• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن حوزه علميه > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
حوزه علميه (بازدید: 706)
چهارشنبه 18/5/1391 - 1:35 -0 تشکر 496839
زندگی نامه مقام معظم رهبری

حضرت آیت الله العظمی آقای سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) در سال 1318  شمسی ، در مشهد مقدس  در خانواده ای روحانی پا به عرصه وجود گذاشت.

پدر ایشان آیت الله آقا حاج سید جواد از مجتهدین و علما محترم مشهد بود که سالهای طولانی صبحها در مسجد گوهرشاد و ظهرها و شب ها در مسجد بازار مشهد اقامه ی جماعت می نمود و تبلیغ دین می کرد.

حضرت آیت الله العظمی آقای سید علی خامنه ای (مد ظله العالی) در سال 1318  شمسی ، در مشهد مقدس  در خانواده ای روحانی پا به عرصه وجود گذاشت.

پدر ایشان آیت الله آقا حاج سید جواد از مجتهدین و علما محترم مشهد بود که سالهای طولانی صبحها در مسجد گوهرشاد و ظهرها و شب ها در مسجد بازار مشهد اقامه ی جماعت می نمود و تبلیغ دین می کرد.

جد معظم له آیت الله سید حسین خامنه ای از علمای آذربایجانی مقیم نجف بود. وی قبلا در محله ((خیابان تبریز)) اقامت داشت و سپس به نجف اشرف سفر کرده، در آنجا به درس و بحث اشتغال ورزیده بود، مردی پرهیزکار و اهل علم و تقوی و زهد که عمری را با قناعت گذراند.

روحانی شهید، حاج شیخ محمد خیابانی شوهر عمه ی ایشان است که گر چه در قصبه خامنه از توابع تبریز به دنیا آمد ؛ ولی به علت این که در مسجد کریم خان در ((محله خیابان)) تبریز امام جماعت داشت ؛ به ((خیابانی)) مشهور شد. و از روحانیون مشهور و مبارز دوران مشروطه است و نماینده مردم تبریز در مجلس شورای ملی بود و علیه نابسامانی موجود قیام کرد و در تبریز شهید شد.

مادر معظم له، دختر آقا سید هاشم نجف آبادی ((میر دامادی)) از علمای معروف مشهد بود. وی زنی پاکدامن ، آشنا به مسائل اسلامی و متخلق به اخلاق الله بود.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:43 - 0 تشکر 496852

همگام با امام خمینی


مبارزات سیاسی از سال 1341


حوزه علمیه قم در سال 1341 با ندای امامت امام به پا خاست و شور دیگری در این مرکز علم و تقوی و جهاد و شهادت پدید آمد.مقام معظم رهبری در سال 1342 از طرف امام ماموریت یافت، سه پیام را به مشهد ببرد. سه پیامی که با محرم  سرنوشت سازی که پانزده خرداد در آن اتفاق افتاد، ارتباط داشت.


پیام اول، برای علماء، خطباء منبریها وسران هیاتهای مذهبی، راجع به حمله به اسرائیل و مساله فیضیه.


پیام دوم و سوم، برای مرحوم  آیه الله  العظمی  میلانی (قدس) و یکی از علمای مشهد راجع به شروع مبارزه علنی از هفتم محرم.


این رسالت به خوبی به انجام رسید و پیامها توانست موجب تشدید مبارزات در استان خراسان گردد.


سهم مقام معظم رهبری شهرستان بیرجند شد که مرکز قدرت و سیطره رژیم و به اصطلاح تیول اسدالله علم، نخست وزیر وقت بود.


ایشان در بیرجند از روز سوم محرم، منبر می روند و با آگاه  بخشیدن به مردم، نهضت را شروع می نمایند. ایشان روز هفتم محرم که جمعیت کثیری شرکت کرده بوند، قضایای مدرسه فیضیه را با حالی پرشور و بیانی گیرا گفته و مردم عجیب گریه می کنند.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:44 - 0 تشکر 496855

دوران رنج


مقام معظم رهبری در ادامه خاطراتش می فرماید:


آن روز منبری اولی، مطلب را طول داد و دیر پایین آمد و برای من حدود نیم ساعت وقت ماند. مطلب را که شروع کردم از شدت هیجان می لرزیدم، هر چند به هیچ وجه نمی ترسیدم وحال مردم نیز در من اثر می گذاشت. مردم عجیب اشک می ریختند و هنگامی که از منبر پایین آمدم دور مرا گرفتند که مبادا دستگیر شوم .


این منبر در شهر خیلی صدا می کند و فردا صبح در مجلس دیگری که در منزل شخصی بود، جمعیت عظیمی می آیند و آنجا نیز مسائل روز مطرح می گردد.


مقام معظم رهبری در این باره می گوید:


روحانی مشهوری در بیرجند به نام تهامی که آن روز به من گفت: با اینکه من در این شهر از همه مطلع ترم اما این گونه مسائل را نمی دانستم و اگر غیر از شما کس دیگری می گفت باور نمی کردم و در هیچ جریانی این همه گریه نکرده ام.


معظم له صبح روز نهم روز تاسوعا منبر داغی می روند و بعد از ان دستگیر می شوند و دو روز در بیرجند نگه می دارند و سپس به مشهد برده و تحویل ساواک مشهد می دهند و از آنجا به زندان مخروبه در دژبان می برند که حتی از وسایل اولیه زندان هم محروم باشد.


حدود ده روز این دوره زندان طول کشید. ایشان در این مورد می گویند:


بد نبود، تجربه جدیدی بود، یک دنیای  جدیدی بود با ساواک، با بازجوئیها و دعواها و اوقات تلخیها ، اهانتهای شدید وخلاصه ناراحتیهای مبارزه معظم له فعالیت های خود را بعد از آزادی می فرماید :


بعد از آزادی نشستیم و با دوستان قرار گذاشتیم که این دفعه با قرار درست و حسابی و حساب شده، هرکدام به یک نقطه کشور برویم و حقایق را بیان کنیم، البته اختناق زیاد بود. دستگاه هم آماده سرکوبی بیشتر شده بود در آن موقع هنوز هم مردم از تاثیر پانزده خرداد بیرون نیامده بودند. سرکوبی شدید مردم وجنایات رژیم، برخی را به محافظه کاری کشانده بود؛ هر چند برخی دیگر را به مقاومت بیشتر وجهاد بزرگتر می خواند.


ماه رمضان سال 1342 مصادف با بهمن و سالگرد رفراندم قلابی شاه بود، امام خمینی در حصر بودند و امکان برنامه ریزی برای ماه مبارک از طرف ایشان نبود لذا از طرف مراجع و روحانیت به خصوص شاگردان نزدیک امام با برنامه حساب شده راه افتادند.


معظم له در این باره می فرماید:


از قم که راه اقتادیم با یک اتوبوس که حدود سی نفر طلبه داشت، حرکت کردیم. داخل اتوبوس طلبه ها با رتبه های مختلف نشسته بودند. همان طور سر راه پیاده می شدند. من آخرین نفر بودم که باید کرمان پیاده می شدم.


ایشان در کرمان دو سه روزی به سخنرانی و مذاکره با علماء و طلاب و افراد  مبارز پرداخته و سپس با ماشین به زاهدان می روند بالاخره روز پانزده رمضان که تولد حضرت امام  حسن مجتبی(ع) است سخنرانی داغ و پر محتوا و پر شوری را ایراد  می کنند که ساواک آنجا، شب همان روز یعنی شب شانزدهم  ماه رمضان  دستگیر می کند و با هواپیما به تهران می فرستد یک شب در پادگان  سلطنت آباد نگاه می دارند و فردای آن روز ایشان را به زندان قزل قلعه تحویل می دهند و حدود دو ماه هم این زندان طول می کشد و پس از آزادی به دیدار امام در منزل واقع در قیطریه که در حقیقت زندانی محترمانه بود می رود و به قول خودشان:


خستگی را از تنم دور کرد و به قدری ذوق زده بودم که گریه می کردم و امام خیلی ملاطفت فرمودند به امام عرض کردم از این ماه رمضان به علت نبودن جنابعالی آن طور استفاده  نشده که باید بشود لذا از این ماه رمضان به علت نبودن جنابعالی آن طور  استفاده نشده که باید بشود لذا از حالا باید به فکر محرم آینده بود.


خلاصه این که در روز چهاردهم فروردین 1346 مقام معظم رهبری را در مشهد برای چندمین بار به بهانه ترجمه کتاب آینده در قلمرو اسلام دستگیر می کنند و به زندان می برند چهار ماه زندان می مانند با فشارهای شدیدی که ساواک وارد می ساخت، اما با تاییدات الهی ساواک را فریب می دهند و ساواک نمی تواند مطالبی را از ایشان بدست اورد.


مقام معظم رهبری در همان سال 1346 در قم در ارتباط با این کتاب صلح امام حسن (ع) و آینده در قلمرو اسلام و مسلمانان در نهضت هندوستان برای چندمین بار دستگیر شدند اکما همان روز ازاد گشتند.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:44 - 0 تشکر 496857

تلاشی دیگر


در سال 1349 پس از فوت مرحوم آیت الله العظمی حکیم که دوباره فرصت برای تبلیغ خط امام و مرجعیت ایشان و اظهار وفاداری نسبت به رهبر انقلاب اسلامی بدست آمده بود، دوباره ایشان دستگیر شدند بعد از آزادی از زندان ، دائم مشغول تربیت افراد و سازمانده عناصر مورد اطمینان و ارتباط با گروههای فعال و مبارز بودند و برا سهولت این کار تدریس و امامت  جماعت مسجد را هم پذیرفتند.5


ابتدا در مسجد صدیقیها، مشهور به مسجد ترکها در بازار مشهد درس تفسیر را شروع کردند و بعد از مدتی کوتاه  چون جمعیت  زیاد بود به مدرسه میرزا جعفر در طبقه دوم سالن کتابخانه منتقل شده و تدریس را اداکمه دادند در این تفسیر،طلاب و برخی از مردم متدین و وارد به مسائل مذهبی مشهد شرکت می کردند دستگیری سال 1349، موقتا این تدریس را متوقف کرد.


زندان سال 1349 بیش از چهار ماه طول کشید و پس از آزادی دوباره به فعالیت پرداختند. و در سال 1350 پس از عملیات انفجار دکلهای برق هنگام جشنهای دو هزار و پانصدمین سال ستمشاهی معظم له را دستگیر می کنند و این بار ایشان را تحت شکنجه های شدید قرار می دهند  و در سلول تاریک و نمور بدون هیچگونه روشنایی زندانی می کنند و پس از پنجاه وچند روز حدود دو ماه وی را آزاد می سازند.


معظم له دوباره در مسجد امام حسن (ع) مشغول فعالیت  می شوند و بعد از مدتی از ایشان برای امات جماعت مسجد کرامت نزدیک باغ نادری مشهد که یکی از شلوغ ترین و حساسترین نقاط این شهر است دعوت به عمل می آید که به علت ازدحام مردم و استقبال شدید توده های انبوه، از طرف ساواک مسجد را برای مدتی تعطیل می نمایند.


این فعالیتها موجب شده بود که ساواک ایشان را تحت مراقبت  ویژه بگیرد و همواره یا احضار به ساواک کرده، بازجویی کند و یا منزل ایشان را محاصره و از رفت آمد افراد ممعانت به عمل آورد و به تدریج درسهای ایشان را نیز با زور تعطیل نماید.


و با لاخره هم در دی ماه سال 1353 ایشان را دستگیر و به تهران آورده، در زندان و شکنجه گاه مخوف ساواک یعنی کمیته مبارزه با خرابکاری به طور انفرادی محبوس می کنند.این دوره از زندان حدود دو ماه به طول انجامید و تمام این مدت در سلولهای انفرادی یا دو سه نفره همراه با شکنجه های شدید گذشت.


بعد از آزادی از زندان معظم له دوباره به مشهد رفته و با مبارزه و جهاد خستگی ناپذیرش را دنبال کردند. این بار مسئولیتها بسیار شدیدتر از گذشته بود.


با اوج گرفتن مبارزات در سال 1356 احساس روحانیت و مردم به لزوم تشکلی اسلامی، در مشهد هسته اولیه تشکلی اسلامی با رهبری امام و مدیریت روحانیت متعهد و انقلابی شکل گرفت.


معظم له در این باره می فرماید:


تابستان سال 1356 در مشهدبا دو نفر از برادران نشسته بودیم، مرحوم آقای ربانی املشی و آقای موحدی کرمانی، صحبت این شد که مبارزین و مخصوصا روحانیت که عمده ترین مبارزین بودند چرا متشکل نیستند؟


پیشنهاد شد که بیاییم تشکیلاتی را به وجود آوریم. درهمان جلسه گفته شد که اگر آقای بهشتی در این تشکیلات باشند، این تشکیلات عاقبت به خیر خواهد شد و به جایی خواهد رسید.


از حسن اتفاق ، شهید بهشتی و شهید باهنر هم در همان موقع در مشهد بودند، و لذا جلسه با شرکت این عزیزان تشکیل و سنگ بنای تشکل اسلامی گذاشته می شود. خبر این تشکیلات را هم به زندان برای علمای در بند از جمله آقای هاشمی رفسنجانی می فرستند و آنها هم تایید می کنند.


شهید مطهری هم درهمان سال در پیامی که از نجف از طرف امام آورده بودند مبارزین سابقه دار را به گردهم جمع شدن، دعوت می کنند و همین ارتباطات باعث گردید که تظاهرات عظیم سال 56-57 سازمان یابد و نقش مقام معظم رهبری در پایه گذاری این تشکل بسیار قابل توجه است آنهم تشکلی که به خاطر خدا و جهاد و شهادت پدید آمده بود نه برای قدرت طلبی و به دست آوردن موقعیت و مقام .

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:46 - 0 تشکر 496862

تبعیدی دیگر


درگیر و دار این فعالیت ها در سال 1356 رژیم ستمگر با نهایت خشونت ایشان را دستگیر می کند و پس از چند شب زندان ایشان را به ایرانشهر تبعید می نماید و تا سال 1357 طول می کشد و در این سال با اوج گیری انقلاب و بیرون رفتن کنترل اوضاع از دست رژیم،معظم له به مشهد باز می گردند وبه دستور امام برای شورای انقلاب اسلامی دعوت می شوند و به تهران می آیند.


هفت ساعت تمام سروپا ایستاد و سخنرانی کرد و توطئه کمونیستها خنثی شد.


در روزهای آخر نظام ستمشاهی، کمونیستها به فکر افتادند از فرصت استفاده کرده با سازمانده عناصر خویش، انقلاب اسلامی را تبدیل به یک انقلاب به اصطلاح دمکراتیک خلقی نمایند.


به همین منظور بهترین جا را برای کار،کارخانه جنرال موتورز در جاده کرج تشخیص دادند،زیرا آنجا هم از تهران دور بود که مرکز قیام مردم متدین و مسلمان بود و هم می توانستند نیروهای کمونیست و عناصر دیگر ضد انقلاب را به دور از چشم مردم مذهبی در آنجا متمرکز کرده،به تصور خام خودشان یک حمله به تهران نموده،مراکز حساس را اشغال نمایند و حکومت کمونیستی را برقرار سازند. البته این نقشه به جایی نمی رسید،اما در روزهای حساس 19تا22 بهمن ممکن بود بالاترین کمک را به رژیم در حال اضمحلال بنکاید و موفقیت مردم را به تاخیر اندازد و این فرصتی به استکبار بدهد تا نقشه های جدیدی طرح نماید.


آنها حدود پانصد دانشجو و کارمند و افراد دیگر از مشاغل مختلف را که دارای افکار کمونیستی بودند به کارخانه کشاندند و با نطقهای محرک، کارگران را نیز به دور خویش جمع کردند و در روزنامه ها اعلامیه دادند و از همه نیروهای به اصطلاح دمکراتیک و خلقی دعوت کردند که به این جمع و حرکت انقلاب توده های خلق!! بپیوندند.


خبر که به دفتر تبلیغات امام رسید، چند نفر از علماء و شهید دیالمه از شهدای هفتم تیر به آنجا اعزام شدند؛ اما کاری از پیش نبردند.


مقام معظم رهبری نیز دوبار به آنجا رفتند،بار دوم ظهر، با ماشین خودشان که رانندگی می کردند در حالی که نهار نخورده بودند به طرف کارخانه حرکت می کنندو در راه کمی نان و پنیر خریده در همان حال رانندگی، می خوردند و به کارخانه می روند و سخنرانی کوتاه کرده برمی گردند؛ اما روز بیستم بهمن قضیه به مرحله خطرناکی می رسد، پانصد کمونیست به علاوه هشتصد کارگر این کارخانه جمع قابل توجه را تشکیل می دادند که کاملا داشتند مجهز می شدند و بیم این می رفت که اینان مسلح شوند و در آن گیر و دار نبرد آخرین با رژیم، ایجاد جنگ داخلی کنند و این از خیانت کمونیستها بعید نبود. به همین علت شهید دیالمه  به دفتر تبلیغات امام آمد و با نگرانی گفت وضع خطرناک است و باید چاره أی جدی اندیشید و کسی به آنجا برود که بتواند از عهده این مهم بر آید .


مقام معظم رهبری شخصا این کار را به عهده گرفت و به سرعت به کارخانه رفتند.


یک گروه حزب الله هم از مدرسه رفاه برای پشتیبانی اعزام شدند. مقام معظم رهبری عصر که به کارخانه می رسند با زحمت وجسارت به پشت تریبون می روند و شروع به سخنرانی کرده،به سوالات پاسخ می دهند .


در پاسخ به سوالات،کمونیستها را به شدت محکوم می کنند و لذا آنها برای رهائی از بن بست دستجمعی شروع به خواندن سرودهای کمونیستی می کنند و دستهای خود را بالای سر برده، محکم به هم می کوبند. اما معظم له تریبون را رها نمی کند به سخنان خود ادامه می دهند. نزدیک مغرب اعلام اذان و نماز جماعت می کنند .


کمونیستها می بینند اوضاع دارد به ضرر آنها تغییر می کند؛لذا برای اینکه سخنان ایشان به گوش کارگران نرسد و آنها متوجه  حقایق نشوند ، برقها را خاموش می کنند .


در تاریکی مقام معظم رهبری بلندگو را به یکی از دوستان سپرده، خود بلند فریاد می زنند که ناراحت نباشید،چیزی نیست،به حرفهای من گوش کنید. سپس از روی میزها، از میزی به میز دیگری رفته و در هر میز شروع به شعار و صحبت و تهییج و آگاه بخشیدن به کارگران می کنند. ایشان می فرمایند :


در هر حال ما نماز را به جماعت خواهیم خواند. آنها به مجادله بر می خیزند دانشجویی با لباس کارگری به نام یک کارگر به سوال می پردازد.ایشان می گویند:کارتت را نشان بده او نمی تواند و مساله روشن می شود. چند نفر دیگر را به همین ترتیب افشاء می کنند سپس فکر می کنند که موقع آن رسیده که کارگران را که اکثر مسلمان و دارای معتقدات مذهبی هستند از کمونیستها جدا کنند و بهترین راه نماز جماعت است.


لذا اعلام می کنند که هر کس مسلمان و اهل نماز است به نماز جماعت در صحن کارخانه بیاید. و بالاخره حدود ساعت 30/8 شب حدود دو ساعت پس از مغرب نماز جماعت در صحن کارخانه به امامت معظم له تشکیل می گردد و کارگران برای نماز می ایند و کمونیستها در سالن کارخانه باقی می مانند،صدای دلنشین و رسای معظم له حال کارگران را تغییر می دهد و دعای بعد از نماز کاملا صحنه را عوض می کند. با استفاده از این فرصت، ایشان کارگران را به مسجد دعوت می کند و انها به مسجد کارخانه می روند و در آنجا همراه با حزب الهی هایی که از مدرسه رفاه آمده بودند،تجمعی ایجاد می شود که با ارشاد و راهنمایی معظم له علیه کمونیستها می شورند و فردا خودکارگران آنها را از کارحانه با کتک بیرون می کنند و توطئه أی بزرگ که می رفت تا جنگ داخلی را در آن بحبوحه انقلاب پدید آورد به رژیم فرصت تجدید قوا دهد با درایت و فداکاری معظم له خنثی گردید .


نکته مهم این است که ان شب آیت الله خامنه ای هفت ساعت تمام سرپا ایستاد و سخنرانی کرد و تا صبح به فعالیت پرداخت تا این خطر را توانست  دفع نماید.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:46 - 0 تشکر 496863

مقام معظم رهبری درباره ی خاطره ی آن روز می فرماید :


ما یک ستاد جدیدی هم در دبیرستان  علوی اسلامی تشکیل دادیم برای کارهای تبلیغات و اعزام افراد به کارخانه ها ؛ برای این که کارگرها را توجیه نمایند و از نفوذ بعضی از عناصر مخرب که داشت در کارخانه ها صورت می گرفت، جلوگیری کنند، و کارهای تبلیغاتی گوناگون دیگر که دفتر تبلیغات امام و سازمان تبلیغات اسلامی و مدرسه ی شهید مطهری، همه از همان تشکیلات  کوچک آن روز سرچشمه گرفت و منشعب شد.


یک روزی که من داشتم بین این دو، سه مقر برای انجام یک کاری با عجله می رفتم ،یکی از دوستان مرا نگهداشت ،گفت: شماها این جا مشغول کارهای خودتان هستید ؛ لکن عوامل کمونیست در کارخانه ها رفتند و دارند کارگرها را تحریک می کنند و کارهای مخرب انجام می دهند. و چون آن روزها لحظات آن قدر پرحادثه  بود که  قدرت ذهنی وحتی چشم انسان قادر نبود همه ی این حوادث را ببیند و تمام مشکلات و فتوحات و حوادث و تازه های کشور در این محدوده های  مکانی کوچک ، در ان چند روز داشت خودش را نشان می داد و بر یک عده معدودی تحمیل می شد که باید آنها را حل و فصل کنند ، و واقعا چنین قدرتی برای هیچ کس وجود نداشت ، خیلی روزهای دشوار و پرحادثه أی بود،لذا مطلب به نظرم خیلی جدی نیامد و حساس نشدم ، و رفتم در آن محلی که داشتیم ، همان دبیرستان علوی ، که یک نفر دیگر با همان برادر آمد ، یک گزارش مفصل تری داد. من احساس کردم یک حادثه ای هست. تصمیم گرفتم بروم از نزدیک ببینم . پرسیدم کجا بیشتر حساس است؟یک کارخانه ای را  اسم آوردند و گفتند: در این کارخانه هشتصد نفر بودند . همان طور که می دانید ، وقتی در یک بخشی از مناطق کارگری تهران که کارخانه های زیادی نزدیک هم هستند، اگر هر حادثه أی در یکی از این کارخانه ها اتفاق می افتاد ، می توانست با سرعت به جاهای دیگر سرایت کند و معلوم شد اینها می خواستند یک پایگاه برای خودشان درست کنند که همین جا را پایگاه  قرار دادند . و مسئولان آن جا را تهدید به قتل  و ارعاب می کردند تا کارگرها احساس پیروزی بکنند و آنها هم نقطه  نظرهای خاص خودشان  را اعمال نمایند.


من وقتی رفتم آن جا دیدم وضع آن طور است. مشغول حل و فصل قضایا شدم.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:47 - 0 تشکر 496867

کلید شناخت ویژگی های اخلاقی و اجتماعی مقام معظم رهبری


افتخار خدمتگزاری


من هم خودم را خدمتگزار شماها و خدمتگزار این مردم می دانم و چنانچه این لقب خدمتگزاری بر من تطبیق کند ، به آن افتخار می کنم.  من حتی خودم را واقعا کوچکتر از اینتعبیر خدمتگزاری می دانم. از بس امام فرمودند من یک طلبه هستم من به خودم اجازه نمی دهم که این  تعبیر را به کار ببرم وبگویم من یک طلبه ام؛والا منهای این فرمایش امام، حقیقتا این گونه است و ماها یک طلبه و یک ادم معمولی هستیم، هرچند حالا وظیفه یی هم به عهده ماست و بایستی ان را انجام بدهیم.1


1323 اوایل مکتب رفتن ما مقام معظم رهبری درباره چگونگی ورودشان به مکتب خانه در سال 1323 می فرماید:


اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود،مکتب بود- در سنین قبل از مدرسه شاید چهار سال ، یا پنج سال بود که من و برادر بزرگتر از من را -که از من ، سه سال و نیم بزرگ تر بودند- با هم در مکتب دخترانه گذاشتند، یعنی مکتبی که معلمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند . البته من خیلی کوچک بودم.


تجربه یی که از آن وقت می توانم به یاد بیاورم، این است که بچه را در آن سنین چهار،پنج سالگی، اصلا نباید به مدرسه و مکتب و اینها گذاشت؛برای اینکه  هیچ فایده یی ندارد. من به نظرم می رسد که از ان دوره مکتب قبل از مدرسه، هیچ استفاده علمی و درسی نکردم. گذاشته بودند که ما قرآن یاد بگیریم-طبعا- چون در مکتبها  معمولا قرآن درس می دادند. آن وقت در مدرسه ها قرآن معمول نبود، درس نمی دادند.


بد نیست بدانید که من متولد 1318 هستم. این دورانی که می گویم سالهای 1323-1324،آن سالهاست-اوایل مکتب رفتن ما- بنابراین یک دوره آن است؛که اولین روز مکتب اول را یادم نیست.


پس از مدتی- یکی دو ماه که در ان مکتب بودیم،ما را از آنمکتب برداشتند و در مکتبی گذاشتند که مردانه بود؛یعنی معلمش مرد مسنی بود .


شاید شما دراین داستانهای قدیمی، ملا مکتبی خوانده باشید؛ درست همان ملا مکتبی تصویر شده در داستانها و قصه های قدیمی ما،پیش او درس می خواندیم .


روز اولی که ما را به آنمدرسه بردند، من یادم است که از نظر من روز بسیار تیره، تاریک،بد و ناخوشایند بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگی کرد که به نظر من-آن وقت- خیلی بود. البته شاید  آن موقع به قدر نصف این اتاق ، یا مقداری بیشتر این اتاق بود؛ اما به چشم کودکی آن روز من، جای خیلی بزرگی می آمد. و چون پنجره هایش شیشه نداشت و از این کاغذهای مومی داشت، تاریک و بد بود. مدتی هم آن جا بودیم.2


بیچاره دلش را خوش  می کرد رهبر عزیز خاطره أی از مکتب رفتن خود از آقای  ملا مکتبی می فرماید:


من کوچکترین فرد ان مکتب بودم- شاید آن وقت،حدود پنج سالم بود- و چون هم خیلی کوچک بودم، هم سید و پسر عالم بودم،این آقای ملا مکتبی صبحها من را کنار دست خویش می نشاند و پول کمی ، مثلا اسکناس پنج قرانی-آن وقتها اسکناس پنج ریالی بود،اسکناس یک تومانی و دو تومانی بود،شما ندیده اید  یا دو تومانی از جیب خود بیرون می آورد، به من می داد و می گفت:تواینها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند! بیچاره دلش را خوش می کرد به این که به این ترتیب مثلا پولش برکت پیدا کند؛چون در آمدی نداشتند.3


 روز اولی که ما را به دبستان بردند مقام معظم رهبری که در مورد روز اولی که به دبستان رفت ، فرمودند :


روز اولی که ما را به دبستان بردند،روز خوبی بود؛روز شلوغی بود:بچه ها بازی می کردند، ما هم بازی  میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود-بازیه چشم آن وقت کودکی من- وعده بچه های کلاس اول ، بودیم ؛ و روز پرشور و پر شوقی بود و خاطره بدی از ان روز ندارم.


البته چشم من ضعیف بود، هیچ کس هم نمی دانست، خودم هم نمی دانستم؛ فقط می فهمیدم که چیزهایی را درست نمی بینم. بعدها چندین سال گذشت ومن خودم فهمیدم که چشمهایم ضعیف است؛ پدر ومادرم فهمیدند و برایم عینک تهیه کردند.


آن وقت ، وقتی که من عینکی شدم،  گمان می کنم حدود سیزده سالم بود ؛ لیکن د این دوره اول مدرسه و اینها این نقص کار من بود. قیافه معلم را از دور  نمی دیدم ، تخته سیاه را که روی ان می نوشتند،اصلا نمی دیدم؛ و این مشکلات زیادی را در کار تحصیل من به وجود می آورد.


حالا خوشبختانه بچه ها در کودکی، فورا شناسایی می شوند و اگر چشمان ضعیف است،برایشان عینک می گیرند و رسیدگی می کنند. آن وقت اصلا این چیزها در مدرسه ی معمول نبود.


البته این مدرسه ما یک مدرسه به اصطلاح غیر دولتی بود،بعلاوه مدرسه دینی بود که معلمین و مدیرانش از افراد بسیار متدین انتخاب شده بودند، و با برنامه اندکی دینی تر از معمول مدارس آن روز، اداره می شد؛ چون آن مدرسه ها اصلا برنامه دینی درستی نداشت و کسی توجه و اعتنایی به ان نمی کرد.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:48 - 0 تشکر 496869

مادرم عمامه ماها را می پیچید


مقام معظم رهبری در مورد معمم شدن خود، در دوران نوجوانی فرمودند:


چیزی که حتما می دانم برای شما جالب است،این است که من همان وقت،معمم بودم؛یعنی در بین سنین ده و سیزده سالگی-که ایشان سوال کردند- من عمامه سرم بود و قبا تنم بود.


قبل از ان هم همین طور، از اوایلی که به مدرسه رفتم،با قبا رفتم؛ منتهی تابستانها با سر برهنه می رفتم؛زمستان که می شد، مادرم عمامه به سرم می پیچید.


مادرم خودش دختر روحانی بود و برادران  روحانی هم داشت، عمامه پیچیدن را خوب بلد بود؛ سرماها عمامه می پیچید و به مدرسه می رفتیم. البته اسباب زحمت بود که جلوی بچه ها ،یکی با قبای بلند و لباس جور دیگر باشد.


طبعا مقداری حالت انگشت نمائی و اینها بود؛اما ما با بازی و رفاقت و شیطنت و این طور چیزها جبران  می کردیم، نمی گذاشتیم که در این زمینه خیلی سخت بگذرد.


از کلاس دوم ،سوم،دبستان سرما عمامه گذاشتند


معظم له در ادامه خاطراتش می فرماید:


من فراموش نمی کنم ..از کلاس دوم،سوم،دبستان ،سرما عمامه گذاشتند …از آن بچگی،از جمله چیزهایی که به عنوان یک عقده،تا سالها در ما مانده بود،این بود که بچه ها ما را مسخره می کردند،عمامه را مسخره می کردند.


 بزرگ هم که شده بودیم،تا حدودی خیال می کردیم که حالا مسخره ها تما شد؛ ولی بعد دیدیم که نه،اول مسخره کردن است. با این که شهر ما، مشهد بود، ببینند چه قدر وحشیگری می خواهد که یک ادم  معمولی را که در کوچه و بازار رد می شود- مسخره کنند. هیچ کس علیه هیچ کس دیگر،این کار ذرا نمی کند؛اما نسبت به روحانیون،خیلی ها این حق را برای خودشان قایل بودند! چون تبلیغات شده بود.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:49 - 0 تشکر 496872

کتابهای مورد علاقه در دوران دبستان


مقام معظم رهبری کتابهای مورد علاقه اش را در دوران دبستان می فرماید:


دورانهای کلاس اول و دوم و سوم را که اصلا یادم نیست،الان هیچ نمی توانم قضاوتی بکنم که به چه درسهایی علاقه داشتم؛لیکن در اواخر دوره تابستان -یعنی کلاس پنجم و ششم به ریاضی و جغرافیا علاقه داشتم،خیلی به تاریخ علاقه داشتم،به هندسه هم بخصوص علاقه داشتم. البته در درسهای دینی هم خیلی خوب بودم؛قرآن را با صدای بلند می خواندم- قرآن خواندن مدرسه بودم یک کتاب دینی را ان وقت به ما درس می دادند به نام تعلیمات دینی برای ان وقتها کتاب خیلی خوبی بود؛من تکه هایی از آن کتاب را فصل،فصل بود حفظ می کردم.


غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمی شنیدم !


رهبر محبوب درباره مطالعه کتابهای درسی و غیر درسی در دوران جوانی می فرماید:من در دوران جوانی زیاد مطالعه می کردم؛غیر از کتابهای درسی خودمان که مطالعه می کردم و می خواندم،هم کتا تاریخ می خواندم، هم کتاب ادبیات، هم کتاب شعر و هم کتاب قصه و رمان می خواندم.


به کتاب قصه خیلی علاقه داشتم و خیلی از رمانهای معروف را در دوره نوجوانی خواندم. شعر هم می خواندم من با بسیاری از دیوانهای شعر در دوره نوجوانی و جوانی اشنا شدم. به کتاب تاریخ علاقه داشتم؛و چون درس عربی می خواندم و با زبان عربی آشنا شده بودم،به حدیث هم علاقه داشتم.


الان احادیثی یادم است که انها را در دوره نوجوانی خواندم و یادداشت کردم؛دفتر کوچکی داشتم که یاداشت می کردم. احادیثی راکه دیروز، یا همین هفته نگاه کرده باشم، یادم نمی ماند، مگر اینکه یادآوری وجود داشته باشد؛اما انهایی را که در ان دوره خواندم، کاملا یادم است. شماها هم واقعا باید قدر بدانید هر چه امروز مطالعه می کنید ، برایتان می ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمی شود . ناگهان به خودم نهیب زدم .


رهبر عزیز در مورد رابطه خودش با کسب معلومات و مطالعه کتاب در شرایط سخت کاری و غافل نبودن از آن می فرماید :


هر کسی که در یک بخش یا گوشه یی، مشغول تبلیغ و کار است، رابطه خودش را با کسب معلومات قطع نکند. نگوییم کار داریم و نمی رسیم. من خودم،اوایل انقلاب که شد،حدود دو سال رابطه ام با کتاب قطع شد. با آن همه اشتغال که ما داشتیم،مگر فرجام داشت؟


من،شب ساعت 11 و یا بیشتر، به خانه می رفتم و کار، ساعت 6-5 صبح آغاز شده بود. تازه،عده یی ملاقاتی در خانه هم داشتم.


خانه ما هم دم دست بود. از بخشهای مختلف،از علمای شهرستانهاو … در اتاق نشسته اند و کار دارند. اصلا مجال نبود. مدتهای مدید می گذشت که من فرزندان خودم را نمی دیم؛با این که در خانه خودمان بودیم! وقتی موقع شب می رفتم،خواب بودند و صبح هم وقتی بیرون می امدم،خواب بودند.


روزهای متمادی می شد که من بچه ها را نمی دیدم.این،وضع زندگی ما بود.


ناگهان به خودم نهیب زدم و الان سه،چهار سال است که شروع به مطالعه کرده ام شروع مجدد من به مطالعه،بعد از اشتغال به ریاست جمهوری است.


الان من مطالعه هم می کنم و به کارم هم می رسم و می بینم منافات با هم ندارند. مطالعه علمی- تاریخی همدارم، مطالعه تفننی هم می کنم.

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:50 - 0 تشکر 496874

ذوق شعری و نقد آن


دلم قرار نمیگیرد از فغان بی تو


مقام معظم رهبری در گفت و شنود با گروه از نوجوانان  و جوانان درباره شعر و نقد آن دردوران جوانی می فرماید :


من در دوره جوانی شعر گفتن را شروع کردم و گاه شعر می گفتم ؛ منتهی به دلایلی تا سالهای متمادی شعرم را در انجمن ادبی که آن وقت در مشهد تشکیل می شد و من هم شرکت می کردم نمی خواندم . حالا عیبی ندارد آن دلیلی را که گفتم به آن دلیل نمی خواندم ، بگویم .


علت ، این بود که چون سابقه زیادی با شعر داشتم ، شعر را می شناختم یعنی خوب و بد شعر را می شناختم . در آن انجمن ، وقتی که شعری خوانده می شد و اشخاص نامداری هم در آن انجمن بودند - که بعضی از آنها امروز هم هستند ، بعضی هم فوت شده اند -  نقدی که من نسبت به شعر انجام می دادم ، نقدی بود که غالبا مورد تایید و تصدیق حضار از جمله خود آن شاعر قرار می گرفت .


وقتی که شعر خودم را نگاه می کردم ، با دید یک نقاد می دیدم که این شعر من را راضی نمی کند لذا نمی خواستم آن شعر را بخوانم .


یعنی اگر شعری بود که از شعر آن روز بهتر بود ، حتما می خواندم ، لیکن می نشستم ، فکر


 می کردم ، شعر را می گفتم می نوشتم  و پاکنویس می کردم ؛ اما در آن انجمن نمی خواندم .


چرا ؟


چون سطح آن انجمن به خاطر همین  نقدهایی که می شد . از جمله خود من زیاد نقد می کردم بالاتر از این شعر بود . شاید شعرهایی خوانده می شد که از سطح آن شعر بالاتر نبود اما مورد نقد قرار می گرفت .


به هر حال،می توانم این طور بگویم که آن شعر من را به عنوان یک فاقد راضی نمی کرد.اتفاق افتاده بود که در غیر از آن انجمن-انجمنهای دیگری در بعضی از شهرهای دیگر،یک شهر از شهرهای معروف شعر خیز ایران که حالا نمی خواهم اسم بیاورم-شرکت کرده بودم،و آن جا دیدم سطح آن انجمن،سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد؛از من شعر خواستند لذا من خواندم همان سالهای قدیم.


این دوره نوجوانی برای مطالعه و یاد گرفتن، دوره خیلی خوبی است؛ واقعا یک دوره طلایی است و با هیچ دوران دیگری قابل مقایسه نیست.


من خیلی کتاب نگاه می کردم؛منزل ما هم کتاب زیاد بود. پدرم کتابخانه خوبی داشت و خیلی از کتابها هم برای من مورد استفاده  بود. البته خودماها هم کتاب داشتیم،کرایه هم می کردیم. نزدیک  منزل ما کتابفروشی کوچکی بود که کتاب کرایه می داد. من رمان و اینها که می خواندم، معمولا از آن جا کرایه می کردم.


الان یادم افتاد که کتابخانه آستان مقدس هم مراجعه می کردم؛آستان قدس هم در مشهد  کتابخانه خیلی خوبی دارد. در دوره اوایل طلبگی درهمان سنین پانزده شانزده سالگی به ان جا مراجعه می کردم .


گاه روزها آن جا می رفتم نزدیک استان قدس است و مشغول مطالعه می شدم؛صدای اذان با بلندگو پخش می شد، به قدری غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمی شنیدم! خیلی نزدیک بود و صدا خیلی شدید داخل قرائتخانه می امد و ظهر می گذشت،بعد از مدتی می فهمیدم که ظهر شده است!با کتاب انس داشتم .


البته الان هم که در سنین نزدیک شصت سالگی هستم و همان طور که گفتید بعضی از شماها جای فرزند من هستید و بعضی مثل نوه من می مانید،الان هم از خیلی از نوجوانها بیشتر مطالعه می کنم؛این را هم بدانید .

چهارشنبه 18/5/1391 - 1:50 - 0 تشکر 496877

نان جو


خمینی ثانی(دامت برکاته) درباره سختی ها و مشقت دوران کودکی می فرماید:


دوران کودکی بسیار در عسرت می گذشت. خاصه که کودکی من مصادف با ایام جنگ نیز بود. با اینکه مشهد در کرانه جنگ واقع بود و همه چیز نسبت به شهرهای دیگر کشور در آن ارزان و فراوان بود،معهذا وضع خانواده ما به طوری بود که ما حتی همیشه نمی توانستیم نان گندم بخوریم و معمولا نان جو میخوردیم،گاه نان مخلوط جو و گندم و ندرتا گندم.


من شبهای از کودکی را به یاد می آورم که در منزل شما نداشتیم و مادر با پول خردی که بعضی وقتها مادربزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرانم می داد قدری کشمش یا شیر می خرید تا با نان بخوریم

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.