عظمت قرآن (2)
همه ایـن بحث ها در مسئله آخـری از سـوره مباركه حشـر ان شاءالله روشـن خـواهد شـد كه اینها هیچ ارتباطـی به مقام ذات اقدس الله ندارد چـون بارها به عرض رسید كه انبیا در ایـن جا راه ندارنـد تا چه رسد به دیگران, صفات ذاتـی هـم كه عیـن ذات حق است آن جا هـم احـدی راه ندارد. تمام ایـن تجلیات و ظهورات و امثال آن در محـور فعل است و تعینات فعلی, آن جا كه كار خداست همه بحث ها در ایـن محـور است آن جا كه ذات خـداست اولیـن مـوحـد و مـولای همه مـوحـدان كه حضـرت امیر ـ سلام الله علیه ـ است به همه اعلان خطر كرد كه آن جا منطقه ممنـوعه است «لایـدركه بعدالهمـم و لا یناله غوص الفتـن»احـدی آن جا راه ندارد انبیا آن جا راه ندارند تا چه رسـد به شـاگـردان آن ها. تمام ایـن بحث ها در محـور تعینات و ظهورات فعلـی ذات اقـدس الهی است ایـن فعل اگر چنان چه بر كـوه بتابد كـوه متلاشـی می شـود. پـس قرآن تجلی حق است و اگر حق برای كوه تجلی كند كوه تـوان آن را ندارد حالا شما نمونه هایـش را در روایات پیدا می كنید: در كتاب «تـوحید»صدوق بابـی است به نام «بـاب الـرویه», در آن جـا زراره ظاهـرا از امام صـادق ـ سلام الله علیه ـ سـوال مـی كند كه: «ما تلك الغشیه التـی كانت تصیب رسـول الله صلـی الله علیه و آله»آن غشیه, آن مـدهـــــوش نه بیهوشـی, آن حالی كه به حضرت دست می داد در هنگام وحـی چه بـود؟ حضرت می فرمـود:«ذاك اذا تجلی الله سبحانه له مـن غیر ان یكـون بینه و بیـن الله احد»می فرمـود آن وقتی كه خدا بلا واسطه برای رسولـش ـ صلی الله علیه و آله وسلـم ـ تجلی می كرد بدون ایـن كه بین خدای سبحان و بیـن رسول خدا فرشته ای فاصله و واسطه باشد آن گاه آن حال به پیغمبر دست می داد كه نمی تـوانست تحمل كند, مدهوش مـی شد, خـوب یك درجه بالایـش طـوری است كه اگر پیامبر (ص) ببیند مدهوش می شود نه بی هوش. درجات دیگـری دارد كه مع الـواسطه است تـا بـرسـد به آن مـراحل نازله. در ذیل آیه 41 سـوره نساء: «و جئنا مـن كل امه بشهیـد و جئنا بك علی هـولاء شهیدا». آن جا ظاهرا ایـن حدیث هست كه ابـن مسعود می گوید مـن روزی وارد مسجدشدم رسـول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلـم ـ تنها بـود به مـن فـرمـود قرآن بخـوان, قرآن را بازكردم و خـوانـدم تا به ایـن آیه رسیدم كه ما در قیامت از هر كسی یك شهیدی و شاهدی حاضر می كنیـم و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلـم را شهید شهدا قرار مـی دهیـم, هـم شهیـد بـر انبیا و اولیاینـد هـم شهید بر امت ها. این جا به ایـن آیه كه رسیدم اشك در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود: «بس است, مـن تعجب می كنم كسی قرآن بخواند و پیر نشود قرآن آدم را پیر می كند». آیا همین علوم حصولیه و مفاهیـم و همیـن الفاظ بما لها مـن المعانـی المـوضـوعه است كه انسان را پیر مـی كنـد؟ باایـن ها كه ما مرتب سـر و كار داریـم و حال آن كه اثـری در ما نـدارد, یا ایـن كه چیز دیگـری در قـرآن هست. آیه شـریفه «لـو انزلنا هذاالقرآن...» سخنـی بالاتر از مسئله تحــــدی است. در قرآن شناسـی از نظر خـود قرآن كریم چند مسئله است: یكی ایـن كه قرآن همه نیازهای بشر را الی یوم القیامه به عنـوان خطـوط كلی ترسیـم كرده است: «تبیان كل شیء». مسئله دیگر این است كه احدی نمی تـواند مثل ایـن قرآن را بیاورد, این اعجاز قرآن است. اعجاز هـم چندیـن فصل دارد: در بخـش فصاحت و بلاغت, تبیین مسائل حقـوقی, تبییـن معارف, بازگویی اخبار غیب, تبییـن مسائل سیاسی و امثال آن, قرآن معجزه است. كه خود معجزه یك كتابی است دارای فصولی یك بخش در ایـن است كه اگر همه جـن و انـس جمع بشـوند هـم فكری كنند مثل ایـن نمـی تـوانند بیاورند امایك بخـش در این است كه ما ایـن قرآن را اگر بر كـوه نازل می كردیم كوه تحمل نمی كرد ولی انسان تحمل می كند, ایـن كدام انسان است؟ و كدام قسمت قرآن است كه اگر بر كوه نازل می شد ایـن كـوه ریز ریز می شد؟ معلـوم می شـود كه برای قرآن یك مرتبه ای هست كه آن مرتبه اگر بر كوه نازل بشـود كـوه را ریز ریز مـی كند اما انسانها تحمل آن را دارنـد ایـن كـدام انسان است كه تحمل آن را دارد؟ در نهج البلاغه چنـد جا سخـن از آن است كه خـدای سبحان بر عقـول و اندیشه های مردم تجلی كرده است, یكی در خطبه 185 است كه فـرمـود: «و تشهد له المرائی لا بمحاضـره لـم تحط به الاوهام بل تجلـی لها بها»خداوند برای ایـن اوهام و عقـول به وسیله خـود عقـول تجلی كرده است ; یعنی اگر ایـن درجه نفـس, خـود را ببیند خدا را می بیند نه این كه از خـود پـی به خـدا مـی برد ایـن همان برهان «اثر الاقـدام یدل علـی المسیر»است ایـن كه معرفت نفـس نیست. انسان خود را بشناسد بگوید مـن چون حادث هستم پس محدث می خواهم, یا مـن چون متحركـم محرك می خواهم, چون ممكنم واجب می خواهم, چون فقیـرم غنـی مـی خـواهـم, ایـن ها كه راه های مـدرسه است و راه های «اشهدهـم علـی انفسهم»نیست, ایـن ها خـودشان را مـی شناسنـد و می گویند ما كه ممكنیم واجب می خواهیـم. اما ایـن بیان حضرت امیر (ع) آن است كه ذات اقـدس اله در آینه اوهام وعقـول تـابیـد. در بحث های «اشهدهـم علی انفسهم»گذشت كه اگر كسی بتواند سر آینه را خـم بكند آینه را نشان خـود آینه بدهد آن گاه از آینه سـوال بكند كه چه می بینی نمی گـوید خـودم را مـی بینـم كه از آینه صاحب صورت سوال بكند كه را می بینی می گوید تورا می بینـم, چون در آینه جز صاحب صـورت چیز دیگـری كه نیست. و منظور از آینه آن نیست كه در بازار آینه فـروشان است, بلكه منظور از مرآت همان است كه در كتاب های عقلی می گویند مرآت, آن شیشه و جیوه و قاب را نمی گـویند مرآت آن مرآت بالقوه است به وسیله او صورت دیده می شـود كه ایـن مرآت نیست و وسیله صورت صاحب صورت دیده می شـود چـون آن صورت ما به الرویت است به وسیله او صاحب صورت دیده مـی شـود آن صـورت را می گـویند مرآت, نه آن شیشه جیوه, آن صـورت هـم كه هیچ چیز نیست اگـر از ایـن صـورت سـوال بكننـد چیست و كیست؟ مـی گـوید صاحب صـورت, همیـن یك حرف دارد. آیه «و اشهدهـم علـی انفسهم»نیز همیـن را بیان كـرد در آن آیه آمـده است كه خـدای سبحان از انسان ها سـوال می كند كه را مـی بینیـد, نمـی گـوینـد ما عبدیـم, تو ربی بلكه فقط می گویند تو, نه ایـن كه به عبودیت خود و ربـوبیت حق اعتراف كنند تا بشـود دو چیز. «و اذ اخذ ربك مـن بنی آدم مـن ظهورهم ذریتهم و اشهدهـم علی انفسهم الست بربكـم»نه «الستـم عبیدی»و «الستـوا بربكـم»نفرمود كه: «مگر نه آن است كه شما بنده اید و مـن خدایـم»سوال دو چیز نیست و جواب هم دو چیز نیست, هم سوال یك چیز است و هـم جواب: «الست بربكـم قالوا بلی».اگر آن صورت هر آینه می تـوانست حرف بزند صاحب صورت از او سـوال می كرد كه را نشان می دهی؟ چه خبر است؟ مـی گفت: تـو, نمی گفت مـن و تـو. در مسئله تجلی هـم این چنیـن است نفرمـود كه خداوند به وسیله آیات دیگر برای ایـن عقـول و اوهام تجلـی كرده است كه «تجلـی لها بها»یعنـی بـرای همیـن اوهام و نیـروهـای ادراكی به وسیله خود نیروی ادراكی تجلی كرده است, همیـن ; یعنی خـود عقل مجلای حق و مـرآت حق است. در خطبه 186 كه خطبه تـوحیـد است و مرحوم سیدرضی می فرماید: وتجمع هذه الخطبه مـن اصول العلم ما لا تجمعه خطبه در آن جا مـی فرماید:«و تشیرالالات الـی نظائرها منعتها منذ القـدمه و حمتها قـد الازلیه و جنبتها لــولا التكمله بها تجلـی صـانعها للعقـول و بها امتنع عن نظر العیـون لا یجـری علیه السكـون و الحـركه»خـدا كه بـرای عقل تجلـی كرده است از دیده ها مستـور است خوب, پـس تجلی خدا برای خـود عقول هست منتها مثل آن است یك صاحب صـورتی مثل ایـن كه «لیـس كمثله شیء»اما از باب تشبیه معقـول به محسـوس, مثل ایـن كه آفتابـی در برابـر آینه تابیـد, اما ایـن آینه را غبار گرفته است هیچ چیز را نشان نمی دهد ایـن غبار گرفتـن هـم تعبیر خـود قرآن كریـم است فرمود: «كلا بل ران علی قلوبهم ما كانوا یكسبون»سر ایـن كه نمی فهمند بـرای آن است كه ایـن غذاهـای مشتبه, ایـن حـرفهای مشتبه, ایـن رفتارهای مشتبه «رین»است, غبار و چرك است, ایـن چـرك و ریـن صفحه دل را می پـوشاند, آینه دل كه ریـن گرفته است چیزی را نشان نمی دهد: «كلا بل ران علی قلـوبهم ما كانـوا یكسبـون»ریـن هـم همین غبار چرك است. پـس تجلی از ایـن طرف هست لذا نه كوه متلاشی مـی شـود نه انسان ها برای آن كه چیزی بـر انسان نتابیـد چهار تا الفاظ است و چهار تـا مفهوم است و یادگـرفته نه مفهوم آن وجـود سنگین دارد نه ایـن الفاظ, وجود ذهنی كه اثر ندارد علـم است كه اثر دارد نه وجود ذهنی, تا علـم بشود طول می كشد, واز وجود ذهنی كاری هـم ساخته نیست. مفهوم می شـود كه قرآن حقیقتـی دارد كه به این آسانی تحمل پذیر نیست. تحمل ولایت اهل بیت
ولایت اهل بیت ثقل اصغر است یعنـی عترت پیامبـر ـ علیهم السلام ـ نیز همیـن گـونه است ; یعنـی عترت با حقیقت قرآن یكـی است. اگر چنان چه حقیقت ولایت هم در قلب كسـی باشد او هـم تحمل پذیر نیست. وقتـی به حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ گزارش رسید كه «سهل بـن حنیف»رحلت كرد فرمود: «لو احبنی جبل لتهافت»كوه اگر بخـواهد محبت مرا در دل بگیرد ریز ریز مـی شـود.