و حافظ در غزل دیگری همین معنا را بیان می کند که خاک با مشاهده ی جمال خداوندی عاشق می شود و چون ملائکه معنا و مفهوم عشق را نمی دانند از رشک چون آتش سوزان می شوند و زبان به گلایه می گشایند
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می خواست از آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد