کل آیتم ها 45
صفحه ی خیالم را نقش آن کمان ابروست این سر بلکش را کج خیالی از این روست چشم و روی او با هم سازگار و ، من حیران کاین سپیدی بخت است آن سیاهی ی جادوست عقل ، ره نمی جوید در خیال مغشوشم این کلاف سر در گم یادگار آن گیسوست چون ستاره در ساغر ، چون شراره در مجمربرق عشق سوزانش در دو دیده ی دلجوست همچو گل مرا بینی ، سرخ روی وخندان لب گرچه هر دمم از غم ، نیش خار در پهلوست شوخ پر گناهش را ، مست فتنه خواهش را چشم دل سیاهش را عاشقانه دارم دوست با خیال آن لبها ، گفته این غزل سیمین لطف و شور و شیرینی در ترانه اش از اوست
مباد عمر درین آرزو تباه کنم که بی رقیب به رویت دمی نگاه کنم تو دور از منی ای نازنین من ، بگذار به یاد چشم تو این نامه را سیاه کنم نیم چو پرتو مهتاب تا نخوانده ،شبی به کنج خوابگهت جست و جوی راه کنم ز عمر ، صحبت اهل دلی ست حاصل من درین محاسبه ، حاشا کگه اشتباه کنم به غیر دوست که نازش به عالمی ارزد نیاز پیش کسی گر برم ، گناه کنم خمیده پشت ، چو نگرس ، نمی توانم زیست درین امید که از تاج زر کلاه کنم نخفت دیده ی سیمین ز تاب دوری دوست به صدق دعویش ای شب ! تو را گواه کنم
این قدر شیرین بود این مبحث نفهمیدم چطور شد 5 تا شعرو یه جا خوندم.
زیبایی زیباست
سلامممنون جناب رهااشعارش همه اش، پر درد و غم و خشم بود.حکایت از زندگی سختش داره به نظرم.
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
it is god who cures
مدير انجمن بهداشت و سلامت