• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2315)
يکشنبه 1/5/1391 - 1:8 -0 تشکر 475808
جلوه ماه رمضان در شعر فارسی

ماه رمضان همواره از پس از اسلام یکی از ماه‌های مورد توجه مسلمانان بوده است به ویژه ایرانیان با آداب خاصی از این ماه استقبال کرده و سپس آنرا تودیع می‌نمودند. این ماه بعلت ویژگیهایی که داشته ،مغضوب و محبوب بسیاری از شعرا قرار گرفته که هر یک برای خود دلیل داشته‌اند در دوره‌های مختلف ادبیات فارسی، همراه با تغییرات مذهبی که در مردم بوجود آمده، وضعیت شعر نیز با همان تغییرات عوض شده و این تغییرات بطور مستقیم در شعر تأثیر گذاشته است.

چنانکه می‌بینیم در عصرهای اولیه پس از اسلام پایبندی به دین و قواعد شرعی کمتر است و هرچه جلوتر می‌آییم به تفید بیشتری برمی‌خوریم به همین ترتیب نگاه شعرا به رمضان دچار تغییرات محسوسی است . تقریباً تمام شعرا در شعر خود از رمضان و تبعات آن گرچه در بیتی باشد یادی کرده‌اند.

يکشنبه 1/5/1391 - 1:18 - 0 تشکر 475820

حافظ
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی‌حضور صراحی و جام رفت
مستم کن آن‌چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
 گم‌گشته‌ای که باده نابش به کام رفت

يکشنبه 1/5/1391 - 1:18 - 0 تشکر 475821

مولانا
این دهان بستی دهانی باز شد
تا خورنده لقمه‌های راز شد
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شب‌ها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر

يکشنبه 1/5/1391 - 22:24 - 0 تشکر 476898

مولانا
ماه رمضان آمد ای یار قمرسیما
بر بند سر سفره بگشای ره بالا
ای یاوه هرجایی، وقت‌ است كه باز آیی
بنگر سوی حلوایی تا كی طلبی حلوا...
مرغت ز خور و هیضه، مانده‏ست درین بیضه
بیرون شو از این بیضه تا باز شود پرها
بر یاد لب دلبر خشك‌ است لب مهتر
خوش با شكم خالی می‏نالد چون سرنا
خالی شو  و خالی به لب بر لب نایی نه
چون نی زدمش پر شو و آنگاه شكر می‏خا...
گر توبه زیان كردی آخر چه زیان كردی
كو سفره نان افزا كو دلبر جان افزا
از درد به صاف آییم و ز صاف به قاف آییم
كز قاف صیام ای جان، عصفور شود عنقا
صفرای صیام ار چه، سودای سفر افزا
لیكن ز چنین سودا یابند ید بیضا
هر سال نه جوها را می‏پاك كند از گل
تا آب روان گردد تا كشت‏ شود خضرا
بر جوی كنان تو هم، ایثار كن این نان را
تا آب حیات آید تا زنده شود اجزا...

يکشنبه 1/5/1391 - 22:24 - 0 تشکر 476899

مولانا
بستیم در دوزخ یعنی طمع خوردن
بگشای در جنت ‏یعنی كه دل روشن
بس خدمت ‏خر كردی بس كاه و جوش بردی
در خدمت عیسی هم باید مددی كردن
تا سفره و نان بینی كی جان و جهان بینی
رو جان و جهان را جو، ای جان و جهان من
اینها همه رفت ای جان بنگر سوی محتاجان
بی‌برگ شدیم آخر چون گل ز دی و بهمن
سیریم ازین خرمن، زین گندم و زین ارزن
بی‌سنبله و میزان، ای ماه تو كن خرمن ... 

يکشنبه 1/5/1391 - 22:25 - 0 تشکر 476901

مولانا
مبارك باد آمد ماه روزه
رهت ‏خوش باد، ای همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم
كه بودم من به جان دلخواه روزه
نظر كردم كلاه از سر بیفتاد
سرم را مست كرد آن شاه روزه
مسلمانان، سرم مست است از آن روز
زهی اقبال و بخت و جاه روزه
به‌جز این ماه، ماهی هست پنهان
نهان چون ترك در خرگاه روزه
بدان مه ره برد آن كس كه آید
درین مه خوش به خرمنگاه روزه
رخ چون اطلس‌اش گر زرد گردد
بپوشد خلعت از دیبای روزه
دعاها اندرین مه مستجاب است
فلك‌ها را بدرد آه روزه
چو یوسف ملك مصر عشق گیرد
كسی كو صبر كرد در چاه روزه
سحوری كم زن ای نطق و خمش آن
ز روزه خود شوند آگاه روزه

يکشنبه 1/5/1391 - 22:25 - 0 تشکر 476902

مولانا
آمد شهر صیام، سنجق سلطان رسید
دست‏ بدار از طعام مایده جان رسید
جان ز قطعیت‏ برست، دست طبیعت ‏ببست
قلب ضلالت‏ شكست لشكر ایمان رسید
لشكر والعادیات دست‏به یغما نهاد
ز آتش و الموریات نفس به افغان رسید
البقره راست‏ بود موسی عمران نمود
مرده از او  زنده شد چون‌كه به قربان رسید
روزه چو قربان ماست زندگی جان ماست
تن همه قربان كنیم جان چو به مهمان رسید
صبر چو  بریست ‏خوش، حكمت ‏بارد از او
زان‌كه چنین ماه صبر بود كه قرآن رسید
نفس چون محتاج شد روح به معراج شد
چون در زندان شكست جان بر جانان رسید
پرده ظلمت درید، دل به فلك بر پرید
چون ز ملك بود دل باز بدیشان رسید
زود از این چاه تن دست‏ بزن در رسن
بر سر چاه آب گو: یوسف كنعان رسید
عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول
دست‏ بشو كز فلك، مایده و خوان رسید
دست و دهان را بشو، نه بخور و نی بگو
آن سخن و لقمه جو، كان به خموشان رسید 

يکشنبه 1/5/1391 - 22:26 - 0 تشکر 476903

مولانا
سوی اطفال بیامد به كرم مادر روزه
مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه
بنگر روی ظریفش بخور آن شیر لطیفش
به همان كوی وطن كن، بنشین بر در روزه
بنگر دست رضا را كه بهاری‌ست ‏خدا را
بنگر جنت جان را شده پر عبهر روزه
هله‌ ‏ای غنچه نازان، چه ضعیفی و چه یازان
چو رسن‌باز بهاری بجه از خیبر روزه
تو گلا غرقه خونی ز چه ای دلخوش و خندان
مگر اسحاق خلیلی خوشی از خنجر روزه
ز چه ای عاشق نانی، بنگر تازه جهانی
بستان گندم جانی هله از بیدر روزه

يکشنبه 1/5/1391 - 22:26 - 0 تشکر 476904

مولانا
می‏بسازد جان و دل را بس عجایب كان صیام
گر تو خواهی تا عجب گردی، عجایب دان صیام
گر تو را سودای معراج‌ است ‏بر چرخ حیات
دان‌كه اسب ‌تازی تو هست در میدانْ صیام
هیچ طاعت در حبان آن روشنی ندهد تو را
چون‌كه بهر دیده دل كوری ابدان صیام
چون‌كه هست این صوم نقصان حیات هر ستور
خاص شد بهر كمال معنی انسان صیام
چون حیات عاشقان از مطبخ تن تیره بود
پس مهیا كرد بهر مطبخ ایشان صیام
چیست آن اندر جهان مهلك‌تر و خون‌ریزتر
بر دل و بر جان و جا خونخواره شیطان صیام
خدمت‏ خاص نهانی تیز نفع و زود سود
چیست پیش حضرت درگاه این سلطان صیام
ماهی بیچاره را آب آن‌چنان تازه نكرد
آن‌چه كرد اندر دل و جان‌های مشتاقان صیام
در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل
هست‏ بهتر از حیات صد هزاران جان صیام
گرچه ایمان هست مبنی بر بنای پنج ركن
لیك والله هست از آن‌ها اعظم‌الاركان صیام
لیك در هر پنج پنهان كرده قدر صوم را
چون شب قدر مبارك هست‏ خود پنهان صیام
سنگ بی‌قیمت كه صد خروار از او كس ننگرد
لعل گرداند چو خورشید درون كان صیام
شیر چون باشی كه تو از روبهی لرزان شوی
چیره گرداند تو را بر بیشه شیران صیام
بس شكم خاری كند آن‌كو شكم خواری كند
نیست اندر طالع جمع شكم‌خواران صیام
خاتم ملك سلیمان‌ است ‏یا تاجی كه بخت
می‏نهد بر تارك سرمای مختاران صیام
خنده صایم به است از حال مفطر در سجود
زان‌كه می ‏بنشاندت بر خوان‌الرحمن صیام
در خورش آن بام تون، از توبه آلایش بود
همچو حمامت‏ بشوید از همه خذلان صیام
شهوت خوردن ستاره نحس دان تاریك دل
نور گرداند چو ماهت در همه كیهان صیام
هیچ حیوانی تو دیدی روشن و پر نور علم
تن چون حیوان‌ است مگذار از پی حیوان صیام
شهوت تن را تو همچون نیشكر در هم شكن
تا درون جان ببینی شكر ارزان صیام
قطره تو، سوی بحری كی توانی آمدن؟
سوی بحرت آورد چون سیل و چون باران صیام
پای خود را از شرف مانند سر گردان به صوم
زان‌كه هست آرامگاه مرد سر گردان صیام
خویشتن را بر زمین زن در گه غوغای نفس
دست و پایی زن كه بفروشم چنین ارزان صیام
گرچه نفست رستمی باشد مسلط بر دلت
لزر بر وی افكند چون بر گل لرزان صیام
ظلمتی كز اندرونش آب حیوان می‏جهد
هست آن ظلمت ‏به نزد عقل هشیاران صیام
گر تو خواهی نور قرآن در درون جان خویش
هست ‏سرِّ نور پاك جمله قرآن صیام
بر سر خوان‌های روحانی كه پاكان شسته‏اند
مر تو را هم‌كاسه گرداند بدان پاكان صیام
روزه چون روزت كند روشن‌دل و صافی‌روان
روز عید وصل شه را ساخته قربان صیام
در صیام ار پا نهی شادی‌كنان نه با گشاد
چون حرام است و نشاید پیش غناكان صیام
زود باشد كز گریبان بقا سر بر زند
هر كه در سر افكند ماننده دامان صیام

يکشنبه 1/5/1391 - 22:26 - 0 تشکر 476905

مولانا
مه روزه اندر آمد، ای بت ‏شكرلب
بنشین نظاره می‏كن، ز خورش كناره می‏كن
دو هزار خشك لب بین به كنار حوض كوثر
اگر آتش است روزه تو زلال بین نه كوزه
تری دماغت آرد چو شراب همچو آذر
چو عجوزه گشت گریان شه روزه گشت ‏خندان
دل نور گشت ضربه، تن موم گشت لاغر
رخ عاشقان مزعفر، رخ جان و عقل احمر
منگر برون شیشه، بنگر درون ساغر
همه مست و خوش شكفته، رمضان ز یاد رفته
به وثاق ساقی خود بزدیم حلقه بر در
چون بدید مست ما را، بگزید دست‌ها را
سر خود چنین چنین كرد و بتافت روز معشر
ز میانه گفت مستی، خوش و شوخ و می‌پرستی
كه: كسی بگوید اینك «شكند ز قند و شكر؟»
شكر از لبان عیسی كه بود حیات موتی
كه ز ذوق باز ماند دهن نكیر و منكر
تو اگر خراب و مستی به من آ كه از من استی
و اگر خمار یاری سخنی شنو  مخمر
چه خوشی! چه خوش سنادی! به كدام روز زادی؟
به كدام دست كردت قلم قضا مصور
تن تو حجاب عزت، پس او هزار جنت
شكران و ماه رویان همه همچو مه مطهر
هله، مطرب شكرلب، برسان صدا به كوكب
كه ز صید باز آمد شه ما خوش و مظفر
ز تو هر صباح عیدی، ز تو هر شب است قدری
نه چو قدر عامیانه كه شبی بود مقدر
تو بگو سخن كه جانی، قصصات آسمانی
كه كلام توست صافی و حدیث من مكدر

يکشنبه 1/5/1391 - 22:27 - 0 تشکر 476907

مولانا
این روزه چو به ‏غربیل ببیزد
جان را پیدا آرد قراضه پنهان را
جامی كه كند تیره مه تابان را
بی‌پرده شود نور دهد كیوان را

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.