• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 709)
چهارشنبه 18/5/1391 - 1:35 -0 تشکر 496839
زندگی نامه مقام معظم رهبری

حضرت آیت الله العظمی آقای سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) در سال 1318  شمسی ، در مشهد مقدس  در خانواده ای روحانی پا به عرصه وجود گذاشت.

پدر ایشان آیت الله آقا حاج سید جواد از مجتهدین و علما محترم مشهد بود که سالهای طولانی صبحها در مسجد گوهرشاد و ظهرها و شب ها در مسجد بازار مشهد اقامه ی جماعت می نمود و تبلیغ دین می کرد.

حضرت آیت الله العظمی آقای سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) در سال 1318  شمسی ، در مشهد مقدس  در خانواده ای روحانی پا به عرصه وجود گذاشت.

پدر ایشان آیت الله آقا حاج سید جواد از مجتهدین و علما محترم مشهد بود که سالهای طولانی صبحها در مسجد گوهرشاد و ظهرها و شب ها در مسجد بازار مشهد اقامه ی جماعت می نمود و تبلیغ دین می کرد.

جد معظم له آیت الله سید حسین خامنه ای از علمای آذربایجانی مقیم نجف بود. وی قبلا در محله ((خیابان تبریز)) اقامت داشت و سپس به نجف اشرف سفر کرده، در آنجا به درس و بحث اشتغال ورزیده بود، مردی پرهیزکار و اهل علم و تقوی و زهد که عمری را با قناعت گذراند.

روحانی شهید، حاج شیخ محمد خیابانی شوهر عمه ی ایشان است که گر چه در قصبه خامنه از توابع تبریز به دنیا آمد ؛ ولی به علت این که در مسجد کریم خان در ((محله خیابان)) تبریز امام جماعت داشت ؛ به ((خیابانی)) مشهور شد. و از روحانیون مشهور و مبارز دوران مشروطه است و نماینده مردم تبریز در مجلس شورای ملی بود و علیه نابسامانی موجود قیام کرد و در تبریز شهید شد.

مادر معظم له، دختر آقا سید هاشم نجف آبادی ((میر دامادی)) از علمای معروف مشهد بود. وی زنی پاکدامن ، آشنا به مسائل اسلامی و متخلق به اخلاق الله بود.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:51 - 0 تشکر 496879

هشت خواهر و برادر از دو مادر


رهبر عزیز در مورد وضعیت خانواده اش در دوران زندگی در مشهد مقدس می فرماید:


ما هشت خواهر و برادر بودیم از دو مادر یعنی پدرم از یک خانمی سه فرزند داشت که هر سه هم دختر بودند بعد ان خانم فوت کرد و با خانم دیگری ازدواج کرده بودند . ماها بچه های این خانم دوم پنج نفر بودیم چهار برادر و یک خواهر و در این پنج نفر من دومی بودم البته در این بین دو بچه هم از بین رفته بودند با آن حساب من چهار می می شدم اما چون واسطه ها کم شده بودند من بچه دوم خانواده بودم. البته خواهرهای بزرگ ما از خانم اول بودند آنها از ما خیلی بزرگتر بودند.


پدر و مادرم پدر و مادر خیلی خوبی بودند مادرم یک خانم بسیار فهمیده با سواد کتابخوان دارای ذوق شعری و هنری حافظ شناس البته حافظ شناس که می گویم نه به معنای علمی و اینها به معنای مایوس بودن با دیوان حافظ با قران کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت.


ما وقتی بچه بودیم همه می نشستیم و مادرم قرآن می خواند خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ می خواند. ماها دورش جمع می شدیم و برای ما به مناسبت آیه هایی را که درمورد زندگی پیامبران هست می گفت.


من خودم اولین بار زندگی حضرت موسی زندگی حضرت ابراهیم و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم به این مناسبت شنیدم قرآن که می خواند به این جا که  می رسید بنا می کرد به شرح دادن بعضی از شعرهای حافظ که الان هنوز یادم است بعد از سنین نزدیک شصت سالگی از از شعرهایی که مادرم می گفت.


غرض خانمی بود خیلی مهربان خیلی فهمیده و فرزندانش را هم البته همه مادران دوست می داشت و رعایت آنها را می کرد. پدرم عالم دینی و ملای بزرگی بود. بر خلاف مادرم که خیلی گیراو … و خودش برخورد بود،پدرم مرد ساکت آرام و کم حرف بود. که این تاثیرات دوران طولانی طلبگی و تنهایی در گوشه حجره بود.البته پدرم ترک زبان بود، ما اصلا تبریزی هستیم یعنی پدرم اهل تبریز و خامنه است مادرم فارس زبان بود و ما به این ترتیب از بچگی هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی اشنا شدیم و محیط خانه محیط خوبی بود.البته محیط شلوغی بود منزل ما هم منزل کوچکی بود شرایط زندگی شرایط باز و راحتی نبود و طبعا اینها در وضع کار ما اثر می گذاشت .

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:52 - 0 تشکر 496883

منزل پدری


معظم له در مورد کیفیت منزل پدری اش در مشهد مقدس می فرماید:


منزل پدری من که در آن متولد شده ام تا 4-5 سالگی من یک خانه حدود 60-7 متری در محله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اطاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفه أی که هنگامی که برای پدرم میهمان می امد و معمولا پدر بنابر اینکه روحانی و محل مراجعه مردم بود میهمان داشت همه ما باید به زیرزمین می رفتیم تا مهمان برود و بعد عده أی که به پدرم ارادتی داشتند زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اطاق شدیم.


لباسهای کهنه پدر


عزیز زهرا خامنه أی مهربان با صداقت تمام درباره کیفیت لباس پوشیدنش می فرماید:مادرم از لباسهای کهنه پدر برای ما چی درست می کرد که یک چیز عجیب و غریبی بود،نه لباده نه قبا یک چیز بلندی بود تا زیر زانو و اغلب هم چند وصله می خورد البته باید گفت کهپدر هم لباسهایش را به این زودی عوض نمی کرد.مثلا یک لباده داشت که حدود 40 سال آن را پوشید.


تقلید منبر


رهبر عزیز در مورد تقلید منبر در دوران نوجوانی می فرماید:


در همان دوره آخر دبستان یعنی کلاس پنجم و ششم تازه منبر آقای فلسفی را از رادیو پخش می کردند که ما از رادیو شنیده بودیم؛من تقلید منبر او را در بچگی می کردم به همان سبک آن بخشهای کتاب دینی را با صدا بلندی و خیلی شمرده،پشت سر هم می خواندم.  معلمم و پدر و مادرم خیلی خوششان می آمد من را تشویق می کردند.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:53 - 0 تشکر 496887

معامله با خدا بخاطر پدر


مقام معظم رهبری زمینه توفیقاتش را بخاطر یک کار نیک به پدرش می داند و در این زمینه می فرماید :


بد نیست من مطلبی را از خودم برای شما نقل کنم


بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه توفیقاتی داشته ام وقتی محاسبه میکنم به نظرم می رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکی که من به یکی از والدینم کرده ام باشد.


مرحوم پدرم در سنین پیری تقریبا بیست و چند سال قبل از فوتش که مرد هفتاد ساله بود به بیماری آب چشم که انسان نابینا می شود دچار شد بنده ان وقت در قم بودم تدریجا در نامه های که ایشان برای ما می نوشت این روشن شد که ایشان  چشمش درست نمی بیند من به مشهد امدم  و دیدم چشم ایشان محتاج دکتر است.


قدری به دکتر مراجعه کردم و بعدبرای تحصیل به قم بازگشتم چون من از قبل ساکن قم بودم باز ایام  تعطیل شد و من مجددا به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم.


معالجه  پیشرفتی نمی کرد در سال 1343 بود که من ناچار شدم ایشان را بهتهران  بیاورم،چون معالجات در مشهد جواب نمی داد امیدوار بودم که دکترهای تهران چشمایشان را خوب خواهند کرد.به چنددکتر که مراجعه کردم، ما را مایوس کردند.گفتند:


هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست.


البته بعد از دو سه سال یک چشم ایشان معالجه شدو تا آخر عمر هم چشمشان مکی دید. اما در ان زمان مطلقا نمی دید و باید دستشان را می گرفتیم و راه می بردیم. لذا برای من غصه درست شده بود.


اگر پدرم را رها می کردم و به قم می آمدم، ایشان مجبور بود گوشه أی در خانه بنشیند وقادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود و این برای من خیلی سخت بود. ایشان  با من هم یک انس بخصوصی داشت با برادرهای دیگر این قدر انس نداشت با من دکتر می رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود.


بنده وقتی نزد ایشان بودم؛ برایشان کتاب می خواندم و با هم بحث علمی می کردیم و از این رو با من مانوس بود برادرهای دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمی شد.به هر حال من احساس کردم اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم وخودم برگردم و به قم بروم ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل می شود و این مسئله برای ایشان بسیارسخت بود برای من هم خیلی ناگوار بود.


از طرف دیگر اگر می خواستم ایشان را همراه کنم و از قم دست بردارم این هم برای من غیر قابل تحمل بود زیرا که با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.اساتیدی که من آن زمان داشتم به خصوصس بعضی ا انها اصرار داشتند که من از قم نروم می گفتند اگر تو در قم بمانی ممکن است که برای اینده مفید باشی  خود من هم خیلی دلبسته بودم که در قم بمانم  بر سر یک دو راه گیر کرده بودم. این مسئله در اوقاتی بود که ما بای معالجه ایشان به تهران  آمده بودیم.روزهای سختی را من در حال تردید گذراندم.


یک روز خیلی ناراحت بودم و شدیدا درحال تردید ونگرانی و اضطراب بسر می برم البته تصمیم من بیشتر بر  این بود که ایشان را به مشهد برم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم اما چون برایم سخت و ناگواربود به سراغ یکی از دوستانم کهدر همین چهر راه حسن آباد تهران منزلی داشت رفتم مرد اهل معنا و ادم با معرفتی بود.دیدم که خیلی دلم تنگ شد تلفن کردم و گفتم:


شما وقت دارید که من پیش شما بیایم گفت : بله


عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم گفتم که من خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است از طرفی نمی توانم پدرم را با این چشم نابینا بگذارم برایم سخت است.


از طرفی هم اگر بنا باشد درم را همراه کنم مندنیا و آخرتم را در قم می بینم و اگر اهل دنیا باشم دنیای مندر قم است اگر اهل آخرتم باشم اخرت من در قماست دنیا و اخرت مندر قماست من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم یک تامل مختصری کرد و گفت:


شما بیا یک کاری بکن و بریا خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان خدا دنیا و آخرت تو را می تواند از قم به مشهد منتقل کند .


من یک تاملی کردم و دیدم عجب حرفی است انسان می تواند با خدا معامله کند من تصور می کردم  دنیا و آخرت من در قم است اگر در قم می ماندم  هم به شهر قم علاقه داشتم هم به حوزه قم علاقه داشتم وهم به آن حجره که در قم داشتم علاقه  داشتم اصلا از قم دل نمی کندم و تصور من این بود که دنیا و آخرت من در قم است.دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا پدر را به مشهد برم و پهلویش می مانم خدا متعال اگر ارداه کرد می تواند دنیا و آخرت من را زا قم به مشهد بیاورد.تصمیم گرفتم دلم باز شد وناگهان از این رو به ان رو شدم یعنی کاملا  راحت شدم وهمان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشاش و آسودگی به منزل آمدم.والدین من دیده بودند که من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند که من بشاش هستم گفتم:


من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم آنها هم اول باورشان نیم شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می دانستند که من از قم دست بکشم.به مشهد رفتم و خدای متعال  توفیقاتی زیادی به ما داد به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم  اعتقادم این است که ناشی از همان بری نیکی است که به پدر بلکه به پدرو مادرم انجام داده ام.


این قضیه را گفتم برای این شما توجه بکنید که مسئله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:54 - 0 تشکر 496889

روز فراموش نشدنی زندگی من


مقام معظم رهبری در ارتباط با ورود به میدان مبارزه و مسائل سیاسی در سالهای 1331و1332 می فرمایند :


در ارتباط با ورود به میدان مبارزه و مسائل سیاسی سالهای 32-31 بود که شنیدم مرحوم نواب صفوی آمدند به مشهد که دراین ارتباط یک جاذبه پنهانی مرا به طرف مرحوم نواب می کشاند و خیلی علاقه مند شدم نواب راببینم تا اینکه خبر دادند ناب میخواهد بهمدرسه سلیمان  خان که من هم از طلاب آنجا بودم بیاید که ان روز ورود مرحوم نواب بهمدرسه سلیمان خان جزو روزهای فراموش نشدنی زندگی من است .


وقتی ایشان با یک عده از افراد فدائیان اسلام که کلاه پوست مخصوص به سر داشتند، وارد مدرسه شد به هیات ایستاده و با شعار کوبنده شروع به سخنرانی کرد. محتوای سخنرانی اش هم این بود که بایداسلام زنده شود و اسلام حکومت کند و در این ارتباط پرخاشگرانه شاه انگلیس و مسئولین مملکتی را متهم به دروغگویی کردو گفت :این مسئولین مسلمان نیستند.


من که برای اولین بار این حرفها از زبان مرحوم نواب به گوشم می خورد ان چنان حرفهایش در دلم نشست که دوست داشتم همیشه با او باشم و همانجا اعلام شد کهفرد آقای نواب از مهدیه به مدرسه نواب خواهد رفت و فردای ان روز مرحوم نواب به هیئت اجتماع از مهدیه به سوی مدرسه حرکت کرد و در بین راه  خطاب به مردم با صدای بلند شعار می داد و می گفت:


برادر غیرتمند مسلمان  باید اسلام حکومت کند


تااینکه مدرسه نواب وارد شد و انجا هم با تمام وجود یک سخنرانی مفصل و هیجان انگیزی ایراد کرد و بعد از سخنرانی به ایشان پیشنهاد  اقامه نماز جماعت شد که قبول کردند و نماز را به امامت ایشان خوادیم  و بعد از ان که مرحوم نواب از مشهد رفتند ما دیگر از او خبر نداشتیم تا اینکه خبر شهادتش به مشهد رسید و ئقتی خبر شهادت ایشان به مشهد امد ماها از روی خشم و غیض منقلب شده بودیم.


 به نحوی که در صحن مدرسه شعار می دادیم و از شاه  بدگویی می کردیم و نکته قابل توجه این است که مرحوم آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی در مشهد تنها روحانی أی بود که بر اساس همان آزادگی و بزرگ منشی اش در مقابل شهادت مرحوم  نواب عکس العمل نشان داد و در مجلس درس شهادت مرحوم نواب صفوی و یارانش به وسیله دستگاه حاکم انتقاد شدید کرد و تاثر خودش را از شهادت انها ابراز داشت و گفت مملکت ما کارش به جایی رسیده که فرزند پیغمبر (ص) را به جرم گفتن حقایق میکشند و لذا از همان وقت جرقه های انگیزشانقلابی بوسیله نواب صفوی درس به وجود آمد هیچ کس ندارم که اولین اتش را مرحوم نواب دردل ما روشن کرد.بنابراین  آن حالت  رنگ پذیری از مرحوم نواب سبب شد که درهمان سال 34 یا 35 اولین حرکت مبارزاتی ما شروع شود به این که یک استانداری به نام فرخ برای مشهد آمده بود و این شخص به هیچ یک از ظاهر و ضوابط دینی احترام نمی گذاشت از جمله اینکه در ماه محرم و صفر که معمول بود سینماهای مشهد تعطیل می شد ابتدا تا چهاردهم محرم اعلام تعطیلی کرد و بعد یک قدری سروصدا شد تا بیست مرحم تجدید کرد و لذا ما چند نفر بودیم  که نشستیم یک اعلامیه در ارتباط با امر به معروف و نه از منکر نوشتیم و با پست به این طرف و آن طرف فرستادیم.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:56 - 0 تشکر 496893

روضه ی فیضیه


رهبر عزیز انقلاب در مجله آشنا  از دوران مبارزات خویش می فرماید:


من پیام امام را به آقایان مشهد رسانیدم  و بعد از آن عازم بیرجند شدم تا دهه عاشورا را در ان شهر به منبر بروم.ترتیبی دادم که روز هفتم محرم،در یک مجلس با شکوه رسالت خود را آغاز کنم.


روز موعود فرا رسید،عصر جمعه بود.پیش از من،یکی به منبر رفت،سخنان او طولانی شد.وقتی من به منبر رفتم،حدود بیست دقیقه به غروب بود و از این که فرصت لازم برای سخن گفتن نداشتم،سخت ناراحت و خشمگین بودم و به شدت می جوشیدم.


به هر حال،نشستم روی منبر،بدون مقدمه شروع به صحبت کردم.یکی دو کلمه خطبه خواندم و با صدای بلند درباره سلطه غرب در کشورمان سخنانی ایراد کردم و بحث را به فاجعه مدرسه فیضیه کشاندم و گفتم :


همین نقشه و توطئه برای محو اسلام بود که به حادثه مدرسه فیضیه کشیده شد و کار را به آنجا رسانید که در یک روز مقدس به مدرسه فیضیه و به خانه امام صادق (ع) بریزند و کماندوها چنین کنند و چنان کنند.


از ضرب و شتم طلاب،از آتش زدن عمامه ها،از آتش زدن قران،از غارت و از بین بردن دارایی ناچیز طلاب،آنچه را که دیده و شنیده بودم،برای مردم بیان کردم.یکبار،صدای ضجه و ناله مردم بلند شد. مردم به شدت گریه می کردند و من در طول منبرهایی که رفته ام،کمتر سراغ دارم که مردم مانند ان روز منقلب شده باشند و گریه کنند.واقعا غوغایی برپا شد.در پایان،چند کلمه أی از مصیبت کربلا یاد کردم.


لیکن می دیدم که فاجعه فیضیه به حدی مردم را متاثر و منقلب کرده که به فکر مصیبت کربلا نیستند و آنجا بودم که دریافتم امام چقدر عمیق و حکیمانه و دوراندیشانه،برنامه ریزی  و محاسبه کرده بودند.مسلما هیچ عاملی ممکن نبود مثل روضه فیضیه و موقعیتی که به مناسبت محرم پیش آمده بود،بتواند مردم را بیدار کند و دستگاه را رسوا و منکوب کند.


اینها خواهند رفت و شما خواهید ماند رهبر عزیز انقلاب از دوران حمله مزدوران شاه به مدرسه فیضیه می فرماید:


در دوم فروردین 1342 که مزدوران شاه خائن به مدرسه فیضیه حمله کرده بودند،ما که طلبه های جوانی بودیم و ندیده بودیم که عده أی با چماق و اسلحه سرد و گرم به سر مردم بریزند و عده أی را بکشند و یا از پشت بام به زیر بیاندازند،پس از نماز مغرب به دنبال امام خمینی به اطاق ایشان رفتیم و ما که بسیار بی تجربه بودیم نگران و ناراحت به سخنان امام گوش دادیم.


امام 20 دقیقه صحبت کردند و گفتند:اینها خواهند رفت و شما خواهید ماند امروز از آن روز 16 تا 17 سال می گذرد و به چشم خود دیدیم که این امید قرآنی چه امید درستی بود.آنروز چه سلاحی ما داشتیم،کدام توپ و تفنگ را داشتیم؟


یک نامه را نمی توانستیم چاپ کنیم،مجبور بودیم با اشکلالت فراوان یک اعلامیه را با پلی کپی و انهم نه با دستگاه بلکه با دست تکثیر کنیم و با اشکالات فراوان چاپ کنیم چه چیز این امید را به امام می داد جزامید و اتکال به خدا؟ أی ملت بزرگ اگر به خدا اتکال داشته باشید و با یکدیگر متحد باشید بدانید بر تمام نیروهای باطل که امروز دنیا را پر کرده اند پیروز خواهید شد.

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.