تحول دینداری
دین كه منشأ فطری در درون روان آدمی دارد، برای آنكه به منصه ظهور برسد، شكوفا شده و شكل بگیرد، مراحل تحولی چندی را طی میكند. قبل از آنكه سیر این تحول را از نظرگاه فرانكل جویا شویم توجه به دو نكته لازم است:
یكی آنكه روانشناسان دیگر نیز به چنین بررسیهای تحولی پرداختهاند و نظریههای درخور توجهی نیز طرح كردهاند كه این مقال را مجال پرداختن به آنها نیست. همچنین كسانی چون هود كه در باب روانشناسی دین به نحو تجربی به بحث پرداختهاند، در این زمینه به ضبط تجربههای دینی نیز دست زدهاند كه فرانكل به دلیل ماكروتئوریسین بودن از آن فارغ است.
دین و یا بهتر بگوییم دینداری از دید فرانكل، فرایندی است از تحول ناهشیار كه طی سه مرحله حاصل میشود:
در اولین گام كه از سطح هشیار برداشته میشود، این نكته كه انسان موجودی آگاه و مسئول است و به مسئول بودن خود نیز آگاهی هشیارانه دارد، به عنوان واقعیتی پدیدار شناختی براو رخ مینماید.
آنگاه در مرحله دوم این مسئولیتپذیری به قلمرو ناهشیار قدم میگذارد. جایی كه «همراه با كشف ناهشیار روحانی - علاوه بر ناهشیار غریزی- كلمه «خدا» یا لوگوسِ(Logos) ناهشیار نیز مكشوف میگردد و در واقع همه گزینشهای بزرگ وجودی در اعماق آن صورت میپذیرد».
در مرحلة سوم و گام نهایی «تحلیل وجودی از دینداری ناهشیار در درون ناهشیار روحانی پرده بر میدارد»و حضور این دینداری را در ژرفای ناهشیار روحانی و به عنوان بخش «متعالی» آن بر ملا میكند، «دینداری ناهشیاری كه باید به عنوان یك رابطة پنهان با تعالی - كه فطری انسان است - فهم شود».«و اگر كسی مرجع مختار چنین رابطة ناهشیاری را «خدا» بخواند، مناسب است كه از یك «خدای ناهشیار» سخن بگوید. اما این به هیچ وجه به این معنا نیست كه خدا برای خودش نیز ناهشیار باشد، بلكه به این معنا است كه خدا ممكن است برای بشر ناهشیار باشد و یا اینكه ارتباط فرد با خدا ناهشیار باشد».
اصطلاح «خدای ناهشیار» دچار سوء تعبیر و كج فهمیهای چندی شده كه برخی ناشی از خطای فهم و برخی مبنایی است:
-1 از اینكه ناهشیار آدمی با تعالی - و خدا- مرتبط است، برخی به اشتباه گمان بردهاند كه خدا در «درون ما» و «ساكن ناهشیار ما» است.س ناهشیار ما امری لاهوتی است. «حال آن كه تمام اینها چیزی نیست جز وجهی از بازیهای سطحی كلامی و در واقع ناهشیار فقط بالاهوت مرتبط است نه اینكه خودش لاهوتی باشد».
-2 كج فهمی دیگر آن است كه گمان شود چون ناهشیار درك حضور خداوند را میكند، پس «دانای كل است یا از هشیار بهتر میداند».در حالی كه ناهشیار نه لاهوتی است و نه حاوی یا حامل هیچ یك از صفات لاهوت و اساساً فاقد علم مطلق لاهوتی است.
-3 سومین سوء تعبیر، تلقی «خدای ناهشیار» همچون نیروی عمل كنندة غیر شخصی در بشر است. این پندار كه امری غیر درونی (غیر اصیل ) از درون ناهشیار (غریزی یا نوعی) آدمی او را به سوی خدا میكشد، موجب بزرگترین غفلت از مهمترین اصل دینداری شده است، یعنی شخصی بودن و خصوصی بودن رابطة فرد با خدا حتی درسطح ناهشیار (چیزی كه همواره فرانكل بر آن تأكید كرده است) و این بزرگترین اشتباهی بود كه كارل.جی. یونگ مرتكب شد. اگر چه «باید برای یونگ به خاطر كشف عناصر مشخصاً دینی در درون ناهشیار احترام و ارزش قائل شد ولی با وجود این او این دینداری ناهشیار انسانی را در جایگاه اشتباهی قرار داد و آن را متعلق به حیطة انگیزهها و غرایز دانست - جایی كه دینداری ناهشیار دیگر موضوع گزینش و تصمیم فرد نیست. به موجب نظر یونگ، چیزی در درون ما مذهبی است، اما این «من» نیستم كه مذهبی هستم، چیزی در درون من، مرا به سوی خدا میكشاند ولی این «من» نیستم كه انتخاب میكنم و مسئولیت را میپذیرم. برای او دینداری ناهشیار به ندرت كاری با تصمیم شخصی دارد. اما احتجاج ما این است كه دینداری كمترین منشأ را در ناهشیار جمعی دارد، دقیقاً به این علت كه دین با تصمیمهای بسیار شخصی كه انسان میگیرد - حتی اگر تنها در سطح ناهشیار باشد - سروكار دارد. دینداری در واقع با تصمیمگیرندگی آن پابرجاست و با سوق دادگی فرو میریزد. چنانكه ارزشها نیز چنیناند. یعنی انسان را برنمیانگیزانند و او را سوق نمیدهند، بلكه انسان را به سوی خود میكشند و قطعاً در چنین كششهایی همواره آزادی گزینش وجود دارد. بنابراین انسان هرگز به سوی رفتار اخلاقی یا عمل مذهبی (دینی) سوق داده نمیشود بلكه تصمیم میگیرد اخلاقی رفتار كند و یا مذهبی عمل نماید. براین اساس «ناهشیار روحانی» و به ویژه موضوعات دینی آن، یعنی آنچه كه ناهشیار متعالی خواندهایم، یك عامل وجودی است و نه یك فاكتور غریزی و این چنین بودنی به وجود روحانی تعلق دارد و نه به واقعیت روان فیزیكی».
از آنجا كه دینداری ناهشیار از درون فرد سرچشمه میگیرد و «نه از خزانه غیرشخصی تصاویری كه مشترك بین همة بشریت استArchetype) یونگی)، با وراثت به معنای زیست شناسانة آن هم ارتباطی ندارد و موروثی نخواهد بود بلكه از طریق قالبهای فرهنگی كه دینداری شخصی در آن قالبها شكل میگیرد، منتقل میشود. این قالبها به صورت زیست شناختی منتقل نمیشوند بلكه از طریق جهان نمادهای سنتی بومی فرهنگ معینی انتقال داده میشوند. این جهان نمادها در ما مادرزادی نیستند بلكه ما در آنها زائیده میشویم. بنابراین اشكال مذهبی متنوع وجود دارند و در انتظار آنند كه توسط بشر به یك طریق وجودی آمیخته شوند یعنی بشر آنها را از آن خود نماید. اما آنچه به این منظور كمك میكند هیچ ریخت كهنی(Archetype) نیست، بلكه دعاهای پدران ما، مراسم كلیساها و كنیسههای ما، الهامات و وحیهای پیامبران ما و الگوهای ساخته شده توسط قدیسین و صدیقین میباشد. فرهنگ به اندازة كافی قالبهای سنتی برای پركردن انسان از مذهب زنده مانده عرضه میكند كه هیچ نیازی به اختراع خدا نیست. بنابراین هیچ كس خدا را به همراه خود در قالب یك ریخت كهن فطری حمل نمیكند و لذا دینداری اصیل نمیبایستی با سادهانگاری با دینداری بدوی یا عتیق یكی گرفته شود»