مریم فرهانیان در سال ۱۳۴۲ در شهر ابادان چشم
بجهان فانی گشود.
اینجا هر چند برای او فانی بود اما او از همین
جا چشم به باقی عشق گشود
.او عاشق و
شیفته خدمت به مردم برای رضای خدا بود او از
عزیزترین هایش میگذشت تا دیگران با کمترین
علاقه هایشان به ان چیز دست یابند ...اهل دنیا نبود.
..هر کار خیری که میکرد اهل به زبان اوردن ان
یا منت ان را بر کسی گذاشتن نبود ...نه نبوووووود...
.اهل منت نبود...وفقط خدا مرضی اعمالش بود..
.یعنی فقط رضای خدا...
میگویند
کوچکترین توجهی
به دنیا نداشت...راستی من وتو چطور؟چقدر
علاقمند لذتهای پست دنیا هستیم یا خیر؟؟
میگویند
روزی به خواهرش گفت: غذا چه داریم؟
خواهرش گفت، نان نداریم میخواستم برایت برنج درست کنم،
گفت: حوصله داری؟؟ یک مشت نان خشک
داشتیم نشست وهمان ها را با اشتها خورد!!!
گویی بهترین نان بود!!
میگویند
همیشه همین طور بود
...من وتو چطور...؟؟غذای اعیانی یا فرقی نمیکند.؟!..
چای شیرین با نان آیا ته دلمان را میگیر یا حتما باید غذای
چشم نواز ودهن پر کن ولذت آوری باشد؟؟؟
میگویند
او هنوز هم که هنوز است دوستان بر سر
مزارش حاجت میگیرند...راستی اوهم عاشق شهادت بود
اوپرستاری با گذشت وشجاع ونترس وزرنگ بود
دل وجرات عجیبی داشت ......
میگویند
مرتب از کودکی
خواب امام زمان (ع )را می دید...میگویند عاشق ائمه (ع) بود..
.میگویند در گلزار شهدا مورد اصابت ترکش
دشمن قرار میگیرد در آبادان....میگویند نماز
خواندنش با تفکر وتعمق بود...آخر میدانست که نباید در
لباس شهادت به خدا دروغ گفت.میگویند منظم بود
اهل غیبت وافترا نبود