• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 27445)
يکشنبه 1/5/1391 - 1:26 -0 تشکر 475825
پرواز و پرنده در شعر شاعران

عزیزان دلم
در این مبحث از پرواز می گوییم
از پرنده
سروده هایی را می آوریم که از پرواز و پرنده نامی آورده شده
و می نویسیم و می خوانیمش تا طراوت پرواز را درک کنیم.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

جمعه 17/6/1391 - 20:59 - 0 تشکر 549148

پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو
* * *
از خستگی روز همین خواب پر از راز
کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو
* * *
دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو
* * *
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
* * *
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو
* * *
یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟
دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو
* * *
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو
* * *
پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو

جمعه 17/6/1391 - 21:15 - 0 تشکر 549204

دفتر خاطره‌هامون پر شده از غم و حسرت

چند صفحه حرف نگفته، چند صفحه ماتم غربت

تا به كی گوشه نشستن، عكس فردا رو كشیدن

تا به كی رفتن و رفتن، اما هیچ جا نرسیدن

یا كه موندن پشت دیوار و یه توجیه

اینه بن بست، بسه رفتن

مثل اون پرنده‌ای كه تو قفس فكر فراره

        ولی وقتی می‌ره بیرون، نمی‌دونه كی رو داره

تو هم یه اسیری اما، اسیر قلبت و نقشت

            نقشی كه خودت نوشتی، ولی دنیا نمی‌ذاره

بیا این نقش رو رها كن، فكر تازه‌ای بنا كن

بگذر از حرف نگفته، بگذر از غم غریبی

به جای حسرت روزهای گذشته

            یا شمردن سرانگشتی قاب‌های شكسته

به ستاره‌ها نگاه كن، به طلوع گرم خورشید

به حضور ماه و مهتاب، به طراوت شقایق

            كه یه فردای دیگه، تو دفتر خاطره‌هامون بمونه

                            چند صفحه حرفای تازه، چند تا شاخه گل پونه

جمعه 17/6/1391 - 22:50 - 0 تشکر 549361


در میان من و تو فاصله هاست


گاه می اندیشم


می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری


تو توانایی بخشش داری


دستهای تو توانایی آن را دارد


که مرا زندگانی بخشد


چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی


و تو چون مصرع شعری زیبا


سطر برجسته ای از زندگی من هستی


دفتر عمر مرا با وجود تو


شکوهی دیگر


رونقی دیگر هست


می توانی تو به من زندگانی بخشی


یا بگیری از من آنچه را می بخشی


من به بی سامانی ، باد را می مانم


من به سرگردانی ، ابر را می مانم


من به آراسته گی خندیدم


منه ژولیده به آراسته گی خندیدم


سنگ طفلی اما


خواب نوشین کبوتر ها را در لانه می آشفت


قصه ی بی سر و سامانی من


باد با برگ درختان می گفت


باد با من می گفت :


" چه تهی دستی مرد ! "


ابر باور می کرد


من در آئینه رُخ خود دیدم


و به تو حق دادم


آه ... می بینم ، میبینم


تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی


من به اندازه زیبایی تو غمگینم


چه امید عبثی


من چه دارم که تو را در خور ؟!


هیچ !


من چه دارم که سزاوار تو ؟!


هیچ !


تو همه هستی من


هستی من


تو همه زندگی من هستی


تو چه داری ؟! .... همه چیز


تو چه کم داری ؟! ...هیچ !


بی تو در می یابم


چون چناران کهن


از درون تلخی واریزم را


کاهش جان من ، این شعر من است


آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی


راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!


باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی


نه .... دریغا ، هرگز


کاشکی شعر مرا می خواندی !!!



از : حمید مصدق



شنبه 18/6/1391 - 17:4 - 0 تشکر 550753

علی ناصری

وقتی خدا برای  ما دستی تكان دهد




سر بر هوا برای ما دستی تكان دهد



بر روی شانه های شب انگشت بادهاست




شاید صبا برای  ما دستی تكان دهد



وقتی خدا غریبه در روی زمین شود




در قهقرا برای  ما دستی تكان دهد




با احترام واج ها در شعر ایستاد




فرمانروا برای  ما دستی تكان دهد



در بین آسمان و گل دستی معلق است




دردآشنا برای  ما دستی تكان دهد



سیمرغ سرزمین وحی با بال آتشین




روزی رها برای  ما دستی تكان دهد



باید تمام بغض ها در شعر بشكنند،




یا مصطفی برای  ما دستی تكان دهد





حالا كه نور یوسف از چاهت گرفته است




در حلق نای زندگی آهت گرفته است




ما در تلاش بی رمق در حال انقلاب




وقتی كه غم شبیه سد راهت گرفته است




در دسته های قاصدك در دشت گم شدیم




دیگر مسیر كوه با كاهت گرفته است-




تا عرش كبریای گل در دست غنچه نیست




وقتی میان سایه ها ماهت گرفته است




با یك نگاه تازه و شكلی همیشه تر




آهی بكش كه قوت آهت گرفته است



پ.ن:


من را كسی كه در خودم آماس می كنم



همچون ورم درون خود آماس می كنم




من شاعرم فقط كمی احساس می كنم



این روزها پرنده با پرواز مردنی ست




بر بال خسته از غمت شب پاس می كنم



ها ! پس تو از وجود خود سرمست می شوی




اشكت شراب ناب در گیلاس می كنم



انگور در نگاه تان تنها دو حبه نیست




یاقوت چشم هایتان الماس می كنم



تا من وجود روشنت در كف بیاورم




انگشت لا اله را مقیاس می كنم



حالا كه دست در هوا ما را نشان گرفت




یك پل فقط خدا خدا احداث می كنم




رد می شوم و در دلم صد تیغ خنجراست




بر روی دستهایتان آماس می کنم






شنبه 18/6/1391 - 17:26 - 0 تشکر 550785

چشاتو وا نکن اینجا ، هیچ چی دیدن نداره
صدای ِ سکوت ِ لحظه ها ، شنیدن نـداره
توی آسمونی که کرکسا پرواز می‌کنن
دیگه هیچ شاپرکی ، حس ِ پریدن نداره
دستای نجیب ِ باغچه ، خیلی وقته خالیه
… از تو گلدون ، گلای کاغذی چیدن نداره
بذا باد بیاد ، تموم ِ دنیا زیر و رو بشه
قلبای آهنی که ، دیگه تپیدن نداره
خیلی وقته ، قصه ی اسب ِ سفید ، کهنه شده
وقتی که آخر ِ جاده‌ها رسیدن نداره
نقض ِ قانون ِ آدم‌بزرگا جـُرمه ، عزیزم
چشاتو وا نکن ، اینجا هیچ چی دیدن نداره

سه شنبه 28/6/1391 - 8:22 - 0 تشکر 560613


این قلم، این کاغذ



خانه ام بی آتش ، دست هایم بی حس و نگاهم نگران ...



می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس



این قلم، این کاغذ ، این همه مورد خوب !!!



راستش می دانی ، طاقت کاغذ من طاق شده،



پیکر نازک تنها قلمم ، زیر آوار دروغ خرد شده !!!



می توانی تو بیا ، سر این قصه بگیر و بنویس ...



می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس،



طاقتش را داری که ببینی هر روز ، زیر رگبار نگاهی هرزه



صد شقایق زخمی و هزاران نیلوفر بی صدا می میرند؟!!!



اگر این گونه ای آری بنویس ، من دگر خسته شدم ...



باز تا کی به دروغ بنویسم: " آری می شود زیبا دید ! می شود آبی ماند!!!"



گل پرپر شده را زیبایی است؟! رنگ نیرنگ آبی است؟!



می توانی تو بیا ، این قلم این کاغذ ...



بنشین گوشه ی دنجی و از این شب بنویس !!



قسمت می دهم اما به قلم ، آنچه می بینی و دیدم بنویس



از خدا ، از قفس خالی عشق ، از چراگاه هوس ، از خیانت ، از شرک ، از شهامت بنویس !!!



بنویس از کمر بید شکسته ، آری از سکوت شب و یک پنجره ی ساکت و بسته ،



از من ، « آن که این گونه به امید سبب ساز نشسته» ، از خود ...



هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش:



«صحه ی پیچش یک پیچک زشت دور دیوار صدا ...»



حمله ی خفاشان ، مردن گنجشکان !!!



جرأتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟ کاغذت می سوزد؟!



طاقتش را داری که ببینی و نگویی از حق؟!



گفتن واژه ی حق سنگین است



من دگر خسته شدم می توانی تو بیا،



این قلم این کاغذ این همه مورد خوب

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.