• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 5202)
سه شنبه 19/2/1391 - 17:56 -0 تشکر 451825
گزیده‌ای از اشعار انوری

اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری معروف بهانوری ابیوردی و «حجّةالحق» از جملهٔ شاعران و دانشمندان ایرانی سده ۶ قمری در دوران سلجوقیان است.

انوری استاد قصیده سرای شعر پارسی و آراسته به هنرهای خوش‌نویسی و موسیقی بوده‌است. او از دانش‌های ریاضیات، فلسفه و موسیقی بهره‌ور و در دستورات اخترشناسی به زبان خود مرجع بوده‌است. وجود گواه‌ها و نشانه‌هایی در شعر انوری سخن از آگاهی او از موسیقی دارد و همین امر برخی از پژوهندگان را برانگیخته تا او را موسیقی‌دانی تحصیل کرده بدانند.

سه شنبه 19/2/1391 - 18:11 - 0 تشکر 451837

کتابی در حکمت یا نجوم نیز توسط انوری نوشته شده‌است که به شاه قطب‌الدین، صاحب موصل، تقدیم کرده بود. به گمان شفیعی کدکنی این کتاب، احتمالاً همان کتاب مفید است که دولتشاه سمرقندی بدان اشاره کرده‌است. یان ریپکا از ایرانشناسان اروپایی مدعی شده که از اشعار و آثار انوری برمی آید که وی تا حدودی به قانون جاذبه زمین پی برده بوده. او این را بویژه در شعری با عنوان: «شبی در حال مستی از بامی درافتاد و این قطعه را سرود» نشان داده‌است. در این قطعه وی افتادن خود را از پشت بام بر خلاف نظر همیشگی علمای آن زمان که آنرا مربوط به ماهیت جسم و میل و کشش درونی جسم به سوی پایین می‌دانستند این بار سقوط شی را به زمین و خواست و ماهیت زمین نسبت داده‌است.

سه شنبه 19/2/1391 - 18:12 - 0 تشکر 451838




گرچه شب سقطهٔ من هر که دید





پاره‌ای از روز قیامت شمرد



عاقبت عافیت آموز را





گنج بزرگیست پس از رنج خرد



من که نیم دستخوش آسمان





کی برم از گردش او دستبرد



پی نبری خاصه در این حادثه





تا نشوی بر سر پی همچو کـُرد



واقعه از سر بشنو تا بپای





پای بر این راه چه باید فشرد



سوی فلک می‌شدم الحق نه زانک





تا بشناسم سبب صاف و درد



منزلتت گفت شوی بنگری





تا کلهیت آید از این هفت برد



خاک چو از عزم من آگاه شد





روح برو از غم هجرم بمرد



حلم مرا باز برو دل بسوخت





راه نکو عهدی و یاری سپرد



از فلکم باز عنان بازتافت





بار دگر زی کرهٔ خاک برد


سه شنبه 19/2/1391 - 18:12 - 0 تشکر 451839



چه نازست آنکه اندر سر گرفتی؟ به یکباره دل از ما برگرفتی
ترا گفتم که با من آشتی‌کن رهاکرده، رهی دیگر گرفتی
دریغ آن دوستی! با من به‌یکبار شدی در جنگ و خشم از سرگرفتی
مرا در پای غم کُشتیّ و رفتی هوای دیگری در سر گرفتی

سه شنبه 19/2/1391 - 18:13 - 0 تشکر 451840

بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را
چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را
ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم
ز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو، بس ما را
کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید
غم عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را
لبت چون چشمه‌ی نوش است و ما اندر هوس مانده
که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس ما را
به آب چشمه‌ی حیوان حیاتی انوری را ده
که اندر آتش عشقت بکشتی زین هوس ما را

پنج شنبه 21/2/1391 - 0:27 - 0 تشکر 452151

سلام جالب بود

نصرالدین کریمی(مُبین)
يکشنبه 24/2/1391 - 21:25 - 0 تشکر 453230

yamohammad133yaali گفته است :
[quote=yamohammad133yaali;678915;452151]سلام جالب بود


متشکرم گلم

يکشنبه 24/2/1391 - 21:26 - 0 تشکر 453231

جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم ترا
ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم ترا
زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون
جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم ترا
رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی
در حال خود گویم همی، یادی بود کارم ترا
آب رخان من مبر، دل رفت و جان را درنگر
تیمار کار من بخور، کز جان خریدارم ترا
هان ای صنم خواری مکن، ما را فرازاری مکن
آبم به تاتاری مکن، تا دردسر نارم ترا
جانا ز لطف ایزدی گر بر دل و جانم زدی
هرگز نگویی انوری، روزی وفادارم ترا

يکشنبه 24/2/1391 - 21:28 - 0 تشکر 453232

ای کرده خجل بتان چین را
بازار شکسته حور عین را
بنشانده پیاده ماه گردون
برخاسته فتنه‌ی زمین را
مگذار مرا به ناز اگر چند
خوب آید ناز نازنین را
منمای همه جفا گه مهر
چیزی بگذار روز کین را
دلداران بیش از این ندارند
با درد قرین چو من قرین را
هم یاد کنند گه گه آخر
خدمتگاران اولین را
ای گم شده مه ز عکس رویت
در کوی تو لعبتان چین را
این از تو مرا بدیع ننمود
من روز همی شمردم این را
سیری نکند مرا ز جورت
چونان که ز جود مجد دین را

يکشنبه 24/2/1391 - 21:29 - 0 تشکر 453233

گر باز دگرباره ببینم مگر اورا
دارم ز سر شادی بر فرق سر او را
با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید
تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را
سوگند خورم من به خدا و به سر او
کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را
چندان که رسانید بلاها به سر من
یارب مرسان هیچ بلایی به سر او را
هر شب ز بر شام همی تا به سحرگه
رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را

يکشنبه 24/2/1391 - 21:30 - 0 تشکر 453234

از دور بدیدم آن پری را
آن رشک بتان آزری را
در مغرب زلف عرض داده
صد قافله ماه و مشتری را
بر گوشه‌ی عارض چو کافور
برهم زده زلف عنبری را
جزعش به کرشمه درنوشته
صد معجزه‌ی پیمبری را
تیر مژه بر کمان ابرو
برکرده عتاب و داوری را
بر دامن هجر و وصل بسته
بدبختی و نیک‌اختری را
ترسان ترسان به طنز گفتم
آن مایه‌ی حسن و دلبری را
کز بهر خدای را کرایی؟
گفتا به خدا که انوری
را

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.