فلسفه انسانگرایى، شالودهاى براى كار ابراهام مزلو (1970ـ 1908 Abraham Maslow ) به وجود آورد. مزلو اهل «بروكلین» نیویورك بود و در آنجا دانشنامه دكترى ( Ph.D ) در روانشناسى را اخذ كرد و در دانشگاههاى «بروكلین» و «براندیز» به تدریس روانشناسى مشغول شد. مزلو در شمار مهمترین نظریهپردازان «نهضت توانایىهاى انسان» است. او كسى است كه این دیدگاه را به عنوان «نیروى سوم» در روانشناسى امریكا معرفى كرد. او سایر نیروها (نیروى اول، یعنى روانكاوى و نیروى دوم، یعنى رفتارگرایى) را به دلیل دید بدبینانه، منفى و محدودى كه در مورد انسان داشتند، مورد انتقاد قرار داد و به جاى آن معتقد بود كه انسانها اصولاً خوب یا خنثى هستند، ولى بد نیستند؛ یعنى در هر انسانى كششى به جانب رشد یا به كمال رساندن توانایىهاى نهفته وجود دارد و آسیبشناسى روانى حاصل انحراف یا نومیدى از این ماهیت اساسى انسان است.
علاوه بر این دید كلى، نظرات مزلو به دو دلیل اهمیت دارند:
اولاً، او در زمینه انگیزش انسان، نظرى ارائه مىكند كه در آن بین نیازهاى زیستى، مانند گرسنگى، خواب، تشنگى و نیازهاى روانشناختى، همچون عزّت نفس، عواطف و تعلّقخاطر تفاوت قایل مىشود. ما نمىتوانیم به عنوان یك اندامواره زیستى بدون غذا و آب زندگى كنیم و نیز نمىتوانیم به عنوان یك اندامواره روانشناختى بدون ارضاى نیازهاى دیگر به طور كامل رشد كنیم. مزلو بر این عقیده بود كه روانشناسان بیشتر به نیازهاى زیستى پرداختهاند و نظریههایى ارائه كردهاند كه بر اساس آنها انسان فقط به كمبودها پاسخ مىدهد و در جستوجوى كاهش تنش است.
ثانیا، دومین سهم مزلو مطالعه وسیع او در مورد افراد سالم، كامل و خودشكوفا بود. این افراد را در میان شخصیتهاى گذشته و حاضر مىتوان یافت. مزلو 38 چهره تاریخى و مشهور را، كه از میان افراد معاصر شناخته شدهتر و معروفتر بودند، انتخاب كرد. بعضى از این چهرههاى شاخص عبارتند از: ابراهام لینكلن، والت ویتمن، لودویك وان بتهوون، آلبرت انیشتن، الینور روزولت و توماس جفرسون. او معتقد بود كه همگى این افراد به خود شكوفایى رسیدهاند.
طبق دیدگاه مزلو، مقصّر اصلى در اینكه افراد معدودى قادر به شكوفا كردن استعدادهاى بالقوّه خود مىشوند، «جامعه» است كه نمىتواند امكانات لازم را در این زمینه در اختیار افراد بگذارد. بنابراین، نتیجه مىگیریم براى اینكه بیشتر بتوانیم استعدادهاى بالقوّه خود را شكوفا سازیم، باید در تدارك ایجاد جامعهاى باشیم كه در آن نیازهاى هر فرد از لحاظ غذا، پوشاك، مسكن و امنیت به نحو مطلوب برطرف شوند. در چنین جامعهاى افراد به راحتى مىتوانند به احساس تعلّق خاطر، عشق و احترام نایل آیند و به لذتهاى زیبایى شناختى، آگاهى و دانستن برسند. چنین جامعهاى همان جامعه خوب انسانگرایانه موردنظر مزلو است.