آثار تحقیقی-علمی به سه صنف عمده تقسیم میشوند:
1) تألیف و تصنیف؛ 2) ترجمه؛ 3) تصحیح متن قدیمی. درباره صنف اول کما بیش سخن گفتیم. این دسته در بعضی مباحث و مسائل نیز با ترجمه و تصحیح مشترک است و فرضاً اگر در تصحیح متن به ارزیابی تعلیقات اشاره کردیم، این اشاره درباره ترجمه و تألیف هم صادق است. اینک اندکی به ارزیابی و انتقاد کتابهای ترجمه یا تصحیح شده میپردازیم.
1)ترجمه: در مورد ترجمه اولین انتقاد و ارزیابی باید متوجه خود متن باشد. هیچ دلیلی ندارد که متن را مبرا از هر کژی و کاستی بدانیم. اتفاقاً شناخت و نقادی آثار کلاسیک و نوکلاسیک غربی که بیشترین منبع ترجمه برای ماست، برای کتابشناسان و کسانی که با منابع کتابشناختی و نقد کتاب اروپایی آشنایی دارند، یا میتوانند دسترسی داشته باشند، کار دشواری نیست. اشاره به اینکه متن اصلی در متن فرهنگ بیگانه چه ارزشی دارد لازم و مفید است. البته اگر کسی رنج ترجمه اثر کمارزشی را بر خود هموار ساخته، اگر خوب از عهده ترجمه برآمده باشد باید ارج نهاد و در عین حال او را از بیقدری اصل اثر آگاهانید. این مورد کم پیش میآید، زیرا کسی که مدارج دشوار ترجمه را طی کرده و مترجم کارآمدی شده باشد، به طریق اولی تا این اندازه اطلاعات کتابشناختی در زمینه علاقه خود دارد که به کاهدان نزند. عکس این قضیه بیشتر اتفاق میافتد و آن افتادن مترجمان ناشی و نوخاسته به جان آثار اصیل و از حیز انتفاع انداختن آنهاست که در ایران کم اتفاق نمیافتد.
در بررسی و انتقاد آثار ترجمه شده طبعاً سه اصل کلاسیک را باید در نظر گرفت:
1) میزان مهارت مترجم در زبان مادری یا زبان مقصد (برای ما فارسی)؛ 2)میزان تبحر او در زبان مبدأ (برای ما بیشتر زبانهای اروپایی و عربی)؛ 3) میزان آگاهی مترجم از موضوع علمی یا فنی اثر ترجمه شده.
در این قضاوتها معمولاً به شهرت نیک باید مترجم در آثار دیگرش و یا نقدهایی که پیشتر بر سایر ترجمههای او نوشته شده اتکا یا حتی اکتفا میشود که درست نیست. زیرا ممکن است ارزیابیهای قبلی از کارهای قبلی او به دلایلی درست و بیخدشه نبوده باشد، ثانیاً امکان ترقی و تحول و تکامل برای مترجم محفوظ بوده است. لذا بهترین، یعنی سادهترین و سالمترین راه همانا مقابله ترجمه با متن اصلی است که هرسه گمشده را برایمان پیدا میکند. البته سلامت و سلاست نثر فارسی اثر ترجمه شده را بدون مراجعه به متن هم میتوان فهمید. ولی شیرینی و شیوایی را همواره نباید حمل بر صحت کرد. باید دید این میزان از شیوایی و شیرینی به قیمت چقدر دور شدن از متن یا تحریف و تصرف سلیقهای مترجم فراهم شده است.
باریک شدن در معادلهای اصطلاحات، اعم از اینکه مترجم آنها را در پانویس یا واژهنامه پایان اثر آورده یا نیاورده باشد، به شناخت میزان مهارت و موفقیت او کمک شایانی میکند. نیاوردن معادل اروپایی اصطلاحات را –آنجا که مهم و استراتژیک است- باید نقص به حساب آورد. چهبسا مترجم میخواهد رد گم کند، یا شاید در مسأله اصطلاحات، خود را در مقابل هیچ مرجعی مسئول و جوابگو نمیداند. پس از مطالعه و مقابله اصطلاحات اساسی، اگر آنها را معیوب و مغشوش بیابیم باید بدانیم که خانه از پایبست ویران است. ضبط درست یا نادرست اعلام هم از موارد مهم و استراتژیک ترجمه است. چه نشان میدهد مترجم رجال علم یا فن یا هنر موضوع ترجمه خود را میشناسد یا خیر.
دیگر از مسائل مهم در ترجمه از عربی یا اروپایی به فارسی این است که در بسیاری موارد نقل قولهایی از منابع کلاسیک یا نوین فارسی در آن آثار هست، و الزامی است که مترجم آن منابع را بیابد و آن اقوال را عیناً از آنها نقل کند. در ترجمههای فارسی سابقه دارد –و در اینجا نام نمیبریم- که مترجم، ابیاتی از مثنوی مولانا یا غزلی از غزلهای او را که بایست پیدا میکرده، پیدا نکرده و به جای آن از خود بیت و غزلی سروده و زینتافزای ترجمه خود کرده است!
2)تصحیح متون: درباره ی چون و چند تصحیح متون و روشها و شگردهای آن چند اثر به فارسی هست. جدیدترین آنها «نکتههایی در باب تصحیح متون» نوشته آقای احمد سمیعی است. در مقدمه این مقاله پربار میخوانیم:
تصحیح متون به پایه و مایه نیاز دارد، از تبحر در لغت و علوم ادبی و سابقه تتبع در منابع و آشنایی با سبکها و مکاتب و تحول ساختمانی زبانی و آگاهی از تأثیر گویشها و لهجهها و هم زبانهای بیگانه و فرهنگ رسمی و مردمی عصر و انس با عربیت و الفت با قرآن و علوم قرآنی و تخصص در فنی که متن در حوزه آن است گرفته تا علم به سیر تطور خط و کتابت و هنر خوشنویسی و شناسایی مرقعها، همراه با همه اینها دقت و وجدان علمی و قوه تمییز و استعداد تفرس و سرانجام شم و ذوق زبانی. در ارزیابی و انتقاد تصحیح متون باید دو موضوع را لحاظ کرد:
الف)متن یا متون مبنا. متن یا متون مبنا باید هرچه کهنتر باشند. در بعضی موارد هست که چاپ یک متن برمبنای فقط یک نسخه ناگزیر یا پذیرفتنی است و آن اینکه از یک اثر فقط یک نسخه موجود باشد یا نسخه به خط مؤلف باشد. البته در این مورد هم میتوان از نسخههای دیگری که از آن رونویس شده به عنوان منابع مشورت استفاده کرد. البته آثاری که دستنوشت مؤلف باشد بسیار کمیاب است، لذا تهیه نسخ (یا نسخههای عکسی) متعدد –و البته هرچه قدیمتر- از یک اثر مطلوب و ناگزیر است. تهیه اقدام نسخ یا نسخ اقدم اهمیت حیاتی دارد. اگر محقق با استفاده از عالیترین روشهای تصحیح متون و با داشتن اعتبار علمی و ادبی طراز اول، فیالمثل مثنوی مولوی را برمبنای پنج نسخه متعلق به قرن دهم و به بعد تصحیح کند، بادپیمایی کرده است، مگر اینکه اصولاً نسخههای مثنوی کهنتر از قرن دهم در جهان موجود نباشد، که در این صورت مسأله فرق میکند، یعنی لامحاله اقدم نسخ همین نسخههای قرن دهم و به بعد است و این اصل اساسی محفوظ مانده و رعایت شده است. اعتنا به اقدم نسخ یا نسخ هرچه قدیمیتر، بر یک اصلی عقلی-تجربی استوار است و آن اینکه هرچه نسخه به عصر مؤلف نزدیکتر باشد و در سلسله طولی قرار گرفته باشد، تعداد دفعات استنساخ شدن یا به تعبیر دیگر دور شدنش از متن اصلی و اولی کمتر، و لذا امکان تصرف و تطاول آگاهانه یا ناآگاهانه کاتبان متعدد نیز کمتر است. البته هرنسخه قدیمتر از هرسنخه جدیدتر صحیحتر و به اصل نزدیکتر نیست. نسبشناسی نسخه هم در بسیاری موارد لازم است تا معلوم بدارد که نسبت یک نسخه تا «امالنسخ» طولی است یا عرضی. آری اصل این است که در شرایط مساوی و در اغلب موارد، قدمت با صحت مقارنه، و بلکه ملازمه دارد. ضمناً تعیینکننده اقدم و یا اصح نسخ، فقط تاریخ کتابت نیست. چه اگر فقط تاریخ کتابت مناط باشد، کلیه نسخههای قدیم و اصیلی که تاریخ کتابت ندارند لاجرم بیفایده خواهند ماند، حال آنکه اهمیت و قدمت آنها از طریق دیگر به اثبات رسیده است. به گفته دکتر زرینکوب: «در هرحال مرحله عمده کار نقد [=تصحیح] متون مرحله ضبط نسخ و تحقیق در انساب نسخ است که اگر مدعیان و نااهلان بدان دست بزنند، هرقدر هم قواعد و رموز فنی را درست مراعات کنند، به واسطه فقدان تجربه ذوقی و مایه علمی از عهده تشخیص نسخهای که میتواند اساس قرار بگیرد برنمیآیند...»
ب)روش تصحیح. پس از توجه به اعتبار و قدمت و صحت متن یا متون مبنا، باید به روش تصحیح توجه کرد. غالباً رسم است که مصححان، نسخ یا بعضی از مهمترین نسخ مبنای کار خود را به دقت –ولو به اختصار- معرفی میکنند و عکسی از صفحات مهم اول و آخر آنها در مقدمه کتاب میآورند تا جای هیچ شک و شبههای، در اصالت کار و متون مبنای آنها به خاطر کسی خطور نکند و خوانندگان، تصوری-هرقدر اجمالی- از کیفیت نسخهها پیدا کنند.
بعضیها درباره مختصات سبکی و دستور زبانی اثر تصحیح خود هفتاد هشتاد صفحه داد سخن میدهند که خود یک بحث جداگانه زبانشناسی-تاریخ ادبی است و غالباً فایده آن، علیالخصوص بر اثر به کار نبستن روش علمی، چندان نمایان نیست. اشاره کوتاه به مختصات رسمالخطی واجبتر و مفیدتر است.
مهمترین مسألهای که باید در تصحیح متون ارزیابی کرد، میزان گرایش مصحح به تصحیح قیاسی و ذوق و زبان امروزی را مبنا و محک قرار دادن است؛ که لغزشگاه غالب مصححان است. البته به صفر رساندن هرگونه استحسان و اجتهاد –حتی در مقابل نص!- هم شاید عملی یا به صرفه و صلاح نباشد، و با رعایت چند شرط میتوان به آن پرداخت: 1) غلط یا تصحیف متن مسلم باشد. مانند نقل غلط آیات قرآن یا افزایش و کاهش کلمه یا کلماتی که از قرآن نیست در آیات قرآن؛ 2)تحقیقات جدید و معتنابهی به نفع استحسان یا اجتهاد در آن موارد صورت گرفته باشد؛ 3) حتیالمقدور این اصلاحات با اطلاع دادن به خواننده، و در پانویس یا در بخش تعلیقات انجام شود، و اگر لازم است که در متن عمل شود، در پانویس به آن اشاره شود.
در سروکار با بسیاری متون تصحیح شده، آخرالامر خواننده آرزو میکند که کاش مصحح مهمترین متن مبنای کار خود را به صورت عکسی چاپ میکرد و ملغمه مغلطهآمیزی که محصول سلیقهورزیهای او است ارائه نمیشد. باری با آنکه سنجیدن میزان توفیق تصحیح یک اثر امری فنی و دشوار است و فقط خبرگان میتوانند اظهار نظر کنند، اما حاصل کار چیزی نیست که منتقد یا خواننده تیزبین نتواند از آن سر درآورد. مواردی هست که غلطخوانی بعضی عبارات متن را بیهیچ مقابلهای و فقط از صدر و ذیل آنها میتوان فهمید. اما باید عمل به احتیاط کرد و فقط موارد خیلی واضح را مطرح ساخت. نحوه ضبط نسخه بدلها و افزایش تعلیقات روشنگر متن را هم باید مدنظر داشت و در ارزیابی و انتقاد به حساب آورد.
آنچه گفتیم تمامت کار و بار نقد کتاب را در بر نمیگیرد. اینها ظاهراً همه در عیبجویی و عیبگویی بود. حافظ میگوید: «کمال سرمحبت ببین نه نقص گناه/ که هرکه بیهنر افتد نظر به عیب کند» ولی در کار نقد کتاب میتوان اندکی از شعر حافظ عدول کرد و گفت دیدن عیبها خود نوعی هنر است؛ اما در هرحال ندیدن هنرها هم خود نوعی عیب است.