• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 2271)
يکشنبه 3/2/1391 - 23:58 -0 تشکر 447859
جمله به جمله با یک موضوع

با سلام
برای دوستان خوبم در انجمن ادبیات یک پیشنهاد دارم .
 با انتخاب یک موضوع هر نفر حداکثر سه تا جمله بنویسد (هر بیت شعر را هم یک جمله در نظر بگیریم)
و پس از جمع شدن این جملات و تکمیل موضوع مورد نظر ، موضوع دیگری توسط یکی از اعضا انتخاب و ادامه یابد.
با توجه به اینکه  نام انجمن ادبیات است من برای شروع موضوع « ادب» را پیشنهاد می کنم.
بسم الله...

نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 9/5/1391 - 1:41 - 0 تشکر 484798



تو ای کودک منش خود را ادب کن




مسلمان زاده ئی ترک نسب کن






برنگ احمر و خون و رگ و پوست




عرب نازد اگر ، ترک عرب کن


اقبال لاهوری



نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 9/5/1391 - 1:42 - 0 تشکر 484799



دوش در میکده ترسا بچه باده فروش



گفت از من سخنی دار چو آویزه بگوش




مشرب باده گساران کهن این بود است



که تو از میکده خیزی همه مستی همه هوش




من نگویم که فروبند لب از نکتهٔ شوق



ادب از دست مده باده به اندازه بنوش




گرد راهیم ولی ذوق طلب جوهر ماست



بندگی با همه جبروت خدائی مفروش

اقبال لاهوری

نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 9/5/1391 - 1:43 - 0 تشکر 484801



حلقه بستند سر تربت من نوحه کران




دلبران زهره وشان گل برنان سیم بران






در چمن قافلهٔ لاله و گل رخت گشود




از کجا آمده اند این همه خونین جگران






ایکه در مدرسه جوئی ادب و دانش و ذوق




نخرد باده کس از کارگه شیشه گران






خرد افزود مرا درس حکیمان فرنگ




سینه افروخت مرا صحبت صاحبنظران






بر کش آن نغمه که سرمایه آب و گل تست




ای ز خود رفته تهی شو ز نوای دگران






کس ندانست که من نیز بهائی دارم




آن متاعم که شود دست زد بی بصران


اقبال لاهوری



نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 9/5/1391 - 1:45 - 0 تشکر 484804



اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی




نگیرد با من این سودا بها از بس گران خواهی






سخن بی پرده گو با ما شد آن روز کم آمیزی




که می گفتند تو ما را چنین خواهی چنان خواهی






نگاه بی ادب زد رخنه ها در چرخ مینائی




دگر عالم بنا کن گر حجابی درمیان خواهی






چنان خود را نگه داری که با این بی نیازی ها




شهادت بر وجود خود ز خون دوستان خواهی






مقام بندگی دیگر مقام عاشقی دیگر




ز نوری سجده میخواهی ز خاکی بیش از آن خواهی






مس خامی که دارم از محبت کیمیا سازم




که فردا چون رسم پیش تو از من ارمغان خواهی


اقبال لاهوری



نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 9/5/1391 - 1:46 - 0 تشکر 484806



کف خاکی برگ و سازم برهی فشانم او را




به امید اینکه روزی بفلک رسانم او را






چه کنم چه چاره گیرم که ز شاخ علم و دانش




ندمیده هیچ خاری که بدل نشانم او را






دهد آتش جدائی شرر مرا نمودی




به همان نفس بمیرم که فرونشانم او را






می عشق و مستی او نرود برون ز خونم




که دل آنچنان ندادم که دگر ستانم او را






تو به لوح سادهٔ من همه مدعا نوشتی




دگر آنچنان ادب کن که غلط نخوانم او را






بحضور تو اگر کس غزلی ز من سراید




چه شود اگر نوازی به همین که دانم او را


اقبال لاهوری



نصرالدین کریمی(مُبین)
دوشنبه 9/5/1391 - 1:48 - 0 تشکر 484807




منزل و مقصود قرآن دیگر است




رسم و آئین مسلمان دیگر است






در دل او آتش سوزنده نیست




مصطفی در سینه او زنده نیست






بنده مؤمن ز قرآن بر نخورد




در ایاغ او نه می دیدم نه درد






خود طلسم قیصر و کسری شکست




خود سر تخت ملوکیت نشست






تا نهال سلطنت قوت گرفت




دین او نقش از ملوکیت گرفت






از ملوکیت نگه گردد دگر




عقل و هوش و رسم و ره گردد دگر






تو که طرح دیگری انداختی




دل ز دستور کهن پرداختی






همچو ما اسلامیان اندر جهان




قیصریت را شکستی استخوان






تا بر افروزی چراغی در ضمیر




عبرتی از سر گذشت ما بگیر






پای خود محکم گذار اندر نبرد




گرد این لات و هبل دیگر مگرد






ملتی می خواهد این دنیای پیر




آنکه باشد هم بشیر و هم نذیر






باز می آئی سوی اقوام شرق




بسته ایام تو با ایام شرق






تو بجان افکنده ئی سوزی دگر




در ضمیر تو شب و روزی دگر






کهنه شد افرنگ را آئین و دین




سوی آن دیر کهن دیگر مبین






کرده ئی کار خداوندان تمام




بگذر از لا جانب الا خرام






در گذر از لا اگر جوینده ئی




تا ره اثبات گیری زنده ئی






ای که می خواهی نظام عالمی




جسته ئی او را اساس محکمی؟






داستان کهنه شستی باب باب




فکر را روشن کن از ام الکتاب






با سیه فامان ید بیضا که داد




مژدهٔ لا قیصر و کسری که داد






در گذر از جلوه های رنگ رنگ




خویش را دریاب از ترک فرنگ






گر ز مکر غربیان باشی خبیر




روبهی بگذار و شیری پیشه گیر






چیست روباهی تلاش ساز و برگ




شیر مولا جوید آزادی و مرگ






جز به قرآن ضیغمی روباهی است




فقر قرآن اصل شاهنشاهی است






فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر




فکر را کامل ندیدم جز به ذکر






ذکر ذوق و شوق را دادن ادب




کار جان است این ، کار کام و لب






خیزد از وی شعله های سینه سوز




با مزاج تو نمی سازد هنوز






ای شهید شاهد رعنای فکر




با تو گویم از تجلی های فکر






چیست قرآن؟ خواجه را پیغام مرگ




دستگیر بندهٔ بی ساز و برگ






هیچ خیر از مردک زرکش مجو،




«لن تنالوا البر حتی تنفقوا»






از ربا آخر چه می زاید فتن




کش نداند لذت قرض حسن






از ربا جان تیره دل چون خشت و سنگ




آدمی درنده بی دندان و چنگ






رزق خود را از زمین بردن رواست




این متاع بنده و ملک خداست






بندهٔ مؤمن امین ، حق مالک است




غیر حق هر شی که بینی هالک است






رایت حق از ملوک آمد نگون




قریه ها از دخل شان خوار و زبون






آب و نان ماست از یک مائده




دودهٔ آدم «کنفس واحده»






نقش قرآن تا درین عالم نشست




نقشهای کاهن و پایا شکست






فاش گویم آنچه در دل مضمر است




این کتابی نیست چیزی دیگر است






چون بجان در رفت جان دیگر شود




جان چو دیگر شد جهان دیگر شود






مثل حق پنهان و هم پیداست این




زنده و پاینده و گویاست این






اندرو تقدیر های غرب و شرق




سرعت اندیشه پیدا کن چو برق






با مسلمان گفت جان بر کف بنه




هر چه از حاجت فزون داری بده






آفریدی شرع و آئینی دگر




اندکی با نور قرآنش نگر






از بم و زیر حیات آگه شوی




هم ز تقدیر حیات آگه شوی






محفل ما بی می و بی ساقی است




ساز قرآن را نواها باقی است






زخمهٔ ما بی اثر افتد اگر




آسمان دارد هزاران زخمه ور






ذکر حق از امتان آمد غنی




از زمان و از مکان آمد غنی






ذکر حق از ذکر هر ذاکر جداست




احتیاج روم و شام او را کجاست






حق اگر از پیش ما برداردش




پیش قومی دیگری بگذاردش






از مسلمان دیده ام تقلید و ظن




هر زمان جانم بلرزد در بدن






ترسم از روزی که محرومش کنند




آتش خود بر دل دیگر زنند





پیر رومی به زنده رود می گوید که شعری بیار





پیر رومی آن سراپا جذب و درد




این سخن دانم که با جانش چه کرد






از درون آهی جگر دوزی کشید




اشک او رنگین تر از خون شهید






آنکه تیرش جز دل مردان نسفت




سوی افغانی نگاهی کرد و گفت






«دل بخون مثل شفق باید زدن




دست در فتراک حق باید زدن






جان ز امید است چون جوئی روان




ترک امید است مرگ جاودان»






باز در من دید و گفت ای زنده رود




با دو بیتی آتش افکن در وجود






ناقهٔ ما خسته و محمل گران




تلخ تر باید نوای ساربان






امتحان پاک مردان از بلاست




تشنگان را تشنه تر کردن رواست






در گذر مثل کلیم از رود نیل




سوی آتش گام زن مثل خلیل






نغمهٔ مردی که دارد بوی دوست




ملتی را میبرد تا کوی دوست»


اقبال لاهوری



نصرالدین کریمی(مُبین)
پنج شنبه 19/5/1391 - 4:51 - 0 تشکر 499716

ادب را از علی باید که آموخت

نصرالدین کریمی(مُبین)
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.