به نام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست
با سلام به همه دوستان خوب که یا ضد حال زدن یا ضد حال خوردن .
اما من مهمترین ضد حال زندگی ام رو که با کمال میل صرف کردم و خیلی هم تلخ بود رو توی بحث خاطره دانشجویی توی انجمن دانشجویی کاملا شرح دادم .
اینجا هم فقط قسمت مهمش رو می گم .
شب امتحان درس چهار واحده توی ترم دوم ، تا صبح ساعت شش بیدار بودم و کل کتاب رو خوندم .
لازمه بگم که توی خوابگاه بودم و کلی دوستای خوب و بد و باب و ناباب دور و برم بودند .
یه عده شون خواب . بعضی هاشون هم تازه از خواب بیدار شده بودند و داشتن کتاب می خوندند . یه دو تا خیلی درس خون ( شما بهش چی می گین خر خون ببخشید بی ادبی هستش ) هم از شب تا صبح بیدار بودند .
من گفتم یه نیم ساعت سرم رو زمین می ذارم . تا ساعت هفت و نیم که اتوبوس بیادش نیم ساعت وقت داریم . ی
ه چرت کوچک زدن همانا و جا ماندن از امتحان همانا و مشروط شدن هم همانا .
شما شده یه درس رو خیلی خوب بخونین . بعدش از سر جلسه امتحان جا بمونین . صفر بگیرین .
همیشه شاد و پیروز باشید و ضد حال نخورید که بخورید انگاری که سرما یا بدتر از اون خوردید .