• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن اجتماعي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
اجتماعي (بازدید: 3255)
دوشنبه 16/5/1391 - 21:22 -0 تشکر 494791
تكامل اجتماعی انسان(دیدگاه شهید مطهری)

دوست عزیز به نظر شما چه آیتم هایی برای رسیدن انسان امروزی به تکامل لازم می باشد؟




بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع بحث مفهوم تكامل در تاریخ و به تعبیر دیگر تكامل اجتماعی و
پیشرفت اجتماعی انسان است . علماء برای انسان قائل به دو تكاملند : یكی‏
تكامل طبیعی و زیستی كه در زیست شناسی خوانده و دیده‏اید ، كه انسان را
كاملترین حیوان و آخرین حلقه تكامل طبیعی حیوانات دانسته‏اند . معنی‏
تكامل طبیعی روشن است ، یعنی تكاملی كه آنرا جریان طبیعت بدون دخالت و
خواست خود انسان بوجود آورده است . از این جهت میان انسان و سایر
حیوانات تفاوتی نیست یعنی یك مسیر طبیعی جبری قهری ، هر حیوانی را به‏
مرحله‏ای رسانده است ، انسان را هم همان جریان به مرحله‏ای كه امروز ما او
را انسان می‏نامیم و او را نوعی خاص در مقابل سایر انواع می‏دانیم رسانده‏
است . ولی تكامل تاریخی یا تكامل اجتماعی یعنی سیر جدیدی از تكامل كه در
این سیر جدید ، طبیعت به آن شكل دخالت ندارد . این تكامل ، تكامل‏
اكتسابی  است . یعنی تكاملی است كه انسان با دست خود آنرا كسب‏ كرده است
 و دوره به دوره هم آنرا از طریق تعلیم و تعلم منتقل كرده است‏
، نه از طریق وراثت . تكامل طبیعی بدون اختیار و اكتساب انسان رخ داده‏
است و با یك سلسله قوانین ارثی دوره به دوره طی شده است . ولی تكامل‏
اجتماعی یا تاریخی انسان چون اكتسابی است و به دست خود انسان بوجود
آمده است انتقالش از نسلی است و به دست خود انسان بوجود آمده است‏
انتقالش از نسلی به نسلی و از دوره‏ای به دوره‏ای و احیانا از منطقه‏ای به‏
منطقه‏ای ، بوسیله تو ارث نبوده و امكان هم نداشته است بلكه بوسیله‏
تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن ، و در درجه اول بوسیله فن نوشتن‏
انجام شده است كه می‏بینیم قرآن كریم هم به قلم و ابزارهای نوشتن قسم‏
می‏خورد : " « ن و القلم و ما یسطرون » " و یا : " « اقرا باسم‏
ربك الذی خلق 0 خلق الانسان من علق 0 اقرأ و ربك الاكرم 0 الذی علم‏ بالقلم »"
خدای بزرگوار تو همان است كه قلم بدست گرفتن را به انسان آموخت یعنی‏
استعداد پیشرفت در تكامل تاریخی و تكامل اجتماعی به انسان داد .
در اینكه جامعه بشر از بدو پیدایش ، از زمانی كه شروع كرده است به‏
ایجاد تمدن ، رو به پیشرفت و رو به تكامل بوده است تقریبا جای بحث‏
نیست . همه ما می‏دانیم كه همانطوری كه تكامل طبیعی تدریجا رخ داده است‏
، تكامل اجتماعی هم تدریجا رخ داده است با یك تفاوت و آن اینكه هر چه زمان گذشته است
 بر سرعت این تكامل افزوده‏ است و به اصطلاح علمی ،
 یك حركت مقرون به شتاب بوده است یعنی حركت‏
بوده و سكون نبوده است و تازه حركت یكنواخت هم نبوده است . ( حركت‏
یكنواخت مثل حركت یك اتومبیل كه مثلا ساعتی 100 كیلومتر ، یك ساعت ،
دو ساعت ، ده ساعت با همین سرعت حركت كند . ) بلكه حركت با شتاب‏
بوده است یعنی تدریجا بر سرعتش افزوده شده است ، اگر در دقیقه اول مثلا
یك كیلومتر حركت كرده ، در دقیقه دوم 2 كیلومتر ، در دقیقه سوم 4
كیلومتر و بلكه بیشتر به طوری كه هر چه جلو آمده است در زمانهای كمتر با
سرعتی بیشتر و در بعضی از قسمتها با سرعت خارق العاده‏ای پیش رفته و جلو
آمده است . ولی با اینكه به نظر می‏رسد كه تكامل و پیشرفت امری بدیهی‏
است ، حتما تعجب خواهید كرد كه در میان دانشمندان افرادی بوده و هستند
كه در اینكه بتوان نام آنچه رخ داده است را پیشرفت و تكامل نامید ،
تردید كرده‏اند . خیلی هم در ابتدا تعجب آور است كه چه جای تردید است ؟
! اینكه چرا تردید كرده‏اند بعد عرض می‏كنم . در اینجا همین قدر اشاره‏
می‏كنم كه اگر چه ما تردید آنها را صحیح نمی‏دانیم و ما هم معتقدیم كه‏
جامعه بشر همه جانبه رو به تكامل است و به یك مراحل نهائی نزدیك می‏شود
، در عین حال تردیدهای آنها هم بی‏وجه نیست ، جهتی دارد كه باید روشن‏
بشود تا ما بتوانیم مفهوم تكامل را كاملا درك بكنیم .

دوشنبه 16/5/1391 - 21:41 - 0 تشکر 494802

علم زدگی


البته یك فرضیه و نظریه دیگری قبل از این نظریه وجود داشت كه می‏شود
گفت دیگر امروز در كشورهای پیشرفته طرفداری ندارد ، ولی در كشورهای‏
دنباله‏رو كه تازه به آن رسیده‏اند ، طرفدارانی دارد و آن ، فكری است كه‏
از بیكن و امثال بیكن شروع شد كه گفتند چاره همه دردهای بشر علم است .
یك مدرسه بسازید ، یك زندان را خراب كنید . بشر همینقدر كه به علم و
آگاهی رسید همه دردهایش چاره شده است . دردهای بشر چیست ؟ جهل است ،
ضعف و عجز در برابر طبیعت است ، بیماری ، فقر ، دلهره و اضطراب است‏
، ظلم انسان به انسان است ، آزمندی و حرص خود است . اینها دردهای‏
انسان است و علم چاره همه دردهای انسان است . شك نیست كه در این‏
فرضیه قسمتی از حقیقت بود . علم ، درد جهل را چاره می‏كند ، درد عجز و
ضعف و زبونی در مقابل طبیعت را چاره می‏كند ، درد فقر را تا آنجا كه‏
مربوط به طبیعت است چاره می‏كند . در این قسمتها حق و حقیقت بود اما
همه دردهای انسان كه در این قسمتها و در رابطه انسان با طبیعت مشخص‏
نمی‏شود . اینها بیشتر مربوط به رابطه انسان با طبیعت است . دردهای ناشی‏
از رابطه انسان با انسان مثل ظلم و ستم و آزمندی ، و دردی كه ناشی از
طبیعت ذاتی خود انسان است ، یعنی احساس تنهائی ، دلهره و اضطراب را
كه علم نتوانست چاره بكند . بنابراین این فرضیه كه علم درمان كننده همه‏
دردهای انسان است ، در آن كشورها منسوخ است ، در كشورهائی كه پیرو
می‏باشند ، هنوز هستند افرادی كه واقعا خیال می‏كنند كه همه دردها را علم‏
می‏تواند چاره كند . اشتباه نشود غرض نفی كردن علم نیست . همانطور كه‏
گفتم قسمتی و بلكه نیمی از دردهای انسان جز با علم با چیز دیگری چاره‏
نمی‏شود ولی انسان دردهای دیگری هم دارد كه همان دردهای انسانی او است‏
یعنی دردهائی كه مربوط به ابعاد انسانی انسان است ، مربوط به مرحله‏
تكامل معنوی انسان است نه تكامل ابزاری یا تكامل اداری . اینجا است كه‏
علم قاصر است و دانشمندان به اینجا كه می‏رسند می‏گویند علم بی‏طرف است ،
علم بی‏تفاوت است ، علم برای انسان ارزش وسیله‏ای دارد ، علم برای انسان‏
هدف نمی‏سازد ، علم هدفهای انسان را بالا نمی‏برد ، علم به انسان جهت‏
نمی‏دهد ، بلكه انسان در جهتی كه در زندگی انتخاب كرده است از نیروی علم‏ استفاده می‏كند .
امروز ما می‏بینیم بیشتر دردهائی كه انسان از ناحیه انسان دارد ، از
ناحیه انسانهای عالم دارد نه از ناحیه انسانهای جاهل . آیا در رابطه‏
استعمارگر و استعمار زده در دنیای امروز در چند قرن اخیر جاهلها بوده‏اند
كه جاهلها را استعمار و استثمار كرده‏اند ؟ یا جاهلها بوده‏اند كه عالمها
را استثمار كرده‏اند ؟ و یا عالمها بوده‏اند كه مردم دیگر ، جاهل و غیر
جاهل را استعمار و استثمار كرده‏اند . پس این فرضیه كه علم و فرهنگ تنها
به عنوان علم و فرهنگ یعنی آنچه كه انسان را به جهان آگاه می‏كند (
مقصودم از فرهنگ تا این حد است ) و جهان را به انسان

دوشنبه 16/5/1391 - 21:44 - 0 تشکر 494808

نظریه ماركسیسم


اینجا نظریه سومی به وجود آمد كه می‏گوید نباید به طبیعت انسان بدبین‏
بود و نباید از آینده مأیوس بود . می‏گوئیم پس چرا گذشته اینطور شده‏
است ؟ می‏گویند شما نتوانسته‏اید ریشه دردهای بشر را پیدا كنید ، ریشه‏
دردهای بشر صرف جهل و نادانی و عجز و امثال اینها نیست ، بلكه‏
ایدئولوژی حاكم و فرمانروا بر انسان است . برای انسان یك مسئله دیگر هم‏
مطرح است كه آن غیر از علم و فرهنگ و صنعت و . . . است و آن ، مسئله‏
مكتب و ایدئولوژی است كه بر جامعه‏ای حاكم باشد . برای اینكه انسان‏
بتواند با همه نقاط ضعف خودش حتی با نقاط ضعفی كه مربوط به ابعاد
انسانی اوست ، مبارزه كند فقط باید ایدئولوژیش را تغییر بدهد .
به عقیده آنها از زمانی كه بشر اشتراك اولیه را پشت سر گذاشته است ،
از روزی كه مالكیت فردی به وجود آمده است ، از روزی كه ایدئولوژیها بر
اساس مالكیت فردی و زندگی طبقاتی تشكیل شده است ، از روزی كه سیستمهای‏
اجتماعی بر اساس طبقات پایه ریزی شده است ، ایدئولوژی حاكم و
فرمانروای انسان ، بهره‏كشی ا نسان از انسان را به صورت قانون اجازه داده‏
و آن را مجاز و مشروع شمرده است . تا این ، بر زندگی بشر حاكم است ،
 این نقصها ، این كاستیها ، این‏ ناتمامیها ، این خونریزیها ، این جنگها ، این جدالها ، این آدمكشیها ،
این قساوتها كه می‏بینید وجود دارد ولی اگر ایدئولوژی حاكم بر انسان عوض‏
شد همه اینها از بین می‏رود ، یعنی همه یك وحدت جمعی پیدا می‏كنند و
برابر و برادر می‏شوند ، دیگر از آز و ظلم خبری نیست ، از ترس ، دلهره و
اضطراب خبری نیست . آنوقت جامعه انسانی به موازاتی كه در ابعاد فنی و
مادی خودش تكامل پیدا كرده است ، در ابعاد انسانی هم تكامل پیدا می‏كند
، به موازاتی كه جامعه انسانی در اندامش رشد كرده است ، در روح و معنی‏
و باطنش هم رشد می‏كند . این همان نظریه ماركسیستی است .
ماركسیسم بر اساس این نظریه است یعنی ریشه همه دردها را ایدئولوژی‏
طبقاتی و مالكیت فردی می‏داند ، و بنابراین جامعه تكامل یافته و رسیده به‏
حد نهائی تكامل ، جامعه بی‏تضاد و بی‏طبقه است .
بر این نظریه و به این فرضیه هم ایرادهای زیادی عملا و عینا وارد است .
یكی از آنها این است كه اگر ایدئولوژی صرفا به عنوان یك " فكر " باشد
، به عنوان یك " فلسفه " باشد ، آیا یك فكر و یك فلسفه و یك آموزش‏
قدرت دارد طبیعت انسان را تغییر بدهد ؟ چرا علم نتوانست طبیعت انسان‏
را عوض كند ؟ چون علم صرفا آگاهی و شناخت و اطلاع است . یك ایدئولوژی‏
مادامی كه تمام عناصرش را فقط شناخت تشكیل بدهد ، یعنی عنصری از ایمان‏
به معنی گرایش در او وجود نداشته باشد ، چه تأثیری می‏تواند روی طبیعت‏ انسان بگذارد ؟
آیا ایدئولوژی حاكم ناشی از طبیعت انسانهای حاكم است ؟
یا ایدئولوژی ، طبیعت انسانهای حاكم را به این شكل در آورده است ؟
شما كه قائل به تقدم عین بر ذهن هستید ، نمی‏توانید بگوئید طبقات حاكم به این‏
دلیل ظلم می‏كنند كه این ایدئولوژی را دارند بلكه می‏توانید بگوئید به این‏
دلیل این ایدئولوژی ظالمانه را دارند كه طبیعتشان ، طبیعت ظالم است‏
یعنی حس منفعت جویی و منفعت طلبی آنها چنین اقتضا می‏كند یعنی در سرشت‏
بشر ، چنین خصلتی وجود دارد كه تا حدی كه امكانات به او اجازه می‏دهد
سودجو است ، منفعت طلب است . پس به قول شما منفعت طلبی ، این‏
ایدئولوژی ظالمانه را به وجود آورده است ، نه اینكه این ایدئولوژی ، آن‏
طبیعت را در انسان خلق كرده و آفریده است . ایدئولوژی یك ابزار در
دست انسان است نه انسان یك ابزار در دست فكر و ایدئولوژی . به قول‏
شما این فكر ایده‏آلیستی است كه بگوئیم : انسان ابزاری است در دست فكر
خودش و در دست ایدئولوژی ساخته خودش . وقتی كه اینطور است آیا اگر
ایدئولوژی عوض بشود و شكل دیگری پیدا كند در حالی كه انسانها عوض‏
نشده‏اند ، این راه بر انسان بسته است كه باز عده‏ای بنام همین ایدئولوژی‏
انسانی و ضد طبقاتی بزرگترین استثمارها و بهره كشیهای انسان از انسان و
بزرگترین اختناق انسان به وسیله انسان را به وجود بیاورند ؟ ! همه حرفها
این است كه هرچه شكل و نظام تغییر كرده ، انسان با طبیعتش در همان نظام‏
تجلی كرده و باز آن نظام را برای خودش یك ابزار قرار داده است . از
كجا می‏شود تضمین كرد كه اینچنین نشود ؟ مگر در كشورهائی كه از چنین‏
ایدئولوژی‏ای پیروی می‏كنند انسان آزادی دارد ؟ در آنجا تساوی هست ولی نه‏
تساوی در خوشبختی اگر نگوئیم تساوی در بدبختی .
در آنجا طبقات هست ولی نه به شكل طبقات اقتصادی ،
بلكه در دویست میلیون جمعیت ، ده میلیون بنام حزب كمونیست همه چیز را
در اختیار گرفته اند . چرا به آن صدونود میلیون دیگر اجازه نمی‏دهید كه‏
كمونیست شوند ؟ زیرا اگر اجازه بدهند ، دیگر امتیازات از بین می‏رود .
بزرگترین اختناقها ، بدبختیها و بیچارگیها به وجود آمده است بنام یك‏
ایدئولوژی ضد طبقاتی . طبقه جدیدی به وجود آمده است ولی نه به نام طبقه‏
. این به خاطر این است كه یك فكر ، مادامی كه یك فكر است و یك فلسفه‏
مادامی كه یك فلسفه است یعنی مربوط به دستگاه ذهن و ادراك بشر و مربوط
به شناخت بشر است نمی‏تواند تأثیری در طبیعت بشر بكند . شناخت فقط راه‏
انسان را روشن می‏كند كه منافع و مصالح خودش را بهتر تشخیص بدهد ،
دوراندیشتر باشد . اما هرگز شناخت به او هدفهائی بالاتر نمی‏دهد . وقتی كه‏
من هدفی بالاتر در درونم و در سرشتم نباشد چگونه می‏توانم آن را پیدا كنم ؟
مگر شما خودتان نمی‏گوئید كه فكر هیچ گونه اصالتی برای انسان ندارد ؟ وقتی‏
كه فكر هیچگونه اصالتی ندارد ، نمی‏تواند انسان را كنترل كند .

دوشنبه 16/5/1391 - 21:46 - 0 تشکر 494810

نظریه اگزیستانسیالیزم


فكر و فلسفه دیگری بنام اگزیستانسیالیزم پیدا شد كه جهان بینی آن یعنی‏
نظرش درباره انسان ، همان جهان بینی مادی است ، ماتریالیستی فكر می‏كند
ولی اینها طرحی و نظریه‏ای دادند تا این نقصی كه در ماركسیسم هست یعنی‏
مسأله گرایش را برطرف كند ، چون در ماركسیسم ،
انسانیت یا بگوئیم ارزشهای انسانی ، معانی و مفاهیم اخلاقی از
قبیل صلح و عدالت را مفاهیمی ایده‏آلیستی و بی‏ارزش می‏دانند . ولی‏
اگزیستانسیالیستها چسبیدند به ارزشهای انسانی برای اینكه بتوانند در
انسان یك مبدأ گرایش به وجود بیاورند و نه فقط مبدأ شناخت و فكر ،
یعنی یك چیزی كه جاذبه داشته باشد و انسان را به سوی خودش بكشاند و
بتواند برای انسان هدفهای عالی و متعالی غیر از هدفهای مادی مشخص كند .
این بود كه بر ارزشهای انسانی و بر آن چیزی كه انسانیت نامیده می‏شود
تكیه كردند و این ارزشها را روبنا و قهرا بی‏ارزش تلقی نكردند .
ولی باید سؤال كرد شما كه می‏گوئید جهان انبوهی و توده‏ای از ماده است و
تمام هستی جز ماده و فعل و انفعالات مادی چیزی نیست پس این ارزشهای‏
انسانی در جهان مادی چیست ؟
می‏رویم سراغ انسان . انسان بر طبق این فلسفه چیست ؟ انسان هم جز همین‏
اندام واقعیتی ندارد و تركیبی است از ماده و مادیات . آنچه كه با این‏
تركیب مادی می‏تواند رابطه داشته باشد سود است ، منافع است . آن است‏
كه حقیقت دارد . اگر من حقیقتی مادی هستم و در واقعیت و بافتمانم جز
مادیات چیزی وجود ندارد ، در رابطه من با خارج هم چیزی جز مادیات‏
نمی‏تواند دخالت داشته باشد . من باید دنبال چیزی بروم كه عینیت مادی‏
دارد . برای من خوراك ، پوشاك ، امر جنسی و مسكن امر عینی است .
می‏پرسیم ارزشهای انسانی مثل فداكاری و اینكه انسان با فداكاری ارزشهای‏
انسانی را در خودش تحقق می‏دهد چیست ؟ جواب می‏دهند كه اینها وجود
ندارند ولی انسان به حكم اینكه یك موجود با اراده است می‏تواند ارزشها را بیافریند ، خلق كند
. ارزش ، وجود ندارد ، وجود عینی ندارد ، واقعیتی در عالم خارج نیست كه‏
من بخواهم به آن واقعیت برسم ، چون این توده انبوه مادی به كجا می‏تواند
برسد ؟ رسیدن این توده انبوده مادی فقط این است كه از این سر سالن برسید
به آن سر سالن . دیگر رسیدن من به یك امری كه هیچ مفهوم مادی ندارد ،
معنی ندارد . می‏گویند ارزشها واقعیت عینی ندارد ولی ما به آن واقعیت و
ارزش می‏دهیم . انسان ارزشها را خلق می‏كند . این یكی از مضحكترین و
ابلهانه‏ترین حرفهای دنیا است . به اینها باید گفت معنی اینكه شما
می‏گوئید ما ارزش را می‏آفرینیم ، ما به این كار ، به این جود ، به این‏
بخشش ، به این فداكاری ، به این گذشت ، به این خدمت ( كه در ذات‏
خودش ارزش در آن معنی ندارد چون اصلا ارزش در عالم ماده معنی ندارد )
ارزش می‏دهیم یعنی چه ؟ آیا یعنی واقعا شما به ارزش ، وجود عینی می‏دهید
؟ این ، مثل این است كه من به این میكروفون كه مثلا از آهن است بگویم :
ای میكروفون ! من به تو ارزش طلا می‏دهم . آیا با گفتن من این طلا می‏شود ؟
آهن ، آهن است . یا بگویم ای چوب ! من به تو اعطا می‏كنم نقره بودن را .
اگر تا آخر دنیا هم بگویم من بتو نقره بودن را اعطا می‏كنم این نقره‏
نمی‏شود . چوب ، چوب است ، واقعیتش كه عوض نمی‏شود . مگر انسان‏
می‏تواند چنین بكند ؟ !
پس اعطاء ارزش ، آفریدن ارزش به معنی واقعیت عینی دادن اصلا معنی‏
ندارد . بله ، ارزش ، به معنی واقعیت اعتباری دادن معنی دارد . یعنی چه‏
؟ یعنی من اعتبار می‏كنم ، فرض می‏كنم یك چیزی را كه چیز دیگری است
 انسان از امور اعتباری و قراردادی فقط به‏
عنوان یك وسیله می‏تواند استفاده بكند مثلا فرض كنید فردی از كشور دیگری‏
به ایران آمده است ما می‏توانیم به او طبق قرارداد ، اعطای ایرانیت‏
بكنیم و شناسنامه ایرانی به او بدهیم یعنی به حسب قرارداد او را جزء
خودمان قرار بدهیم و از تمام حقوقی كه مردم كشورمان دارند بهره‏مند كنیم .
اینطور قرارداد ، یك وسیله است ، امر اعتباری است ، فقط همینقدر ارزش‏
دارد كه می‏تواند وسیله برای یك امر عینی قرار بگیرد . ولی امر اعتباری‏
نمی‏تواند برای انسانی كه آن را اعتبار و فرض كرده هدف واقع شود . مثل‏
اینست كه یك انسان چه زن و چه مرد می‏خواهد همسرش زیبا باشد ، حالا یك‏
همسر زشتی دارد ولی بگوید من اعتبار كردم كه تو زیبا هستی ، بعد هم او را
مانند یك زیبا دوست داشته باشد ، چنین چیزی نمی‏شود . این مثل كار
بت‏پرستها است كه بت را خلق می‏كردند و بعد می‏پرستیدند . قرآن می‏گوید :
" ای بشر تو چطور چیزی را كه خودت خلق كرده‏ای ، خودت تراشیده‏ای ، هدف‏
قرار می‏دهی « ا تعبدون ما تنحتون »( معبود یعنی هدف ) هدف انسان باید
در ماوراء فرض و اعتبار انسان واقعیت داشته باشد . انسان كه نمی‏تواند
برای خودش یك چیزی را فرض كند كه هدف است ، بعد هم آن ، با فرض او
بشود هدف واقعی . ارزش امر اعتباری فقط در حدود وسیله واقع شدن و وسیله‏
قرار گرفتن است و لهذا این مسئله موهومی كه انسان خالق ارزشهای خودش است ، از
موهومترین موهومات است . مگر می‏شود انسان یك چیزی را فرض كند و بعد آن را هدف قرار بدهد ؟ !
مرحوم سید محمد باقر حجةالاسلام كه در اصفهان بوده و مسجد سید به نام او
است ، عالمی بسیار با تقوا و مردی بود معتقد به اینكه مجتهد و حاكم شرع‏
باید حدود شرعی را خودش بدست خودش اجرا كند . و او حدود را اجرا می‏كرد
. یعنی اگر ثابت می‏شد كه كسی قاتل است و باید اعدام شود ، خودش او را
اعدام می‏كرد . و اگر ثابت می‏شد كه كسی مثلا زنا یا لواط یا دزدی كرده و
یا شراب خورده است ، خودش بر او حد جاری می‏كرد . مردم هم كه تشنه‏
اینجور چیزها بودند . هر حدی كه او جاری می‏كرد ، بر میزان محبوبیتش‏
می‏افزود ، بطوری كه در آن منطقه و بلكه شاید در جنوب ایران ، قدرتی شده‏
و محبوبیتی پیدا كرده بود كه در میان علمای اسلام بی‏نظیر بود . می‏گویند
مرد بیسوادی كه نه معلوماتی داشت و نه تقوائی ، آمده بود در مقابل سید
دكان باز كرده بود ، عده‏ای را دور خودش جمع كرده بود . روزی به او خبر
دادند كه پیش سید ثابت شده است كه یك كسی فلان كار را كرده است ، سید
هم بر او حد جاری كرده و در هر خانه اصفهان كه می‏روی صحبت سید است و
مدح و ستایش او . به عده‏ای كه در اطرافش بودند گفت : بروید كسی را
بیاورید تا ما بر او حد جاری كنیم . گفتند بیخود كه نمی‏شود بر كسی حد
جاری كرد . سید در خانه‏اش نشسته ، افرادی می‏روند شكایت می‏كنند ، یكی‏
مثلا می‏گوید خانه من دزدی شده ، بعد شاهدها می‏آیند ، دلیلها و سندها می‏آید ،
بعد كه بر سید شرعا ثابت می‏شود ، آنوقت حد جاری می‏كند . آیا ما
برویم همینطور یك نفر را از خیابان بیاوریم كه شما حد جاری كنید كه‏
می‏خواهید شهرت پیدا كنید ؟ گفت عیبی ندارد ، یك كسی را بیاورید ،
خودمان با او عمل شنیع انجام می‏دهیم ، بعد هم بر او حد جاری می‏كنیم .
ارزشی را خودشان می‏خواهند خلق كنند ، بعد هم خودشان پرستش كنند ، این‏
كه نمی‏شو د ! اینجا است كه مكتب نهائی عرض وجود می‏كند .

دوشنبه 16/5/1391 - 21:52 - 0 تشکر 494816

نظریه اسلام

مكتب نهائی اولا در بدبینی نسبت به گذشته اینجورها هم نیست ، به‏
طبیعت انسان آنچنان بدبین نیست . این مكتب می‏گوید : این شهادتی كه بشر
امروز علیه طبیعت انسان می‏دهد كه سرشت انسان بر بدی و بر شر و فساد
است همان شهادت ناحق و ناآگا هانه‏ای است كه فرشتگان الهی قبل از
آفرینش انسان ، درباره انسان دادند و خدای انسان این شهادت را مردود
كرد . ببینید قبل از آفرینش انسان ، قرآن حقایق را با چه زبانی می‏گوید ؟
اینها همه رمز است ، حقیقت است " « و اذا قال ربك للملائكه انی جاعل‏ فی الارض خلیفة »"
من در سرشت این انسان ، ماده و
بذر حق طلبی و حقجوئی و حقیقتجوئی و عدالتخواهی و آزادیخواهی و . . . را
گذاشته‏ام ، همه‏اش كه خودخواهی ، حیوانیت و منافع طبقاتی نیست ، همه‏اش‏
كه ظلم و زور نیست ، موجودی است مركب از نور و ظلمت ، و همین تركیبش‏
از این دو حقیقت ، او را از هر موجودی بالاتر برده است ، از شما فرشتگان‏ گرفته تا مادون شما .
مگر یك ایدئولوژی كه به قول آنها فقط منافع گروه را در نظر گرفته است‏
می‏تواند انسان را رهبری كند ؟ و یا یك ایدئولوژی كه صرفا فكر است و
فلسفه و بی‏خبر از گرایشهای معنوی انسان و ناآگاه از واقعیت انسان ، مگر
می‏تواند رهبر انسان باشد ، آموزشگر انسان باشد ، پرورش دهنده ارزشهای‏
متعالی انسان باشد ؟ یا آن دیگری كه مدعی است انسان در ذات خودش هیچ‏
چیزی ندارد ، هیچ گرایشی به هیچ جا ندارد ، اصلا تعالی در او معنی ندارد ،
یك موجود مادی و خاكی محض است ولی بعد خودش برای خودش [ ارزش ]
فرض می‏كند ، خلق می‏كند و می‏آفریند ، همه مهمل است . انسان را باید به‏
خودش شناساند :
ای انسان خودت را بشناس .
ای انسان خودت را درست آموزش بده .
ای انسان خودت را پرورش بده .
ای انسان هدف خودت را بشناس ، تكامل خودت را بشناس .
اهانت به مقام انسانیت است كه تمام كوششهائی را كه بشر در گذشته‏
كرده است در جهت منافع فردی یا گروهی یا ملی و امثال اینها بدانیم .
چون انسان در درون خودش دارای دو سرشت علوی و سفلی است كه
 در حال جهاد و مبارزه با یكدیگر می‏باشند . آنها كه در
درونشان نیروهای علوی توانسته‏اند نیروهای سفلی را در كنترل عادلانه خودشان‏
قرار بدهند ، در جامعه جناح و گروه طرفدار حق و حقیقت و عدالت را تشكیل‏
داده‏اند و آنها كه در این مبارزه شكست خورده‏اند ، گروههای حیوان صفت و
انسانهای پست منحط را تشكیل داده‏اند . به تعبیر قرآن ، شكوهمندترین‏
مبارزات انسان مبارزه میان اهل حق و اهل باطل بوده است . مبارزه میان‏
انسان آزاد شده از اسارت طبیعت خارجی و از اسارت انسانهای دیگر و از
اسارت درون حیوانی خودش ، انسان رسیده به عقیده و ایمان و آرمان ،
انسانی كه تكیه‏اش بر عقیده و ایمان است ، و انسان منحط و منفعت طلب .
ببینید قرآن اولین اختلاف و تضاد را كه در جهان انسان بیان می‏كند خواه‏
بصورت یك تاریخ باشد و خواه بصورت یك تمثیل كه من به این جهتش كاری‏
ندارم ، چقدر زیبا بیان می‏كند :
« و اتل علیهم نبا ابنی آدم بالحق اذا قربا قربانا فتقبل من احدهما و
لم یتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما یتقبل الله من المتقین 0.
لئن بسطت الی یدك لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیك لاقتلك انی اخاف‏
الله رب العالمین انی ارید ان تبوء باثمی و اثمك فتكون من اصحاب النار
و ذلك جزاؤا الظالمین فطوعت له نفسه قتل اخیه »
 از همان داستان هابیل و قابیل كه شروع می‏كند آنرا به صورت جنگ میان‏
دو انسانی بیان می‏كند كه یكی به عقیده و آرمان رسیده ، انسانی است حق جو
و حق طلب و عدالتخواه و فارغ از كششها و گرایشهای مادی ، و دیگری یك‏
انسان منحط حیوان صفت . اولی انسانی است كه سخنش خدا و تقوا است و
اینكه عمل را خدا بر اساس تقوا می‏پذیرد و بس ، انسانی است كه در مقابل‏
آن دیگری می‏گوید تو اگر دست دراز كنی كه مرا بكشی من نیستم كسی كه قاتل‏
باشم ( پس كشتار در طبیعت انسان نیست ) من از پروردگار عالمیان باك‏
دارم . درباره آن انسان دیگر می‏گوید : " « فطوعت له نفسه قتل اخیه »"
او اسیر نفس اماره خویش است .
داستان هابیل و قابیل در قرآن از شكوهمندترین داستانها است كه نظر
قرآن را درباره انسان بیان می‏كند كه چگونه انسان به آرمان و عقیده و
ایمان رسیده و آزادی یافته از اسارتهای مادی و طبیعی و اجتماعی و نفسانی‏
، عقیده پرست و ایده پرست می‏شود و چگونه در راه عقیده‏اش استوار است و
نیز چگونه انسان دیگر گرایش به سفل پیدا می‏كند .
 اشتباه نشود جنگ قابیل و هابیل تمثیلی از جنگهای طبقاتی انسانها نیست ،
اینها ماركس زدگی است . این ، شكوهمندترین مظهری است كه قرآن بیان‏
كرده . قرآن در تواریخ در عین اینكه نقش مستضعفین را در یك طرف و نقش‏
" ملا " و " مترفین " را در طرف دیگر بیان كرده است ولی همیشه كوشش‏
آن بر این اساس است كه جنگهای پیش برنده تاریخ را ، جنگ انسان به‏
عقیده رسیده ، با انسان منفعت طلب تفسیر بكند . در كتاب قیام و انقلاب‏
مهدی علیه السلام این مطلب را تا اندازه‏ای توضیح داده‏ام .
از نظر قرآن همانطور كه در درون انسان این دو جریان هست ، در پیكر
جامعه انسان هم چون انسانها دو گونه می‏شوند : انسانهای متعالی مترقی‏
رسیده به عقیده و آرمان ، و انسانهای منحط حیوان صفت ، قهرا این جهت‏
هست این مكتب ، معتقد به سرشت حق خواهی و حق طلبی در انسان است ، مكتبی‏
است كه هم به ارزشهای انسانی معتقد است و مثل ماركسیسم ارزشهای انسانی‏
را نفی نمی‏كند و آنها را امور ذهنی و ایده‏آلیستی فرض نمی‏كند ، و هم آنها
را به صورت یك گرایش عرضه می‏كند ، ولی نه گرایش به سوی یك امور
قراردادی و مخلوق و آفریده انسان ، بلكه گرایش به سوی حقایق كشف شدنی :
ای انسان ! خود را بشناس ، واقعیت خود را درك كن ، این ارزشها در
درون تو وجود دارد چون در جهان بزرگ وجود دارد و تو نمونه‏ای از جهان‏
بزرگ هستی ، " « تخلقوا باخلاق الله » " اینها صفات عالی الهی است ،
پرتوی از این صفات عالی الهی در وجود تو نهفته است ، آنها را كشف كن .
بنابراین آینده انسان ، چگونه آینده‏ای است ؟ آیا باید مثل همین‏
انسانهائی كه حرف ملائكه را تكرار می‏كنند ، بگوئیم انسان طبیعت پلیدی‏
دارد و نسبت به آینده‏اش مایوس باشیم و به دنبال افكار مزخرفی مثل‏
خودكشی و هیپی گری و پناه بردن به مواد مخدر و دم گرائی و . . . برویم ؟
! و یا همه معجزه‏ها را از ایدئولوژی‏ای ب خواهیم كه خصلتش فقط اینست كه‏
طبقاتی نیست ، با هزاران اشكالی كه دارد ؟ ! یك اشكالش همان است كه‏
دیشب عرض كردم : تو كه مكتب می‏گوید حركت مولود تضادها است و اگر
تضاد نباشد حركت نیست پس وقتی به جامعه بی‏تضاد برسیم یعنی به جامعه‏
بی‏حركت و بی‏آرمان ، به جامعه ساكن ، به جامعه مرده رسیده‏ایم . آیا غایت‏
و نهایت تكامل انسان اینست كه انسان به ایست برسد ؟ ! به ایستگاه برسد
؟ ! یا تكامل انسان مافوق مسئله تضادها است ؟ .
انسان پس از آنكه تضادها را هم حل بكند هنوز اصل " « فاستبقوا
الخیرات »" جلو چشمش خودنمائی می‏كند یعنی وقتی انسان به مرحله نفی‏
تضادهای طبقاتی رسید تازه به مرحله‏ای رسیده است كه نقصهای خودش را
برطرف كرده و اول كار است ، ابتدای سیر صعودی اوست كه باید بالا برود ،
و [ این سیر ] منتهی و نهایت ندارد ، هر چه بالا برود
، در دستگاه هستی برای او [ امكان بالاتر رفتن ] هست ، اگر پیغمبرش هم‏
تا ابد بالا برود ، میدان دارد كه برود ، منتهی برای ما غیر قابل تصور
است ، ولی چنین واقعیتی هست . این است كه جامعه ایده‏آل انسانی ، به‏
حكم اینكه جامعه انسان به عقیده و آرمان رسیده است ، جامعه انسان پیروز
بر انسان منحط منفعتجوی منفعت طلب است و در حقیقت باید بگوئیم این‏
پیروزی ، پیروزی صلاح و تقوا و عدالت است ، پیروزی یك طرف سكه وجود
انسان است بر طرف دیگر آن ، و به تعبیر قرآن پیروزی حزب الله است بر
حزب الشیطان . و به حكم اینكه انسان یك موجود عاقل و آگاه و آزاد و
مختار و مسؤول و مكلف و دارای اراده آفریده شده است از روز اولی كه به‏
مقام انسانیت رسیده ( هر وقت می‏خواهد باشد ) ، اول انسانی كه به مقام‏
انسانیت رسیده ، حجت خدا بوده است . یعنی هیچوقت امكان نداشته كه‏
انسانی روی زمین بیاید و حجت خدا یعنی آنكه تكلیف و مسئولیتش را
برایش مشخص می‏كند وجود نداشته باشد . پس انسان چنین آینده‏ای در پیش‏
دارد و چنین مقصدی در جلو دارد ، مقصد شناخت خود ، مقصد پیروزی نهائی بر
اباطیل و در اطاعت آوردن جنبه‏های فطری انسانی . و همین جریان مبارزه حق‏
و باطل است كه ادامه پیدا می‏كند و رو به پیش است و جلو می‏رود تا آنجا
كه بر طبق پیش بینی‏هائی كه اولیاء دین كرده‏اند در نهایت امر منجر به‏
حكومت و دولتی می‏شود كه از آن به دولت مهدی عجل الله تعالی فرجه تعبیر
می‏شود . بنابر این مسئله تكامل انسان در ابعاد انسانی به بن بست‏ نرسیده است .
دین ، برای همین است چون دین ایدئولوژی‏ای است كه تكیه‏اش‏
بر سرشت روحانی انسان یعنی بر شناساندن انسان است ، بر آگاه كردن انسان‏
به این سرشت و پرورش دادن این جنبه وجود انسان و برقرار كردن تعادل‏
میان دو جنبه وجودی انسان ، علوی و سفلی است . عبادتها ، رازها ، نیازها
، خداشناسیها ، پرهیز كردن از گناهان ، پرهیز كردن از دروغ ، از خیانت ،
از ظلم و ستم ، از غیبت ، تمام اینها گذشته از جنبه‏های اجتماعی ، یك‏
جنبه انسانی و تربیتی دارد ، یعنی برای احیاء و زنده كردن همان جنبه‏
انسانی است . پس اگر ما بخواهیم واقعا در طریق تكامل انسان قدم برداریم‏
باید خودمان را مافوق همه این مسائل قرار بدهیم یعنی انسان را موجودی‏
بدانیم كه می‏تواند پایگاهی عقیدتی مافوق پایگاه طبقاتی و غیر طبقاتی و
امثال اینها داشته باشد . مبارزه انسان می‏تواند صددرصد ماهیت آرمانی و
اعتقادی داشته باشد ، ماهیت ایمانی داشته باشد . اما این مبارزه از كجا
شروع می‏شود ؟ از درون خودت ، اینها تنها در تعلیمات انبیاء است ، شما
در تعلیمات غیر انبیاء چنین نمونه‏های شكوهمندتری نمی‏بینید .
پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم لشكری را برای مبارزه با دشمنان‏
بیرونی فرستاده است . وقتی كه پیروز و فاتح برمی‏گردند به استقبال آنها
می‏رود ، ( موقع شناسی را ببینید كه در چه جائی پیغمبر صلی الله علیه و
آله و سلم چه سخنی می‏گوید ) هنگامی كه می‏خواهد به آنها مرحبا و آفرین‏
بگوید ، می‏فرماید : « مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد
الاكبر » . آفرین بر جمعیتی كه از مبارزه كوچك پیروز برگشته‏اند ولی هنوز مبارزه‏
بزرگ باقی مانده است همه تعجب می‏كنند ، می‏گویند یا رسول الله ! آیا ما
جنگی بزرگتر از این در پیش داریم ؟ فرمود : بله ، مبارزه بزرگتر ، جهاد
با نفس است ، انسان شدن خود شما است .
این شناختها درباره انسان ، مبارزه انسان با نفس خود كه قرآن می‏فرماید
: " « قد افلح من زكیها و قد خاب من دسیها » " ، در تعلیمات‏
دیگری نمی‏گنجد یعنی تعلیمات دیگر چنین ظرفیتی ندارد كه بتواند جایی برای‏
اینگونه دستورها و آموزشها داشته باشد .
و السلام علیكم و رحمه الله و بركاته

دوشنبه 16/5/1391 - 21:54 - 0 تشکر 494820

پرسش و پاسخ


س : صادق هدایت كه خودكشی كرد حقیقت جامعه خود را می‏دید و چیزی را
كه دیده است مطرح كرده است .
ج : اشتباه نشود ، امثال هدایت به جامعه ما و به جامعه انسانیت‏
اهانت كرده‏اند . اینها همان منطقی كه عرض كردم یعنی منطق ملائكه معترض‏
را به كار بردند . اینها فقط در جامعه خودشان ، فسادها را دیده‏اند ،
نیكیها و زیبائیها را ندیده‏اند . دیدن یكجانبه غلط و بد آموزی است .
دیدن صحیح یك جامعه این است كه ما خالی از هر گونه حب و بغضی ،
نیكیهای جامعه را ببینیم ، بدیهای جامعه را هم ببینیم .
اگر فقط بدیها را ببینیم و اساسا خوبیها را نبینیم و به همین جهت آنها
را انكار بكنیم ، این نوعی خیانت به جامعه است كه كم كم منجر به خیانت‏
به خود می‏شود . وقتی كه انسان دائما به خود تلقین بكند كه جز شر ، جز
فساد ، جز بدی ، جزبد ذاتی و شرارت چیزی نیست ، منجر به همان یاس و
ناامیدی و همان خودكشیها می‏شود . و این را هم عرض بكنم : معمولا آدمهائی‏
كه در خودشان هیچ نوری و هیچ جنبه‏ای از خوبی وجود ندارد ، چون انسان بیشتر ،
دنیا را از عینك خودش‏ می‏بیند ، اغلب در خودشان نگاه می‏كنند ،
لذا فكر می‏كنند كه در جامعه هم‏
هیچ خوبی وجود ندارد . والا اگر انسان در خودش از خصلتهای انسانی چیزی‏
سراغ داشته باشد دلیل ندارد كه بگوید در هیچكس دیگر وجود ندارد . وقتی‏
كه می‏بیند در خودش هیچ جنبه‏ای از خوبی وجود ندارد ، می‏گوید پس در
دیگران هم وجود ندارد .
س : اگر جامعه بشری در مسیر خودش به تكامل می‏رسد پس نیاز به مهدی‏
علیه السلام برای چیست ؟
ج : اشتباهی است كه در جامعه ما رخ داده و آن این است كه اغلب تصور
می‏كنند كه ظهور حضرت حجت صرفا ماهیت انفجاری دارد . این ، بر اساس‏
یك بدبینی خاص است یعنی آنها هم در میان اخبار و روایات آن جنبه‏های‏
بد بینیش را نگاه كرده و اینطور فكر كرده‏اند كه وقتی بشریت به آخرین حد
ظلمت نهائی می‏رسد كه از اهل حق و حقیقت هیچ خبر و اثری نیست یك مرتبه‏
منفجر می‏شود و منجر به ظهور حضرت حجت می‏گردد . در حالی كه اینطور نیست‏
بلكه ایشان آخرین حلقه مبارزات انسان هستند و من شواهد این مطلب را از
آیات قرآن و روایات [ در كتاب قیام و انقلاب مهدی [ علیه‏السلام ]
آورده‏ام . بنابراین ایشان نه به عنوان اینكه چون دیگر انسان كاری نمی‏كند
، به عنوان یك مافوق انسان به جای او عمل می‏كنند بلكه به عنوان كمك‏
انسان این كار را می‏كنند . ]
س : شما گفتید اینكه گفته‏اند : علم می‏تواند همه دردهای انسان را علاج‏
كند در مورد آنچه مربوط به رابطه انسان با طبیعت است ،
درست است ولی در مورد آنچه كه مربوط به رابطه انسان با انسان است ، صحیح‏
نیست ، به نظر شما آیا مردم استعمار زده به آن حد علم رسیده‏اند و باز هم‏
نمی‏توانند خود را نجات دهند ؟
ج : مقصود ایشان اینست كه گناه استعمار زده هم جهل او است ، پس‏
بنابراین علم می‏تواند چاره بكند . من متوجه این نكته بودم . این مطلب ،
نظر من را تایید می‏كند . بحث من درباره این بود كه آیا علم ماهیت انسان‏
را عوض می‏كند یا نه ؟ .
معنای اینكه علم ماهیت انسان را عوض می‏كند ، در این مورد اینست كه‏
علم ماهیت استعمارگر را عوض می‏كند و مانع استعمارگری او می‏شود . معنی‏
حرف شما اینست كه استعمارزده هم عالم نیست . او باید عالم بشود و از
علم به عنوان یك ابزار برای هدفهای خودش استفاده بكند . من در اینكه از
علم به عنوان یك ابزار می‏شود استفاده كرد و استعمار زده هم اگر عالم‏
بشود می‏تواند از علم به عنوان یك ابزار استفاده بكند بحثی ندارم . بحث‏
من این بود كه علم ماهیت شخص عالم را عوض می‏كند یا نه ؟ گفتیم نه .
س : در داستان هابیل و قابیل قرآن می‏فرماید : « لئن بسطت الی یدك‏
لتقتلنی ما انا بباسط یدی الیك لاقتلك »تو اگر برای كشتن من دست دراز
كنی ، من دست درازی برای قتل تو نمی‏كنم ، آیا معنایش اینست كه من از
خود دفاع نمی‏كنم ؟ .
ج : نه ، لذا این تعبیر را ندارد كه اگر تو بخواهی مرا بكشی من مانع‏
قتل خودم نمی‏شوم . می‏خواهد بگوید تو اگر تصمیم به قتل من بگیری
من تصمیم به قتل تو نمی‏گیرم . برای هر دو ، بحث در قتل ابتدائی‏
است نه در مسئله دفاع از خود و لذا تعبیر قرآن این است : تو اگر بخواهی‏
قاتل باشی من هرگز قاتل تو نیستم . این نظیر حرفی است كه امیرالمؤمنین‏
فرمود . وقتی كه امیرالمؤمنین بطور اشاره می‏فرمود ، كه من قاتل خود را
می‏شناسم و می‏بینم ، می‏گفتند پس او را بكش ، می‏فرمود این كار قصاص قبل‏
از جنایت است . اگر قبل از اینكه او مرا بكشد ، من او را بكشم ، من‏
قاتل ابتدائی می‏شوم ، بعد از اینكه مرا كشت هم كه دیگر من نیستم . اینجا
هم همینطور است و معنایش اینست كه تو اگر قاتل ابتدائی من باشی ،
 من ، قاتل ابتدائی تو نیستم .
س : اینكه در آیه قرآن آمده است كه خداوند می‏فرماید : من در زمین‏
جانشین می‏آفرینم ، مقصود از جانشینی چیست ؟
ج : در اینجا جانشین یعنی نماینده ، یعنی نمایشگر . اما نمایشگر یعنی‏
چه ؟ یعنی من می‏خواهم موجودی بیافرینم كه در این موجود می‏توان صفات‏
خدائی را مشاهده كرد . چون در استخلافها یعنی در جانشین قرار دادنها این‏
قاعده مسلم است كه اگر انسانی دارای پستی باشد و بخواهد برای خودش‏
جانشین معین كند ، یك كسی را معین می‏كند كه در صفات و خصلتها شبیه‏
خودش باشد ، یعنی نمایشگر و نمایانگر او باشد

دوشنبه 16/5/1391 - 21:56 - 0 تشکر 494822

نظریات مختلف درباره سعادت انسان



1 - نیرومندی در علم و اراده


این مطلب درستی است ، ولی سعادت انسان را قرآن در چه می‏داند ؟ معمولا
اینجور می‏گویند : هدف از خلقت انسان و آنچه كه سعادت انسان در گرو آن‏
است و طبعا هدف از بعثت انبیاء این است كه انسان در دو ناحیه " علم‏
" و " اراده " نیرومند شود . خدا انسان را از یك طرف برای علم و
آگاهی آفریده است و كمال انسان در این است كه هر چه بیشتر بداند ، و از
طرف دیگر برای قدرت و توانائی آفریده است كه هر چه بخواهد بتواند ،
اراده‏اش قوی و نیرومند شود و آنچه را كه می‏خواهد بتواند انجام دهد .
بنابر این هدف از خلقت دانه گندم و یا آنچه در استعداد آن است این‏
است كه به صورت بوته گندم در آید . و آنچه در سعادت یك گوسفند است‏
حداكثر اینست كه علفی بخورد و چاق شود . آنچه در استعداد انسان است‏
مافوق این مسائل است و آن اینكه " بداند " و " بتواند " و هر چه‏
بیشتر بداند و هر چه بیشتر بتواند . چنین انسانی به غایت و هدف انسانی‏
خود نزدیكتر است .

دوشنبه 16/5/1391 - 21:56 - 0 تشکر 494825

2 - بهره‏مندی بیشتر از مواهب طبیعت


گاهی می‏گویند هدف از زندگی انسان سعادت است به این معنا كه انسان در
مدتی كه در این دنیا زندگی می‏كند هر چه بهتر و خوشتر زندگی كند و از
مواهب خلقت و طبیعت بیشتر بهره‏مند شود و كمتر در این جهان رنج ببیند
چه از ناحیه عوامل طبیعی و چه از ناحیه همنوعان خود .
 و سعادت هم جز این نیست ، پس هدف از خلقت ما این است كه در
این دنیا ، هر چه بیشتر از وجود خود و اشیاء خارج بهره ببریم ، یعنی "
حداكثر لذت " و " حداقل رنج " را داشته باشیم . و اضافه می‏كنند كه‏
انبیاء هم برای همین آمده‏اند كه زندگی انسان را مقرون سعادت یعنی حداكثر
لذت ممكن و حداقل رنج ممكن بكنند ، و اگر انبیاء مسئله آخرت را طرح‏
كرده‏اند به دنبال مسئله زندگی است . یعنی چون راهی برای سعادت بشر
تعیین كرده‏اند ، طبعا پیروی كردن از این راه مستلزم این بوده كه برایش‏
پاداش معین كنند و مخالفت با آن مستلزم این بوده كه كیفر معین كنند و
آخرت هم مانند هر مجازاتی كه به تبع وضع می‏شود به تبع دنیا وضع شده است‏
تا قوانینی كه آنها در دنیا می‏آورند لغو و عبث نباشد . چون انبیاء
خودشان قوه مجریه نبودند و در دنیا نمی‏توانستند به اشخاص پاداش یا كیفر
دهند ، قهرا عالم آخرتی وضع شد تا پاداش به نیكوكاران و كیفر به بدكاران‏
داده شود .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:2 - 0 تشکر 494837

هدف خلقت از دیدگاه قرآن


ولی ما در قرآن هیچیك از این حرفها را نمی‏بینیم و به این صورت نیست‏
. در قرآن یك جا تصریح می‏كند : "« و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون‏
" غایت خلقت انسان و موجود دیگری كه آنرا جن می‏نامد را عبادت‏
شمرده است . و این ممكن است برای فهم ما خیلی ثقیل باشد كه آخر ،
 عبادت چه فایده‏ای برای خدا دارد ؟ كه نمی‏تواند برای‏
او فایده‏ای داشته باشد . و چه فایده‏ای برای بشر دارد كه بشر خلق بشود كه‏
خدا را عبادت كند . ولی بهر حال قرآن این مطلب را در كمال صراحت ذكر
كرده ، یعنی عبادت را به عنوان غایت خلقت ذكر نموده است .
قرآن در بعضی از آیات برعكس این نظر كه آخرت را امری طفیلی می‏شمرد ،
می‏گوید : اگر قیامتی نباشد خلقت عبث است ، یعنی آنرا به منزله غایت‏
بیان كرده است . و این منطق در قرآن زیاد تكرار شده است :
" « افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الینا لا ترجعون »"  .
آیا گمان كردید كه شما را به عبث خلق كردیم ؟ عبث چیزی را می‏گویند كه‏
غایت حقیقی ندارد ، در مقابل حكمت ، یعنی حكمت در خلقت شما نیست ؟
غایت حكیمانه‏ای نیست ؟ پس این خلقت عبث و بیهوده و پوچ است ؟ و
عطف بیانش آنكه : " « و انكم الینا لا ترجعون » " و اینكه شما بما
رجوع نمی‏كنید ؟ یعنی اگر بازگشت به خدا نباشد خلقت عبث است . قرآن در
آیات مكرر مسئله قیامت را با مسئله به حق بودن و باطل نبودن خلقت ،
لغو و بازی نبودن خلقت توام و در واقع استدلال كرده است . یك استدلال كه‏
قرآن درباره قیامت دارد استدلال به اصطلاح لمی است یعنی به دلیل اینكه‏
این عالم خدائی دارد و این خدا كار عبث نمی‏كند و كار او به حق است و
باطل و بازیچه نیست و خلقت ، چنین خالق حكیمی دارد ،
رجوع و بازگشت به پروردگار هست ، و در حقیقت این قیامت و بازگشت به خدا
است كه توجیه كننده خلقت این عالم است .
ما هرگز در قرآن به این منطق برخورد نمی‏كنیم كه انسان آفریده شده است‏
كه هر چه بیشتر بداند و هر چه بیشتر بتواند ، تا اینكه انسان وقتی دانست‏
و توانست ، خلقت به هدف خود رسیده باشد . بلكه انسان آفریده شده است‏
كه خدا را پرستش كند و پرستش خدا ، خود ، هدف است . اگر انسان بداند
و هر چه بیشتر بداند و بتواند و هر چه بیشتر بتواند ، ولی مسئله شناخت‏
خدا كه مقدمه پرستش است ، و عبادت خداوند در میان نباشد ، بسوی هدف‏
خلقت گام بر نداشته است و از نظر قرآن سعادتمند نیست . [ از نظر قرآن‏
] انبیاء آمده‏اند برای اینكه بشر را به سعادت خودش كه غایت سعادت از
نظر آنها پرستش خداوند است ، برسانند .
طبعا به این معنا در منطق اسلام هدف اصلی از زندگی ، جز معبود چیز
دیگری نمی‏توا ند باشد . یعنی قرآن می‏خواهد انسان را بسازد و می‏خواهد به‏
او هدف و آرمان بدهد ، و هدف و آرمانی كه اسلام می‏خواهد بدهد فقط خدا
است و بس ، و هر چیز دیگری جنبه مقدمی دارد نه جنبه اصالت و استقلال و
هدف اصلی .
در آیاتی كه قرآن انسانهای كامل را توصیف می‏كند ، و یا از زبان‏
انسانهای كامل سخن می‏گوید ، آنها را اینطور معرفی می‏كند كه آنها هدف‏
زندگی را خوب درك كرده‏اند و روی همان هدف كار می‏كنند و گام بر می‏دارند
.

دوشنبه 16/5/1391 - 22:3 - 0 تشکر 494840

عدالت اجتماعی ، هدف دیگر بعثت انبیاء


در یك آیه دیگر در كمال صراحت چیز دیگری به عنوان هدف بعثت انبیاء
معرفی شده است و آن " عدالت اجتماعی " است : " « لقد ارسلنا رسلنا
بالبینات و انزلنا معهم الكتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا
الحدید فیه باس شدید و منافع للناس »" این آیه چنین بیان می‏كند كه
 پیامبران خود را عموما با شواهد و دلایل روشن‏
فرستادیم و همراه آنان كتاب و معیار ( مقصود قانون است یا چیز دیگر )
فرستادیم ، برای اینكه مردم به عدالت قیام كنند و امر عدالت در میان‏
مردم رایج شود و پا بگیرد . طبق این حساب هدف و آرمان پیغمبران و بعثت‏
آنان كه كاری از كارهای خدا است و هدف می‏خواهد و بی‏هدف نمی‏تواند باشد
، چیست ؟ در این آیه قرآن می‏گوید این بعثت برای برقراری عدالت در میان‏
مردم است . پس همه پیغمبران برای برقرار كردن عدالت آمده‏اند . اینجا
فلسفه عوض شده است .

دوشنبه 16/5/1391 - 22:6 - 0 تشکر 494844

آیا هدف اصلی خلقت و بعثت انبیاء شناخت خداست یا عدالت اجتماعی؟


در اینجا دو فرض می‏توان كرد . یكی اینكه هدف اصلی برقراری عدالت در
میان مردم است ولی همچنانكه امثال بوعلی سینا استدلال كرده‏اند ، عدالت‏
واقعی در میان مردم برقرار نمی‏شود مگر اینكه قانون عادلانه‏ای در میان آنها
باشد ، و قانون عادلانه به دو جهت از طرف بشر قابل معرفی نیست ( و خدای‏
بشر باید این قانون عادلانه را معرفی كند ) . یكی بدین جهت كه بشر قادر
نیست حقیقت را تشخیص دهد [ زیرا نمی‏تواند ] خود را از اغراض تخلیه‏
كند ، و دیگر اینكه قانون ساخته بشر ضامن اجرا ندارد ، چون طبع بشر بر
مقدم داشتن خود بر غیر است و با قانون تا آنجا كه به نفعش است می‏سازد و هر جا كه بر
ضررش است ، آنرا طرد می‏كند . بنابر این قانون باید به گونه‏ای باشد كه‏
بشر در مقابل آن خضوع داشته باشد و چنین قانونی جز اینكه از سوی خدا باشد
و بشر در عمق و جدانش از مخالفت با آن بترسد ، راهی ندارد . پس برای‏
اینكه عدالت برقرار شود قانون عادلانه لازم است و قانون عادلانه باید از
طرف خدا باشد . و برای اینكه قانون عادلانه ضمانت اجرائی داشته باشد ،
باید پاداش و كیفری از طرف خدا وضع شود . و برای اینكه مردم به این‏
پاداش و كیفر ایمان پیدا كنند باید خود خدا را بشناسند . پس شناختن خدا
به چند واسطه مقدمه شد برای برقراری عدالت .
حتی [ مطابق این استدلال می‏توان گفت ] عبادات برای این مقرر شده است‏
كه مردم مقنن قانون را فراموش نكنند و ارتباطشان همواره با او برقرار
باشد و بیادشان باشد كه خدائی دارند و مراقب آنهاست ، و همان خدا است‏
كه قانون عادلانه را میان آنها وضع كرده است .
روی این حساب اگر ما باشیم و این آیه قرآن ، باید بگوئیم هدف اصلی از
بعثت انبیاء و برقراری عدالت در میان مردم است ، و دعوت به خدا هدف‏
ثانوی است برای اینكه مقنن قانون را بشناسند و از او حساب ببرند ، و الا
مسئله دعوت به خدا و شناخت خدا اصالتی نداشته و بر این منطق استوار است .
پس در واقع ما سه منطق داریم و باید ببینیم كدامیك را باید پذیرفت .
یك منطق همین است كه گفتیم . البته طرفداری ندارد و اینكه
 امثال بوعلی گفته‏اند نه به عنوان تایید صددرصد گفته‏اند . بر اساس این‏
منطق هدف از بعثت انبیاء فقط برقراری عدالت در میان مردم و در واقع‏
زندگی سعادتمندانه مردم در همین دنیاست ، و مسئله معرفت و ایمان به خدا
و ایمان به معاد تماما مقدمه است ، زیرا عدالت برقرار نمی‏شود مگر اینكه‏
مردم به خدای خود آشنا شوند و به معاد ایمان پیدا كنند . پس ایمان مقدمه‏ عدالت است .
منطق دوم درست عكس قبلی است ، و آن اینكه شناخت خدا هدف اصلی است‏
، عبادت خدا هدف اصلی است ، تقرب به خداوند هدف اصلی است و عدالت‏
هدف ثانوی است . برای اینكه بشر در این دنیا بتواند به معنویت فائز و
واصل شود باید در دنیا زندگی كند و زندگی بشر جز در پرتو اجتماع‏
امكان‏پذیر نیست ، و زندگی اجتماعی جز در پرتو عدالت استقرار پیدا
نمی‏كند . پس قانون و عدالت همه مقدمه این است كه انسان بتواند در این‏
دنیا با خیال راحت خدا را عبادت كند . اگر این نباشد ، عدالت هیچ‏
ارزشی ندارد . بنابراین مسائل اجتماعی كه امروز برای آنها اینقدر اهمیت‏
قائل هستیم و آنها را در زمینه عدالت طرح می‏كنیم ، هدف انبیاء هستند
ولی نه هدف اولی بلكه هدف ثانوی ، یعنی مقدمه‏اند برای هدف دیگر .
نظر سومی در اینجا هست و آن اینكه چه ضرورتی است كه ما حتما یك هدف‏
برای بعثت و برای خلقت و زندگی در نظر بگیریم و یكی را هدف اصلی و ما
بقی را مقدمه بدانیم . ممكن است بگوئیم پیامبران دو هدف داشته‏اند ،
برای دو هدف بالاستقلال كه هیچیك مقدمه دیگری نیست ، مبعوث شده‏اند .
یكی برای اینكه حلقه ارتباطی باشند میان بشر و خدا تا بشر خدا را پرستش كند ،
و دیگر بدین جهت كه‏
عدالت در میان بشر برقرار شود ، و هیچكدام از ایندو مقدمه دیگری نباشد و
هر دو هدف اصلی باشند و دیدیم كه در قرآن هر دو هدف آمده است . چه‏
مانعی دارد كه هر دو اصالت داشته باشند و هیچكدام مقدمه دیگری نباشد .
نظیر این مطلب در مسائل دیگری كه قرآن طرح كرده است ، وجود دارد . مثلا
قرآن روی مسئله تزكیه نفس تكیه كرده است . مسلما قرآن به امری كه آنرا
تزكیه و تهذیب نفس و به یك اعتبار تنمیه و تثمیر نفس می‏نامد تكیه‏
كرده است چنانكه می‏فرماید : " « قد افلح من زكیها و قد خاب من دسیها
" رستگاری انسان را در گرو تزكیه نفس می‏داند . آیا از نظر اسلام تزكیه‏
نفس ، خود هدف است ؟ آیا برای زندگی انسان و بعثت انبیاء و خلقت‏
انسان تزكیه نفس هدف است یا مقدمه است ؟ و اگر مقدمه است ، مقدمه‏
چیست ؟ آیا مقدمه معرفه الله و اتصال به خدا و عبادت او است ؟ و یا
مقدمه برقراری عدالت اجتماعی است و انبیاء آمده‏اند كه عدالت اجتماعی‏
را برقرار كنند و برای برقراری آن ناچار بوده‏اند در بشر پاره‏ای از صفات‏
را كه با زندگی اجتماعی جور در نمی‏آید ، رذیله بخوانند و صفات دیگری را
كه با زندگی اجتماعی مناسب است فضیلت بنامند و بگویند باید انسان خود
را از صفاتی كه ضد اخلاق اجتماعی است همچون حسد ، كبر ، عجیب و خودپرستی‏
، هواپرستی و . . . بپیراید و به یك سلسله صفات دیگر كه اخلاق اجتماعی‏
است و به عدالت اجتماعی كمك می‏كند مانند راستی ، امانت ، احسان ،
محبت ، تواضع و . . . بیاراید ؟ یا اینكه گفته شود اصولا تزكیه نفس قطع‏
نظر از همه اینها خود هدف مستقلی است ؟ .
حال كدامیك را باید پذیرفت ؟ .
به نظر ما قرآن شرك را به هیچ معنی نمی‏پذیرد . قرآن كتاب توحید به‏
تمام معنی كلمه است . كتاب توحید است به این معنا كه برای خداوند مثل‏
قائل نیست ( توحید ذاتی ) : " « لیس كمثله شی‏ء »" كتاب توحید
است به این مفهوم كه از صفات و اسماء ، آنچه را كه حداكثر كمال را در
بردارد برای خدا می‏داند : " « له الاسماء الحسنی "  " و لله المثل‏
الاعلی » "  كتاب توحید است به معنای اینكه در ذات خداوند
هیچگونه كثرتی را نمی‏پذیرد . كتاب توحید است به این معنا كه در مقا بل‏
خدا ، فاعلی را نمی‏پذیرد و هر فاعلی را در طول خدا می‏پذیرد كه معنی لا حول‏
و لا قوه الا بالله همین است . و كتاب توحید است به این مفهوم كه هیچ‏
هدفی را برای كائنات هدف اساسی و مستقل و نهائی نمی‏داند جز خدا . از
جمله برای انسان چه در حركت تكوینی و چه در حركت تكلیفی و تشریعی او
هدفی جز خدا نمی‏شناسد .
انسانی كه اسلام می‏خواهد با انسانی كه مكتبهای فلسفی بشر می‏خواهند ، از
زمین تا آسمان فرق دارد . خیلی چیزها كه اسلام می‏گوید با آنچه دیگران‏
می‏گویند یكی است اما نه با یك دید . اسلام همیشه به مسائل از جهت‏
توحیدی و خدائی نظر می‏كند . مثلا چنانكه قبلا گفته‏ایم بشر در فلسفه خود
رسیده است به اینجا كه می‏گوید در جهان ما یك سلسله قوانین ثابت و لایتغیر حكمفرما است .
قرآن هم همین‏ مطلب را می‏گوید اما نه با همین تعبیر بلكه از دید الهی : " « فلن تجد
لسنه الله تبدیلا و لن تجد لسنه الله تحویلا »"
قرآن اصل عدالت را می‏پذیرد و بلكه فوق‏العاده برای آن اهمیت و ارزش‏
قائل است ولی نه به عنوان اینكه عدالت هدف نهائی است ، و یا اینكه‏
عدالت مقدمه است برای اینكه انسان در این دنیا خوش زندگی كند همان‏
خوشی‏ای كه ما درك می‏كنیم ، بلكه زندگی خوش دنیا را هم در سایه نوعی‏
توحید ، عملی می‏داند ( یعنی اینكه انسان خالص برای خدا بشود ) و مقدمه‏
آن می‏داند .

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.