کلید شناخت ویژگی های اخلاقی و اجتماعی مقام معظم رهبری
افتخار خدمتگزاری
من هم خودم را خدمتگزار شماها و خدمتگزار این مردم می دانم و چنانچه این لقب خدمتگزاری بر من تطبیق کند ، به آن افتخار می کنم. من حتی خودم را واقعا کوچکتر از اینتعبیر خدمتگزاری می دانم. از بس امام فرمودند من یک طلبه هستم من به خودم اجازه نمی دهم که این تعبیر را به کار ببرم وبگویم من یک طلبه ام؛والا منهای این فرمایش امام، حقیقتا این گونه است و ماها یک طلبه و یک ادم معمولی هستیم، هرچند حالا وظیفه یی هم به عهده ماست و بایستی ان را انجام بدهیم.1
1323 اوایل مکتب رفتن ما مقام معظم رهبری درباره چگونگی ورودشان به مکتب خانه در سال 1323 می فرماید:
اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود،مکتب بود- در سنین قبل از مدرسه شاید چهار سال ، یا پنج سال بود که من و برادر بزرگتر از من را -که از من ، سه سال و نیم بزرگ تر بودند- با هم در مکتب دخترانه گذاشتند، یعنی مکتبی که معلمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند . البته من خیلی کوچک بودم.
تجربه یی که از آن وقت می توانم به یاد بیاورم، این است که بچه را در آن سنین چهار،پنج سالگی، اصلا نباید به مدرسه و مکتب و اینها گذاشت؛برای اینکه هیچ فایده یی ندارد. من به نظرم می رسد که از ان دوره مکتب قبل از مدرسه، هیچ استفاده علمی و درسی نکردم. گذاشته بودند که ما قرآن یاد بگیریم-طبعا- چون در مکتبها معمولا قرآن درس می دادند. آن وقت در مدرسه ها قرآن معمول نبود، درس نمی دادند.
بد نیست بدانید که من متولد 1318 هستم. این دورانی که می گویم سالهای 1323-1324،آن سالهاست-اوایل مکتب رفتن ما- بنابراین یک دوره آن است؛که اولین روز مکتب اول را یادم نیست.
پس از مدتی- یکی دو ماه که در ان مکتب بودیم،ما را از آنمکتب برداشتند و در مکتبی گذاشتند که مردانه بود؛یعنی معلمش مرد مسنی بود .
شاید شما دراین داستانهای قدیمی، ملا مکتبی خوانده باشید؛ درست همان ملا مکتبی تصویر شده در داستانها و قصه های قدیمی ما،پیش او درس می خواندیم .
روز اولی که ما را به آنمدرسه بردند، من یادم است که از نظر من روز بسیار تیره، تاریک،بد و ناخوشایند بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگی کرد که به نظر من-آن وقت- خیلی بود. البته شاید آن موقع به قدر نصف این اتاق ، یا مقداری بیشتر این اتاق بود؛ اما به چشم کودکی آن روز من، جای خیلی بزرگی می آمد. و چون پنجره هایش شیشه نداشت و از این کاغذهای مومی داشت، تاریک و بد بود. مدتی هم آن جا بودیم.2
بیچاره دلش را خوش می کرد رهبر عزیز خاطره أی از مکتب رفتن خود از آقای ملا مکتبی می فرماید:
من کوچکترین فرد ان مکتب بودم- شاید آن وقت،حدود پنج سالم بود- و چون هم خیلی کوچک بودم، هم سید و پسر عالم بودم،این آقای ملا مکتبی صبحها من را کنار دست خویش می نشاند و پول کمی ، مثلا اسکناس پنج قرانی-آن وقتها اسکناس پنج ریالی بود،اسکناس یک تومانی و دو تومانی بود،شما ندیده اید یا دو تومانی از جیب خود بیرون می آورد، به من می داد و می گفت:تواینها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند! بیچاره دلش را خوش می کرد به این که به این ترتیب مثلا پولش برکت پیدا کند؛چون در آمدی نداشتند.3
روز اولی که ما را به دبستان بردند مقام معظم رهبری که در مورد روز اولی که به دبستان رفت ، فرمودند :
روز اولی که ما را به دبستان بردند،روز خوبی بود؛روز شلوغی بود:بچه ها بازی می کردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود-بازیه چشم آن وقت کودکی من- وعده بچه های کلاس اول ، بودیم ؛ و روز پرشور و پر شوقی بود و خاطره بدی از ان روز ندارم.
البته چشم من ضعیف بود، هیچ کس هم نمی دانست، خودم هم نمی دانستم؛ فقط می فهمیدم که چیزهایی را درست نمی بینم. بعدها چندین سال گذشت ومن خودم فهمیدم که چشمهایم ضعیف است؛ پدر ومادرم فهمیدند و برایم عینک تهیه کردند.
آن وقت ، وقتی که من عینکی شدم، گمان می کنم حدود سیزده سالم بود ؛ لیکن د این دوره اول مدرسه و اینها این نقص کار من بود. قیافه معلم را از دور نمی دیدم ، تخته سیاه را که روی ان می نوشتند،اصلا نمی دیدم؛ و این مشکلات زیادی را در کار تحصیل من به وجود می آورد.
حالا خوشبختانه بچه ها در کودکی، فورا شناسایی می شوند و اگر چشمان ضعیف است،برایشان عینک می گیرند و رسیدگی می کنند. آن وقت اصلا این چیزها در مدرسه ی معمول نبود.
البته این مدرسه ما یک مدرسه به اصطلاح غیر دولتی بود،بعلاوه مدرسه دینی بود که معلمین و مدیرانش از افراد بسیار متدین انتخاب شده بودند، و با برنامه اندکی دینی تر از معمول مدارس آن روز، اداره می شد؛ چون آن مدرسه ها اصلا برنامه دینی درستی نداشت و کسی توجه و اعتنایی به ان نمی کرد.