• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن روانشناسي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
روانشناسي (بازدید: 727)
شنبه 21/5/1391 - 13:39 -0 تشکر 503628
نگاهی‌ به‌ نظریه‌ فرانكل‌در روان‌شناسی‌ دین‌

‌ ‌صدیقه‌ ذاكر

اگزیستانسیالیسم‌ و فرانكل‌

بسترظهور اگزیستانسیالیسم


در آستانة‌ قرن‌ نوزدهم‌ میلادی‌ جهان‌ اندیشه‌ در موضعی‌ قرار گرفت‌ كه‌ نه‌ بحثهای‌ ذهن‌ شناختی‌ فلسفة‌ جدید (از دكارت‌ تا كانت) توانایی‌ پاسخگویی‌ به‌ سؤ‌الات‌ اساسی‌ طرح‌ شده‌ را داشت‌ و نه‌ نظام‌ فكری‌ فلسفة‌ قدیم‌ (فلسفة‌ ارسطویی) كه‌ به‌ هستی‌ از دیدگاه‌ موجود بماهو موجود می‌نگریست. اگر چه‌ همچنان‌ پرسش‌ از معنای‌ هستی‌ و هستی‌ بشر و چیستی‌ این‌ هستی‌ اساسیترین‌ مشكل‌ اندیشة‌ بشری‌ بود ولی‌ این‌ سؤ‌ال‌ «از یك‌ مفهوم‌ عام‌ انتزاعی‌ عقلی‌ با بداهت‌ ذاتی‌ و غیر قابل‌ تعریف‌ ....» به‌ نام‌ «وجود» نبود، بلكه‌ پرسش‌ از هستی‌ ملموسی‌ بود كه‌ فراچنگ‌ هر انسانی‌ می‌آید. به‌ دیگر سخن، آدمی‌ خود را همچون‌ سایر موجودات‌ در متن‌ هستی‌ حس‌ می‌كرد و مانند هر موجود دیگری‌ در معنای‌ هستی‌ مشاركت‌ می‌ورزید، چرا كه‌ «انسانها تماشاگران‌ هستی‌ نیستند بلكه‌ شركت‌ كنندگان‌ در آنند»()و پرسش‌ او دقیقاً‌ از همین‌ هستی‌ ملموس‌ بود. زیرا آدمی‌ «نه‌ فقط‌ هست، بلكه‌ فهمی‌ دارد از آن‌ كه‌ كیست‌ و مسئولیتی‌ دارد برای‌ آن‌ كه‌ هست».

این‌ رویكرد نوین‌ به‌ اندیشه‌ ورزی‌ فلسفی‌ كه‌ كی‌یركه‌گور آغازگر آن‌ بود «اگزیستانسیالیسم» یا هستی‌گرایی‌ نام‌ گرفت‌ و نه‌ تنها عالم‌ فلسفه‌ را دگرگون‌ ساخت‌ بلكه‌ بر دو حیطه‌ دیگر از عالم‌ اندیشه‌ یعنی‌ الهیات‌ و روان‌شناسی‌ نیز تأثیری‌ بسزا و ژرف‌ نهاد. در واقع‌ متألهان‌ مسیحی‌ و روان‌شناسان‌ با بهره‌گیری‌ از مفاهیم‌ اگزیستانسیالیستی‌ روشی‌ نوین‌ برای‌ روی‌ آورد خود یافتند.

روان‌شناسی‌ هستی‌گرایی‌ كه‌ سومین‌ مكتب‌ در روان‌ درمانی‌ است، با اصالت‌ بخشیدن‌ به‌ «جنبة‌ وجودی‌ آدمی»، راه‌ سومی‌ در شناخت‌ شخصیت‌ انسان‌ و ساختمان‌ روانی‌ او ارائه‌ كرد و نشان‌ داد كه‌ ریشة‌ رفتارهای‌ انسان‌ را باید در خود او جستجو كرد، نه‌ در تحلیهای‌ تجزیه‌گرایانه‌ و روانكاوانة‌ فرویدی‌ (مكتب‌ اول) و نه‌ در تحلیلهای‌ رفتاگرایانة‌ (مكتب‌ دوم) كه‌ انسان‌ را موجودی‌ شرطی‌ می‌داند. برمبنای‌ اگزیستانسیالیسم‌ «انسان‌ موجود مختاری‌ است‌ كه‌ حقیقت‌ وجودی‌ او بر اساس‌ مسئول‌ بودنش‌ تفسیر می‌شود»، بر خلاف‌ درك‌ روانكاوانه‌ و رفتارگرایانه‌ از انسان‌ كه‌ او را در هاله‌ای‌ از محركها و انگیزه‌های‌ بیرونی‌ كه‌ در اختیار فرد نیست‌ فرو می‌برند.

مهمترین‌ اصل‌ در روان‌شناسی‌ هستی‌گرایی‌ «وقوف‌ انسان‌ به‌ خویشتن» خود است. این‌ خودآگاهی‌ و وقوف‌ هر دو ساحت‌ وجودی‌ او را فرا می‌گیرد و در سایة‌ این‌ هشیاری‌ به‌ خود واقعی‌ (actual) (آنچه‌ هست) و فاصله‌ای‌ كه‌ با خود حقیقی‌ (آنچه‌ باید و می‌تواند باشد) دارد در یك‌ خود برانگیختی تلاش‌ می‌كند تا با انتخاب‌ روشهایی‌ به‌ «خود حقیقی» خود نزدیكتر شود و این‌ یعنی‌ معنا بخشیدن‌ به‌ زندگی‌ كه‌ از مهمترین‌ دغدغه‌های‌ انسان‌ - و روان‌شناسی‌ اگزیستانسیالیسم‌ - است. به‌ هر میزان‌ كه‌ آدمی‌ وقوف‌ بیشتر و عمیقتری‌ به‌ ساحتهای‌ وجودی‌ خود پیدا می‌كند، به‌ همان‌ اندازه‌ نیز دامنة‌ اختیار او در گزینش‌ راهكارهای‌ مناسب‌ و مفید افزایش‌ می‌یابد، مسئولیت‌پذیری‌ او بیشتر می‌شود و در نتیجه‌ اضطراب‌ وجودی‌ او نیز در پذیرش‌ این‌ مسئولیت‌ شدت‌ می‌یابد.

 

 

شنبه 21/5/1391 - 14:7 - 0 تشکر 503666

تعریف‌ خدا

تصویر فرانكل‌ از خدا دقیقاً‌ جیمزی است: «خداوند شریك‌ صمیمی‌ترین‌ و خودمانی‌ترین‌ گفتگوهای‌ تنهایی‌ ما است. هرگاه‌ كه‌ با خودمان‌ در كمال‌ صداقت‌ ونهایت‌ تنهایی‌ سخن‌ می‌گوییم، آن‌ كس‌ كه‌ خود را برای‌ او بیان‌ می‌كنیم‌ شاید بتوان‌ خدا نامید».در این‌ تصویر نیز تأكید فرانكل‌ را بر رابطة‌ فرد با خدا می‌بینیم‌ و نه‌ بیان‌ اوصاف‌ و ویژگیهای‌ خداوند. در واقع‌ او جنبه‌های‌ اعتقادی‌ به‌ خدا را كه‌ چگونه‌ تصویری‌ باید از خداوند داشت‌ و آیا اساساً‌ می‌توان‌ تصویری‌ داشت‌ یا نه‌ و... را نمی‌پردازد و تنها به‌ آن‌ بخشی‌ می‌پردازد كه‌ در رفتار مؤ‌ثر می‌افتد و از این‌ روست‌ كه‌ بیشترین‌ پافشاری‌ را نیز در ارتباط‌ فرد با معبودش‌ دارد. زیرا این‌ رابطه‌ براساس‌ عشق‌ و علاقه‌ و ایمان‌ واراده‌ شكل‌ می‌گیرد، نه‌ از سر جبر یا جدل‌ و منازعه. از همین‌ روی‌ است‌ كه‌ خداوند هم‌ «با شخص‌ غیرمذهبی‌ به‌ بحث‌ و جدل‌ نمی‌پردازد چون‌ او خدا را با خود اشتباه‌ گرفته‌ و یا به‌ خطا او را نام‌گذاری‌ كرده‌ است».در متون‌ دینی‌ ما آمده‌ است‌ این‌ مردم‌ هستند كه‌ از سر جهل‌ و نادانی‌ و یا كفر و عناد به‌ جدال‌ با خدا برمی‌خیزند، نه‌ اینكه‌ خداوند سر جدال‌ با آنها داشته‌ باشد: «و مِنَ‌الناسِ‌ مَن‌ یُجادِلُ‌ فی‌اللهِ‌ بِغَیرِ‌ عِلمٍ‌ و لا‌ هُدیً‌ ولا كتابٍ‌ مُنیرٍ(برخی‌ از مردم‌ از روی‌ جهل‌ و گمراهی‌ و بی‌ هیچ‌ كتاب‌ و حجت‌ روشن‌ در كار خدا جدل‌ می‌كند). در واقع‌ خود خداوند شیوة‌ دعوت‌ انبیا به‌ حق‌ را «قول‌ نرم‌ و نیكو و كلام‌ حكیمانه‌ و اندرز دهنده» توصیف‌ و توصیه‌ می‌كند و چنین‌ خدایی‌ قطعاً‌ خودش‌ به‌ مجادله‌ و ستیزه‌ بر نخواهد خواست: «أُد‌عُ‌ اًلی‌ سَبیلِ‌ رَبٍّكِ‌ بَالحِكمَةِ‌ وَ‌المَو‌عِظَةِ‌ الحَسَنَةِ‌ و جادِلهُم‌ بِالتی‌ هِیَ‌ أَحسَنُ»(ای‌ رسول‌ ما) خلق‌ را به‌ حكمت‌ و برهان‌ و موعظه‌ نیكو به‌ راه‌ خدا دعوت‌ كن‌ و با بهترین‌ طریق‌ با اهل‌ جدل‌ مناظره‌ كن).


در واقع‌ باید گفت‌ انسان‌ غیر مذهبی‌ یك‌ گام‌ از هستی‌ عقب‌ مانده‌ است‌ چون‌ او «كیفیت‌ متعالی‌ وجدان‌ را به‌ رسمیت‌ نشناخته‌ و آن‌ را تنها در قالب‌ واقعیت‌ روان‌شناختی‌اش‌ پذیرفته‌ است‌ (حال‌ آن‌ كه‌ وجدان‌ نه‌ تنها واقعیتی‌ در قلمرو روان‌شناختی‌ است، بلكه‌ ارجاع‌ به‌ تعالی‌ (و یك‌ نمایانگر تعالی) نیز می‌باشد و تنها وقتی‌ به‌ طور كامل‌ درك‌ می‌شود كه‌ این‌ ویژگی‌ ارجاع‌ به‌ متعالی‌ در آن‌ لحاظ‌ شود) بنابراین‌ فرد غیر مذهبی‌ در وجدان‌ خود توقف‌ می‌كند و به‌ طور نارس‌ هم‌ توقف‌ می‌كند. چون‌ وجدان‌ را آن‌ نهایتی‌ كه‌ در برابر آن‌ مسئول‌ است‌ می‌پندارد. غافل‌ از آن‌ كه‌ وجدان‌ ما قبل‌ آخر است‌ و او در حركت‌ برای‌ یافتن‌ معنای‌ غایی‌ حیات‌ هنوز به‌ بالاترین‌ نقطه‌ نرسیده‌ است‌ و قله‌ حقیقی‌ از دید او مستور مانده‌ است».


همچنین‌ اگر خداوند می‌تواند شریك‌ صمیمانه‌ترین‌ گفتگوهای‌ ما شود، پس‌ باید موجودی‌ مشخص‌ و خاص‌ - یك‌ الله‌ - باشد. موجودی‌ كه‌ همراه‌ خلوت‌ و تنهایی‌ ماست‌ نمی‌تواند صرفاً‌ مفهومی‌ عام‌ و نامشخص‌ باشد بلكه‌ تشخص‌ او امری‌ قهری‌ و الزامی‌ است، به‌ گونه‌ای‌ كه‌ بتوان‌ به‌ او اشاره‌ كرد و گفت‌ «او»، «هو» همان‌ كسی‌ است‌ كه‌ من‌ خود را در معرض‌ او قرار داده‌ام‌ و پاسخم‌ می‌دهد وقتی‌ كه‌ می‌خوانمش: «یُجابُ‌ اِذ‌ا دَ‌عی».بنابراین‌ هرگز به‌ پلورالیزم‌ دینی‌ نمی‌رسیم‌ و هرگز نمی‌توان‌ از شریعت‌ و طریقت‌ رهید و به‌ یك‌ حقیقت‌ بسنده‌ كرد. و این‌ نكته‌ای‌ است‌ كه‌ فرانكل‌ برآن‌ اصرار دارد و به‌ سختی‌ با قول‌ یونگ‌ كه‌ به‌ الهیات‌ جامع‌ ادیان‌ و گوهر مشترك‌ دینی‌ قائل‌ بود، مخالفت‌ می‌ورزد.

شنبه 21/5/1391 - 14:15 - 0 تشکر 503699

سنخهای‌ دینداری‌

همان‌طور كه‌ افراد در سطح‌ اندیشه‌ یكسان‌ نیستند، در میزان‌ ایمان‌ و دینداری‌ نیز یك‌ سنخ‌ نمی‌باشند. این‌ سخن‌ بدان‌ معنی‌ نیست‌ كه‌ به‌ تعداد افراد، دینداری‌ داریم‌ بلكه‌ مراد آن‌ است‌ كه‌ تا ندانیم‌ از چه‌ سنخ‌ دینی‌ سخن‌ می‌گوییم، در باب‌ آثار و نتایج‌ آن‌ دینداری‌ نیز نمی‌توانیم‌ رأیی‌ داشته‌ باشیم. به‌ بیان‌ روشنتر از آنجا كه‌ برخی‌ دین‌ را امری‌ مرضی‌ شمرده‌اند كه‌ گریبان‌ انسان‌ را می‌گیرد و لذا آن‌ را غیر اصیل‌ و ناشی‌ از جبرها و كششهای‌ بیرونی‌ دانسته‌اند، قبل‌ از اینكه‌ بخواهیم‌ درصدد هرگونه‌ پاسخی‌ برآئیم‌ و یا نظر گاه‌ فرانكل‌ را جستجو كنیم‌ باید بدانیم‌ حیطة‌ این‌ سخنان‌ و كسانی‌ كه‌ به‌ مقابله‌ با آن‌ برخاسته‌اند كجاست‌ و آیا همة‌ آنها ناظر به‌ یك‌ سنخ‌ از دینداریند یا نه؟ واقع‌ آن‌ است‌ - و همه‌ می‌دانیم‌ - كه‌ اساساً‌ دینداری‌ دوگونه‌ است: دینداری‌ درونی‌ و دینداری‌ بیرونی. وقتی‌ كه‌ تلقی‌ ما از دین‌ امری‌ است‌ كه‌ از درون‌ فرد (نه‌ به‌ معنای‌ مورد نظر فروید و نه‌ به‌ معنای‌ مورد نظر یونگ‌ بلكه‌ به‌ معنای‌ ناشی‌ شدن‌ از ناهشیار روحانی) سرچشمه‌ گرفته‌ و از اعماق‌ ناهشیار تاسطح‌ هشیار آمده‌ است، آنگاه‌ فرد دیندار كسی‌ است‌ كه‌ از سر اختیار و گزینش‌ و با آزادی‌ تمام‌ دین‌ را می‌پذیرد و مقید به‌ آداب‌ آن‌ می‌شود و چنین‌ دینداری‌ - بر خلاف‌ دینداری‌ بیرونی‌ - نه‌ تنها مرضی‌ نیست‌ و مخل‌ زندگی‌ آدمی‌ نمی‌باشد بلكه‌ آثار مثبت‌ فراوانی‌ هم‌ بر جای‌ می‌گذارد و گرچه‌ فرانكل‌ به‌ دلیل‌ ماكروتئوریسین‌ بودن‌ نتوانسته‌ آثار و توابع‌ چنین‌ دینداری‌ را به‌ نحو تجربی‌ نشان‌ دهد ولی‌ می‌توان‌ گفت‌ كسانی‌ كه‌ برای‌ اثبات‌ مرضی‌ بودن‌ دین‌ و عارضی‌ (تحمیلی) و غیر اصیل‌ بودن‌ آن‌ دست‌ به‌ آزمایشهای‌ تجربی‌ زده‌اند، ادعایشان‌ صرفاً‌ در حیطة‌ دینداری‌ بیرونی‌ قابل‌ بررسی‌ از نظر اثبات‌ صدق‌ و كذب‌ است. و چنین‌ دینداری‌ از نظر امثال‌ فرانكل‌ اساساً‌ مردود است. وی‌ می‌گوید: «آن‌ دینی‌ كه‌ من‌ به‌ جانب‌ آن‌ رانده‌ شده‌ باشم، درست‌ به‌ همان‌ صورت‌ كه‌ من‌ به‌ طرف‌ تلذذ جنسی‌ سوق‌ داده‌ می‌شوم، چه‌ نوع‌ مذهبی‌ خواهد بود؟ از دید خودم، من‌ كمترین‌ ارزشی‌ برای‌ دینداری‌ حاصل‌ از سائقه‌ قائل‌ نخواهم‌ بود. دینداری‌ اصیل‌ خصوصیت‌ «سوق‌ دادگی» یا «واداشته‌ شدن» را ندارد بلكه‌ برعكس‌ ویژگی‌ «تصمیم‌ گیرندگی» دارد».


امیرالمؤ‌منین‌ علی‌ «ع» مردم‌ را از حیث‌ دینداری‌ به‌ سه‌ سنخ‌ تقسیم‌ می‌كند: كسانی‌ كه‌ چون‌ «بردگان» از ترس‌ عذاب‌ خدا را می‌پرستند. گروهی‌ كه‌ همانند «تجار» به‌ منظور دستیابی‌ به‌ پاداشها و نعمتهای‌ الهی‌ پایبند دین‌ می‌شوند و كسانی‌ كه‌ فارغ‌ از نیك‌ و بد و بهشت‌ و دوزخ‌ خدا را برای‌ خودش‌ می‌پرستند، چون‌ سزاوار پرستش‌ است، و چون‌ «احرار» و «آزادگان» دینداری‌ می‌كنند. تقسیم‌بندی‌ فرانكل‌ به‌ دینداری‌ اصیل‌ و غیر اصیل‌ را نیز در همین‌ راستا می‌توان‌ توضیح‌ داد. از دید او تنها دینداری‌ دستة‌ سوم‌ (احرار) می‌تواند اصیل‌ باشد زیرا «دین‌ تنها وقتی‌ می‌تواند حقیقی‌ و اصیل‌ باشد كه‌ وجودی‌ باشد و از عمق‌ درون‌ سرچشمه‌ بگیرد. جایی‌ كه‌ انسان‌ به‌ نحوی‌ به‌ جانب‌ آن‌ واداشته‌ و مجبور نشده‌ باشد (نه‌ از سرترس‌ باشد و از روی‌ طمع) بلكه‌ مذهبی‌ بودن‌ را آزادانه‌ انتخاب‌ و به‌ آن‌ متعهد گردد»()والبته‌ چنین‌ دینی‌ مقبول‌ درگاه‌ الهی‌ خواهد بود چرا كه‌ خود خداوند می‌فرماید هیچ‌ اجباری‌ در دین‌ نیست: «لا‌ اًكراهَ‌ فیِ‌الدینِ، قد تَبَیَّنَ‌ الرُّشدُ‌ مِنَ‌ الَغیِ»(كار دین‌ به‌ اجبار نیست، (زیرا) راه‌ هدایت‌ و ضلالت‌ بر همه‌ كس‌ روشن‌ گردید). چنان‌ كه‌ می‌بینیم‌ در هر دینداری‌ حقیقی‌ و اصیلی‌ - چه‌ در متون‌ دینی‌ و چه‌ در مطالب‌ روان‌شناسی‌ چون‌ فرانكل‌ - بر دو عنصر «آزادی» و «مسئولیت‌پذیری» كه‌ دو نیمة‌ یك‌ حقیقت‌ تام‌اند و «گزینش» تاكید شده‌ است()و هرگاه‌ از هریك‌ از این‌ دو اصل‌ به‌ نحوی‌ غفلت‌ شود، دینداری‌ اصیل‌ به‌ سمت‌ مقابل‌ خود - یعنی‌ دینداری‌ غیر اصیل‌ و ساده‌لوحانه‌ و كودكانه‌ - سوق‌ داده‌ می‌شود و «این‌ حقیقت‌ به‌ كر‌ات‌ دیده‌ شده‌ كه‌ دینداری‌ اصیل‌ هرگاه‌ گرفتار سركوب‌ گشته، در شكل‌ یك‌ ایمان‌ ساده‌ لوحانه‌ و كودكانه‌ به‌ سطح‌ هشیار باز گردیده‌ و ظاهر شده‌ است. زیرا این‌ دینداری‌ با مواد و عناصر فراهم‌ آمده‌ از تجارب‌ كودكی‌ تداعی‌ شده‌ است. اما صرفنظر از اینكه‌ چقدر ممكن‌ است‌ كودكانه‌ و ساده‌لوحانه‌ باشد، به‌ هیچ‌ وجه‌ نه‌ بدوی‌ است‌ و نه‌ به‌ ریختهای‌ كهن‌ یونگی‌(Archetype) تعلق‌ دارد»

شنبه 21/5/1391 - 14:24 - 0 تشکر 503747

تحول‌ دینداری‌

دین‌ كه‌ منشأ فطری‌ در درون‌ روان‌ آدمی‌ دارد، برای‌ آنكه‌ به‌ منصه‌ ظهور برسد، شكوفا شده‌ و شكل‌ بگیرد، مراحل‌ تحولی‌ چندی‌ را طی‌ می‌كند. قبل‌ از آنكه‌ سیر این‌ تحول‌ را از نظرگاه‌ فرانكل‌ جویا شویم‌ توجه‌ به‌ دو نكته‌ لازم‌ است:


یكی‌ آنكه‌ روانشناسان‌ دیگر نیز به‌ چنین‌ بررسیهای‌ تحولی‌ پرداخته‌اند و نظریه‌های‌ درخور توجهی‌ نیز طرح‌ كرده‌اند كه‌ این‌ مقال‌ را مجال‌ پرداختن‌ به‌ آنها نیست. همچنین‌ كسانی‌ چون‌ هود كه‌ در باب‌ روانشناسی‌ دین‌ به‌ نحو تجربی‌ به‌ بحث‌ پرداخته‌اند، در این‌ زمینه‌ به‌ ضبط‌ تجربه‌های‌ دینی‌ نیز دست‌ زده‌اند كه‌ فرانكل‌ به‌ دلیل‌ ماكروتئوریسین‌ بودن‌ از آن‌ فارغ‌ است.



دین‌ و یا بهتر بگوییم‌ دینداری‌ از دید فرانكل، فرایندی‌ است‌ از تحول‌ ناهشیار كه‌ طی‌ سه‌ مرحله‌ حاصل‌ می‌شود:


در اولین‌ گام‌ كه‌ از سطح‌ هشیار برداشته‌ می‌شود، این‌ نكته‌ كه‌ انسان‌ موجودی‌ آگاه‌ و مسئول‌ است‌ و به‌ مسئول‌ بودن‌ خود نیز آگاهی‌ هشیارانه‌ دارد، به‌ عنوان‌ واقعیتی‌ پدیدار شناختی‌ براو رخ‌ می‌نماید.


آنگاه‌ در مرحله‌ دوم‌ این‌ مسئولیت‌پذیری‌ به‌ قلمرو ناهشیار قدم‌ می‌گذارد. جایی‌ كه‌ «همراه‌ با كشف‌ ناهشیار روحانی‌ - علاوه‌ بر ناهشیار غریزی- كلمه‌ «خدا» یا لوگوسِ‌(Logos) ناهشیار نیز مكشوف‌ می‌گردد و در واقع‌ همه‌ گزینشهای‌ بزرگ‌ وجودی‌ در اعماق‌ آن‌ صورت‌ می‌پذیرد».


در مرحلة‌ سوم‌ و گام‌ نهایی‌ «تحلیل‌ وجودی‌ از دینداری‌ ناهشیار در درون‌ ناهشیار روحانی‌ پرده‌ بر می‌دارد»و حضور این‌ دینداری‌ را در ژرفای‌ ناهشیار روحانی‌ و به‌ عنوان‌ بخش‌ «متعالی» آن‌ بر ملا می‌كند، «دینداری‌ ناهشیاری‌ كه‌ باید به‌ عنوان‌ یك‌ رابطة‌ پنهان‌ با تعالی‌ - كه‌ فطری‌ انسان‌ است‌ - فهم‌ شود».«و اگر كسی‌ مرجع‌ مختار چنین‌ رابطة‌ ناهشیاری‌ را «خدا» بخواند، مناسب‌ است‌ كه‌ از یك‌ «خدای‌ ناهشیار» سخن‌ بگوید. اما این‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ این‌ معنا نیست‌ كه‌ خدا برای‌ خودش‌ نیز ناهشیار باشد، بلكه‌ به‌ این‌ معنا است‌ كه‌ خدا ممكن‌ است‌ برای‌ بشر ناهشیار باشد و یا اینكه‌ ارتباط‌ فرد با خدا ناهشیار باشد».



اصطلاح‌ «خدای‌ ناهشیار» دچار سوء تعبیر و كج‌ فهمی‌های‌ چندی‌ شده‌ كه‌ برخی‌ ناشی‌ از خطای‌ فهم‌ و برخی‌ مبنایی‌ است:


-1 از اینكه‌ ناهشیار آدمی‌ با تعالی‌ - و خدا- مرتبط‌ است، برخی‌ به‌ اشتباه‌ گمان‌ برده‌اند كه‌ خدا در «درون‌ ما» و «ساكن‌ ناهشیار ما» است.س‌ ناهشیار ما امری‌ لاهوتی‌ است. «حال‌ آن‌ كه‌ تمام‌ اینها چیزی‌ نیست‌ جز وجهی‌ از بازیهای‌ سطحی‌ كلامی‌ و در واقع‌ ناهشیار فقط‌ بالاهوت‌ مرتبط‌ است‌ نه‌ اینكه‌ خودش‌ لاهوتی‌ باشد».


-2 كج‌ فهمی‌ دیگر آن‌ است‌ كه‌ گمان‌ شود چون‌ ناهشیار درك‌ حضور خداوند را می‌كند، پس‌ «دانای‌ كل‌ است‌ یا از هشیار بهتر می‌داند».در حالی‌ كه‌ ناهشیار نه‌ لاهوتی‌ است‌ و نه‌ حاوی‌ یا حامل‌ هیچ‌ یك‌ از صفات‌ لاهوت‌ و اساساً‌ فاقد علم‌ مطلق‌ لاهوتی‌ است.


-3 سومین‌ سوء تعبیر، تلقی‌ «خدای‌ ناهشیار» همچون‌ نیروی‌ عمل‌ كنندة‌ غیر شخصی‌ در بشر است. این‌ پندار كه‌ امری‌ غیر درونی‌ (غیر اصیل‌ ) از درون‌ ناهشیار (غریزی‌ یا نوعی) آدمی‌ او را به‌ سوی‌ خدا می‌كشد، موجب‌ بزرگترین‌ غفلت‌ از مهمترین‌ اصل‌ دینداری‌ شده‌ است، یعنی‌ شخصی‌ بودن‌ و خصوصی‌ بودن‌ رابطة‌ فرد با خدا حتی‌ درسطح‌ ناهشیار (چیزی‌ كه‌ همواره‌ فرانكل‌ بر آن‌ تأكید كرده‌ است) و این‌ بزرگترین‌ اشتباهی‌ بود كه‌ كارل.جی. یونگ‌ مرتكب‌ شد. اگر چه‌ «باید برای‌ یونگ‌ به‌ خاطر كشف‌ عناصر مشخصاً‌ دینی‌ در درون‌ ناهشیار احترام‌ و ارزش‌ قائل‌ شد ولی‌ با وجود این‌ او این‌ دینداری‌ ناهشیار انسانی‌ را در جایگاه‌ اشتباهی‌ قرار داد و آن‌ را متعلق‌ به‌ حیطة‌ انگیزه‌ها و غرایز دانست‌ - جایی‌ كه‌ دینداری‌ ناهشیار دیگر موضوع‌ گزینش‌ و تصمیم‌ فرد نیست. به‌ موجب‌ نظر یونگ، چیزی‌ در درون‌ ما مذهبی‌ است، اما این‌ «من» نیستم‌ كه‌ مذهبی‌ هستم، چیزی‌ در درون‌ من، مرا به‌ سوی‌ خدا می‌كشاند ولی‌ این‌ «من» نیستم‌ كه‌ انتخاب‌ می‌كنم‌ و مسئولیت‌ را می‌پذیرم. برای‌ او دینداری‌ ناهشیار به‌ ندرت‌ كاری‌ با تصمیم‌ شخصی‌ دارد. اما احتجاج‌ ما این‌ است‌ كه‌ دینداری‌ كمترین‌ منشأ را در ناهشیار جمعی‌ دارد، دقیقاً‌ به‌ این‌ علت‌ كه‌ دین‌ با تصمیمهای‌ بسیار شخصی‌ كه‌ انسان‌ می‌گیرد - حتی‌ اگر تنها در سطح‌ ناهشیار باشد - سروكار دارد. دینداری‌ در واقع‌ با تصمیم‌گیرندگی‌ آن‌ پابرجاست‌ و با سوق‌ دادگی‌ فرو می‌ریزد. چنانكه‌ ارزشها نیز چنین‌اند. یعنی‌ انسان‌ را برنمی‌انگیزانند و او را سوق‌ نمی‌دهند، بلكه‌ انسان‌ را به‌ سوی‌ خود می‌كشند و قطعاً‌ در چنین‌ كششهایی‌ همواره‌ آزادی‌ گزینش‌ وجود دارد. بنابراین‌ انسان‌ هرگز به‌ سوی‌ رفتار اخلاقی‌ یا عمل‌ مذهبی‌ (دینی) سوق‌ داده‌ نمی‌شود بلكه‌ تصمیم‌ می‌گیرد اخلاقی‌ رفتار كند و یا مذهبی‌ عمل‌ نماید. براین‌ اساس‌ «ناهشیار روحانی» و به‌ ویژه‌ موضوعات‌ دینی‌ آن، یعنی‌ آنچه‌ كه‌ ناهشیار متعالی‌ خوانده‌ایم، یك‌ عامل‌ وجودی‌ است‌ و نه‌ یك‌ فاكتور غریزی‌ و این‌ چنین‌ بودنی‌ به‌ وجود روحانی‌ تعلق‌ دارد و نه‌ به‌ واقعیت‌ روان‌ فیزیكی».


از آنجا كه‌ دینداری‌ ناهشیار از درون‌ فرد سرچشمه‌ می‌گیرد و «نه‌ از خزانه‌ غیرشخصی‌ تصاویری‌ كه‌ مشترك‌ بین‌ همة‌ بشریت‌ است‌Archetype) یونگی)، با وراثت‌ به‌ معنای‌ زیست‌ شناسانة‌ آن‌ هم‌ ارتباطی‌ ندارد و موروثی‌ نخواهد بود بلكه‌ از طریق‌ قالبهای‌ فرهنگی‌ كه‌ دینداری‌ شخصی‌ در آن‌ قالبها شكل‌ می‌گیرد، منتقل‌ می‌شود. این‌ قالبها به‌ صورت‌ زیست‌ شناختی‌ منتقل‌ نمی‌شوند بلكه‌ از طریق‌ جهان‌ نمادهای‌ سنتی‌ بومی‌ فرهنگ‌ معینی‌ انتقال‌ داده‌ می‌شوند. این‌ جهان‌ نمادها در ما مادرزادی‌ نیستند بلكه‌ ما در آنها زائیده‌ می‌شویم. بنابراین‌ اشكال‌ مذهبی‌ متنوع‌ وجود دارند و در انتظار آنند كه‌ توسط‌ بشر به‌ یك‌ طریق‌ وجودی‌ آمیخته‌ شوند یعنی‌ بشر آنها را از آن‌ خود نماید. اما آنچه‌ به‌ این‌ منظور كمك‌ می‌كند هیچ‌ ریخت‌ كهنی‌(Archetype) نیست، بلكه‌ دعاهای‌ پدران‌ ما، مراسم‌ كلیساها و كنیسه‌های‌ ما، الهامات‌ و وحی‌های‌ پیامبران‌ ما و الگوهای‌ ساخته‌ شده‌ توسط‌ قدیسین‌ و صدیقین‌ می‌باشد. فرهنگ‌ به‌ اندازة‌ كافی‌ قالبهای‌ سنتی‌ برای‌ پركردن‌ انسان‌ از مذهب‌ زنده‌ مانده‌ عرضه‌ می‌كند كه‌ هیچ‌ نیازی‌ به‌ اختراع‌ خدا نیست. بنابراین‌ هیچ‌ كس‌ خدا را به‌ همراه‌ خود در قالب‌ یك‌ ریخت‌ كهن‌ فطری‌ حمل‌ نمی‌كند و لذا دینداری‌ اصیل‌ نمی‌بایستی‌ با ساده‌انگاری‌ با دینداری‌ بدوی‌ یا عتیق‌ یكی‌ گرفته‌ شود»

شنبه 21/5/1391 - 14:24 - 0 تشکر 503748

تعارض‌ علم‌ و دین‌

نگرش‌ فرانكل‌ به‌ تعارض‌ احتمالی‌ بین‌ علم‌ و دین‌ برگرفته‌ از یك‌ باور كلی‌ است‌ كه‌ كسانی‌ چون‌ پیاژه‌ نیز آن‌ را بیان‌ كرده‌اند. اینكه‌ در غالب‌ زمینه‌هایی‌ كه‌ ایهام‌ تناقض‌ و تعارض‌ میان‌ علم‌ و دین‌ شده، مرور زمان‌ ثابت‌ كرده‌ است‌ كه‌ چنین‌ تناقضی‌ هرگز وجود خارجی‌ و واقعی‌ نداشته‌ زیرا یا همگامی‌ عملی‌ آن‌ دو به‌ اثبات‌ رسیده‌ است، یا تفاوت‌ اساسی‌ و مبنایی‌ در نگرش‌ به‌ یك‌ مسئله‌ خاص‌ وجود داشته‌ است‌ كه‌ به‌ طور كلی‌ آن‌ دو را در روش‌ ونتیجه‌ از هم‌ متمایز می‌ساخته‌ و عدم‌ توجه‌ به‌ این‌ مهم، موجب‌ مغالطه‌ گشته‌ و یا گاهی‌ در بستر زمان‌ روشن‌ گردیده‌ است‌ كه‌ این‌ دو سخن، دوروی‌ یك‌ سكه‌اند، پس‌ هر دو یك‌ چیز را (ولی‌ از دو جهت) می‌گویند و هیچ‌ تناقض‌ یا تنافری‌ در كار نیست. بنابراین‌ هیچ‌گاه‌ نباید از تعارض‌ ظاهری‌ هراسید و همواره‌ «آزادی‌ پژوهشهای‌ علمی‌ باید این‌ خطر را كه‌ یافته‌هایش‌ ممكن‌ است‌ مخالف‌ و متضاد با باورها و اعتقادات‌ دینی‌ باشد، بپذیرد. و تنها آن‌ دانشمندی‌ كه‌ حاضر است‌ با روحیه‌ای‌ مصمم‌ برای‌ خود مختاری‌ فكر بجنگد ممكن‌ است‌ پیروزمندانه‌ زنده‌ بماند تا ببیند چگونه‌ نتایج‌ پژوهشهایش‌ در نهایت‌ بدون‌ هر گونه‌ تعارضی‌ با حقایق‌ اعتقادی‌ تطابق‌ دارد»زیرا «هریك‌ از علوم‌ مقطعی‌ از واقعیت‌ را نمایش‌ می‌دهند و لذا این‌ تناقضات‌ ظاهری، وحدت‌ واقعیت‌ را نقض‌ نمی‌كند. پس‌ نباید ساده‌انگار بود و قبول‌ یكی‌ را مستلزم‌ نفی‌ دیگری‌ دانست‌ و به‌ بیراهه‌ رفت»

شنبه 21/5/1391 - 14:24 - 0 تشکر 503749

نسبت‌ دین‌ و روان‌شناسی‌

«گرچه‌ - از یك‌ سو- دین‌ ممكن‌ است‌ اثر روان‌ درمانی‌ بسیار مثبتی‌ بر بیمار داشته‌ باشد اما باید توجه‌ هم‌ داشت‌ كه‌ نیت‌ دین‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ روان‌ درمانی‌ نیست. دین‌ ممكن‌ است‌ در درجة‌ دوم، چیزهایی‌ نظیر بهداشت‌ روانی‌ و تعادل‌ درونی‌ را ارتقا دهد ولی‌ هدف‌ آن‌ در ابتدا و به‌ طور عمده‌ متوجه‌ راه‌حلهای‌ روان‌شناختی‌ نیست، بلكه‌ دین‌ برای‌ رستگاری‌ روحی‌ است‌ و لذا به‌ مراتب‌ بیش‌ از آنچه‌ روان‌ درمانی‌ بتواند به‌ انسان‌ تقدیم‌ می‌كند، اما در عین‌ حال‌ از انسان‌ خیلی‌ بیشتر می‌طلبد. از این‌ رو هر نوع‌ آمیختگی‌ در هدفهای‌ ویژة‌ دین‌ و روان‌ درمانی‌ به‌ درهم‌ ریختگی‌ می‌انجامد زیرا اهداف‌ این‌ دو از هم‌ متفاوتند گرچه‌ گاهی‌ اثرات‌ مشترك‌ دارند»و دقیقاً‌ به‌ همین‌ دلیل‌ روان‌ درمانگر غیر مذهبی‌ هرگز حق‌ بهره‌برداری‌ از احساسات‌ مذهبی‌ بیمار به‌ منظور به‌ كارگیری‌ در سلامت‌ روانی‌ او را ندارد. زیرا در نگاه‌ او دین‌ «ابزاری‌ در جهت‌ بهبود بهداشت‌ روانی»خواهد بود و ابزار انگاری‌ (Instromentalism) دین‌ از مهمترین‌ خطاهایی است‌ كه‌ روان‌ درمانی‌ در آن‌ درغلتیده‌ است.

از سوی‌ دیگر، در منظر روان‌شناسی‌ چون‌ فرانكل‌ دینداری‌ و حتی‌ باور به‌ خدای‌ واحد برای‌ رسیدن‌ به‌ معناها و ارزشهای‌ مشتركی‌ كه‌ همة‌ مردم‌ بتوانند در آنها سهیم‌ باشند، كفایت‌ نمی‌كند و هنوز یك‌ گام‌ مانده‌ است‌ و آن‌ قدمی‌ است‌ كه‌ «هزاران‌ سال‌ بعداز آن‌ كه‌ بشریت‌ یكتاپرستی‌ و توحید را، اعتقاد و باور به‌ خدای‌ واحد را توسعه‌ داد، باید برداشته‌ شود و آن‌ آگاهی‌ و اشعار بریكتایی‌ انسانها و هشیاری‌ وحدت‌ انسانیت‌ است‌ كه‌ من‌ آن‌ را «مون‌ - آنتروپیسم‌ (Mon - Anthropism) می‌نامم» و این‌ تنها رمز بقا است.

شنبه 21/5/1391 - 14:39 - 0 تشکر 503819

نقدر وبررسی‌

گفتنی‌ است‌ كه‌ فرانكل‌ با ابتنأ روان‌درمانی‌ برمعنی‌ درمانی‌ هستی‌گرایانه، یكی‌ از بزرگترین‌ گامها را در علم‌ روان‌شناسی‌ برداشته‌ است. رهانیدن‌ انسان‌ از فرو رفتگی‌ صرف‌ در چنگال‌ غریزه‌ و اجداد مادون‌ انسانی‌ و باور وجود او و معانی‌ صرفاً‌ انسانی‌ در وجود او از مهمترین‌ دستاوردهایی‌ است‌ كه‌ روان‌شناسی‌ به‌ دست‌ آورده‌ است. شناختن‌ پایگاه‌ انسانی‌ رفتارهای‌ آدمی‌ - ناهشیار روحانی‌ - نیز كشف‌ مهم‌ دیگر این‌ مكتب‌ روان‌ درمانی‌ است.باور به‌ اینكه‌ انسان‌ در جایی‌ انسان‌ است‌ و از حیوان‌ تمایز می‌یابد - و در واقع‌ انسانیت‌ او و حیثیت‌ و ارزش‌ او هم‌ از همان‌ نقطه‌ آغاز می‌شود و نه‌ جهات‌ قبلی‌ كه‌ مشترك‌ با حیوان‌ بود، نكته‌ای‌ است‌ كه‌ فروید با همة‌ عظمتش‌ و آدلر با همة‌ تلاشش‌ نتوانستند دریابند.


اما معنی‌ درمانی‌ گمشدة‌ آدمی‌ را در درون‌ خودش‌ جستجو می‌كند و نه‌ در نظامهای‌ بدوی‌ و نه‌ در ریختهای‌ كهن‌ غیر انسانی‌ و آنچه‌ انسان‌ در زندگی‌ از دست‌ می‌دهد و به‌ دنبال‌ این‌ گم‌ گشتگی‌ دچار حیرت، سرگشتگی، افسردگی، اضطراب‌ و تنش‌ روحی‌ و روانی‌ می‌گردد، ناشی‌ از همین‌ امر انسانی‌ است. با این‌ وجود، فرانكل‌ نیز گاهی‌ از خطا به‌ دور نمانده‌ و پرداختن‌ به‌ امری‌ او را از امور دیگر باز داشته‌ است‌ كه‌ به‌ برخی‌ از آنها می‌پردازیم.


****او بر معنای‌ زندگی‌ تكیه‌ می‌كند، آنقدر كه‌ باور می‌كند انسان‌ حقیقی‌ كسی‌ است‌ كه‌ توانسته‌ معنای‌ زندگی‌ خود را - كه‌ امری‌ شخصی‌ هم‌ هست‌ - تحقق‌ بخشد، حالا این‌ معنا هر چه‌ باشد فرقی‌ نمی‌كند. بدین‌ ترتیب‌ میان‌ انسانی‌ كه‌ به‌ بدترین‌ها دست‌ می‌زند و در آن‌ راستا می‌كوشد به‌گونه‌ای‌ كه‌ موجب‌ نابودی‌ جامعه‌ای‌ و یا حتی‌ جهانی‌ می‌شود (بدون‌ هیچگونه‌ احساس‌ ناآرامی‌ در وجدان‌ و یا قلب‌ ) انسانی‌ كه‌ همة‌ هستی‌ خود را به‌ پای‌ آرامش‌ و رستگاری‌ خود و دیگران‌ می‌گذارد از این‌ حیث‌ تفاوتی‌ نیست. زیرا هر دو، حداكثر تلاششان‌ را برای‌ رسیدن‌ به‌ معنایی‌ كه‌ از زندگی‌ درك‌ می‌كرده‌اند، انجام‌ داده‌اند و از آنجا كه‌ معنای‌ زندگی‌ شخصی‌ است‌ چگونه‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ یكی‌ دریافتن‌ آن‌ به‌ خطا رفته‌ و مرتكب‌ اشتباه‌ شده‌ است‌ و دیگری‌ راه‌ را درست‌ طی‌ كرده‌ است؟ در واقع‌ ملاك‌ قضاوت‌ در اینجا چه‌ خواهد بود؟


****همچنین‌ معیارها و ملاكهای‌ «من‌ حقیقی» چیست؟ به‌ بیان‌ دیگر بر مبنای‌ اگزیستانسیالیسم‌ فاصله‌ و شكاف‌ میان‌ «من‌ حقیقی» آدمی‌ و «من‌ واقعی» انسان‌ موجب‌ حركت‌ و پویش‌ او به‌ سمت‌ تحقق‌ ظرفیتها و استعدادهای‌ بالقوه‌اش‌ می‌گردد و در این‌ خود شكوفایی‌ انسانی‌ است‌ كه‌ فرد تعالی‌ می‌یابد و رو به‌ كمال‌ می‌رود. «من‌ واقعی» واضح‌ و روشن‌ است، اما «من‌ حقیقی» چه؟ ویژگیهای‌ «من‌ حقیقی» چیست‌ و بر چه‌ مبنایی‌ این‌ ویژگیها تعیین‌ گشته‌ است؟


****فرانكل‌ گفته‌ است‌ آدمی‌ «هر قدر محو دیگران‌ شود، بیشتر به‌ انسانیت‌ نزدیك‌ شده‌ است» و این‌ «دیگر»ی‌ ممكن‌ است‌ یك‌ كار ارزشمند، یك‌ هدف‌ والا یا فرد دیگری‌ باشد كه‌ به‌ او عشق‌ می‌ورزد و یا ... سؤ‌ال‌ این‌ است: اگر صرفاً‌ محو دیگری‌ شدن‌ را موجب‌ تعالی‌ بدانیم، فردی‌ كه‌ عاشق‌ انسانی‌ دیگر شده‌ با فردی‌ كه‌ به‌ خدای‌ واحد مهر می‌ورزد و فقط‌ در برابر او سراز پا نمی‌شناسد تنها تفاوتشان‌ در میزان‌ عمق‌ و ژرفای‌ تحقق‌ معنای‌ زندگی‌ است. حال‌ آنكه‌ از چشم‌ خود او هم‌ نباید پوشیده‌ مانده‌ باشد كه‌ هر قدر طرف‌ مقابل‌ آدمی، یعنی‌ معشوق، از سعة‌ وجودی‌ بیشتری‌ برخوردار باشد، عاشق‌ نیز، روح‌ بزرگتری‌ خواهد یافت. آنگاه‌ ظرف‌ وجودی‌ انسان‌ كجا و وجود لایتناهی‌ بما لایتناهی‌ خداوندی‌ كجا؟!! و انسانی‌ كه‌ اسیر فرد انسانی‌ دیگر (از نوع‌ خودش) گشته‌ كجا و انسانی‌ كه‌ به‌ فراتر از هستی‌ پیوسته‌ است‌ كجا؟!!!


در حقیقت‌ این‌ اشكال‌ از مسئله‌ای‌ مبنایی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد و آن‌ سكولاری‌ اندیشیدن‌ وی‌ در باب‌ باور به‌ خدا است. یعنی‌ خدای‌ مورد قبول‌ او هم‌ امری‌ این‌ جهانی‌ و برآمده‌ از همین‌ هستی‌ است‌ و نه‌ چیزی‌ فراتر از آن. این‌ خطا، خاستگاه‌ فرویدی‌ دارد و او بود كه‌ نخستین‌ بار در عالم‌ روان‌شناسی‌ به‌ این‌ باور گرائید.


**** با اینكه‌ فرانكل‌ با كشف‌ ناهشیار روحانی‌ گامی‌ بزرگ‌ در جهت‌ انسانی‌ كردن‌ خصوصیات‌ انسانی‌ برداشت‌ و با اینكه‌ صراحت‌ دارد كه‌ تا انسان‌ و ویژگیهای‌ خاص‌ وجودیش‌ را باور نكنیم، او را به‌ درستی‌ نشناخته‌ایم، با وجود این، انسان‌ مورد قبول‌ او همان‌ انسان‌ فرویدی‌ ( و داروینی) است‌ یعنی‌ انسانی‌ برآمده‌ از حیوان‌ كه‌ البته‌ پس‌ از برآمدن، تمایز یافته‌ است. از این‌ رو فرانكل‌ نیز همچون‌ فروید ناهشیار غریزی‌ را به‌ عنوان‌ ویژگی‌ مشترك‌ انسان‌ و حیوان‌ می‌پذیرد و همین‌ جا باید پرسید آیا او در درك‌ این‌ بُعد از وجود انسان‌ دچار لغزش‌ نشده‌ است؟ آیا وجه‌ مشابهت‌ این‌ دو، دلیل‌ عینیت‌ آنها است؟ به‌ نظر می‌رسد او به‌ تنگنایی‌ دچار شده‌ است‌ كه‌ فروید بر سر راه‌ روان‌شناسی‌ و روان‌شناسان‌ ایجاد كرده‌ است.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.