• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن معارف > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
معارف (بازدید: 1769)
شنبه 14/5/1391 - 20:56 -0 تشکر 491269
داستان راستان 1 (شهید مطهری) خواندنی و بسیار آموزنده

رسول اكرم و دو حلقه جمعیت


رسول اكرم " ص " وارد مسجد ( مسجد مدینه )شد ، چشمش به دو
اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكیل شده بود ، و هر دسته‏ای حلقه‏ای تشكیل‏
داده سر گرم كاری بودند : یك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته دیگر به‏
تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند ، هر دو دسته را از نظر
گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد . به كسانی كه همراهش بودند رو
كرد و فرمود : " این هر دو دسته كار نیك می‏كنند و بر خیر و سعادتمند " . آنگاه جمله‏ ای اضافه كرد : " لكن من برای تعلیم و
داناكردن فرستاده شده‏ام " ، پس خودش به طرف همان دسته كه به كار
تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت ، و در حلقه آنها نشست

شنبه 14/5/1391 - 21:14 - 0 تشکر 491280

 مرد شامی و امام حسین


شخصی از اهل شام ، به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد . چشمش افتاد
به مردی كه در كناری نشسته بود . توجهش جلب شد . پرسید : " این مرد
كیست ؟ " گفته شد : " حسین بن علی بن ابیطالب است " . سوابق‏
تبلیغاتی عجیبی كه در روحش رسوخ كرده بود ، موجب شد كه دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی‏
الله آنچه می‏تواند سب و دشنام نثار حسین بن علی بنماید . همینكه هر چه‏
خواست گفت و عقده دل خود را گشود ، امام حسین بدون آنكه خشم بگیرد و
اظهار ناراحتی كند ، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او كرد ، و پس از آنكه‏
چند آیه از قرآن - مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض - قرائت كرد به او
فرمود : " ما برای هر نوع خدمت و كمك به تو آماده‏ایم " . آنگاه از او پرسید : " آیا از اهل شامی ؟ " جواب داد :
" آری " . فرمود : " من با این خلق و خوی سابقه دارم و سر چشمه آن را
می‏دانم " .
پس از آن فرمود : " تو در شهر ما غریبی ، اگر احتیاجی داری حاضریم به‏
تو كمك دهیم ، حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی كنیم . حاضریم تو را
بپوشانیم ، حاضریم به تو پول بدهیم " .
مرد شامی كه منتظر بود با عكس العمل شدیدی برخورد كند ، و هرگز گمان‏
نمی‏كرد با یك همچو گذشت و اغماضی روبرو شود ، چنان منقلب شد كه گفت :
" آرزو داشتم در آن وقت زمین شكافته می‏شد و من به زمین فرو می‏رفتم ، و
این چنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی‏كردم . تا آن ساعت برای من ، در
همه روی زمین كسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود ، و از آن ساعت بر عكس‏
، كسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست "

شنبه 14/5/1391 - 21:15 - 0 تشکر 491281

مردی كه اندرز خواست

مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اكرم رسید . از آن حضرت‏
پندی و نصیحتی تقاضا كرد . رسول اكرم باو فرمود : " خشم مگیر " و بیش‏
از این چیزی نفرمود .
آن مرد به قبیله خویش برگشت . اتفاقا وقتی كه به میان قبیله خود رسید
، اطلاع یافت كه در نبودن او حادثه مهمی پیش آمده ، از این قرار كه‏
جوانان قوم او دستبردی به مال قبیله‏ای دیگر زده‏اند ، و آنها نیز معامله‏
به مثل كرده‏اند ، و تدریجا كار به جاهای باریك رسیده ، و دو قبیله در
مقابل یكدیگر صف آرائی كرده‏اند ، و آماده جنگ و كارزارند . شنیدن این‏
خبر هیجان آور ، خشم او را برانگیخت . فورا سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد .
در این بین ، گذشته به فكرش افتاد ، به یادش آمد كه به مدینه رفته و
چه چیزها دیده و شنیده ، به یادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده‏
است ، و آن حضرت به او فرموده ، جلو خشم خود را بگیرد .
در اندیشه فرو رفت كه چرا من تهییج شدم ، و به چه موجبی من سلاح پوشیدم‏
، و اكنون خود را مهیای كشتن و كشته شدن كرده‏ام ؟ چرا بی‏جهت من برا
فروخته و خشمناك شده‏ام ؟ ! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جمله‏
كوتاه را به كار بندم .
جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت : " این ستیزه برای‏
چیست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كرده‏اند ، من‏
حاضرم از مال شخصی خودم اداكنم . علت ندارد كه ما برای همچو چیزی به جان‏
یكدیگر بیفتیم و خون یكدیگر را بریزیم " .
طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند ، غیرت و مردانگی شان تحریك شد و گفتند :
" ما هم از تو كمتر نیستیم . حالا كه چنین است ما از اصل ادعای خود صرف‏
نظر می‏كنیم " .
هر دو صف به میان قبیله خود بازگشتند

شنبه 14/5/1391 - 21:16 - 0 تشکر 491283

مسیحی و زره علی " ع "

در زمان خلافت علی - علیه‏السلام - در كوفه ، زره آن حضرت گم شد . پس‏
از چندی در نزدیك مرد مسیحی پیداشد . علی او را به محضر قاضی برد ، و
اقامه دعوی كرد كه : " این زره از آن من است ، نه آن را فروخته‏ام و نه‏
به كسی بخشیده‏ام . و اكنون آن را در نزد این مرد یافته‏ام " . قاضی به‏
مسیحی گفت : " خلیفه ادعای خود را اظهار كرد ، تو چه می‏گویی ؟ " او
گفت : " این زره مال خود من است ، و در عین حال گفته مقام خلافت را
تكذیب نمی‏كنم ( ممكن است خلیفه اشتباه كرده باشد ) . " .
قاضی رو كرد به علی و گفت : " تو مدعی هستی و این شخص منكر است ،
علیهذا بر تو است كه شاهد برمدعای خود بیاوری " .
علی خندید و فرمود : " قاضی راست می‏گوید ، اكنون می‏بایست كه من شاهد
بیاورم ، ولی من شاهد ندارم " .
قاضی روی این اصل كه مدعی شاهد ندارد ، به نفع مسیحی حكم كرد ، و او هم‏
زره را برداشت و روان شد .
ولی مرد مسیحی كه خود بهتر می‏دانست كه زره مال كی است ، پس از آنكه‏
چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت ، گفت : " این طرز حكومت و
رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست ، از نوع حكومت انبیاست " ، و
اقرار كرد كه زره از علی است .
طولی نكشید او را دیدند مسلمان شده ، و با شوق و ایمان در زیر پرچم علی‏
در جنگ نهروان می‏جنگد

شنبه 14/5/1391 - 21:25 - 0 تشکر 491284

امام صادق و گروهی از متصوفه

سفیان ثوری كه در مدینه می‏زیست ، بر امام صادق وارد شد . امام‏
را دید جامعه‏ای سپید و بسیار لطیف مانند پرده نازكی كه میان سفیده تخم مرغ و پوست آن است و آن دو را از هم جدا می‏سازد - پوشیده است . به‏
عنوان اعتراض گفت : " این جامه سزاوار تو نیست . تو نمی‏بایست خود را
به زیورهای دنیا آلوده سازی ، از تو انتظار می‏رود كه زهد بورزی و تقوی‏
داشته باشی وخود را از دنیا دور نگهداری " .
امام : " می‏خواهم سخنی به تو بگویم ، خوب گوش كن كه از برای دنیا و
آخرت تو مفید است . اگر راستی اشتباه كرده‏ای و حقیقت نظر دین اسلام را
درباره این موضوع نمی‏دانی ، سخن من برای تو بسیار سودمند خواهد بود . اما
اگر منظورت این است كه در اسلام بدعتی بگذاری و حقایق را منحرف و
وارونه سازی ، مطلب دیگری است . و این سخنان به تو سودی نخواهد داد . ممكن است تو وضع ساده و
فقیرانه رسول خدا و صحابه آن حضرت را در آن زمان ، پیش خود مجسم سازی و
فكر كنی كه یك نوع تكلیف و وظیفه‏ای برای همه مسلمین تا روز قیامت هست‏
كه عین آن وضع را نمونه قرار دهند ، و همیشه فقیرانه زندگی كنند . اما من‏
به تو بگویم كه رسول خدا در زمانی و محیطی بود كه فقر و سختی و تنگدستی‏
بر آن مستولی بود . عموم مردم از داشتن لوازم اولیه زندگی محروم بودند .
وضع خاص زندگی رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومی آن روزگار
بود . ولی اگر در عصری و روزگاری وسائل زندگی فراهم شد ، و شرائط بهره‏
برداری از موهبتهای الهی موجود گشت ، سزاوارترین مردم برای بهره بردن از
آن نعمتها نیكان و صالحانند ، نه فاسقان و بدكاران ، مسلمانانند نه‏
كافران .
" تو چه چیز را در من عیب شمردی ؟ ! به خدا قسم من در عین اینكه‏
می‏بینی كه از نعمتها و موهبتهای الهی استفاده می‏كنم ، از زمانی كه‏ به حد رشد و بلوغ رسیده‏ام ، شب و روزی بر من نمی‏گذرد مگر آنكه مراقب‏
هستم كه اگر حقی در مالم پیدا شود فورا آن را به موردش برسانم " .
سفیان نتوانست جواب منطق امام را بدهد ، سرافكنده و شكست خورده‏
بیرون رفت ، و به یاران و هم مسلكان خود پیوست ، و ما جرا را گفت ،
آنها تصمیم گرفتند كه دسته جمعی بیایند و با امام مباحثه كنند .
جمعی به اتفاق آمدند و گفتند : " رفیق ما نتوانست خوب دلائل خودش را
ذكر كند ، اكنون ما آمده‏ایم با دلایل روشن خود تو را محكوم سازیم " .
امام : " دلیلهای شما چیست ؟ بیان كنید " .
جمعیت : " دلیلهای ما از قرآن است " .
امام : " چه دلیلی بهتر از قرآن ؟ بیان كنید آماده شنیدنم " .
جمعیت : " ما دو آیه از قرآن را دلیل بر مدعای خودمان و درستی مسلكی‏
كه اتخاذ كرده‏ایم می‏آوریم ، و همین ما را كافی است . خداوند در قرآن‏
كریم یك جا گروهی از صحابه را این طور ستایش می‏كند : " در عین اینكه خودشان در تنگدستی و زحمتند ، دیگران را
بر خویش مقدم می‏دارند . كسانی كه از صفت بخل محفوظ بمانند ، آنهایند
رستگاران "  در جای دیگر قرآن می‏گوید : " در عین اینكه بغذا
احتیاج و علاقه دارند ، آن را به فقیر و یتیم و اسیر می‏خورانند "
همینكه سخنشان به اینجا رسید ، یك نفر كه در حاشیه مجلس نشسته بود و
به سخنان آنها گوش می‏داد گفت : " آنچه من تاكنون فهمیده‏ام این است كه‏
شما خودتان هم به سخنان خود عقیده ندارید ، شما این حرفها را وسیله قرار
داده‏اید تا مردم را به مال خودشان بی علاقه كنید ، تا به شما بدهند و شما
عوض آنها بهره‏مند شوید ، لهذا عملا دیده نشده كه شما از غذاهای خوب‏
احتراز و پرهیز داشته باشید " . امام : " عجالة این حرفها را رها كنید ، اینها فائده ندارد " . بعد
رو به جمعیت كرد و فرمود : " اول بگویید آیا شما كه به قرآن استدلال‏
می‏كنید ، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تمیز می‏دهید ، یا نه ؟ !
هركس از این امت كه گمراه شد از همین راه گمراه شد كه ، بدون اینكه‏
اطلاع صحیحی از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد " .
جمعیت : " البته فی الجمله اطلاعاتی در این زمینه داریم ، ولی كاملا نه‏
" .
امام : " بدبختی شما هم از همین است . احادیث پیغمبر هم مثل آیات‏
قرآن است ، اطلاع و شناسایی كامل لازم دارد " .
" اما آیاتی كه از قرآن خواندید : این آیات بر حرمت استفاده از
نعمتهای الهی دلالت ندارد . این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار
است . قومی را ستایش می‏كند كه در وقت معینی دیگران را بر خودشان مقدم‏
داشتند و مالی را كه بر خودشان حلال بود به دیگران دادند ، و اگر هم‏
نمی‏دادند گناهی و خلافی مرتكب نشده بودند . خداوند به آنان امر نكرده بود كه باید چنین كنند ، و البته در آن‏
وقت نهی هم نكرده بود كه نكنند ، آنان به حكم عاطفه و احسان ، خودرا در
تنگدستی و مضیقه گذاشتند و به دیگران دادند . خداوند به آنان پاداش‏
خواهد داد . پس این آیات با مدعای شما تطبیق نمی‏كند ، زیرا شما مردم را
منع می‏كنید و ملامت می‏نمایید ، بر اینكه مال خودشان و نعمتهائی كه خداوند
به آنها ارزانی داشته استفاده كنند .
" آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند ، ولی بعد در این زمینه دستور
كامل و جامعی از طرف خداوند رسید ، حدود این كار را معین كرد . و البته‏
این دستور كه بعد رسید ناسخ عمل آنهاست ، ما باید تابع این دستور باشیم‏
نه تابع آن عمل .
" خداوند برای اصلاح حال مؤمنین و به واسطه رحمت خاص خویش ، نهی كرد
كه شخص ، خود و عائله خود را در مضیقه بگذارد ، و آنچه در كف دارد به‏
دیگران بخشد ، زیرا در میان عائله شخص ، ضعیفان و خردسالان و پیران‏ فرتوت پیدا می‏شوند كه طاقت تحمل ندارند . اگر بنا شود كه من گرده نانی‏
كه در اختیار دارم انفاق كنم ، عائله من كه عهده‏دار آنها هستم تلف‏
خواهند شد . لهذا رسول اكرم ( ص ) فرمود : " كسی كه چند دانه خرما یا
چند قرص نان ، یا چند دینار دارد و قصد انفاق آنها را دارد ، در درجه‏
اول بر پدر و مادر خود باید انفاق كند ، و در درجه دوم خودش و زن و
فرزندش ، و در درجه سوم خویشاوندان و برادران مؤمنش ، و در درجه چهارم‏
خیرات و مبرات " . این چهارمی بعد از همه آنهاست . رسول خدا وقتی كه‏
شنید مردی از انصار مرده و كودكان صغیری از او باقی مانده ، و او دارایی‏
مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود : " اگر قبلا به من اطلاع داده‏
بودید ، نمی‏گذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن كنند . او كودكانی باقی‏
می‏گذارد كه دستشان پیش مردم در از باشد ! "
" پدرم امام باقر برای من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است : " همیشه‏
در انفاقات خود از عائله خود شروع كنید ، به ترتیب نزدیكی ، كه‏ هر كه نزدیكتر است مقدمتر است " .
علاوه برهمه اینها ، در نص قرآن مجید ، از روش و مسلك شما نهی می‏كند
، آنجا كه می‏فرماید :
" متقین كسانی هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تند روی می‏كنند و نه‏
كند روی ، راه اعتدال و میانه را پیش می‏گیرند "  .
در آیات زیادی از قرآن نهی می‏كند از اسراف و تند روی در بذل و بخشش‏
، همان طور كه از بخل و خست نهی می‏كند ، قرآن برای این كار حد وسط و
میانه روی را تعیین كرده است ، نه اینكه انسان هر چه دارد به دیگران‏
بخشد ، و خودش تهی دست بماند ، آنگاه دست به دعا بردارد كه خدایا به‏
من روزی بده . خداوند این چنین دعایی را هرگز مستجاب نمی‏كند ، زیرا
پیغمبر اكرم فرمود : خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمی‏كند .
الف - كسی كه از خداوند بدی برای پدر و مادر خود بخواهد .
ب - كسی كه مالش را به قرض داده از طرف ، شاهد و گواه و سندی‏
نگرفته باشد ، و او مال را خورده است . حالا این شخص دست به دعا
برداشته از خداوند چاره می‏خواهد . البته دعای این آدم مستجاب نمی‏شود ،
زیرا او به دست خودش راه چاره را از بین برده ، و مال خویش را بدون‏
سند و گواه به او داده است .
ج - كسی كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد ، زیرا چاره این كار در
دست خود شخص است ، او می‏تواند اگر واقعا از دست این زن ناراحت است‏
، عقد ازدواج را باطلاق فسخ كند .
د - آدمی كه در خانه خود نشسته و دست روی دست گذاشته ، و از خداوند
روزی می‏خواهد ، خداوند در جواب این بنده طمع كار جاهل می‏گوید :
" بنده من ! مگر نه اینست كه من راه حركت و جنبش را برای تو باز
كرده‏ام ؟ ! مگر نه اینست كه من اعضاء و جوارح صحیح به تو داده‏ام ؟ ! به‏
تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده‏ام كه ببینی و بشنوی و فكر كنی و
حركت نمایی و دست بلند كنی ؟ ! در خلقت همه اینها هدف و مقصودی در كار بوده . شكر
این نعمتها به اینست كه تو اینها را به كار واداری . بنابراین من بین تو
و خودم حجت را تمام كرده‏ام كه در راه طلب گام برداری ، و دستور مرا
راجع به سعی و جنبش اطاعت كنی ، و بار دوش دیگران نباشی . البته اگر
با مشیت كلی من سازگار بود ، به تو روزی وافر خواهم داد ، و اگر هم به‏
علل و مصالحی زندگی تو توسعه پیدا نكرد ، البته تو سعی خود را كرده وظیفه‏
خویش را انجام داده‏ای و معذور خواهی بود .
ه - كسی كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و
بخششهای زیاد آنها را از بین برده است ، و بعد دست به دعا برداشته كه‏
خدایا به من روزی بده ، خداوند در جواب او می‏گوید :
" مگر من به تو روزی فراوان ندادم ؟ چرا میانه روی نكردی ؟ ! "
" مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش باید میانه روی كرد ؟ ! " " مگر من از بذل و بخششهای بیحساب نهی نكرده بودم ؟ "
و - كسی كه درباره قطع رحم دعا كند ، و از خداوند چیزی بخواهد كه‏
مستلزم قطع رحم است ، ( یا كسی كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعی‏
دعا كند ) .
" خداوند در قرآن كریم مخصوصا به پیغمبر خویش طرز و روش بخشش را
آموخت ، زیرا داستانی واقع شد كه مبلغی طلا پیش پیغمبر بود ، و او
می‏خواست آنها را به مصرف فقرا برساند ، و میل نداشت حتی یكشب آن پول‏
در خانه‏اش بماند ، لهذا در یكروز تمام طلاها را به این و آن داد . بامداد
دیگر سائلی پیدا شد و بااصرار از پیغمبر كمك می‏خواست ، پیغمبر هم چیزی‏
در دست نداشت كه به سائل بدهد ، از اینرو خیلی ناراحت و غمناك شد .
اینجا بود كه آیه قرآن نازل شد ، و دستور كار را داد ، آیه آمد كه : "
نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد
تهیدست بمانی و مورد ملامت فقرا واقع شوی " اینها است احادیثی كه از پیغمبر رسیده ، آیات قرآن هم مضمون این‏
احادیث را تأیید می‏كند ، و البته كسانی كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به‏
مضمون آیات قرآن ایمان دارند .
به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصیتی بكن ، گفت یك پنجم‏
مالم انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد ، و یك پنجم كم نیست .
ابوبكر به یك پنجم مال خویش وصیت كرد ، و حال آنكه مریض حق دارد در
مرض موت تا یك سوم هم وصیت كند . و اگر می‏دانست بهتر اینست از تمام‏
حق خود استفاده كند ، به یك سوم وصیت می‏كرد .
سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوی و زهد می‏شناسید ، سیره و روش‏
آنها هم همین طور بود كه گفتم .
سلمان وقتی كه نصیب سالانه خویش را از بیت المال می‏گرفت ، به اندازه‏
یك سال مخارج خود - كه او را به سال دیگر برساند - ذخیره می‏كرد . به او گفتند : " تو
با اینهمه زهد و تقوی در فكر ذخیره سال هستی ؟ شاید همین امروز یا فردا
بمیری و به آخر سال نرسی ؟ " او در جواب گفت : " شاید هم نمردم ، چرا
شما فقط فرض مردن را صحیح می‏دانید . یك فرض دیگر هم وجود دارد و آن‏
اینكه زنده بمانم ، و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجی دارم ، ای‏
نادانها شما از این نكته غافلید كه نفس انسان اگر به مقدار كافی وسیله‏
زندگی نداشته باشد ، در اطاعت حق كندی و كوتاهی می‏كند ، و نشاط و نیروی‏
خود را در راه حق از دست می‏دهد ، و همینقدر كه به قدر كافی وسیله فراهم‏
شد آرام می‏گیرد " .
و اما ابوذر ، وی چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شیر آنها استفاده‏
می‏كرد ، و احیانا اگر میلی در خود به خوردن گوشت می‏دید ، یا مهمانی‏
برایش می‏رسید ، یا دیگران را محتاج می‏دید ، از گوشت آنها استفاده می‏كرد
. و اگر می‏خواست به دیگران بدهد ، برای خودش نیز برابر دیگران سهمی‏
منظور می‏كرد . چه كسی از اینها زاهدتر بود ؟ پیغمبر درباره آنان چیزها گفت كه همه‏
می‏دانید . هیچ گاه این اشخاص تمام دارایی خود را به نام زهد و تقوی از
دست ندادند ، و از این راهی كه شما امروز پیشنهاد می‏كنید كه مردم از هر
چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختی بگذارند نرفتند .
من به شما رسما این حدیث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل‏
كرده‏اند اخطار می‏كنم ، رسول خدا فرمود :
" عجیبترین چیزها حالی است كه مؤمن پیدا می‏كند ، كه اگر بدنش با
مقراض قطعه قطعه بشود برایش خیر و سعادت خواهد بود ، و اگر هم ملك‏
شرق و غرب به او داده شود باز برایش خیر و سعادت است " .
خیر مؤمن در گرو این نیست كه حتما فقیر و تهیدست باشد ؟ خیر مؤمن‏
ناشی از روح ایمان و عقیده او است ، زیرا در هر حالی از فقر و تهیدستی‏
یا ثروت و بی‏نیازی واقع شود ، می‏داند در این حال وظیفه‏ای دارد و آن‏
وظیفه را بخوبی انجام می‏دهد . اینست كه عجیبترین چیزها حالتی است كه مؤمن بخود
می‏گیرد ، كه همه پیشامدها و سختی و سستیها برایش خیر و سعادت می‏شود .
نمی‏دانم همین مقدار كه امروز برای شما گفتم كافی است یا برآن بیفزایم‏
؟
هیچ می‏دانید كه در صدر اسلام ، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود ، قانون‏
جهاد این بود كه یك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ایستادگی كند ، و
اگر ایستادگی نمی‏كرد گناه و جرم و تخلف محسوب می‏شد ، ولی بعد كه‏
امكانات بیشتری پیدا شد ، خداوند به لطف و رحمت خود تخفیف بزرگی داد
، و این قانون را به این نحو تغییر داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه‏
فقط در برابر دو كافر ایستادگی كند نه بیشتر .
از شما مطلبی راجع به قانون قضا و محاكم قضائی اسلامی سؤال می‏كنم : فرض‏
كنید یكی از شما در محكمه هست و موضوع نفقه زن او در بین است ، و قاضی‏
حكم می‏كند كه نفقه زنت را باید بدهی . در اینجا چه می‏كند ؟ آیا عذر
می‏آورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنیا اعراض كرده‏ام ؟ ! آیا این عذر موجه‏
است ؟ ! آیا به عقیده شما حكم قاضی به اینكه باید خرج زنت را بدهی ،
مطابق حق و عدالت است یا آن كه ظلم و جور است ؟ اگر بگویید این حكم‏
ظلم و ناحق است ، یك دروغ واضح گفته‏اید ، و به همه اهل اسلام با این‏
تهمت ناروا جور و ستم كرده‏اید ، و اگر بگویید حكم قاضی صحیح است ، پس‏
عذر شما باطل است . و قبول دارید كه طریقه و روش شما باطل است .
مطلب دیگر : مواردی هست كه مسلمان در آن موارد یك سلسله انفاقهای‏
واجب یا غیر واجب انجام می‏دهد ، مثلا زكات یا كفاره می‏دهد ، حالا اگر
فرض كنیم معنای زهد اعراض از زندگی و مایحتاجهای زندگی است ، و فرض‏
كنیم همه مردم مطابق دلخواه شما " زاهد " شدند ، و از زندگی و ما یحتاج‏
آن روگرداندند ، پس تكلیف كفارات و صدقات واجبه چه می‏شود ؟ تكلیف‏
زكاتهای واجب - كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و
غیره تعلق می‏گیرد - چه می‏شود ؟ مگر نه اینست كه این صدقات فرض شده كه تهیدستان‏
زندگی بهتری پیدا كنند ، و از مواهب زندگی بهره‏مند شوند ! این خود
می‏رساند كه هدف دین و مقصود از این مقررات رسیدن به مواهب زندگی و
بهره‏مند شدن از آن است . و اگر مقصود و هدف دین فقیر بودن بود ، و حد
اعلای تربیت دینی این بود كه بشر از متاع این جهان اعراض كند و در فقر و
مسكنت و بیچارگی زندگی كند ، پس فقرا به آن هدف عالی رسیده‏اند و
نمی‏بایست به آنان چیزی داد تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج نشوند
. و آنان نیز چون غرق در سعادتند نباید بپذیرند .
اساسا اگر حقیقت این است كه شما می‏گویید شایسته نیست كه كسی مالی را
در كف نگاه دارد ، باید هر چه به دستش می‏رسد همه را ببخشد ، و دیگر
محلی برای زكات باقی نمی‏ماند .
پس معلوم شد كه شما بسیار طریقه زشت و خطرناكی را پیش گرفته‏اید ، و
به سوی بد مسلكی مردم را دعوت می‏كنید . راهی كه می‏روید و مردم دیگر را هم به آن می‏خوانید ، ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع‏
نداشتن از قرآن و از سنت پیغمبر و از احادیث پیغمبر است . اینها
احادیثی نیست كه قابل تشكیك باشد ، احادیثی است كه قرآن به صحت آنها
گواهی می‏دهد . ولی شما احادیث معتبر پیغمبر را اگر با روش شما درست در
نیاید رد می‏كنید ، و این خود نادانی دیگری است . شما در معانی آیات‏
قرآن و نكته‏های لطیف و شگفت انگیزی كه از آن استفاده می‏شود تدبر
نمی‏كنید . فرق بین ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمی‏دانید . امر و نهی‏
را تشخیص نمی‏دهید .
جواب مرا راجع به قصه سلیمان بن داود بدهید كه ، از خداوند ملكی را
مسألت كرد كه برای كسی بالاتر از آن میسر نباشد خداوند هم چنان‏
ملكی به اوداد . البته سلیمان جز حق نمی‏خواست . نه خداوند در قرآن و نه‏
هیچ فرد مؤمنی این را بر سلیمان عیب نگرفت كه چرا چنین ملكی را در دنیا
خواسته . همچنین است داود پیغمبر كه قبل از سلیمان بود . و همچنین است داستان یوسف كه به‏
پادشاه رسما می‏گوید : خزانه داری را به من بده كه من هم امینم و هم دانای‏
كار . بعد كارش به جایی رسید كه امور كشورداری مصر تا حدود یمن به‏
او سپرده شد ، و از اطراف و اكناف - در اثر قحطی كه پیش آمد - می‏آمدند
و آذوقه می‏خریدند و برمی‏گشتند . و البته نه یوسف میل به عمل ناحق كرد و
نه خداوند در قرآن این كار را بر یوسف عیب گرفت . همچنین است قصه‏
ذوالقرنین كه بنده‏ای بود كه خدا را دوست می‏داشت . و خدا نیز او را
دوست می‏داشت . اسباب جهان در اختیارش قرار گرفت و مالك مشرق و
مغرب جهان شد .
ای گروه ! از این راه ناصواب دست بردارید و خود را به آداب واقعی‏
اسلام متأدب كنید . از آنچه خدا امر و نهی كرده تجاوز نكنید ، و از پیش‏
خود دستور نتراشید . در مسائلی كه نمی‏دانید مداخله نكنید ، علم آن مسائل‏
را از اهلش بخواهید ، در صدد باشید كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و
حلال را از حرام باز شناسید . این برای شما بهتر و آسانتر و از نادانی‏
دورتر است . جهالت را رها كنید كه طرفدار جهالت زیاد است ، بخلاف‏
دانش كه طرفداران كمی دارد . خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشی‏
دانشمندی است

شنبه 14/5/1391 - 21:27 - 0 تشکر 491285

علی و عاصم

علی - علیه‏السلام - بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد . در
خلال ایامی كه در بصره بود ، روزی به عیادت یكی از یارانش ، به نام "
علاء بن زیاد حارثی " رفت . این مرد خانه مجلل و وسیعی داشت . علی‏
همینكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید ، به او گفت : " این‏ خانه به این وسعت ، به چه كار تو در دنیا می‏خورد ، در صورتی كه به خانه‏
وسیعی در آخرت محتاجتری ؟ ! ولی اگر بخواهی می‏توانی كه همین خانه وسیع‏
دنیا را وسیله‏ای برای رسیدن به خانه وسیع آخرت قرار دهی ، به اینكه در
این خانه از مهمان پذیرایی كنی ، صله رحم نمایی ، حقوق مسلمانان را در
این خانه ظاهر و آشكار كنی ، این خانه را وسیله زنده ساختن و آشكار نمودن‏
حقوق قراردهی ، و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمایی " .
علاء : " یا امیر المؤمنین ، من از برادرم عاصم پیش تو شكایت دارم "
- " چه شكایتی داری ؟ "
- " تارك دنیا شده ، جامه كهنه پوشیده ، گوشه گیر و منزوی شده همه‏
چیز و همه كس را رها كرده " . - " او را حاضر كنید ! "
عاصم را احضار كردند و آوردند . علی " ع " به او رو كرد و فرمود : "
ای دشمن جان خود ، شیطان عقل تو را ربوده است ، چرا به زن و فرزند خویش‏
رحم نكردی ؟ آیا تو خیال می‏كنی كه خدایی كه نعمتهای پاكیزه دنیا را برای‏
تو حلال و روا ساخته ناراضی می‏شود ، از اینكه تو از آنها بهره ببری ؟ تو
در نزد خدا كوچكتر از این هستی " .
عاصم : " یا امیرالمؤمنین ، تو خودت هم كه مثل من هستی ، تو هم كه به‏
خود سختی می‏دهی و در زندگی بر خود سخت می‏گیری ، تو هم كه جامه نرم‏
نمی‏پوشی و غذای لذیذ نمی‏خوری ، بنابراین من همان كار را می‏كنم كه تو
می‏كنی ، و از همان راه می‏روم كه تو می‏روی " .
- " اشتباه می‏كنی ، من با تو فرق دارم ، من سمتی دارم كه تو نداری ،
من در لباس پیشوایی و حكومتم ، وظیفه حاكم و پیشوا وظیفه دیگری است .
خداوند بر پیشوایان عادل فرض كرده كه ضعیفترین طبقات ملت خود را
مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند . و آن طوری زندگی كنند كه تهیدستترین مردم زندگی‏
می‏كنند . تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نكند ، بنابراین من‏
وظیفه‏ای دارم و تو وظیفه‏ای "

شنبه 14/5/1391 - 21:28 - 0 تشکر 491286

مستمند و ثروتمند

رسول اكرم " ص " طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود . یاران‏
گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند .
در این بین یكی از مسلمانان - كه مرد فقیر ژنده‏پوشی بود - از در رسید . و
طبق سنت اسلامی - كه هر كس در هر مقامی هست ، همین كه وارد مجلسی می‏شود
باید ببیند هر كجا جای خالی هست همانجا بنشیند ، و یك نقطه مخصوص را
به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا می‏كند در نظر نگیرد - آن مرد به اطراف‏
متوجه شد ، در نقطه‏ای جایی خالی یافت ، رفت و آنجا نشست . از قضا
پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت . مرد ثروتمند جامه‏های خود را جمع‏
كرد و خودش را به كناری كشید ، رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو
كرد و گفت :
" ترسیدی كه چیزی از فقر او بتو بچسبد ؟ ! "
- " نه یا رسول الله ! "
- " ترسیدی كه چیزی از ثروت تو به او سرایت كند ؟ "
- " نه یا رسول الله ! "
- " ترسیدی كه جامه‏هایت كثیف و آلوده شود ؟ "
- " نه یا رسول الله ! "
- " پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشیدی ؟ "
- " اعتراف می‏كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم . اكنون به جبران‏
این خطا و به كفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر
مسلمان خود كه درباره‏اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم ؟ "
مرد ژنده پوش : " ولی من حاضر نیستم بپذیرم " .
جمعیت : " چرا ؟ "
- " چون می‏ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد ، و بایك برادر مسلمان خود
آنچنان رفتاری بكنم كه امروز این شخص با من كرد "

شنبه 14/5/1391 - 21:29 - 0 تشکر 491287

بازاری و عابر

مردی درشت استخوان و بلند قامت ، كه اندامی و رزیده و چهره‏ای آفتاب‏
خورده داشت ، و زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهره‏اش گذاشته و
گوشه چشمش را دریده بود ، باقدمهای مطمئن و محكم از بازار كوفه می‏گذشت‏
. از طرف دیگر مردی بازاری در دكانش نشسته بود . او برای آنكه موجب‏
خنده رفقا را فراهم كند ، مشتی زباله به طرف آن مرد پرت كرد . مرد عابر
بدون اینكه خم به ابرو بیاورد و التفاتی بكند ، همان طور با قدمهای محكم‏
و مطمئن به راه خود ادامه داد . همینكه دور شد یكی از رفقای مرد بازاری‏
به او گفت : " هیچ شناختی كه این مرد عابر كه تو به او اهانت كردی كه‏
بود ؟ ! " - " نه ، نشناختم ! عابری بود مثل هزارها عابر دیگر ، كه هر روز از
جلو چشم ما عبور می‏كنند ، مگر این شخص كه بود ؟ "
- " عجب ! نشناختی ؟ ! این عابر همان فرمانده و سپهسالار معروف ،
مالك اشتر نخعی ، بود " .
- " عجب ! این مرد مالك اشتر بود ؟ ! همین مالكی كه دل شیر از بیمش‏
آب می‏شود ، و نامش لرزه براندام دشمنان می‏اندازد ؟ "
- " بلی مالك خودش بود " .
- " ای و ای به حال من ! این چه كاری بود كه كردم ، الان دستور خواهد
داد كه مرا سخت تنبیه و مجازات كنند . همین حالا می‏دوم و دامنش را
می‏گیرم والتماس می‏كنم تا مگر از تقصیر من صرف نظر كند " .
به دنبال مالك اشتر روان شد . دید او راه خود را به طرف مسجد كج كرد
. به دنبالش به مسجد رفت ، دید به نماز ایستاد . منتظر شد تا نمازش را
سلام داد . رفت و با تضرع و لا به خود را معرفی كرد ، و گفت : " من همان‏
كسی هستم كه نادانی كردم و به تو جسارت نمودم " .
مالك : " ولی من به خدا قسم به مسجد نیامدم ، مگر به خاطر تو ، زیرا
فهمیدم تو خیلی نادان و جاهل و گمراهی ، بی‏جهت به مردم آزار می‏رسانی .
دلم به حالت سوخت . آمدم درباره تو دعا كنم ، و از خداوند هدایت تو را
به راه راست بخواهم . نه ، من آن طور قصدی كه تو گمان كرده‏ای درباره تو
نداشتم "

شنبه 14/5/1391 - 21:32 - 0 تشکر 491288

غزالی و راهزنان

غزالی ، دانشمند شهیر اسلامی ، اهل طوس بود ( طوس قریه‏ای است در
نزدیكی مشهد ) . در آن وقت ، یعنی در حدود قرن پنجم هجری ، نیشابور مركز
و سواد اعظم آن ناحیه بود و دار العلم محسوب می‏شد . طلاب علم در آن‏
نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور می‏آمدند . غزالی نیز طبق‏
معمول به نیشابور و گرگان آمد ، و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص و
ولع زیاد كسب فضل نمود . و برای آن كه معلوماتش فراموش نشود ، و
خوشه‏هایی كه چیده از دستش نرود ، آنها را مرتب می‏نوشت و جزوه می‏كرد .
آن جزوه‏ها را كه محصول سالها زحمتش بود ، مثل جان شیرین دوست می‏داشت . بعد از سالها ، عازم بازگشت به وطن شد . جزوه‏ها را مرتب كرده در تو
بره‏ای پیچید ، و با قافله به طرف وطن روانه شد .
از قضا قافله با یك عده دزد و راهزن بر خورد . دزدان جلو قافله را
گرفتند ، و آنچه مال و خواسته یافت می‏شد ، یكی یكی جمع كردند .
نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسید . همین كه دست دزدان به طرف آن تو
بره رفت ، غزالی شروع به التماس و زاری كرد ، و گفت : " غیر از این ،
هر چه دارم ببرید و این یكی را به من واگذارید " .
دزدها خیال كردند كه حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است .
بسته را باز كردند ، جز مشتی كاغذ سیاه شده چیزی ندیدند .
گفتند : " اینها چیست و به چه درد می‏خورد ؟ "
غزالی گفت : " هر چه هست به درد شما نمی‏خورد ، ولی به درد من می‏خورد
- " به چه درد تو می‏خورد ؟ "
" اینها ثمره چند سال تحصیل من است . اگر اینها را از من بگیرید ، معلوماتم تباه می‏شود ، و سالها زحمتم در راه‏
تحصیل علم به هدر می‏رود " .
- " راستی معلومات تو همین است كه در اینجاست ؟ "
- " بلی " .
- " علمی كه جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد ، آن علم نیست ، برو
فكری به حال خود بكن " .
این گفته ساده عامیانه ، تكانی به روحیه مستعد و هوشیار غزالی داد . او
كه تا آن روز فقط فكر می‏كرد كه طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط
كند ، بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند و تا مغز و دماغ خود را با
تفكر پرورش دهد ، و بیشتر فكر كند ، و تحقیق نماید ، و مطالب مفید را
در دفتر ذهن خود بسپارد .
غزالی می‏گوید : " من بهترین پندها را ، كه راهنمای زندگی فكری من شد ،
از زبان یك دزد راهزن شنیدم "

شنبه 14/5/1391 - 21:33 - 0 تشکر 491289

ابن سینا و ابن مسكویه

ابوعلی بن سینا ، هنوز به سن بیست سال نرسیده بود ، كه علوم زمان خود
را فرا گرفت ، و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینی زمان خود سر آمد
عصر شد . روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسكویه ، دانشمند معروف آن زمان‏
، حاضر شد . با كمال غرور گردویی را به جلو ابن مسكویه افكند و گفت : "
مساحت سطح این را تعیین كن " .
ابن مسكویه جزوه‏هایی از یك كتاب ، كه در علم اخلاق و تربیت نوشته بود
( كتاب طهارش الاعراق ) ، به جلو ابن سینا گذاشت و گفت : " تو نخست‏
اخلاق خود را اصلاح كن تا من مساحت سطح گردو را تعیین كنم ، تو به اصلاح‏
اخلاق خود محتاجتری از من به تعیین مساحت سطح این گردو " .
بوعلی از این گفتار شرمسار شد ، و این جمله راهنمای اخلاقی او در همه‏
عمر قرار گرفت

شنبه 14/5/1391 - 21:34 - 0 تشکر 491290

نصیحت زاهد

گرمی هوای تابستان شدت كرده بود . آفتاب بر مدینه و باغها و مزارع‏
اطراف مدینه به شدت می‏تابید ، در این حال مردی به نام محمد بن منكدر كه‏
خود را از زهاد و عباد و تارك دنیا می‏دانست - تصادفا به نواحی بیرون‏
مدینه آمد ، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامی افتاد كه معلوم بود
در این وقت ، برای سركشی و رسیدگی به مزارع خود بیرون آمده ، و به واسطه‏
فربهی و خستگی به كمك چند نفر كه اطرافش هستند و معلوم است كس و
كارهای خود او هستند ، راه می‏رود .
با خود اندیشید : این مرد كیست كه در این هوای گرم خود را به دنیا
مشغول ساخته است ؟ ! نزدیكتر شد ، عجب ! این مرد محمد بن علی بن الحسین ( امام باقر
) است ؟ این مرد شریف ، دیگر چرا دنیا را پی‏جویی می‏كند ؟ ! لازم شد
نصیحتی بكنم و او را از این روش باز دارم .
نزدیك آمد و سلام داد . امام باقر نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام داد
.
- " آیا سزاوار است مرد شریفی مثل شما در طلب دنیا بیرون بیاید ، آن‏
هم در چنین وقتی و در چنین گرمایی ، خصوصا با این اندام فربه كه حتما
باید متحمل رنج فراوان بشوید ؟ ! " .
" چه كسی از مرگ خبر دارد ؟ كی می‏داند كه چه وقت می‏میرد ؟ شاید همین‏
الان مرگ شما رسید . اگر خدای نخواسته در همچو حالی مرگ شما فرا رسد ،
چه وضعی برای شما پدید خواهد آمد ؟ ! شایسته شما نیست كه دنبال دنیا
بروید ، و با این تن فربه در این روزهای گرم ، این مقدار متحمل رنج و
زحمت بشوید . خیر ، خیر ، شایسته شما نیست " .
امام باقر دستها را از دوش كسان خود برداشت و به دیوار تكیه كرد و
گفت : " اگر  مرگ من در همین حال برسد و من بمیرم ، در حال عبادت و انجام وظیفه از
دنیا رفته‏ام ، زیرا این كار ، عین طاعت و بندگی خداست . تو خیال كرده‏ای‏
كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعاست . من زندگی و خرج دارم ، اگر كار
نكنم و زحمت نكشم ، باید دست حاجت به سوی تو و امثال تو دراز كنم . من‏
در طلب رزق می‏روم كه احتیاج خود را از كس و ناكس سلب كنم . وقتی باید
از فرارسیدن مرگ ترسان باشم كه در حال معصیت و خلافكاری و تخلف از
فرمان الهی باشم ، نه در چنین حالی كه ، در حال اطاعت امر حق هستم ، كه‏
مرا موظف كرده بار دوش دیگران نباشم ، و رزق خود را خودم تحصیل كنم "
.
زاهد : " عجب اشتباهی كرده بودم ، من پیش خود خیال كردم كه دیگری را
نصیحت كنم . اكنون متوجه شدم كه خودم در اشتباه بوده‏ام ، و روش غلطی را
می‏پیموده‏ام و احتیاج كاملی به نصیحت داشته‏ام "

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.