منافقین در تلاشند كه نور خدا را با فوت دهانشان خاموش كنند ولی خدا نمی‌گذارد: « یُرِیدُونَ أَنْ لیُطْفئِوُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ الله مُتّمُ نُورِهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»[2] از بین بردن قرآن كریم و خاموش كردن این نور الهی به یكی از دو صورت محقق می‌شود: یا قرآن را از اساس نابود كنند و یا آن را به صورت كتابی تحریف شده در بین مردم باقی گذارند كه نتواند هدف و رسالت اصلی خود را برساند، بلكه مرد را به ضلالت و گمراهی بكشاند.
برخی به رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیشنهاد دادند قرآن را عوض كند: « ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ»[3] یعنی یا این كتاب را عوض كن و یا خطوط اساسی این قرآن را تغییر بده كه آن حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: « ما یَكُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحی إِلَیَّ»[4] عوض كردن یا تغییر دادن قرآن به دست من نیست و من هر چه درباره‌ی دین می‌گویم یا هرچه می‌كنم بر اساس وحی الهی است. گروه مزبور كه پیشنهاد تغییر یا تبدیل را دادند، قصد داشتند نور خدا را به وسیله‌ی خود پیامبر خاموش كنند و افرادی هم سعی داشتند تا با تبلیغات مسموم یا مبارزه با آن در حدّ ادعای مثل آوری برای قرآن و یا تحریف و دست بردن در قرآن و كم و زیاد كردن آن، در نور الهی ضعفی ایجاد كنند و خدای متعال به عنوان قانونی كلّی و همیشگی می‌فرماید: « وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»[5] خداوند بر خلاف میل كافران نور خود را تتمیم و تأیید می‌كند.
در سوره‌ی توبه نیز آیه‌أی به همین مضمون آمده: « یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»[6] تفاوت این آیه با آیه‌ی سوره‌ی «صف» آن است كه در اینجا می‌فرماید ما نمی‌گذاریم آنها خاموش كنند ولی در سوره‌ی صف می‌فرماید اینها دارند مقدّمات خاموش كردن نور الهی را فراهم می‌كنند و ما اجازه‌ی آماده كردن مقدّمات را هم به آنها نمی‌دهیم و نور خود را برای همیشه حفظ می‌كنیم. متعلّق اراده در « یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ» خود خاموش كردن است یعنی اراده‌ی خاموش كردن نمودند ولی در « یُرِیدُونَ لیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ» متعلق اراده، سبب و مقدّمه‌ی خاموش كردن است یعنی اراده‌ی كاری را كرده‌اند كه به خاموش كردن منتهی می‌گردد. «وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ» یعنی «یحفظ أصله و یتمّمهُ حدوثاً و بقاءً» خداوند هم اصل قرآن را در مرحله‌ی حدوث و هم در مرحله‌ی باقی ماندن از گزند حوادث حفظ می‌كند و از هر نقص و آسیبی نگه می‌دارد؛ زیرا اوست كه بر بندگانش قاهر است: « وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ»[7]
كافران خیال كرده‌اند كه «نور خدا» مانند نور شمع یا كبریت است كه بتوانند آن را با دمیدن خاموش كنند. نور قرآن كریم از باب تشبیه معقول به محسوس مانند نورخورشید است كه هیچ گاه با دمیدن خاموش نمی‌شود. البتّه زمانی نور خورشید از بین می‌رود، ولی نور قرآن برای ابد باقی است. آن روزی كه خورشید نور خود را از دست می‌دهد « إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»[8] تازه روز نور افشانی قرآن كریم است. آن روز روشن می‌شود كه قرآن، سراسر جهان را نورانی كرده و این نور برای همیشه باقی خواهد ماند.
كافران درگذشته می‌خواستند با كشتن پیامبران نور شریعت و دین الهی را خاموش كنند: « وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ»[9] ولی شهادت آنها نور خدا را پر فروغتر كرد. درباره‌ی ائمه ـ علیهم السّلام ـ نیز همین كار را كردند ولی نتیجه برعكس شد. خواستند وجود مبارك سیّد الشهداء ـ سلام الله علیه ـ را بكشند كه نور الهی خاموش شود ولی همان شهادت، نور خدا و دین خدا را برای همیشه تثبیت و تضمین كرد و لذا زینب كبری ـ سلام الله علیه ـ در شام به یزید فرمود: «كِد كیْدك و ناصب جهدك واسع سعیك فوالله لا تمحو وحینا ولا تمیت ذكرنا»[10] هر چه در توان داری به كار گیر و هر فكر و حیله‌ای كه می‌توانی بكار بند، تو هرگز نمی‌توانی وحی ما را خاموش كنی و ذكر ما را بمیرانی و از یاد تاریخ و جوامع بشری ببری.
قرآن، ذكر محفوظ است
از آیاتی كه دلالت بر حفظ قرآن از بطلان و تحریف دارد، آیه‌ی كریمه‌ی «رصد» است كه می‌فرماید: « فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً* لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصی كُلَّ شَیْ‏ءٍ عَدَداً»[11] رصد یعنی مراقبانی كه در كمینند « إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»[12]. خدای سبحان طبق این آیه، وجود مبارك رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ را در محافظت فرشتگان قرار داده كه برخی پیش ازآن حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ هستند تا وحی را از مبدأ نزول، تا قلب مطهّر آن حضرت - صلّی الله علیه و آله ـ همراهی كنند و برخی پس از آن حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ تا رسول اكرم وحی الهی را صحیح و سالم، نگهداری كرده و به مردم برساند پس این گونه نیست كه فرشتگان وحی را به آن حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ برسانند و كار را رها كنند بلكه در مرحله‌ی بعدی نیز حافظ آن هستند « فَإِنَّهُ یَسْلُكُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ».[13]
خدای سبحان پس از دو آیه‌ی تتمیم نور در دو سوره‌ی «توبه» و «صف» این آیه را آورده است: « هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[14] یعنی او خدایی است كه رسولش را با كتاب هدایت و دین حقّ فرستاده تا بر همه‌ی دینها غالب و ظاهر گردد گرچه این پیروزی برای مشركان ناخوشایند باشد. اگر رسالت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ طبق آیه‌ی «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّه‌ی لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً»[15] جهانی است و قرآن كریم هم « ذِكْری لِلْبَشَرِ»[16] و « لِلْعالَمِینَ نَذِیراً»[17] است، پس این قرآن باید تا قیام قیامت، محفوظ باشد و به همه‌ی افراد بشر برسد. قرآن كریم كه معجزه‌ی ختمیه است، وقتی حجت بر مردم خواهد بود كه خود از گزند هرگونه تغییری در امان باشد و فرشتگان، كه مراقبان الهی‌اند، این وظیفه‌ی مهم را بر عهده دارند.
خدای متعالی در سوره‌ی مباركه‌ی «حجر» می‌فرماید: « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»[18] یعنی به درستی كه ما ذكر را فرستادیم و ما خود حافظ آن خواهیم بود. در این آیه سه بار فرموده است «ما چنین كرده و می‌كنیم» كه نشان دهنده‌ی اهمیّت مسئله است، و افزون بر این، چند تأكید نیز در آیه آمده كه كلمه‌ی «إنَّ»، ضمیر منفصل «نحن» و «لام تأكید» می‌باشند. مقصود از ذكر در این آیه، قرآن كریم است نه خود پیامبر زیرا كلمات «انزال» و «تنزیل» برای وحی و كتاب الهی بكار می‌رود و برای پیامبران معمولاً از كلمه‌ی «ارسال» استفاده می‌شود. علاوه بر این، در آیات پیش از این آیه نیز فرمود: « وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لََمجْنُونٌ»[19] كافران گفتند أی كسی كه ادعا می‌كنی كه این ذكر برتو نازل شده معاذ الله ـ تو مجنونی ـ كافران به آن حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت جنون دادند و قرآن را افسانه‌ی پیشینیان دانستند نه ذكر الهی « إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ»[20].
خدای سبحان از رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و كتاب خود دفاع می‌كند. درباره‌ی رسولش می‌فرماید « وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ»[21] و یا: « ن* وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ * ما أَنْتَ بِنِعْمَه‌ی رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ* وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ * وَ إِنَّكَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ* فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ * بِأَیِّكُمُ الْمَفْتُونُ»[22] یعنی قسم به قلم، و آنچه را نویسندگان سطرها با قلم می‌نویسند، كه تو به لطف و نعمت ویژه پروردگارت دیوانه نیستی، و بی‌گمان برای تو پاداشی بدون انقطاع بی منّت خواهد بود، و به راستی كه تو دارای خُلْق عظیم هستی، پس به زودی خواهی دید و كافران نیز خواهند دید كه كدام یك از شما دچار جنون گشته‌اید.
در دفاع از تهمت افسانه بودن نیز، قرآن كریم را نیكوترین سخن می‌داند كه هیچ‌گاه كهنه نمی‌گردد و بطلان در آن راه ندارد و آن را ذكر محفوظ و نور خاموش نشدنی اعلام می‌دارد.
مقصود از «حفظ الهی»
مقصود از «حفظ» در این آیه این نیست كه قرآن از گزند شبهات علمی حفظ می‌شود؛ زیرا این معنا باید با توصیف قرآن به وصف «حكیم» فهمیده شود چنانكه در آیات فراوانی «حكیم» بودن قرآن و نزول آن از مبدأ حكمت بیان شد. قرآن، كتاب حكیم و استواری است كه از درون نمی‌پوسد و فرو نمی‌ریزد و در برابر شبهات علمی نیز استوار است.
نیز مراد از «حفظ» این نیست كه قرآن را در لوح محفوظ نزد فرشتگان یا در مرتبه‌ی علمی امامت، پیش ولی عصر (ارواحنا فداه) حفظ می‌كنیم؛ زیرا قرآن كریم پیش از آنكه به این عالم بیاید در لوح محفوظ بود «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»[23] چه اینكه صرف حفظ آن نزد ولیّ غایب (عج) از جوامع بشری مشكل هدایت بشر را برطرف نمی‌كند، بلكه مقصود آن است كه ما قرآن را به صورت ذكر محفوظ نازل كردیم و در آینده نیز آن را از تصرف و زیاده و نقصان حفظ می‌كنیم. كارهایی كه خدای سبحان به خود نسبت می‌دهد، ریشه‌ی صفت مشبهّی دارد، گرچه به صورت اسم فاعل بیان می‌شود و كلمه‌ی «حافظون» نیز معنای حفظ مستمر را كه مناسب با ذات اقدس اله است، می‌رساند.
بنابر آنچه گفته شد، قرآن كریم، آخرین كتاب و معجزه‌ی ختمیّه‌ای است كه برای هدایت همه‌ی بشریت آمده و حجّت بر آنان است و بر اساس همین ضرورت، ذات اقدس اله آن را كتابی عزیز و حكیم نازل فرموده تا هیچ بطلانی از درون و بیرون بر آن چیره نشود و نور هدایتی باشد كه برای همیشه پرفروع است و هرگز به خاموشی نمی‌گراید و ذكر محفوظی برای فطرت الهی انسانها باشد و همیشه آنان را به سوی مبدأ و آفریدگار خود سوق دهد « فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ إِنِّی لَكُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ».[24]




[1] ـ سوره‌ی مائده، آیه‌ی 15؛ (آری،) از طرف خدا، نور و كتاب آشكاری به سوی شما آمد.
[2] ـ سوره‌ی صف، آیه‌ی 8.
[3] ـ سوره‌ی یونس، آیه‌ی 15.
[4] ـ سوره‌ی یونس، آیه‌ی 15.
[5] ـ سوره‌ی صف، آیه‌ی 8.
[6] ـ سوره‌ی توبه، آیه‌ی 32.
[7] ـ سوره‌ی انعام، آیه‌ی 18؛ اوست كه بر بندگان خود، قاهر و مسلّط است.
[8] ـ سوره‌ی تكویر، آیه‌ی 1.
[9] ـ سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 112؛ و پیامبران را به ناحق می‌كشتند.
[10] ـ كلام حضرت زینب ـ سلام الله ـ در شام به یزید (بحار، ج 45، ص 135).
[11] ـ سوره‌ی جن، آیات 27 و 28؛ و مراقبین از پیش رو و پشت‌سر برای آنها قرار می‌دهد، تا بداند پیامبرانش رسالت‌های پروردگارشان را ابلاغ كرده‌اند؛ و او به آنچه نزد آنهاست احاطه داردو همه چیز را احصا كرده است.
[12] ـ سوره‌ی فجر، آیه‌ی 14؛ به یقین پروردگار تو در كمین‌گاه (ستمگران) است.
[13] ـ سوره‌ی جن، آیه‌ی 27؛ و مراقبینی از پیش‌رو و پشت‌رو برای آنها قرار می‌دهد.
[14] ـ سوره‌ی توبه، آیه‌ی 33.
[15] ـ سوره‌ی سبأ، آیه‌ی 28؛ و ما تو را جز برای همة مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداش‌های الهی) بشارت دهی و (از عذاب الهی) بترسانی.
[16] ـ سوره‌ی مدثر، آیه‌ی 31؛ هشدار و تذكری برای انسانها نیست.
[17] ـ سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 1؛ تا بیم دهندة جهانیان باشد.
[18] ـ سوره‌ی حجر، آیه‌ی 9.
[19] ـ سوره‌ی حجر، آیه‌ی 6؛ و گفتند: ای كسی كه «ذكر» (قرآن) بر تو نازل شده، مسلماً تو دیوانه‌ای!
[20] ـ سوره‌ی مؤمنون، آیه‌ی 83؛ این فقط افسانه‌های پیشینیان است.
[21] ـ سوره‌ی تكویر، آیه‌ی 22؛ و مصاحب شما (پیامبر) دیوانه نیست.
[22] ـ سوره‌ی قلم، آیات 1ـ6.
[23] ـ سوره‌ی بروج، آیات 21 و 22؛ (این آیات، سحر و دروغ نیست) بلكه قرآنِ با عظمت است، كه در لوح محفوظ جای دارد.
[24] ـ سوره‌ی ذاریات، آیه‌ی 50؛ پس به سوی خدا بگریزید، كه من از سوی او برای شما بیم دهنده‌ای آشكارم.




قرآن در قرآن ـ آیت الله جوادی آملی

اولین مدرسه عشق که تأســـیس شده 

درس عشق علی و فاطمه تدریس شده

گـل ادم چـو سـرشـتن به کاه از عـلــی

اولـین کلمه که آمـوختن علـی بود علـی

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.