• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 2913)
چهارشنبه 11/5/1391 - 6:32 -0 تشکر 487410
داستان های قرآن


آفرینش حضرت آدم (ع)

  

در قرآن 17 بار سخن از حضرت آدم ـ علیه السلام ـ به میان آمده.[1] در این جا به بخشی از زندگی ایشان كه در قرآن آمده با توجه به روایات و گفتار مفسران، اشاره می‌كنیم:

خبر از آفرینش خلیفه خدا به فرشتگان

خداوند اراده كرد تا در زمین خلیفه و نماینده‌ای كه حاكم زمین باشد قرار دهد، چرا كه خداوند همه چیز را برای انسان آفریده است.[2] موقعیت و لیاقت انسان را به گونه‌ای قرار داده تا بتواند به عنوان نماینده خدا در زمین باشد.
خداوند قبل از آن كه آدم ـ علیه السلام ـ پدر انسانها را به عنوان نماینده خود در زمین بیافریند، این موضوع بسیار مهم را به فرشتگان خبر داد. فرشتگان با شنیدن این خبر سؤالی نمودند كه ظاهری اعتراض گونه داشت و عرض كردند:
«پروردگارا!‌ آیا كسی را در زمین قرار می‌دهی كه:
1. فساد به راه می‌اندازد؛
2. و خونریزی می‌كند؛
این ما هستیم كه تسبیح و حمد تو را به جا می‌آوریم، بنابراین چرا این مقام را به انسان گنهكار می‌دهی نه به ما كه پاك و معصوم هستیم؟»
خداوند در پاسخ آنها فرمود: «من حقایقی را می‌دانم كه شما نمی‌دانید».[3]
خداوند همه حقایق، اسرار و نامهای همه چیز (و استعدادها و زمینه‌های رشد و تكامل در همه ابعاد) را به آدم ـ علیه السلام ـ آموخت. و آدم ـ علیه السلام ـ همه آنها را شناخت.
آن گاه خداوند آن حقایق و اسرار را به فرشتگان عرضه كرد و در معرض نمایش آنها قرار داد و به آنها فرمود: «اگر راست می‌گویید كه لیاقت نمایندگی خدا را دارید نام اینها را به من خبر دهید، و استعداد و شایستگی خود را برای نمایندگی خدا در زمین، نشان دهید.»
فرشتگان (دریافتند كه لیاقت و شایستگی، تنها با عبادت و تسبیح و حمد به دست نمی‌آید، بلكه علم و آگاهی پایه اصلی لیاقت است از این رو) با عذرخواهی به خدا عرض كردند: «خدایا! تو پاك و منزّه هستی، ما چیزی جز آن چه تو به ما آموخته‌ای نمی‌دانیم، تو دانا و حكیم می‌باشی».[4]
به این ترتیب فرشتگان كه به لیاقت و برتری آدم ـ علیه السلام ـ نسبت به خود پی‌برده و پاسخ سؤال خود را قانع كننده یافتند، به عذرخواهی پرداخته، و دریافتند كه خداوند می‌خواهد انسانی به نام آدم ـ علیه السلام ـ بیافریند كه سمبل رشد و تكامل، و گل سرسبد موجودات است، و ساختار وجودی او به گونه‌ای آفریده شده كه لایق مقام نمایندگی خدا است.

آفرینش آدم، و نگاه او به نورهای اشرف مخلوقات

آدم از دو بعد تشكیل شده، جسم و روح. خداوند نخست جسم او را آفرید، سپس روح منسوب خود را در او دمید،‌و به صورت كامل او را زنده ساخت.
از آیات مختلف قرآن و تعبیرات گوناگونی كه درباره چگونگی آفرینش انسان آمده به خوبی استفاده می‌شود كه انسان در آغاز، خاك بوده است،[5] سپس با آب آمیخته شده است و به صورت گِل درآمده است،[6] و بعد به گل بدبو (لجن) تبدیل شده،[7] سپس حالت چسبندگی پیدا كرده،[8] سپس به حالت خشكیده درآمده و هم چون سفال گردیده است.[9]
فاصله زمانی این مراحل كه چند سال طول كشیده، روشن نیست.
این قسمت نشان دهنده مراحل تشكیل جسم آدم است، كه همچنان تكمیل شد تا به صورت یك جسد كامل درآمد.
در كتاب ادریس[10] آمده: روزی حضرت ادریس پیامبر، به یاران خود رو كرد و گفت: روزی فرزندان آدم در محضر او پیرامون بهترین مخلوقات خدا به گفتگو پرداختند، بعضی گفتند: او پدر ما آدم ـ علیه السلام ـ است، چرا كه خداوند او را با دست مرحمت خود آفرید، و روح منسوب به خود را در او دمید، و به فرمان او، فرشتگان به عنوان تجلیل از مقام آدم ـ علیه السلام ـ، او را سجده كردند، و آدم را معلم فرشتگان خواند، و او را خلیفه خود در زمین قرار داد، و اطاعت او را بر مردم واجب نمود.
جمعی گفتند: نه بلكه بهترین مخلوق خدا فرشتگانند كه هرگز نافرمانی از خدا نمی‌كنند، و همواره در اطاعت خدا به سر می‌برند، در حالی كه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و همسرش بر اثر ترك اَوْلی از بهشت اخراج شدند، گرچه خداوند توبه آنها را پذیرفت و آنان را هدایت كرد، و به ایشان و فرزندان با ایمانشان وعده بهشت داد.
گروه سوم گفتند: بهترین خلق خدا جبرئیل است كه در درگاه خدا امین وحی می‌باشد. گروه دیگر سخن دیگر گفتند. گفتگو به درازا كشید تا این كه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ در آن مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از ماجرا، چنین فرمود:
ای فرزندانم! آن طور كه شما فكر می‌كنید نادرست است. هنگامی كه خداوند مرا آفرید و روحش را در من دمید، بلند شده و نشستم. همین طور كه به عرش خدا می‌نگریستم، ناگهان پنج نور بسیار درخشان را دیدم. غرق در پرتو انوار آنها شدم و از خداوند پرسیدم این پنج نور كیستند؟ خداوند فرمود: «این پنج نور، نورهای اشرف مخلوقات، باب‌ها و واسطه‌های رحمت من هستند، اگر آنها نبودند تو و آسمان و زمین و بهشت و دوزخ و خورشید و ماه را نمی‌آفریدم.»
پرسیدم: خدایا نام اینها چیست؟ فرمود: به عرش بنگر. وقتی به عرش نگاه كردم، این نامها را مشاهده نمودم: «بارقلیطا، ایلیا، طیطه، شَبَر، شُبَیر» (كه به زبان سریانی است، یعنی محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ) بنابراین برترین مخلوقات این پنج تن هستند.[11]

فرشتگان و سجده بر آدم ـ علیه السلام ـ

مراحل جسمی آدم ـ علیه السلام ـ او را به مقامی نرسانید كه لیاقت یابد و به عنوان گل سرسبد موجودات و مسجود فرشتگان، معرفی شود. مرحله تكاملی بشر به آن است كه روح انسانی از جانب خدا به او دمیده گردد، دراین صورت است كه آدم در پرتو آن روح ویژه انسانی، لیاقت و استعداد فوق العاده پیدا می‌كند، و خداوند به فرشتگان فرمان می‌دهد كه به عنوان تكریم و تجلیل از مقام آدم ـ علیه السلام ـ او را سجده كنند، یعنی خدا را سجده شكر بجا آورند كه چنین موجود ممتازی را آفریده است.
خداوند به فرشتگان خطاب نمود و فرمود: «من بشری از گل می‌آفرینم، هنگامی كه آن را موزون نمودم و از روح خودم در آن دمیدم بر آن سجده كنید.»[12]
بنابراین سجده فرشتگان به خاطر آن روح ویژه‌ای بود كه خداوند در كالبد بشر دمید، و چنین روحی، به آدم لیاقت داد تا نماینده خدا در روی زمین شود.
آدم دارای دو بُعد است: جسم و روح انسانی. جسم او به حكم مادی بودنش، او را به امور منفی دعوت می‌كرد و روح او به حكم ملكوتی بودنش او را به امور مثبت فرامی‌خواند.
فرشتگان جنبه‌های مثبت آدم ـ علیه السلام ـ را بر اساس فرمان خدا، دیدند، و بدون چون و چرا آدم را سجده كردند، یعنی در حقیقت خدا را در راستای تجلیل از آدم سجده نمودند.[13]
ولی ابلیس جنبه منفی آدم، یعنی جسم او را مورد مقایسه قرار داد، و از سجده كردن آدم خودداری نمود، و فرمان خدا را انجام نداد.
درست است كه سجده بر آدم ـ علیه السلام ـ واقع شده و آدم ـ علیه السلام ـ قبله این سجده قرار گرفت. ولی همه انسانها در این افتخار شركت دارند، چرا كه لیاقت و استعدادهای ذاتی آدم موجب چنین تجلیلی از مقامش گردید، و چنین لیاقتی در سایر انسانها نیز وجود دارد.
از این رو در روایات معراج نقل شده: در یكی از آسمانها، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به جبرئیل فرمود: «جلو بایست تا همه ما و فرشتگان به تو اقتدا كنیم.»
جبرئیل پاسخ داد: «از آن هنگام كه خداوند به ما فرمان داد تا آدم را سجده كنیم، بر انسانها پیشی نمی‌گیریم، و امام جماعت آنها نمی‌شویم».
و نیز هنگامی كه آدم ـ علیه السلام ـ از دنیا رفت، فرزندش «هِبَهُ الله» به جبرئیل گفت: «جلو بایست و بر جنازه آدم ـ علیه السلام ـ نماز بخوان». جبرئیل در پاسخ گفت: «ای هِبَهُ الله! خداوند به ما فرمان داد تا آدم را در بهشت سجده كنیم، بنابراین برای ما روا نیست كه امام جماعت یكی از فرزندان آدم ـ علیه السلام ـ قرار گیریم.»[14]

تكبر و سركشی ابلیس

ابلیس گرچه فرشته نبود[15] ولی از عابدان ممتاز خدا با نام «حارث» در میان كرّوبیان و فرشتگان، به عبادت خدا اشتغال داشت، و به فرموده حضرت علی ـ علیه السلام ـ، «او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، كه معلوم نیست از سالها دنیا است یا سالهای آخرت، در عین حال لحظه‌ای تكبر، همه عبادت او را پوچ و نابود ساخت».[16]
همه فرشتگان فرمان حق را به طور سریع اجرا كردند، ولی ابلیس بر اثر تكبر، از سجده نمودن خودداری ورزید، و در صف كافران قرار گرفت.[17]
مطابق آیه 34 بقره، ابلیس در این نافرمانی، مرتكب سه انحراف و خلاف شد:
1. خلاف عملی: چنان كه تعبیر به «اَبی» (سركشی كرد) بیانگر آن است، كه موجب فسق او شد.
2. خلاف اخلاقی: چنان كه تعبیر به «اِستَكْبَرَ» (تكبیر ورزید) حاكی از آن است كه موجب خروج او از بهشت، و داخل شدنش به دوزخ گردید.
3. خلاف عقیدتی، كه با مقایسه كبر آمیز خود، عدل الهی را انكار كرد «وَ كانَ مِنَ الْكافِرِینَ؛ از كافران گردید».
خداوند به ابلیس خطاب كرد و فرمود: «ای ابلیس! چه چیز مانع تو شد كه از سجده كردن مخلوقاتی كه با قدرت خود آن را آفریدم سرباز زدی؟»
ابلیس در پاسخ خدا، نه تنها عذرخواهی نكرد، بلكه با مقایسه غلط خود كه مقایسه جسم خود با جسم آدم بود گفت: «من از آدم بهترم، مرا از آتش آفریده‌ای، ولی آدم را از گِل و آتش بر گل برتری دارد.
همین تكبر و خود برتربینی ابلیس باعث شد كه خداوند به او فرمان داد:
«فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیكَ لَعْنَتِی إِلى یوْمِ الدِّینِ؛ از آسمانها و صفوف فرشتگان خارج شو كه تو رانده درگاه منی،‌ و قطعاً لعنت من بر تو تا روز قیامت ادامه دارد.»
ابلیس گفت: «پروردگارا! مرا تا روزی كه انسانها برانگیخته می‌شوند (روز قیامت) مهلت بده».
خداوند فرمود: «تو از مهلت شد‌گان هستی، ولی تا روز و زمان معین.» ابلیس (كه از این مهلت، بیشتر مغرور شد، و از آن جا كه در رابطه با آدم ـ علیه السلام ـ رانده درگاه خدا شده بود، همه دشمنی خود را به آدم آشكار كرد و) گفت: «خدایا به عزتت سوگند، همه انسانها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از میان آنها، كه بر آنها سلطه ندارم».[18]

ادامه تكبر ابلیس

گویند: در عصر حضرت موسی ـ علیه السلام ـ، روزی ابلیس نزد حضرت موسی ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: «می‌خواهم هزار و سه پند به تو بیاموزم».
موسی ـ علیه السلام ـ او را شناخت و به او فرمود: «آن چه كه تو می‌دانی، بیشتر از آن را من می‌دانم، نیازی به پندهای تو ندارم».
جبرئیل ـ علیه السلام ـ بر موسی ـ علیه السلام ـ نازل شد و عرض كرد: «ای موسی! خداوند می‌فرماید: هزار پند او فریب است، اما سه پند او را بشنو».
موسی ـ علیه السلام ـ به ابلیس فرمود: «سه پند از هزار و سه پندت را بگو!»
ابلیس گفت: «1. هر گاه تصمیم بر انجام كار نیكی گرفتی، در انجام آن شتاب كن و گرنه تو را پشیمان می‌كنم؛ 2. اگر با زن نامحرمی خلوت كردی، از من غافل نباش كه تو را به عمل منافی عفت وادار می‌نمایم؛ 3. هرگاه خشمگین شدی، جای خود را عوض كن، و گرنه موجب فتنه خواهم شد.
اكنون كه تو را سه پند دادم (به تو حقّی پیدا كردم) در عوض، از خدا بخواه تا مرا بیامرزد.»
موسی ـ علیه السلام ـ خواسته ابلیس را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شیطان آن است كه به كنار قبر آدم ـ علیه السلام ـ برود و خاك قبر او را سجده كند.»
حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمان خدا را به ابلیس ابلاغ كرد.
ابلیس كه هم چنان در خودخواهی و تكبر غوطه‌ور بود، گفت: «ای موسی!‌ من در آن هنگام كه آدم ـ علیه السلام ـ زنده بود، بر او سجده نكردم، چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟!».[19]

پی نوشت ها :

[1] . و هشت بار دیگر به عنوان «یا بَنِی آدم».
[2] . بقره، 29.
[3] . بقره، 30.
[4] . بقره، 32.
[5] . حج، 5.
[6] . انعام، 2.
[7] . حجر، 28.
[8] . صافات، 11.
[9] . الرحمن، 14.
[10] . كتاب ادریس در سال 1895 میلادی در لندن به زبان سریانی چاپ شده است و روایت فوق در صفحه 514 و 515 آن آمده است.
[11] . علیٌّ و الحاكمون، تألیف استاد دكتر محمد صادقی، ص 53.
[12] . ص، 71.
[13] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 58.
[14] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 58.
[15] . به گفته قرآن، ابلیس از نژاد جن بود، كه در جمع فرشتگان عبادت می‌كرد. (كهف، 50)
[16] . نهج البلاغه، خطبه 192.
[17] . بقره، 34.
[18] . سوره صاد، آیه 71 تا 83؛ نام ابلیس حارث بود، پس از آن كه از درگاه خداوند رانده شد، به ابلیس لقب گرفت، زیرا ابلیس یعنی مأیوس گشته از رحمت خدا.
[19] . همای سعادت، ص 206.

منبع:www.andisheqom.com

چهارشنبه 11/5/1391 - 7:19 - 0 تشکر 487432


آدم و حوّا در بهشت






در دنیا جایگاهی بسیار خوب و پردرخت و شاداب وجود داشت كه به آن بهشت دنیا می‌گفتند. خداوند آدم ـ علیه السلام ـ را در همانجا آفرید و روح انسانی را در او دمید، و به فرشتگان فرمان داد تا او را سجده كنند.[1]
از آن جا كه خداوند اراده كرده بود تا فرزندانی به آدم عطا كند، و نسل او را به وجود آورد، مشیت او چنین قرار گرفت كه حضرت آدم همسری داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او دارای فرزند گردد.
خداوند حوّا را از زیادی گِل آدم ـ علیه السلام ـ آفرید، بنابراین حوّا بعد از آفرینش آدم ـ علیه السلام ـ آفریده شده است.[2]
عمرو بن ابی مقدام می‌گوید: از امام باقر ـ علیه السلام ـ پرسیدم: «خداوند حوّا را از چه چیز آفرید؟»
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «مردم در این مورد چه می‌گویند؟» گفتم: «می‌گویند خداوند حوّا را از یكی از دنده‌های آدم ـ علیه السلام ـ آفرید». فرمود: «آنها دروغ می‌گویند، آیا خداوند ناتوان است كه حوّا را از غیر دنده آدم بیافریند؟»
گفتم: «فدایت گردم ای پسر رسول خدا! پس خداوند حوّا را از چه چیز آفرید؟
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: «پدرم از پدرانش نقل كرد كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: خداوند متعال مقداری از گِل را گرفت و آن را با دست قدرتش درهم آمیخت، و از آن گِل، آدم ـ علیه السلام ـ را آفرید، و سپس از آن گل مقداری اضافه آمد، خداوند از آن اضافی، حوّا ـ علیها السلام ـ را آفرید.»[3]
آدم ـ علیه السلام ـ به این ترتیب از تنهایی بیرون آمد، و با حوّا اُنس گرفت؛ چنان كه امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «ازاین رو زنان را «نساء» می‌گویند، چون این واژه در اصل اُنس است، و برای آدم ـ علیه السلام ـ جز حوّا كسی نبود تا با او اُنس بگیرد.»[4]
آری زن و مرد از یك ریشه‌اند، و هر دو انسان بوده و تكمیل كننده همدیگر می‌باشند، و آرامش آنها در زندگی و انس با همدیگر تحقق می‌یابد.

آزمایش آدم و حوّا، در بهشت دنیا

آدم از چگونگی زندگی بر روی زمین هیچ گونه اطلاعی نداشت، و تحمل زحمت‌های آن، بدون مقدمه برای او مشكل بود، و از چگونگی كردار و رفتار در زمین باید اطّلاعات و آگاهی پیدا می‌كرد. بنابراین می‌بایست مدّتی كوتاه تمرین‌ها و آموزش‌های لازم را در محیط آرامِ بهشتِ دنیا ببیند، و بداند زندگی روی زمین با برنامه‌ها و تكالیف و مسئولیت‌ها آمیخته است، كه انجام صحیح آنها باعث سعادت و تكامل و بقای نعمت است و سرباز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتی.
و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده، اما این آزادی به طور مطلق و نامحدود نیست كه هر چه خواست انجام دهد. او می‌بایست از پاره‌ای از اشیاء روی زمین چشم بپوشد. نیز لازم بود بداند، چنان نیست كه اگر خطا و لغزشی كند، درهای سعادت برای همیشه به روی او بسته می‌شود و راه بازگشت برای او نیست، بلكه راه بازگشت وجود دارد و او می‌تواند پیمان ببندد كه برخلاف دستور خدا كاری را انجام ندهد، تا بار دیگر به بهره‌مندی از نعمت‌های الهی نائل گردد.
او در محیط بهشت لازم بود تا حدّی پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگی زندگی در زمین را فراگیرد، و با داشتن این آمادگی، به روی زمین قدم بگذارد. اینها اموری بود كه هم آدم و هم فرزندان او در زندگی آینده خود به آن نیاز داشتند. بنابراین شاید علت این كه آدم ـ علیه السلام ـ در عین این كه برای خلافت و نمایندگی خدا در زمین، آفریده شده بود، اما مدتی در بهشت دنیا، درنگ كرد، این بود كه دستورهایی به او داده شود، تا تمرین و آموزش‌های لازم را برای ورود به زمین ببیند.[5] بنابراین سكونت آدم و حوّا در بهشت، در حقیقت دوره آموزشی آنها برای پاگذاشتن به میدان زمین برای جبهه‌گیری در برابر انحرافات و ناملایمات، و كسب سعادت بود.

اخراج آدم و حوّا از بهشت

خداوند آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ را در بهشت دنیا سكونت داد، و فرمود: شما در بهشت ساكن شوید و از هر جا می‌خواهید از نعمت‌های آن، گوارا بخورید اما نزدیك این درخت نشوید كه از ستمگران خواهید شد.[6]
ولی شیطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج كرد. «در این هنگام به آنها گفتیم؛ همگی بر زمین فرود آیید، در حالی كه بعضی دشمن دیگری خواهید بود، و برای شما تا مدت معینی در زمین قرارگاه و وسیله بهره‌برداری هست.»[7]
خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ فرمود: «از همه میوه‌ها و نعمت‌های بهشت آزاد هستید بخورید، گوارای وجودتان باشد، ولی تنها از این درخت نخورید، و حتی به آن درخت نزدیك نشوید.» ولی شیطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه كرد تا لباسهای تقوا را كه باعث كرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نكرده مگر به خاطر این كه (اگر از آن بخورید) فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند، و برای آنها سوگند یاد كرد كه من خیرخواه شما هستم، به این ترتیب آنها را با فریبكاری، از مقامشان فرود آورد. هنگامی كه آنها فریب شیطان را خوردند، و از آن درخت چشیدند، لباسهای كرامت و احترام، از اندامشان فرو ریخت و به چنین سرانجام شوم گرفتار آمده[8] و در نتیجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند.
خداوند آنها را سرزنش كرد و فرمود: «آیا من شما را از آن درخت منع نكردم و نگفتم كه شیطان دشمن آشكار شما است؟»[9]

گفتگوی جبرئیل با آدم ـ علیه السلام ـ

در روایت آمده: آدم و حوّا ـ علیهم السلام ـ وقتی كه از بهشت دنیا اخراج شدند، در سرزمین مكه فرود آمدند. حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بر كوه صفا در كنار كعبه، هبوط كرد و در آن جا سكونت گزید و از این رو آن كوه را صفا گویند كه آدم صفی الله (برگزیده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوّا ـ علیها السلام ـ بر روی كوه مروه (كه نزدیك كوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سكونت گزید. آن كوه را از این رو مروه گویند كه مرئه (یعنی زن كه منظور حوّا باشد) در آن سكونت نمود.
آدم ـ علیه السلام ـ چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گریه كرد. جبرئیل نزد آدم ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: «ای آدم! آیا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نیافرید، و روح منسوب به خودش را در كالبد وجود تو ندمید، و فرشتگانش بر تو سجده نكردند؟!»
آدم گفت: «آری، خداوند این گونه به من عنایتها نمود».
جبرئیل گفت: «خداوند به تو فرمان داد كه از آن درخت مخصوص بهشت نخوری، چرا از آن خوردی؟»
آدم ـ علیه السلام ـ گفت: «ای جبرئیل! ابلیس سوگند یاد كرد كه خیرخواه من است و گفت از این درخت بخورم. من تصور نمی‌كردم و گمان نمی‌كردم موجودی كه خدا او را آفریده، سوگند دروغ به خدا، یاد كند.»[10]

چگونگی توبه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ

پس از آن كه آدم و حوّا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر این گناه (ترك اولی) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتی محروم گشتند، به طور سریع به اشتباه خود پی بردند و توبه كردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهی طلب رحمت كرده و گفتند:
«پروردگارا! ما به خویشتن ستم كردیم، و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نكنی از زیانكاران خواهیم بود.»
خداوند به آنها فرمود: «از مقام خویش فرود آیید، در حالی كه بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر دشمن خواهید بود (شیطان دشمن شما است و شما دشمن او) و برای شما در زمین قرارگاه و وسیله بهره گیری تا زمان معینی است، در زمین زنده می‌شوید و در آن می‌میرید و در رستاخیز از آن خارج می‌شوید.»[11]
به این ترتیب آدم و حوّا به زمین آمدند و گرفتار رنجهای زمین شدند، ولی توبه حقیقی كردند و خداوند توبه آنها را پذیرفت.
خداوند مهربان به آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ لطف كرد و كلماتی را به آنها آموخت تا آنها در دعای خود آن كلمات را از عمق جان بگویند و توبه خود را آشكار و تكمیل نمایند.[12]
از امام باقر ـ علیه السلام ـ نقل شده كه آن كلمات كه آدم و حوّا، هنگام توبه گفتند چنین بود:
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْلِی اِنَّكَ خَیرُ الْغافِرِینَ؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، تو پاك و منزه هستی، تو را ستایش می‌كنم، من به خود ستم كردم، مرا ببخش كه تو بهترین بخشندگان هستی.»
« اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ، رَبِّ اِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَارْحَمْنِی اِنَّكَ خَیرُ الرّاحِمِینَ؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، ‌تو پاك و منزهی تو را ستایش می‌كنم، پروردگار من به خود ستم كردم، به من رحم كن كه تو بهترین رحم كنندگان هستی.»
«اَللّهُمَّ لا اِلهَ اِلّا اَنْتَ، سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ، رَبِّ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَتُبْ عَلَی اِنَّكَ اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحِیمِ؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، پاك و منزهی، تو را ستایش می‌كنم، پروردگار من به خود ستم كردم، توبه‌ام را بپذیر كه تو بسیار توبه پذیر و مهربان هستی.»[13]
مطابق روایاتی كه از طریق شیعه و اهل تسنّن نقل شده، در كلماتی كه خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبه‌اش پذیرفته شد نام پنج تن آل عبا بود، او گفت: «بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِی وَ فاطِمَهَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ».[14]
و در روایت امامان و اهلبیت ـ علیهم السلام ـ چنین آمده: «آدم ـ علیه السلام ـ سربلند كرد و عرش خدا را دید، كه در آن نامهای ارجمندی نوشته شده بود، پرسید این نامهای ارجمند از آن كیست؟ به او گفته شد: این نامها نام برترین خلایق در پیشگاه خداوند متعال است كه عبارتند از: محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ. آدم برای پذیرش توبه‌اش، به آنها متوسل شد و خداوند به بركت وجود آنها، توبه او را پذیرفت.»[15

پی نوشت ها :

[1] . در روایت امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده: «منظور از بهشت، بهشت دنیا بوده» (نور الثقلین، ج 1، ص 62).
[2] . چنان كه این مطلب به طور سربسته، از آیه اول سوره نساء و آیه ششم سوره روم استفاده می‌شود. آن چه در بعضی روایات آمده كه حوّا از آخرین دنده چپ آدم ـ علیه السلام ـ گرفته شده، از اسرائیلیات است و از فصل دوم «سِفر تكوین» تورات تحریف یافته، وارد روایات اسلامی شده است، زیرا تعداد دنده‌های زن و مرد، تفاوتی با هم ندارند، و كمتر بودن یك دنده در مردان در جانب چپ از افسانه است. (سفر تكوین، قسمت اول اسفار موسی ـ ـ علیه السلام ـ و یكی از كتب پنجگانه تورات است).
[3] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 430.
[4] . همان مدرك.
[5] . تفسیر نمونه، ج 1، ص 184 و 185.
[6] . بقره، 35؛ اعراف، 19. در قرآن در شش مورد از درخت ممنوعه سخن به میان آمده، ولی از چگونگی و نام آن ذكری نشده است، و در روایات از حضرت رضا ـ علیه السلام ـنقل شده كه آن درخت، درخت گندم بوده و علاوه بر گندم، محصول انگور نیز می‌داده است، و آدم ـ علیه السلام ـوقتی كه مسجود فرشتگان واقع شد، در ذهن خود به خود گفت: آیا خداوند انسانی برتر از مرا آفریده است؟ خداوند به او فرمود: سرت را به سوی آسمان بلند كن، او چنین كرد، دید در ساق عرش نوشته شده: «معبودی جز خدای یكتا و بی‌همتا نیست، محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسول خدا، و علی ـ علیه السلام ـامیر مؤمنان است، و همسرش فاطمه ـ سلام الله علیها ـ بانوی برجسته جهانیان است، و حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ دوجوانان اهل بهشتند.» آدم عرض كرد: پروردگارا! اینها كیانند؟ خداوند فرمود: اینها از ذریه تو و بهتر از تو و همه خلایق می‌باشند، اگر آنها نبودند تو و بهشت و دوزخ و آسمان و زمین را نمی‌آفریدم، از این كه با چشم حسادت به آنها نگاه كنی بپرهیز، و آرزوی وصول به مقام آنها را نكن... (تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 60، به نقل از عیون اخبار الرضا) بنابراین آن درخت ممنوعه هم جنبه مادی داشته كه همان درخت گندم باشد و هم جنبه معنوی داشت كه درخت حسد باشد. روی این اساس آدم ـ علیه السلام ـو حوّا ـ علیها السلام ـ از دو درخت (یا از یك درخت دارای دو میوه) خوردند و از دو حد مادی و معنوی تجاوز نمودند، از این رو از بهشت رانده شدند.
[7] . بقره، 36.
[8] . توضیح این كه: گناه بر دو گونه است: 1. مطلق؛ 2. نسبی؛ گناه نسبی آن است كه عمل غیرحرامی از شخص بزرگی سر زند كه با توجه به شخصیت او، شایسته او نباشد. اگر او آن را انجام داد گناه نسبی محسوب می‌شود، مانند این كه فرد ثروتمندی در یك امر خیری كه سزاوار است صد هزار تومان پول بدهد، ده تومان بدهد، یا هیچ ندهد یا اینكه این كار از دیگران مباح و یا مستحب است و هیچ گونه گناهی ندارد، برای او گناه نسبی محسوب می‌شود. گناه آدم نیز این گونه بود كه از آن به ترك اولی تعبیر می‌شود،. در روایتی آمده: حضرت رضا ـ علیه السلام ـفرمود: «ماجرای لغزش آدم ـ علیه السلام ـقبل از نبوت او بود، و از گناهان كوچكی بود كه قابل عفو است». (نور الثقلین، ج 1، ص 50).
به عبارت روشنتر: نهی خدا، ارشادی بود و جنبه توصیه و راهنمایی داشت، نه تكلیفی كه انجامش حرام باشد. مانند سفارش پزشك كه فلان غذا را نخور كه اگر بخوری بیمار می‌گردی.
[9] . اعراف، 22.
[10] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 61.
[11] . اعراف، 23 ـ 25؛ بقره، 24 و 25.
[12] . بقره، 37.
[13] . مجمع البیان، ج 1، ص 89 (ذیل آیه 37 بقره).
[14] . الدّر المنثور، ج 1، ص 60 و 61؛ مناقب ابن مغازلی شافعی، چاپ اسلامیه، ص 63.
[15] . مجمع البیان، ج 1، ص 89؛ نور الثقلین، ج 1، ص 67 و 68؛ منافاتی ندارد كه خداوند در عباراتی كه به آدم و حوّا آموخت تا توبه‌ كنند، هم كلمات توحید، و هم نام پنج تن آل عبا ـ علیهم السلام ـ را واسطه توبه آنان قرار داده باشد.

منبع:www.andisheqom.com

چهارشنبه 11/5/1391 - 7:22 - 0 تشکر 487433

داستان فیل سواران






فیل سواران به فرماندهی « ابرهه» به شهر مكه آمدند. آن ها می خواستند خانه ی كعبه را خراب كنند تا دیگر مردم به زیارت آن جا نروند. حضرت عبدالمطلب به دیدار ابرهه كه پادشاه یمن بود رفت. ابرهه از عبدالمطلب خوشش آمد. ابرهه در دل گفت هرچه این پیرمرد بگوید انجام می دهم؛ اما عبدالمطلب به جای این كه از او بخواهد به شهر حمله نكند، گفت شتران مرا بده. ابرهه خیلی تعجب كرد؛ اما عبدالمطلب گفت خانه ی كعبه خدایی دارد. عبدالمطلب به شهر برگشت. مردم را خبر كرد و دستور داد به كوه ها بروند. خودش نیز كنار خانه ی كعبه رفت و تا صبح دعا كرد. روز بعد ابرهه به لشگرش دستور داد تا به شهر حمله كنند؛ اما فیل ها تكان نخوردند. در این هنگام مردم دیدند كه دسته ی بزرگی از پرندگان به سوی شهر می آیند.
خورشید كم كم خودش را از پشت كوه ها بالا كشیده بود. ناگهان عبدالله دید ابر سیاهی از سوی دریا پیدا شد. عبدالله خوب نگاه كرد. ابر سیاه به سرعت به سوی شهر مكه می آمد. عبدالله فهمید كه خبر تازه ای شده است. با خود گفت:« این نباید ابر باشد. انگار همه جای آن بالا و پایین می رود!» لكه ی بزرگ و سیاه، نزدیك تر شد. عبدالله فهمید كه اشتباه نكرده است. لكه ی سیاه، پرندگان كوچكی بودند كه همه با هم داشتند پرواز می كردند. عبدالله پارچه ی سفیدی را كه به سرش بسته بود از روی سر برداشت و در هوا چرخاند. سپس دستش را دور دهانش گذاشت و فریاد زد:« پدر! پدر! پرنده ها به این سو می آیند... می آیند...» صدای او در كوه پیچید و به گوش عبدالمطلب رسید. عبدالمطلب با عجله برخاست و به پسرانش گفت:« زود باشید. باید به نزد عبدالله برویم.» و خودش به سوی قله ی كوه راه افتاد. دیگر چیزی نمانده بود كه ابر سیاه به شهر برسد. عبدالمطلب چند قدم برمی داشت، سرش را بلند می كرد و به آسمان نگاه می كرد. ابر سیاه هنوز بالای سر او نرسیده بود و او درست نمی توانست آن ها را ببیند. عبدالمطلب پسرش را صدا زد و گفت:« عبدالله، درست نگاه كن. آیا آن ها همان ابرهای همیشگی اند كه از سوی دریا می آیند؟»
عبدالله فریاد زد و گفت:« نه پدر! آن ها ابر نیستند. انبوهی از پرندگان كوچك اند كه دارند كوچ می كنند».
عبدالمطلب آهسته با خودش گفت:« كوچ! حالا كه وقت كوچ نیست!»
صدای عبدالله دوباره بلند شد:« پدر! چلچله، آن ها چلچله اند. مثل یك لشگر بزرگ به سوی ما می آیند».
عبدالمطلب حالا دیگر بالای كوه رسیده بود و داشت پرنده ها را نگاه می كرد. پس از آن كه پرنده ها را خوب نگاه كرد با شوق و ذوق گفت:« ببینید پرنده ها چه كار می كنند. حالا كه وقت كوچ نیست. امیدوارم آن ها مأموران پروردگار بزرگ باشند. اگر به سوی كعبه آمدند و طواف كردند، دیگر شك نكنید كه برای نابودی « ابرهه» آمده اند».
یكی از پسران عبدالمطلب خندید و گفت:« پدر! چه می گویی؟ این پرندگان كوچك به جنگ فیل ها و سربازان خواهند رفت؟»
عبدالمطلب گفت:« خدای بزرگ هر كاری می تواند انجام دهد».
پرندگان به شهر رسیدند و در برابر نگاه های شگفت زده ی پسران عبدالمطلب به سوی خانه ی كعبه رفتند و از همان بالا دور كعبه چرخیدند. عبدالمطلب خندید و گفت:« نگفتم، نگفتم . این ها مأمورند. این ها مأموران كوچك خدای بزرگ اند». هنوز عبدالمطلب داشت حرف می زد كه لشگر بزرگ پرندگان از هم باز شد و جلودارانِ آن ها به سوی سرزمین «مِنی» پر كشیدند و رفتند.
در میان لشگر ابرهه جنب و جوش تازه ای پدیدار شده بود. سربازان فیل ها را رها كرده بودند و آماده می شدند تا بدون فیل ها بروند. ناگهان یكی از سواران فریاد زد:« آن جا را ببینید». و با دستش بالای كوه های دوردست را نشان داد. همه ی سرها به سوی آسمان چرخید.
- چه ابر سیاه و بزرگی.
یكی گفت:« این ابر چه قدر تند حركت می كند.»
دیگری گفت: « این كه ابر نیست. طوفان سیاهی است كه گرد و غبار را به آسمان بالا برده است».
- طوفان! نه طوفان نیست. طوفان كه در آسمان نیست. طوفان روی زمین حركت می كند.
- لشگر بزرگ ملخ هاست.
- پرنده اند. دسته های بزرگ پرندگان كه دارند كوچ می كنند.
- كوچ؟ حالا كه فصل كوچ پرندگان نیست.
- انگار چلچله اند.
- چرا به سوی ما می آیند؟
ابرهه و فرماندهان او نیز توجه شان جلب شده بود. همه ایستاده بودند و به آسمان می نگریستند. گروهی هنوز گرم گفت و گو بودند كه دسته ی بی شمار پرندگان پهنای آسمان را پوشاندند. دشت زیر پای لشگریان در تاریكی فرو رفت و ناگهان بارانی از سنگ ریزه بر سر آن ها باریدن گرفت.
صدای ناله ی سربازان با صدای بال پرندگان كوچك درهم آمیخته بود. هر پرنده سه سنگ ریزه با خود آورده بود. یكی به منقار داشت و دو تا نیز در پنجه های كوچكش. هر سنگ كه رها می شد درست به سرِ سربازی می خورد و او را از پای در می آورد.
نظم و ترتیب سپاه بزرگ ابرهه برهم خورده بود. عده ای می گریختند و گروهی زیر دست و پا می رفتند. ابرهه گیج و درمانده شده بود. در میان سپاهش می چرخید و فریاد می زد؛ اما هر لحظه فریاد هولناكی از سربازی برمی خاست و توی دلش را بیش تر خالی می كرد. ناگهان درد شدیدی در سرش حس كرد؛ گویی نیزه ای به مغز سرش فرو رفت و آن را شكافت! خودش را به گردن اسبش آویزان كرد و از معركه گریخت. چند نفر از فرماندهان و سربازان نیز با او هم راه شدند و از سرزمینی كه مرگ و وحشت از آسمانش می بارید گریختند.
بیابان پشت سرشان پر از مردگانی شده بود كه تا لحظه ای پیش همگی به ویرانی و نابودی خانه ی مقدس خدا فكر می كردند. ابرهه و هم راهان اندكش سرانجام با حالی زار و بیمار به یمن رسیدند؛ ولی ابرهه دیگر نه سپاهی داشت و نه دیگر پادشاه مقتدری بود كه مردم را مجبور می كرد به كلیسای او بروند. چند روز بعد نیز ابرهه در حالی كه هنوز لرز و وحشت در چهره ی او موج می زد از دنیا رفت.
منبع: پوپك،‌ شماره 191.

چهارشنبه 11/5/1391 - 7:23 - 0 تشکر 487434


ولادت معجزه آسای عیسی (ع)





یكی از پیامبران اولوا العزم و بزرگ، حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ است كه نام مباركش در قرآن 25 بار به عنوان عیسی، و 13 بار به عنوان مسیح آمده است، واژة عیسی ترجمة عربی كلمة «یشوع» است كه به معنی نجات دهنده می‎باشد.
او 1998 سال قبل (580 سال قبل از ولادت پیامبر اسلام) در سرزمین كوفه در كنار رود فرات چشم به جهان گشود.[1] و به گفتة بعضی او در دهكدة ناصره یا بیت المقدس در عصر سلطنت فرهاد پنجم یكی از شاهان اشكانی متولّد گردید.
ولادت او به طور معجزه به اذن خدا، بدون پدر رخ داد. مادرش حضرت مریم ـ علیها السلام ـ دختر عمران از بانوان فرزانه و از شخصیتهای برجستة بنی اسرائیل بود، پدر مریم ـ علیها السلام ـ به نام عمران از نسل حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ بود و از علمای برجسته و پارسا و عابد بنی اسرائیل به شمار می‎آمد.
نام مریم ـ علیها السلام ـ در قرآن 34 بار آمده، و یك سورة قرآن (سورة نوزدهم) به نام مریم است، كه از آیة 16 تا آیة 36 به ماجرای ولادت حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ و سخن گفتن او در گهواره، و بخشی از زندگی او و چگونگی دعوتش می‎پردازد.
قبل از آن كه عیسی ـ علیه السلام ـ متولّد شود، فرشتگان از جانب خداوند مریم ـ علیها السلام ـ را به تولّد او مژده دادند و شخصیت عیسی ـ علیه السلام ـ را معرّفی كردند، چنان كه در آیة 45 سورة آل عمران می‎خوانیم:
«إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ یبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ؛ به یاد آورید هنگامی را كه فرشتگان (از جانب خدا) به مریم گفتند خداوند تو را به كلمه‎ای (وجود با عظمتی) از طرف خودش مژده می‎دهد كه نامش مسیح، عیسی بن مریم است، در حالی كه در دو جهان، انسان برجسته و از مقرّبان درگاه خدا خواهد بود.»
عیسی ـ علیه السلام ـ تحت سرپرستی مادرش مریم ـ علیها السلام ـ بزرگ شد، در سنّ دوازده سالگی به مجلس عابدان و پارسایان و اندیشمندان راه یافت، و با آنها به مباحثه و مناظره پرداخت. آثار عظمت و معرفت فوق العاده، در همان نوجوانی در چهره‎اش دیده می‎شد.
عیسی ـ علیه السلام ـ در سی سالگی مبعوث به رسالت شد، گرچه طبق آیة 30 سورة مریم (وَ جَعَلَنِی نَبِیا) هنگام كودكی در گهواره سخن گفت و خود را پیامبر خواند، ولی رسمیت رسالتش از سی سالگی به بعد بود. او دارای معجزات فراوان از جمله درمان نمودن بیماری‎های ناعلاج، و زنده كردن مردگان بود. كتاب انجیل بر او نازل شد، و دارای شریعت مستقل بود، و بنی اسرائیل را به سوی خدای یكتا و بی‎همتا دعوت می‎كرد، و بر اثر شرایط خاصّ زندگی و اجبار به سفرهای متعدد برای تبلیغ دین خدا، ازدواج نكرد و ناگزیر بود كه به طور مجرّد زندگی كند.
از زهد عیسی ـ علیه السلام ـ این كه می‎گفت: «خدایا قرص نان جوینی صبح و ظهر و شب به من برسان، بیش از این نرسان كه موجب طغیان من گردد.»
عیسی ـ علیه السلام ـ دارای دوازده نفر یار مخصوص به نام «حواریون» بود، كه در عصرش و بعد از آن، او را بسیار یاری كردند و در گسترش آیینش كوشیدند، جز یك نفر از آنها به نام «یهودا اسخریوطی» كه منافق گردید.
عیسی ـ علیه السلام ـ 33 سال عمر كرد،‌ یهودیان او را دستگیر كردند تا بكشند، خداوند او را از دست آنها نجات داد و به آسمان برد، و در روزهای آخر عمر، شمعون را وصی و جانشین خود نمود.
حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ او را تصدیق كرد و از مبلّغان آیین او گردید.[2] آیین او تا بعثت پیامبر اسلام (610 سال) ادامه یافت، و اكنون تعداد پیروان حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ در دنیا از تعداد همة پیروان ادیان دیگر بیشتر است، كه به عنوان مسیحی خوانده می‎شوند.
با این اشاره نظر شما را به داستان‎هایی از زندگی این پیامبر بزرگ جلب می‎كنیم:

ولادت معجزه آسای حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ

مریم ـ علیها السلام ـ مادر عیسی ـ علیه السلام ـ از بانوان پاك سرشت و برگزیدة خدا است (كه شرح حال تولّد او و نذر مادرش در مورد خدمتگزاری او در مسجد بیت المقدس، قبلاً در ذكر زندگی حضرت زكریا ـ علیه السلام ـ خاطرنشان گردید.)
این بانوی با عظمت، از بانوان نمونة تاریخ است كه از نظر مقام، بعد از فاطمه زهرا ـ علیها السلام ـ و خدیجة كبری ـ علیها السلام ـ بی‎نظیر می‎باشد و خداوند در قرآن او را به بزرگی و پاكی و فرزانگی ستوده است.[3]
مریم ـ علیها السلام ـ مطابق نذر مادرش، به خدمتگذاری مسجد پرداخت او تحت پرستاری حضرت زكریا ـ علیه السلام ـ هم چنان در مسجد بیت المقدس خدمت می‎كرد و به عبادت و نیایش ادامه می‎داد، تا این كه فرشتگان به نزدش آمدند و او را ـ بی‎آنكه ازدواج كرده باشد ـ به پسری به نام مسیح، عیسی بن مریم ـ علیه السلام ـ بشارت دادند. پسری كه دارای شخصیت برجسته در دنیا و آخرت است.
مریم گفت: «پروردگارا! چگونه فرزندی برای من خواهد بود، در حالی كه انسانی با من تماس نگرفته است؟»
خداوند فرمود: «خدا این گونه هر چه را بخواهد می‎آفریند، هنگامی كه وجود چیزی را بخواهد، فقط به آن می‎گوید موجود باش، آن نیز بی‎درنگ موجود می‎شود.»[4]
مریم ـ علیها السلام ـ در خلوتگاه عبادت، در گوشه‎ای از مسجد بیت المقدس مشغول راز و نیاز بود، ناگاه خداوند یكی از فرشتگان بزرگ خود (جبرئیل) را به شكل یك جوان زیبا و خوش قیافه و سالم به سوی مریم فرستاد.
پیدا است كه مریم ـ علیها السلام ـ با دیدن آن جوان بیگانه، چه حالتی پیدا می‎كند، مریمی كه همواره پاكدامن می‎زیسته و از دامان پاكان پرورش یافته و به عفّت و پاكدامنی، ضرب المثل شده، هراسان و وحشت زده شد[5] و همان لحظه (با احساسات) فریاد زد:
«من از تو به خدای رحمان پناه می‎برم، اگر پرهیزكار هستی.» مریم ـ علیها السلام ـ با نگرانی و دلهره منتظر پاسخ آن مرد جوان بود، كه ناگهان شنید او می‎گوید:
«إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِیا؛ من فرستادة پروردگار توام (آمده‎ام) تا پسری پاكیزه به تو ببخشم.»
مریم ـ علیها السلام ـ از این رو كه اطمینان یافت فرستادة خدا به سوی او آمده آرامش یافت، ولی از روی تعجب گفت:
«چگونه ممكن است فرزندی برای من باشد، در حالی كه تاكنون انسانی با من تماس نگرفته است، و زن آلوده‎ای هم نیستم؟!»
جبرئیل گفت: مطلب همین است كه پروردگارت فرموده، این كار بر من سهل و آسان است، ما می‎خواهیم او (عیسی) را نشانه‎ای برای مردم قرار دهیم، و رحمتی از سوی ما برای آنها باشد.[6]
جبرئیل ـ علیه السلام ـ در گریبان مریم ـ علیها السلام ـ دمید[7] و از آن پس مریم ـ علیها السلام ـ احساس كرد كه باردار شده است.[8]
مریم ـ علیها السلام ـ باردار شد، ولی هر چه به روز وضع حمل نزدیك می‎شد نگرانتر می‎گردید، زیرا با خود می‎گفت: «چه كسی از من می‎پذیرد كه زنی بدون همسر، باردار شود؟ اگر به من نسبت ناروا بدهند، چه كنم؟» دختری كه سالها الگوی پاكی و عفّت است، چگونه برای او نسبت ناروا قابل تحمل است؟
از سوی دیگر احساس می‎كرد كه چون فرزندش از رسولان الهی است، خداوند او را در بحرانها حفظ خواهد كرد.
لحظة درد زایمان فرا رسید، طوفانی از غم و اندوه، سراسر وجود پاك مریم ـ علیها السلام ـ را فرا گرفت، به گونه‎ای كه گفت:
«یا لَیتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذَا وَ كُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیا؛ ای كاش پیش از این مرده بودم، و به كلّی فراموش می‎شدم.»[9]
مریم ـ علیها السلام ـ هنگامی كه درد زایمان گرفت، كنار تنة درخت خرمای خشكیده‎ای رفت، تنها و غمگین بود. ناگهان (از جانب خدا) صدایی به گوشش رسید:
«غمگین مباش، خداوند در قسمت پایین پای تو، چشمة آب گوارایی را جاری ساخته است، و نظر به بالای سرت بیفكن، بنگر كه چگونه ساقة خشكیده، به درخت نخل باروری تبدیل شده كه میوه‎ها، شاخه‎هایش را زینت بخشیده‎اند. درخت را تكانی بده تا رطب تازه برای تو فرو ریزد، و از این غذای لذیذ و نیرو بخش بخور، و از آن آب گوارا بنوش، و چشمت را به این نوزاد روشن بدار و هرگاه كسی از انسانها را دیدی، (با اشاره) بگو من برای خداوند رحمان روزه‎ای (روزة سكوت) نذر كرده‎ام، بنابراین امروز با هیچ انسانی سخن نمی‎گویم و بدان كه این نوزاد خودش از خود دفاع خواهد كرد.[10]
به این ترتیب عیسی ـ علیه السلام ـ به قدرت الهی از مادری پاك و نمونه چشم به جهان گشود.

پی نوشتها:

[1]. بحار، ج 14، ص 214 (پاورقی).
[2]. بحار، ج 14، ص 250ـ326.
[3]. مانند آیة 42 آل عمران.
[4]. سورة آل عمران، آیة 45 تا 47.
[5]. بحار، ج 14، ص 223.
[6]. سورة مریم، آیة 16 تا 21.
[7]. این مطلب در قرآن با تعبیر «فَنَفَخْنا فِیها مِنْ رُوحِنا» آمده است. (انبیاء، 91؛ تحریم، 12).
[8]. بحار،‌ ج 14، ص 225.
[9]. مریم، 23.
[10]. مضمون آیات 13 تا 26 سورة مریم.
[11]. مریم، 23.
[12]. الغدیر، ج 6، ص 23. به نقل از شانزده كتاب اهل تسنّن.

چهارشنبه 11/5/1391 - 7:25 - 0 تشکر 487435

یوسف در زندان


همراه با یوسف دو نفراز خادمان فرعون هم به زندان افتادند. پس از زمانی کوتاه، هر دوی آنها خوابی عجیب دیدند و خواب خود را برای یوسف، که او را مردی نیکوکار می دانستند، تعریف کردند. یوسف معنی خوابشان را به ایشان گفت. پس از مدتی کوتاه هر چه یوسف گفته بود، اتفاق افتاد و یکی از آن دو زندانی، که پیشخدمت فرعون بود، آزاد شد و به دربار بازگشت. سال ها گذشت. یک شب، پادشاه خوابی عجیب دید و تمام خوابگزاران را به دربار نزد خود فرا خواند. پادشاه به آنها گفت:در خواب دیده ام هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را خوردند و هفت خوشه خشکیده، هفت خوشه گندم سبز را بلعیدند. به نظر شما معنی خواب من چیست؟
خوابگزاران فرعون گفتند: ما معنی خواب فرعون را نمی دانیم. در این وقت پیشخدمت فرعون، ناگهان به یاد یوسف افتاد و به فرعون گفت: مرد راستگویی را می شناسم که نامش یوسف است و او می تواند خواب فرعون را به خوبی معنی کند. اما او در زندان است.
به دستور فرعون یوسف را به دربار آوردند. او پس از شنیدن خواب فرعون گفت: معنی خواب تو این است که هفت سال پی در پی، درمصر باران فراوان خواهد بارید و کشتزارها محصول فراوان خواهند داد اما پس از آن، هفت سال دیگر می آید که قحطی و خشکسالی سرزمین مصر را در بر می گیرد. فرعون که یوسف را مردی دوراندیش و قابل اطمینان دید، او را از زندان آزاد کرد و گفت: ای یوسف من فرمانروایی مصر را به تو می سپارم. تو خود هر کاری که صلاح می دانی انجام بده تا مردم مصر در هفت سال خشکسالی از گرسنگی نمیرند. به این ترتیب یوسف، وزیر و مسئول غلات کشور و پس از فرعون دومین مرد مقتدر سرزمین مصر شد. به دستور یوسف در هفت سال فراوانی، در سرتاسر مصر انبارهای بزرگ ساختند وتا آنجا که می توانستند در آنها گندم ذخیره کردند. هفت سال فراوانی به خوبی و خوشی گذشت و هفت سال قحطی و خشکسالی فرا رسید.
در آن هفت سال، قطره ای باران از آسمان نبارید و از زمین دانه ای گل و گیاه نرویید. خشکسالی سرتاسر مصر و سرزمین های همسایه را فرا گرفت. یک روز «یعقوب» پسرانش را جمع کرد و به آنها گفت: دیگر چیزی برای خوردن نداریم. شنیده ام که در مصر گندم فراوان است. به مصر بروید و از آنجا گندم به کنعان بیاورید.
وقتی برادران یوسف به مصر آمدند، آنها را پیش یوسف بردند. یوسف آنها را شناخت اما آنها یوسف را نشناختند.
یوسف از ایشان پرسید: آیا به یاد دارید که از روی جهالت و نادانی با یوسف چه کردید؟ برادران با تعجب گفتند: آیا تو یوسفی؟ یوسف گفت آری؛ من یوسفم. و واقعاً خداوند چه منتی بر ما گذاشته است. آری هر کس پارسایی کند و شکیبا باشد خداوند پاداشی نیکو به او می دهد. برادران یوسف گفتند: به راستی که خداوند تو را بر ما برتری نمود. ما در حق تو بدی کردیم و از کار خود پشیمانیم. ما را ببخش. یوسف گفت: من شما را سرزنش نمی کنم. خداوند شما را می بخشد و او مهربان ترین مهربانان است.
و بعد پیراهنش را به برادرانش داد و گفت: با پیراهن من بروید و آن را به روی چشم های پدرم افکنید تا بینا شود. سپس با تمام کسان خود نزد من بیاید. برادران یوسف به کنعان بازگشتند و پیراهن یوسف را به صورت پدرشان افکندند و او بینا شد.
آنگاه یعقوب به اطرافیانش گفت: آیا به شما نمی گفتم که من از خداوند چیزی می دانم که شما نمی دانید؟ سپس همراه خانواده اش به مصر سفر کرد. یوسف به پیشوازشان رفت و به آنها گفت: به سرزمین مصر خوش آمدید. در امان خدا باشد. یوسف پدر و مادر و برادرانش را با خود به کاخی مجلل و با شکوه برد و در آنجا آنان بی اختیار در مقابل یوسف به سجده افتادند و چون یوسف چنین دید، ناگهان خوابی را که در کودکی دیده بود به یاد آورد و به پدرش گفت: ای پدر، ببین چگونه پروردگار من خوابی را که از پیش دیده بودم کاملاً راست درآورد؟
به راستی چه نیکویی ها درباره من کرد. مرا از تاریکی زندان نجات داد و شما را از آن بیابان دور به اینجا آورد. به یقین پروردگار من به هر که بخواهد لطف می کند و کارهای پروردگار من روی دانش و حکمتی عالی است.
منبع:نشریه روشنان،شماره 5

چهارشنبه 11/5/1391 - 7:27 - 0 تشکر 487436


نام خدا در قصر فرعونیان






درخبر است که فرعون پیش از آن که ادعای خدایی کند امر کرده بود که بالای درب قصرش کلمه شریفه «بسم الله الرحمن الرحیم» را بنویسند و چون ادعای خدایی کرد حضرت موسی علیه السلام از ایمان آوردن او ناامید شد، از وی به خداوند شکایت نمود، از طرف پروردگار متعال خطاب رسید: «ای موسی! تو در کفر او نظر داری و هلاکت او را از من می خواهی اما نظر من در آن کلمه عظیمه ای است که بالای قصر او نوشته شده است. قسم به عزت و جلالم تا وقتی که آن نام در آن جا نوشته شده من او را عذاب نمی کنم.»
گوین چون خدای متعال خواست که فرعون را عذاب کند ابتدا آن نوشته را زایل گردانید و سپس عذاب را بر او فرستاد. (1)
منبع: داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم یا آیه تسمیه آیه ای از قرآن است که در اول هر سوره ای به استثنای سوره برائت آمده است. ولی بین شیعه و سنی بر سر این که آیا این آیه جزو هر سوره است یا نه، اختلاف وجود دارد.

واژه شناسی

اسم: برخی از اهل لغت گفته اند اصل آن را سم به معنای علامت است.
رحمن: 56 بار در اثناء ایات ذکر شده است، رحمن صیغه مبالغه رحمت است که دلالت بر کثرت دارد (غیر خدا با آن توصیف نمی وشد).
رحیم: از صفات خداوند است که بر غیر خدا هم اطلاق می شود، رحیم چون بر خدا اطلاق می شود مراد از آن نعمت دهنده واحسان کننده است و چون بر غیر خدا گفته شود مقوصد مهربانی و رقت قلب است و تأثر و انفعال در خداوند محال است. ابن عباس، ابن مبارک، عاصم، کسائی، ابن عمر ابن زبیر، ابن هریره عطاء؛ طاووس و نیز امام فخر رازی در تفسیر کبیر و جلال الدین سیوطی در اتقان که مدعی تواتر روایات هستند؛ از طرفدران نظریه جزئیت می باشد. بعضی مانند مالک و ابوعمر و یعقوب می گویند که جزء هیچ سوره ای نیست وتنها برای اوائل سوره ها تیمنا نازل گشته و نیز برای فواصل سوره ها می باشد. ولی بعضی از پیروان مسلک شافعی و حمزه قائل به تفصیل اند که می گویند تنها در سوره حمد جزء سوره است ولی در سوره های دیگر نیست.

نظر عرفا

به عقیده برخی مسلمانان در حدیثی از قول پیامبر اسلام گفته شده است که: هر چه در کتاب های آسمانی است در قرآن است و هر چه در قرآن است در الفاتحه است و هر چه در فاتحه است در بسم الله الرحمن الرحیم است و هر چه در بسم الله الرحمن الرحیم است در باء است و هر چه در باء است درنقطه ای است که در زیر آن است.

مبحث معانی رمزی اعداد

بسم الله الرحمن الرحیم از نوزده حرف تشکیل شده است و مقدار عددی یا ابجدی آن 786 می باشد که این عدد بیشتر، توسط مسلمانان کشور هندوستان و پاکستان، به عنوان جایگزین بسم الله به کار می رود تا به باور آنان از نوشتن نام خداوند و یا آیه قرآن بر کاغذهای معمولی و در نتیجه قرار گرفتن در معرض آلودگی و تماس اجسام ناپاک با آن خودداری شود.

ترجمه های فارسی مختلف برای این آیه

«آیتی»: به نام خدای بخشاینده مهربان
«طاهری»: به نام خدای رحمان [و] رحیم.
«فولادوند»: به نام خداوند رحمتگر مهربان.
منبع: نشریه روشنان - ش 5

چهارشنبه 11/5/1391 - 7:30 - 0 تشکر 487437


و این گونه آدم آدم شد



هوالرحیم
یا قوم لا اسئلکم علیه ما لا ان اجری الا علی الله (سوره هود 290)
ای قوم! الله را بپرستید من برای رسالت خود از شما چیزی نمی خواهم. خداوند بهترین بخشندگان است مزد مرا تنها او خواهد داد.
دل های مرم رو به تاریکی و سیاهی رفته بود. گویی شیطان جایی برای تابش نور ایمان در دلشان باقی نگذاشته بود. فساد قوم نوح را هر روز بیشتر از روز پیشین به کام خود می کشید. نوح با زبانی گویا و دلی بردبار و اندیشه ای محکم و منطقی قوم خویش را هدایت می کرد. او امیدوار بود که روزی چشم های کافران بینا شود و راه نور را از ظلمت باز شناسد.
مسکینان و مستضعفانی چند، دعوت نوح را اجابت کردند و به او پیوستند اما مال اندوزان و دنیا دوستان که پیوستن به حق و حقیقت را برابر با از دست دادن دارایی و منافع خویش می پنداشتند، نوح را از خود می راندند و کذب وجود خود را به حقیقت گفتار نوح نسبت می دادند. و گاه بر پستی روحشان با جملات استهزا آمیز می افزودند و به نوح می گفتند:
ای نوح تو مانند ما بشری بیش نیستی و همراهان تو پست ترین مردمانند. تو و پیروانت برتری بر ما ندارید و همگی دروغگویید.
نوح را هم قوم در انکار شد
نیز بر عاد و ثمود این کار شد
هر که بر پیغمبری منکر شود
بر همه پیغمبران منکر بود
نوح در پاسخ می فرمود:
ای مردم من فرشته نیستم و ادعای دانستن علم غیب هم نکرده ام. آنچه موظفم به شما ابلاغ کنم این است که به خداوند یکتا ایمان بیاورید و نیکی و پاکی و اخلاق خوب را سرلوحه رفتار خود قرار دهید.
و باز کافران کوردل پاسخ می دادند:
این نوح! اگر دنبال رستگاری و هدایت مایی باید به ما بیاندیشی نه این گروه فقیر و ناچیز که دور تو جمع شده اند. تحمل آنان برای ما غیرممکن است.
نوح با بردباری و شکیبایی به خداوند خود پناه می برد و برای هدایت کافران دعا می کرد و از تنها یاری دهنده کافران دعا می کرد و از تنها یاری دهنده بشر می خواست تا به پیروان راستین حق کمک کند.
آزارها و ریشخندها و اذیت های کافران تمامی نداشت. با این حال نوح سال های سال به ارشاد قوم خود می پرداخت و آنان را به سوی خداوند یگانه دعوت می کرد اما بی شرمی و گستاخی قوم روز به روز، بیشتر می شد، تا آن جا که در یکی از روزها، گروهی از کافران به سوی نوح آمدند و به او گفتند: ای نوح ما دیگر نمی خواهیم تو ارشادمان کنی. ما از حرف ها و دلایل تو خسته شده ایم. دیگر درباره خدایت با ما حرف نزن...
نوح از سخنان آنان برآشفت و فرمود:
چه می گویید؟ آیا می خواهید عذاب الهی را بر سر خود فرا خوانید؟
کافران با بی شرمی گفتند:
آری! کو! کجاست آن عذابی که تو ما را از آن می ترسانی؟ مگر نمی گویی اگر ایمان نیاوریم عذاب الهی در می رسد؟ خوب! ما منتظریم برو به خدایت بگو عذابش را بفرستد!
کافران پس از گفتن این سخنان، باخنده و تمسخر از نوح دور شدند.
چیزی نگذشت که خداوند امر فرمود تا نوح از حرفه و شغل نجاری اش بهره ببرد و به کمک یارانش کشتی بزرگی بسازد.
نوح یارانش را به دور خود فراخواند و پیام الهی را به گوش آنان رساند. چیزی نگذشت که گروه مؤمنان، از تنه ی درختان کهنسال، تخته هایی فراهم آوردند و به ساخت کشتی مشغول شدند. کافران باز هم دست بردار نبودند و هر روز به نوعی برای مؤمنان مزاحمت ایجاد می کردند و با زبان عمل آنان را آزار می دادند.
یکی از آنان می گفت:
دیگری می گفت:
این پیرمرد آیا عمرت کفاف می دهد که کشتی ای به این بزرگی را تمام کنی؟
این آزارها به خانه نوح نیز راه پیدا کرده بود و حتی فرزند او را فریب داده بودند و از اونیز به عنوان ابزار آزار پدر استفاده می کردند.
نوح می دانست هیچ کلامی محکم تر و محقق تر از کلام خداوند نیست لذا تردیدی در اجرا شدن سخن خداوند نداشت و بردبار و شکیبا بودو یاوه های مردم از خدا بی خبر را به هیچ می انگاشت.
سرانجام پس از سال ها تلاش کار ساختن کشتی به پایان رسید. نوح برای آخرین بار از کافران خواست که به خدای یگانه ایمان بیاورند و از عذاب الهی خود را حفظ کنند و وارد کشتی شوند. از سوی خداوند فرمان رسید که نوح، خانواده و یارانش را سوار بر کشتی کند و دستور رسید که از هر نوع حیوان نیز، یک جفت، درون کشتی جای داده شود.
عذاب الهی با فراجوشیدن آب از میان تنور خانه ای نمایان شد. آنگاه ابرهای تیره در رسیدند و آسمان تاریک و کدر شد.
همگی سوار بر کشتی نوح شدند. باران شروع به باریدن کرد. کافران هنوز باور نمی کردند که عذاب فرا رسیده است و می پنداشتند، ابرها پس از بارش پراکنده خواهند شد.
گفت چنین رهرو فلک الست
نوح چو در فلک نبوت نشست
دعوتشان کرد به راه هدا
تا نپرستند کسی جز خدا
نوح تا آخرین لحظات از کافران می خواست تا ایمان بیاورند. اما آنان همچنان حرف های نوح را باور نمی کردند و او را از خود می راندند. نوح دل نگران پسرش بود. او را صدا کرد:
یا بنی ارکب معنا و لاتکن مع الکافرین
پسرکم! ایمان بیاور و به کشتی درآ!
پسرس در حالی که به سمت قله کوهی می شتافت مغرور و بی ایمان، رو از پدر برگرداند و گفت:
بالای کوه از غرق شدن در امانم. به کشتی تو احتیاج ندارم پدر!
امواج بالا و بالاتر می آمد و کشتی روی آب شروع به حرکت کرد. نوح چشم بر پسر نافرمانش دوخته بود و چیزی نگذشت آب همه جا را فرا گرفت و هر چه روی زمین بود را در خود بلعید و پدر به چشم خود دید که فرزند ناخلفش در آب غوطه ور شد و به کام مرگ فرو رفت.
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد.
دلتنگ به خداوند پناه برد و فرمود:
خداوندا تو خود گفتی خانواده ام رانجات می دهی! پس چرا فرزندم...؟
ندا آمد:
لیس من اهلک انه عمل غیر طالح
ای نوح! او دیگر از خاندان تو نیست. او عملی ناخوب و غیر صالح است. بر آنچه که از تو پوشیده است، درنگ مکن چرا که ما تنها به نجات مؤمنان وعده دادیم.
نوح از خداوند پوزش طلبید و به او پناه برد و فرمود: پروردگارا، به درگاه تو پناه می برم و از این که چیزی درخواست کردم که نمی دانم، پوزش می طلبم؛ یقیناً اگر تو بر من رحمت نیاوری، من زیانکار خواهم بود.
پس از چند روز، ابرها رفته رفته پراکنده شدن وآفتاب اشراق خود را بر کشتی نوح پراکنده کرد. سرنشینان شگفت زده از آنچه رخ داده بود، در انتظار فرمان الهی بودند تا آن که بر زمین و آسمان فرمان آمد که بارش به پایان رسد و زمین آب های مانده بر خویش را فرو بلعد تا کشتی به خشکی نشیند و این گونه نوح و یاران مؤمنش زندگی دوباره ای را آغاز کردند.
واقعه طوفان چو سرآمد به نوح
یافت دل از کشف و عیانش فتوح
آری اگر فلک دلی بشکند
سیل سرشک آید طوفان کند
راه نجات آمد و بر دل رسید
کشتیش از بحر به ساحل رسید
جمله به پیشانی شکر و نیاز
سجده نمودند به سلطان راز
منبع:نشریه روشنان،شماره 5

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.