• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 2654)
يکشنبه 3/2/1391 - 13:47 -0 تشکر 447693
خاطراتی خواندنی از استاد شهید شهریاری

شهید شهریاری را قبل از شهادتش عده ای خیلی خوب می شناختند. عده ای خیلی خوب می دانستند غنی سازی ۲۰ درصد اورانیوم و بسیاری پیشرفت های علمی ایران در علوم هسته ای مدیون تلاش های اوست و اگر نباشد، از سرعت این پیشرفت ها كاسته خواهد شد.

این دسته كه طیف گسترده ای هستند. از نخست وزیر اسراییل و روسای موساد و سیا، تا موتور سوار مزدوری كه بمب را به بدنه خودروی شهید شهریاری چسباند.

همان ها كه گفتند ترور شهید شهریاری اقدامی غیر جنگی برای توقف پیشرفت ایران بوده است؛ همان هایی كه پس از شنیدن خبر ترور شهریاری، نفس راحتی كشیدند.

دسته دیگری هم بودند كه وقتی خبر شهادت شهریاری را شنیدند نفس در سینه هایشان حبس شد و در سینه ماند تا بغض هاشان بتركد و همراه با سیل اشك جاری شود. اینها هم شهریاری را خوب می شناختند.

دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی پس از شهادت این استاد گرانقدر خاطراتی از این شهید را گردآوری نموده كه در ادامه بخش هایی از خاطرات شهید دكتر مجید شهریاری از نظرتان می گذرد.
این خاطرات روایت های دست دوم است برای دسته سومی كه شهریاری را با شهادتش شناختند

(منبع:پرسمان)


خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:28 - 0 تشکر 449139



صبح از منزل بیرون آمدیم. وارد اتوبان ارتش شدیم. همسرشان هم در ماشین بود. حدود 4، 5 دقیقه ای از منزل فاصله رفتیم. موتورسواری بمب را به آن سمت كه آقای دكتر نشسته بود چسباند. چند ثانیه نشد كه نگه داشتم و صدا زدم كه پیاده شوید. دكتر یك پایان نامه را مطالعه می كرد. فكر كنم همان روز جلسه دفاع داشت. كاملاً در فضای پایان نامه بود. زمانی كه گفتم پیاده شوید، حاج خانم در را باز كرد و پیاده شد. دكتر سرگرم مطالعه بود و عكس العملی نشان نداد. حاج خانم كه زود پیاده شده بود، خواست در را باز كند كه با انفجار مجروح شد. ایشان ضربه شدیدی خورده بود؛ از پا و سرش خون می رفت. تمام بدنش مجروح شده بود. آمبولانس آمد و ایشان را به بیمارستان فرستادیم. آقای دكتر درجا شهید شده بود./راننده و محافظ شهید










خدا در همین نزدیکی است
يکشنبه 10/2/1391 - 14:33 - 0 تشکر 449141





دكتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم می رفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا می كردند. پلاك ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نكرده بودیم كه با ترافیك ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را كم كرد تا از منتهی الیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست كه چند ثانیه قبل از انفجار یك چیزی از دكتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامه هایش كه می گشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته.



 آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه می كرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه می كردم. از پنجره سمت دكتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم كه گفت چه شده؟ سریع پریدم كه در را برایش باز كنم. قبل از این كه بیرون بروم، دست مجید را دیدم كه رفت كمربند را باز كند. ظاهراً كمربند را باز كرده و برگشته بود تا در را باز كند. من هم رفتم در جلو را باز كنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یك چیزی مثل گوشی تلفن های سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز كنم كه دكتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود كه موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت كرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نكردم. فقط یك لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس كردم.











بعداً فهمیدم كه همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمی توانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، می افتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دكتر. توی سر خودش می زد. یك عابر این صحنه را فیلمبرداری كرده است. با آرنج، خودم را روی زمین كشیدم. تنها دردی كه احساس كردم، وقتی بود كه خودم را روی آسفالت كشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت كشیده می شد. به هر حال خودم را تا در جلو كشیدم. روی زمین بودم. دیدم كه دكتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم كه سرش روی صندلی افتاده است.







بعداً گفتند كه پای راست و دست چپ دكتر كاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، می دانستم كه تمام شده است. خیلی دلم می خواستم می توانستم بالا بروم. می دانستم كه آخرین لحظه ای است كه او را می بینم. اگر این برانكاردی ها پخته بودند، یك لحظه من را بالای سرش می بردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فكر می كردم كه این آخرین لحظه ای است كه این فرد می تواند بدن گرم عزیزش را حس كند. شاید خودم این پیشنهاد را می دادم كه می خواهی ببرمت تا بغلش كنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دكتر شهید شده. خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم كه بچه است دیگر. می دانستم تمام شده است. دكتر به ملكوت پرواز كرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم. / همسر شهید


















خدا در همین نزدیکی است
جمعه 29/2/1391 - 13:45 - 0 تشکر 454787


سلام دوست عزیز


ضمن تشكر از فعالیت مفید شما در انجمن‏های تخصصی تبیان، به اطلاع شما می‌رسانیم كه مطلب شما به آدرس زیر، در باشگاه کاربران تبیان ثبت شده است. از همراهی شما با سایت تبیان سپاسگزاریم.


باشگاه كاربران تبیان


http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=206751

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.