معلم فداكاری كه سوخت و ساخت
جام جم آنلاین: هوا توفانی بود، پنجرههای كلاس تاب مقاومت در برابر زوزههای باد را نداشت، سوز سرما، شعله بخاری نفتی را میرقصاند... صدای جیغ و فریاد میآمد؛ از همان كلاسی كه بخاری نفتی داشت، هوا بوی سوختن میداد... او سراسیمه داخل كلاس شد، دانشآموزان وحشتزده از شعلههای آتش، به سمتش دویدند، اما آتش، حائل بود. حسن نترسید، بیمحابا به دل آتش زد، او بچهها را یكییكی و دوتادوتا زیر بغل زد و از میان شعلهها گذشت و آنقدر رفت و آمد تا هر 30 دانشآموز را از مرگ رهاند، اما خودش گیر افتاد.
زبانههای آتش به سر و بدنش پاشید و بادی كه در بی دستگیره كلاس را بست و او را گیر انداخت.
هیولایی شد كه زهرش را تا واپسین لحظات زندگی به جانش میریخت: هرچه سعی كردم، نتوانستم بیرون بیایم و زبانههای آتش نیز در حدی بود كه تمام بدنم سوخته بود و به خاطر سوختگی و درد زیاد نتوانستم از پنجره كلاس بیرون بیایم.
پس از سوختگی و آتش گرفتن كلاس بود كه مسئولان آموزش و پرورش شهرستان، آقای حسینی، رییس آموزش و پرورش وقت شفت و آقای بهرامی مسوول سابق روابط عمومی اداره كل آموزش و پرورش استان به مدرسه آمدند و مرا به بیمارستان منتقل كردند.
در آن شرایط كه دچار سوختگی بسیار شدیدی شده بودم، هیچكس حاضر نبود همراه من در داخل آمبولانس بنشیند، ولی آقای بهرامی این كار را كرد؛ به طوری كه تمام اضافههای گوشت سوخته من و خون بدنم به لباسهایش چسبیده بود. (بخشی از گفتههای حسن امیدزاده پس از وقوع حادثه)
حسن امیدزاده اما حالا دیگر درد و رنج ندارد. اگرچه اندام او كه در غسالخانه، غسل داده و كفن شد، پوستی چروكیده و گوشتی جمع شده داشت.
پیكر او نیز عاشقانه تشییع شد و همگام با هزاران دوستدار او، در زادگاهش روستای بیجارسر شفت به خاك سپرده شد تا خواندن داستان زندگی او همیشه تلنگرمان بزند كه اگر معلم، جاودانه میشود، نه به خاطر شغل معلمی كه به سبب عاشقانه معلمی كردن است.