فوتبال
روایت اول
برای بازی فوتبال یک تیم ایرانی میشدیم، و یک تیم عراقی، به محض اینکه دروازه دشمن گلباران میشد، همه با الله اکبر تشویق میشدند و به وجد و هیجان میآمدند. در ضمن بازی نیروهای عراقی ( فرضی) را مسخره میکردیم و به عربی شکسته بسته به آنها متلک میگفتیم. اما وقتی عراقیها به ما گل میزدند همه عصبانی میشدند، یکی میگفت: « دروازه را از جلوی چشم من بردار، تا با توپ زیر و روش نکردم » و از این حرفها. گاهی آنقدر قضیه را جدی میگرفتیم که امر به خودمان هم مشتبه میشد، که نکند ما واقعا جزو نیروهای بعثی هستیم؟
روایت دوم
در شرایط عادیتر مسابقات بین گردانی برگزار میشد یا تیمهای محلی شهرستانها به مصاف هم میرفتند و به برندگان یک پوکه تانک هدیه میدادیم. این بازیها زیرآتش بارهای دشمن هم انجام میشد که شور و حال آن چندان بود. بازیهای عادی گاهی در میهمانی شام به پا میشد و چه مصیبتی بود اگر میزبان بازی را میباخت شام را دیگر باید در خواب میدیدم.
روایت سوم
وقتی بنا به هر دلیلی زمین بازی یا توپ و کفشی در اختیار نداشتیم یا در فاصلهای از خط بودم که امکان هیچگونه تحرک و فعل و انفعالی نبود و کمترین سر و صدایی باعث لو رفتن موقعیت میشد، با بچههایی که آلوده فوتبال بودند، بیصدا بازی میکردیم. فوتبال بدون توپ و دروازه ( مثل پانتومیم)، هرکدام در جای خود بازی را با حالات و حرکات مخصوص نمایش میدادیم، که واقعا دیدنی بود.
روایت چهارم
توپ بازی ما بعضی اوقات چیزی جز پارچههای مندرس و لباسهای کهنهای که با طناب به هم پیچیده شده بود، نبود. حتی وقتی توپ پلاستیکی داشتیم درون آن پر از همین قماشها بود، مواقعی حتی همین هم نبود و مجبور بودیم کفشهای لت و پار را ببندیم و آن ببندیم زیر پا. بماند که چند دفعه در حین بازی اجزای این توپها از هم جدا میشوند و همه چیز در آن گرما گرم نبرد به هم میریخت.
روایت پنجم
پشت خاکریز، فوتبال بازی میکردیم. بیشتر نوعی تفرج و سرگرمی بود تا مسابقه، موقع بازی به کسانی که خوب میدرخشیدند و درست و حسابی بازی میکردند، نسبت شهید می دادیم، مثل شهید اول، شهید دوم، شهید سوم. جالب اینکه اغلب هم درست از آب در میآمد و اگر عملیاتی در پیش بود، بدون شک سهمیهای هم از شهدا به آنها اختصاص داشت.