• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
سينما و تلویزیون (بازدید: 19462)
شنبه 1/4/1387 - 2:22 -0 تشکر 44340
اخبار سینمای جهان

در این تاپیک اخبار سینمای جهان قرار داده میشود 

  anjoman.cinema@tebyan.org

شنبه 10/9/1386 - 21:34 - 0 تشکر 18088

این فیلم در مجموع ۲۵۰ میلیون دلار برای تهیه کننده اش خرج برداشت ولی توانست در ۳ روز اول نمایش خود ۱۳۵ میلیون دلار آن را جبران کند . پس از این لحاظ مرد هنکبوتی یکی از پر در آمدترین محصولات هالیوود است اما بریم سر موضوع جلوه های ویژه.

یکی از نقاط قوت جلوه های ویژه ی مرد عنکبوتی ۳ جانور شروری به نام مرد شنی هست که به گفته ی کارگردان فیلم سام ریمی ساختن آن بزرگترین چالش پروژه ی این فیلم بود و از آنجایی که تا کنون همچین چیزی در فیلمهای هالیوودی با چنین کیفیتی ساخته نشده بود پس فناوری و ابزارهای لازم برای ساخت آن هم طراحی نشده بودند در اینجا بود که کار اصلی اسکات استوکدیک باید به عنوان مسئول جلوه های ویژه ی فیلم چاره ای برای آن می اندیشید. تا زمان ساخت این فیلم تنها نرم افزارهایی بودند که توانایی ساخت و کنترل چند هزار دانه ی شن را در ثانیه داشتند اما این برای جلب رضایت کارگردان فیلم کافی نبود و نمی توانست اورا راضی کند . آنها برنامه ای می خواستند که بتوانند به کمک آن میلیاردها ذره راspiderman۳ کنترل کنند برای همین هم گروهی از برنامه نویسان به سرپرستی داگلاس بلوم - کریس آلن و جاناتان کوهن وارد عمل شدند و برنامه ای را نوشتند تا کار انیماتورها را راحت تر کرده و اسکات استوکدیک را راضی کند . به گفته ی اسکات استوکدیک اگر یک برنامه نویس می خواست به تنهایی این کار را انجام دهد حداقل به ده سال وقت نیاز داشت ولی این گروه برنامه نویسی توانستند در مدت کمی این نرم افزار را طراحی و توسعه دهند. اما داستان به همین جا ختم نشد این گروه برای طراحی سند من و برای هرچه بیشتر طبیعی نشان دادن آن باید می توانستند که از رفتار طبیعی شن و ماسه سر در آورند به همین خاطر سام ریمی به همراه بیل پاپ فیلم بردار مجموعه شروع به فیلم برداری از انواع رفتارهای شن و ماسه کردند تا این که سر انجام توانستند معادلات مربوط به این رفتارها را در اختیار انیماتور ها قرار دهند . اما مشکل بزرگتری نیز در سر راه آنها بود . آنها باید می توانستند یک موجود شنی رایانه ای را با شخصیت اصلی مرد شنی که یک آدم بود و حالات مختلف مرد شنی که گاهی اوقات به غولی عظیم الجثه تبدیل میشد را با هم ترکیب کنند هم زمان با طراحی معادلات به دست آمده از حرکات شن بود که اسپنسر کوک مسئول انیمیشن فیلم دست به کار شده بود و شخصیت آن را طراحی می کرد . اما نکته ی جالب تر این بود که در هیچ یک از کتاب های اسپایدر من شخصیت مرد شنی وجود نداشت ولی کارگردان فیلم برای این که فیلم را از حالت همیشگی فیلم های هالیوودی خرج کند به دنبال شخصیت جدیدی برای داستان بودند که سرانجام به شخصیت مرد شنی دست پیدا کردند . بازیگری این شخصیت جالب هم به عهده ی توماس هیدن چرچ بود که به نظر من نقش خودش را خوب بازی کرد.

اما بخش دیگری از فعالیت گروه جلوه های ویژه به شخصیت ونوم اختصاص داشت . این شخصیت در طول فیلم همیشه در حال تغییر است از اولین باری که انگل سیاه رنگ به پوست تافر گریس (بازیگر نقش ونوم و دشمن مرد عنکبوتی) می چشبد و تا پایان فیلم که خود به تنهایی به هیولایی دیگر تبدیل می شود مه در این قسمت شخصیتی کاملا رایانه ای که به اصطلاح به آن Computer Generated هم می گویند خلق می شود.

اما ممکن است که خیلی ها فکر کنند که طراحی مرد عنکبوتی سیاه برای این گروه آسان ترین بخش کار بوده چون حتما طی دو مرحله ی قبلی با رفتارها و نرم افزار های به وجود آورنده ی آن به خوبی آشنا شده اند . اما نه جون کارگردان می خواست کل استایل های فیزیکی اسپایدر من سیاه با اسپایدر من معمولی فرق کنند از طرفی با سیاه شدن لباس مرد عنکبوتی قدرت او زیادتر هم می شود ولی حتما حالا هم می گویید که این فیلم که دیگر تماما کامپیوتری شده پس دیگر گروه جلوه های ویژه کار خاصی انجام نداده . یکی از بهترین قسمت های فیلم زمانی است که پیتر پارکر با دوست خود هری آزبورن می جنگد است که در اینجا دیگر خبری از لباس مرد عنکبوتی نیست و او با یک کت و شلوار در حال اجرای حرکات مرد عنکبوتی است . از این تفاوت ها در این فیلم زیاد است و باعث شده که فیلم از نسخه های قبلی خود بهتر به نظر می رسد .

با وجود جلوه های ویژه ی به کار رفته در این فیلم احتمالا امسال گروه جلوه های ویژه ی آن یکی از برندگان اسکار ۲۰۰۷ خواهد بود البته فیلم های مطرح دیگر با جلوه های ویژه ی قویتری وارد نشده باشتد .

نظر خود را درباره فیلم بیان نمایید

يکشنبه 11/9/1386 - 19:50 - 0 تشکر 18163





Harry Potter and the Order of the Phoenix
هری پاتر و فرمان ققنوس


کارگردان : دیوید یتیس

بازیگران :
دنیل رادکلیف / هری پانر
اما واتسون / هرمیون گرنجر
روپرت گرینت / رون ویزلی
مایکل گمبون / پرفسور آلبوس دامبلدور
رالف فاینس / لرد ولدمورت
مگی اسمیت / پرفسور مک گونگال
آلن ریکمن / پرفسور سوروس اسنیپ
گری اولدمن / سیریوس بلک
هلنا بونهام کارتر / بلاتریکس لسترنج

فیلمنامه نویس: میشائل گلدنبرگ ، جی کی رولینگ
کمپانی : برادران وارنر

داستان فیلم :

لرد و لدمورت بازگشته اما هیچ کس حرفهای هری پاتر و آلبوس دامبلدور را قبول نمی کند و همه آنها را دیوانه می پندارند.
اکنون تابستان است و هری پاتر در پارک نشسته است که دادلی و دوستانش به آنجا می آیند و برایش مزاحم ایجاد می کنند. هری به مشاجره با آنها می پردازد که به ناگاه تغییراتی در وضعیت هوا ایجاد می شود و ناگهان دیمنتور ها پیدایشان می شود و به هری و دادلی حمله می کنند. هری مجبور می شود برای دفاع از خودشان از سپر مدافعش استفاده کند. زمانیکه به خانه می رسند از وزارت سحر و جادو برای او نامه ای می آید مبنی بر اینکه چون او جادوگر زیر سن قانونی است و جادو انجام داده می بایست به وزارتخانه برای محاکمه برود. مدتی بعد که هری در خانه تنهاست عده ای شامل مد آی مودی و تانکس دو کاراگاه وزارتخانه برای بردن او می آیند. این گروه از طرف آلبوس دامبلدور ماموریت دارند تا هری را سریعاً به مکانی امن منتقل کنند. این کار انجام می شود و فردای آن روز هری به همراه آقای ویزلی به وزارتخانه می رود. در آنجا کورنلیوس فاج به همراه عده ای سعی در این می کنند که هری را از مدرسه اخراج کنند اما دفاع به موقع دامبلدور از او سبب می شود تا بیشتر افراد حاضر در آنجا به تبرئه او رای دهند.
پس از آن هری برای گذراندن پنجمین سال تحصیلی اش به هاگوارتز می رود. و در آنجا شاهد هستند که جادوگری احمق از طرف وزارتخانه برای درس دفاع در برابر جادوی سیاه انتخاب شده که به هیچ عنوان به آنها جادوی عملی را نمی آموزد. هری به همراه هرمیون و رون تصمیم به تشکیل گروهی می گیرند تا در آن به دانش آموزانی که مایلند دفاع در برابر جادوی سیاه به طور عملی آموزش داده شود. این گروه تشکیل می شود و آمبریج که به این موضوع پی برده است سعی می کند تا آنها را به دام اندازد. در این اوضاع هری خوابهایی را می بیند که در راهرویی به دنبال دری می دود. این کابوسها ادامه دارد تا اینکه او در یکی از این کابوسها شاهد حمله یک مار به آقای ویزلی است و عجیب آنکه این را از دیدگاه مار می بیند. او این را توسط مک گونگال به دامبلدور که او را نمی بیند اطلاع می دهد. دامبلدور افرادی را به کمک آقای ویزلی می فرستد و آنگاه تصمیم می گیرد تا سوروس اسنیپ استاد درس معجونها را برای آموزش جادوی اُکلامانسی انتخاب کند. این جادو برای این است تا هری جلوی ورود به ذهن ولدمورت را بگیرد. اما هری نمی تواند آن را فرا بگیرد و بدتر آنکه گروه آنها لو می رود و دامبلدور که از هری دفاع می کند مجبور می شود تا از مدرسه برود. آمبریج مدیر می شود. و حال امتهانات پایان سال نزدیک است. در این هنگام فرد و جرج دوقلوهای ویزلی با درست کردن اغتشاشی از مدرسه می گریزند و زمانیکه هری و دیگران همه مشغول شادی برای این امر و آزار آمبریج هستند ناگهان هری بار دیگر حالش بد می شود و اینبار صحنه عجیبی را می بیند که در آن ولدمورت توانسته است سیریوس را اسیر کند و او را شکنجه می دهد و مکانی که آنها هستند در وزراتخانه می باشد.
هری به سرعت به شکل مخفیانه به دفتر آمبریج می رود تا از طریق آتش دفتر او با سیریوس ارتباط برقرار کند اما موفق نمی شود و یقین می کند که سیریوس گرفتار شده است. در همان لحظه آمبریج به همراه مالفوی و دار و دسته اش پیدایش می شود و آنها را می گیرند. آمبریج می خواهد از جای دامبلدور مطلع شود و هرمیون سعی می کند با حقه ای از دست آنها فرار کنند. سر انجام هری و رون و هرمیون و جینی و نویل و لونا موفق به فرار می شوند و همه به همراه هری به وزارتخانه می روند. اما در آنجا می فهمند که مسئله چیز دیگری است و آنها با حمله مرگخواران مواجه می شوند و سپس اعضای محفل ققنوس پیدایشان می شود و به مبارزه با مرگخواران می پردازند. که در این مبارزه سیریوس در میان پرده ای عجیب می افتد که او را به جهان مردگان می برد. هری به دنبال لاتریکس برای دسگیر کردن اوست که ولدمورت پیدایش می شود و در صدد کشتن هری بر می آید و در همین هنگام دامبلدور نیز پیدایش میشود و مبارزه ای میان آنها شکل می گیرد تا اینکه سر انجام با آمدن سایر اعضای وزراتخانه ولدمورت مجبور به فرار می شود و اینجاست که همگان به بازگشت ولدمورت پی می برند.

توضیحات:

پنجمین فیلم هری پاتر بهترین فیلم ساخته شده تا به این لحظه بر اساس داستانها این پسر جادوگر اثر جی.کی.رولینگ می باشد. فیلم از هر لحاظ که به آن می نگریم بهتر و قدرتمنتر از سری فیلمهای قبل خود می باشد. بازیگران نوجوان فیلم که در حال حاضر 5 فیلم را در کنار هم ایفا نموده اند آشکارا به یک ارتباط قوی با هم رسیده اند. بازی آنها پخته تر شده است و نیز روانتر و این کی از اثرات بازی در کنار بازیگران بزرگ دنیا از قبیل رالف فاینس برنده اسکار و نیز مایکل گمبون و گری اولرمن و آلن ریکمن می باشد. از بازی این بازیگران که بگذریم به ایفای نقش دیگر شخصیت اصلی فیلم یعنی مایکل گمبون در نقش آلبوس دامبلدور مدیر مدرسه هاگوارتز می رسیم. او پس از نقش بسیار کوتاه در سومین فیلم که بازیش به هیچ عنوان به چشم نیامد در فیلم چهارم نیز نقش دامبلدور را اجرا کرد که در اجرای آن ناموفق بود و این به خاطر شخصیت پردازی غلط کارگردان و فیلمنامه نویس در نوشتن این قدرتمندترین شخصیت سری داستانهای هری پاتر بود. اما او در این فیلم هرچه بیشتر به این نقش نزدیک شده و توانسته است تا شخصیت دامبلدور را به خوبی ایفا کند. اما بازهم شخصیت او در فیلم دستخوش تغییرات بی جای عوامل فیلم از قبیل فیلمنامه نویس و کارگردان شده است. و اما دیگر شخصیت قدرتمند فیلم که لرد ولدمورت بود و بازی رالف فاینس را در آن شاهد هستیم. رالف فاینس در فیلم قبل ( هری پاتر و جام آتش ) اینرا ثابت کرد که انتخاب بسیار خوبی برای ایفای این شخصیت تاریک و مخوف می باشد. او توانسته است نقش ولدمورت را به شکل اعجاب انگیزی کنترل شده بازی کند و قدرتهای زیاد او و خشونت و آرامش او در امر جادوگری را نشان دهد. شخصیت ولدمورت در فیلم بسیار خوب و به جا از آب در آمده است و در تمامی قسمتهایی که بازی رالف فاینس را شاهد هستیم از بازی خوب او لذت می بریم. دو بازیگر دیگر فیلم که نقشهای قدرتمندی را ایفا می کنند. گری اولدمن در نقش سیریوس بلک و آلن ریکمن در نقش سوروس اسنیپ. گری اولدمن ایفا گر نقشی است که برخلاف نقشهای همیشگی اش که در مورد افراد بزهکار ( جانی... قاتل... روانی ) و اصولاً نقش منفی می باشد باید نقشی را ایفا کند که حامی قهرمان داستان است و پدرخوانده او به شمار می رود. اولدمن توانسته ثابت کند که می تواند از ایفای نقشهای مثبت نیز به خوبی برآید. صحنه هایی که او با هری در حال صحبت است و یا در انتهای فیلم که به مبارزه با مرگخواران می پردازد شاهد هستیم که نقش مثبت خود را خوب و به جا بازی کرده. همچنین آلن ریکمن در ادامه نقشهای تقریباً کوتاه خود در فیلمهای هری پاتر اینبار نقش بیشتر در فیلم و پیشبرد آن دارد. او با آنکه نقش اسنیپ در داستان از هری متنفر است توانسته این نفرت را به خوبی به تصویر بکشد... او نتوانسته حتی این نفرت را در جلسات خصوصی خود با هری نیز از بین ببرد. قدرت بازیگری ریکمن در ایفای نقشهای اینچنینی از او بازیگر توانایی ساخته و او اینرا در این فیلمها ثابت می کند. بازی سایر بازیگران نیز در حد قابل قبولی است. امیلدا استاتون در نقش آمبریج علی رغم اینکه چهره ای متفاوت با چهره کتاب دارد بازی قابل قبولی را اجرا کرده است. همچنین در این فیلم از شاگردان مدرسه نیز استفاده بیشتری شده است که یک از آنها نویل لانگ باتم یکی از دوستان صمیمی هری است که در کتابهای قبلی به او بی توجهی شده بود. از این مبحث که بگذریم به فیلمنامه می رسیم... فیلمنامه همچون سایر فیلمنامه های قبلی تغییرات بسیاری را در داستان اصلی داده است که مشخصاً مورد قبول بسیاری از طرفداران کتاب نخواهد بود. تغییرات در شخصیت دامبلدور و در بسیاری از صحنه های دیگر منجر به تغییراتی در روند داستان شده است که بر اساس داستان کتاب ممکن است به ادامه فیلمهای بعدی لطمه هر چند کوچکی را وارد کند. در کل این مشکل تا به حال برای داستانهای هری پاتر که به فیلم تبدیل شده اند وجود داشته است و در تمامی فیلمهای قبلی نیز به خوبی خود را نشان داده است, همچنین شاهد قسمتهای بسیاری از کتاب هستیم که به علت زمان اندک فیلم مجبور به حذف آنها شده اند. اما نمره قابل قبول برای این بخش مناسب است. از فیلمنامه که بگذریم کارگردانی مد نظر قرار می گیرد. کارگردانی در این فیلم از تمام فیلمهای قبلی بهتر بوده است و این در فیلم به خوبی قابل مشاهده است. کارگردان به خوبی نظم را بین بازیگران حاکم کرده است و سعی در این نموده که بهترین بازی را از بازیگران خود بگیرد. تاثیرات کارگردانی در امور فیلمبرداری, صدا بردای, طراحی صحنه و بازی بازیگران به خوبی قابل مشاهده است. اما پس از اینها جلوه های ویژه فیلم خود را نشان می دهند. اجرای جادو که لازمه اصلی در فیلمهای هری پاتر است جز در فیلم چهارم در فیلمهای قبل از آن زیاد کاربرد نداشته است اما اینجا به خاطر طریقه و شکل داستان اصلی شاهد جادو و ایجاد جادوی زیادی در فیلم هستیم که در فیلمهای قبل تا حدودی نادیده گرفته شده است. جلوه های ویژه در مورد نورها و اجرای جادوها, شکستن ها و تاثیرات ضربات, جابجایی و پرتابها بسیار خوب از کار در آمده است. مهمترین و زیبا ترین اجرای جادو در قسمت انتهایی فیلم و در مبارزه دامبلدور با ولدمورت رخ می دهد. جلوه های نورپردازی برای این جادوها شگفت انگیز است و حس جادویی بودن این مکان را به بیننده ایفا می کند, به طوریکه این فیلم از تمامی فیلمهای قبلی بهتر و موفق تر در امر نشان دادن فضای جادوگری نشان داده است. گفتنی ها در مورد این فیلم که بهترین مورد در میان 5 فیلم ساخته شده از هری پاتر است بسیار زیاد است اما کل مطلب همین بود.
در کل باید اذعان داشت که روند بهبود فیلم که از 2 قسمت قبل شاهد آن هستیم تاثیر خوبی روی این فیلم داشته است و فیلم به واقع ارزش دیدن را دارد. نه برای یکبار, بلکه برای حتی دو یا سه بار. پس حتما فیلم را ببینید

يکشنبه 11/9/1386 - 21:10 - 0 تشکر 18169



Fantastic Four : Rise of the Silver Surfer

چهار شگفت انگیز : ظهور موج سوار نقره ای


کارگردان : تیم استوری

بازیگران :
جسیکا آلبا : سوزان استورم
مایکل چیکلیس : رید ریچاردز
کریس اوانز : جانی استورم
یان گرافولد : بن گریم
جولیان مک موهان : دکتر دووم
داگ جونز : موج سوار نقره ای

نویسنده فیلمنامه : دان پین
کمپانی : فاکس قرن بیستم
بر اساس کامیک بوکهای چهار شگفت انگیز از مارول

داستان فیلم :

رید ریچاردز دانشمند فوق العاده باهوش در تدارک جشن عروسی خود با سوزان استورم است که در همین هنگام ماهواره ها مورد عجیبی را در فضا ثبت می کنند. چیزی که آنها می بینند فقط یک نور سفید بزرگ است. ارتش آمریکا به رید ماموریت می دهد تا یک ردیاب برای پی بردن ب این اتفاق بسازد. رید اینکار را درست در روز عروسی اش به اتمام می رساند و به جشن می رود که در تمامی اخبار این عروسی را ازدواج قرن می دانند. در همین هنگام اتفاق عجیبی می افتد دستگاه ردیاب خاموش شده و تمام دستگاههای الکتریکی خاموش می شوند و رید توسط دستگاه کوچکی که دارد متوجه می شود که آن نور سفید به سمت آنها ر حرکت است. زمانیکه آن را می بینند رید به جانی استورم که قادر است به آتش تبدیل شود دستور می دهد تا آن را دنبال کند. جانی به سرعت اینکار را انجام می دهد و به تعقیب این موجود می پردازد و پی می برد که آن نوعی موجود است شبیه به یک انسان که بر تخته ای نقره ای رنگ درست همرنگ خود سوار است و قادر به ایجاد یک انرژی شگفت انگیز می باشد. جانی سر انجام به این موجود می رسد اما در یک حرکت سریع اسیر دست این موجود می شود و پس از آنکه از جو زمین خارج می شوند این موجود او را رها می سازد و جانی پس از یک سقوط طولانی در یک بیابان فرود می آید. زمانیکه او به آمریکا و خانه اش باز می گردد اپی به این می برد که اتفاق عجیبی برایش افتاده است. او نوعی انرژی در بدنش جریان دارد که هر کدام از دوستانش از قبیل رید یا بن و یا خواهرش سوزان با او تماس پیدا می کنند نیروها و قابلیتهایشان جا به جا می شود.این امر اتفاق خطرناک اما بسیار کارساز و مهمی است.
در همین هنگام دکتر دووم در یک مبارزه با " موج سوار نقره ای " نامی که رید و گروه چهار شگفت انگیز به این موجود داده اند شکست سختی را پذیرا می شود اما این شکست برای او یک مزیت دارد و آن اینکه او قادر می شود تا بار دیگر چهره اصلی اش را بدست آورد و بتواند آن را به همراه قابلیتهای خود داشته باشد. دکتر دووم که نقشه تصاحب قدرت موج سوار نقره ای را در سر دارد به ارتش آمریکا اعلام آمادگی می کند که به آنها در شکار این موجود کمک می کند و بار دیگر به چهار شگفت انگیز برای این امر می پیوندد. در حالی که این اعضا از این امر بسیار ناخشنودند. با استفاده از دانش رید و قدرت دکتر دووم در در ایجاد یک میدان مغناطیسی بالاخره آنها موفق می شوند تا موج سوار را به دام بیندازند. تخته ای که موج سوار بر آن سوار است منبع این انرژی بسیار اوست و حال که آن را از دست داده هیچ قدرتی ندارد و به راحتی اسیر می شود. دکتر دووم خواستار مشاهده این تخته می شود و از سوی دیگر ارتش در حال آزمایش بر روی موج سوار نقره ای است که به خاطر درخواست دکتر دووم مسولین این امر همه با هم به اتاق نگهداری تخته شگفت می روند و در این میان سوزان استورم به درخواست دوستانش به طور پنهانی به سراغ موج سوار می رود و با او گفتگو می کند و متوجه می شود که او اربابی به نام گالاکتوس دارد که حاکم کهکشانهاست و او مجبور است تا انرژی مورد نیاز برای این ارباب خود را فراهم کند. در اتاق دیگر دکتر دووم با حمله به اطرافیانش و از جمله ژنرال ارتش موفق می شود تا تخته را برباید و پس از نابودی ژنرال و حاظرین در اتاق فرار می کند. او اکنون دارای قدرت بسیاری است. چهار شگفت انگیز متوجه می شوند که تنها کسی که می تواند با دکتر دووم مقابله کند موج سوار است که اکنون او بدون تخته هیچ کاری نمی تواند انجام دهد. آنها او را نجات داده و همه با هم به سراغ دکتر دووم می روند و توسط دستگاه ردیاب متوجه می شوند که او در چین است. آنها به آنجا می روند و نبرد عظیمی رخ می دهد. جانی در انتها با کمک قابلیت خارق العاده خود در جذب نیروی دوستانش که از مزیتهای حمله موج سوار به او بوده است و با توجه به ناکامی دوستانش در مبارزه با دکتر دووم به مبارزه بااو می رود و پس از مبارزه ای طولانی با او موفق به شکست دکتر دووم می شود و تخته را از او پس می گیرد و آن را به موج سوار می دهد که تنها کسی است که می تواند جلوی ارباب خود گالاکتوس را بگیرد تا از نابودی زمین جلوگیری به عمل آید و موج سوار نیز به پاس کمکهای آنها به مبارزه با ارباب خود می رود و با انرژی بی کران خود ارباب خود را شکست می دهد.
در انتها سوزان و رید را می بینیم که با یک دیگر ازدواج کرده اند و قابلیت خارق العاده جانی که نوعی خطر نیز به حساب می آمد از بین رفته است.

توضیحات:

فیلم چهار شگفت انگیز 2 تولیدش در 28 آگوست سال 2006 در ونکوور کانادا آغاز شد. چیزی که در این فیلم حرف اول را می زند استفاده مفرط و بسیار زیاد از جلوها ویژه است که انصافاً خوب از آب در آمده است.صحنه های تعقیب و گریز میان موج سوار و جانی استور بسیار زیبا هستند و نیز صحنه های مبارزه در انتهای فیلم که بارزترین قسمت آن مبارزه دکتر دووم با جانی استورم است که جدای از قابلیت آتش خود از قابلیتهای سایر دوستانش نیز بهره می برد. یکی دیگر از صحنه های جالب فیلم صحنه ای است که در آن چهار شگفت انگیز به کمک مردمی می روند که چرخ و فلک عظیمی هستند که به خاطر ظهور موج سوار و حمله این موجود به آن آسیب دیده است.
از جلوه های ویژه زمانیکه سخن به میان می آید قاعدتاً در کنار آن باید به صدا برداری و فیلمبرداری نیز اشاره کرد که نقش مهمی را در این امر ایفا می کنند. در بیشتر صحنه ها ما شاهد صدا برداری و فیلمبرداری خوب و مناسب هستیم. البته چند صحنه کوچک در فیلم وجود دارد که دوربین گاهی اوقات تمام صحنه را پوشش نمی دهد اما غیر از این هیچ مشکل دیگری در این امور دیده نمی شود.البته گاهی اوقات نیز پیش می آید که دوربی خیلی سریع صحنه ای را که در آن اتفاق مهمی رخ داده است را رها می کند و به سراغ صحنه بعدی می رود که در این حالت بیننده ممکن است از قسمتی از فیلم جا بماند. گروه تدارکات نیز سعی کرده اند تا بهترین حالات و تزیینات را برای هر صحنه به کار برند و در بیشتر مواقع موفق بوده اند.دیگر موردی که در فیلم به چشم می خورد پخه تر شدن فیلمنامه این فیلم و هیجان موجود در آن نسبت به فیلم قبلی است که رشد قابل توجهی را نسبت به فیلم قبلی خود داشته است و داستان محکمتری را دنبال می کند و هیجان بیشتری را به تماشاگر القا می کند. از دیگر نکات این فیلم باید به بازی بازیگران اشاره کرد. جانی استورم در این فیلم بیشترین نقش و حضور ممکن را نسبت به سایر هنرپیشه ها داشت و انصافاً کار خود را به خوبی انجام داده است. اما مانند فیلم قبل بن گریم کمترین توجه را به خود اختصاص داده است و بازی او در مقابل دیگران زیاد به چشم نمی آید.همنچین باید به بازی دو شخصیت رید ریچاردر و سوزان استورم نیز اشاره کرد که خیلی سعی در رمانتیک کردن این رابطه شده است ولی ایرادی که بر آنها وارد است گریم آنهاست. گریم شخصیت رید نسبت به فیلم قبل تفاوت داشته است و تارهای سفید موی او کمتر شده و موهایش نیز رنگ سابق را ندارد و از سوی دیگر شخصیت سوزان نیز باید زودتر به رنگ موهایش رسیدگی می شد نه اینکه در اینجا به یکباره موهای او به شدت بلوند شود و تفاوت زیای را با نسخه قبلی به نمایش بگذارد. اما بدون شک شخصیت موج سوار که نقش او را داگ جونز که سابقاً در فیلم پسر جهنمی نقش " آیب ساپین " را بازی می کرد بسیار تاثیر گذار است. او با دیالوگهای بسیار کم که صدا پیشگی او را لارنس فیشبورن بر عهده داشته است توانسته است تاثیر گذاری خود را به بیننده القا کند اما در مورد لارنس فیشبورن اینطور نیست. صدای او به هیچ عنوان به این شخصی نمی خورد و برای این شخصیت زیادی بم و محکم است. اما مهمترین ایرادی که می توان به این فیلم گرفت که بیشتر از همه به فیلمنامه و کارگردانی بر می گردد حظور شخصیت بسیار قدرتمند گالاکتوس یا ارباب کهکشانهاست که در این فیلم نقش کوتاهی را بر عهده دارد. این شخصیت با دستکاری بسیار در شخصیتش وارد این فیلم شده است, به طوریکه در این فیلم شخصیت مخوف او به یک ابر تبدیل شده است که برای یک ابر هیچ فردی نمی تواند قبول کند که قدرت زیادی داشته باشد و این یکی از نقاط ضعف عظیم فیلم است. باید دید چرا وقتی که می خواهند شخصیتی اینچنینی را زوری به فیلم وارد بچسبانند اینکار را انجام می دهند؟ از دیگر نقاط ضعف این فیلم باید به رابطه بین شخصیتها و روابط عاطفی بین آنها اشاره کرد.نسبت به فیلم قبلی روابط انسانی و عاطفی در این فیلم کم رنگ تر شده است و جز چند صحنه کوتاه چیزی را در مورد ارتباط این شخصیتها در قالب یک خانواده با یکدیگر مشاهده نمی کنیم.که این امر به خاطر توجه بسیار به صحنه های اکشن فیلم رخ داده است.اما اگر از این ضعفها چشم پوشی نماییم این فیلم نسبت به قسمت قبلی خود یک پیشرفت بوده است و دیدن آن و وقت گذاشتن برای آن می ارزد.

سه شنبه 13/9/1386 - 0:53 - 0 تشکر 18288

.:.مرجان آسماني.:.

واقعا فیلم قشنگی بود
ممنون بابت نقد:)

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران
تا از دلم بشوئی غمهای روزگاران...
شنبه 24/9/1386 - 18:16 - 0 تشکر 19370

سلام دوست عزیز! مجموعه فیلم های هری پاتر تخیلی هستند و برگشتن به زمان عقب و گذشته در خیلی از فیلم های تخیلی و کتاب های تخیلی اومده و نه فقط در این فیلما و فکر می کنم چیزی نیست که شرک به حساب بیاد. 

توی فیلم های هری پاتر شاید خدا فراموش شده باشه( که اینم نقطه ضعف بزرگی هست) ولی من توی هیچکدوم از فیلما ندیدم که کسی خودشو خدا معرفی کرده باشه. من از فیلم های هری پاتر دفاع نمی کنم و خوشمم نمی آید. به نظرم بی اندازه لوس و بی مزه است اما مطلبتون و خوندم و به نظرم درست نیومد و خواستم نظرم و گفته باشم.

موفق باشید!

دوشنبه 26/9/1386 - 13:8 - 0 تشکر 19623

جالبه که بدونید هیچ کدام یک از فیلم های هری پاتر مورد قبول طرفدارانی مثل من نیست.

در مورد دامبلدور باید بگم که او خدا نیست،او مانند راهنما و معلمی است که ما در گرفتاریهایمان به او رجوع میکنیم و هر معلمی هم در طول زندگی خود اشتباه میکند(مانند دامبلدور که در داستان ششم اشتباهی انجام داد و در همان داستان مرد)خدا که دیگر اشتباهی نمیکند

هری هم در داستان پنجم با اشتباه خود موجب مرگ پدر خوانده اش شد!

بعدش هم جناب سازنده برنامه! چرا شما که اطلاعتان در حد کافی نیست(در برنامه گفته شد از این آثار پنج کتاب وسه فیلم تهیه شده در حالی که هفت کتاب و پنج فیلم تهیه شده است!) و معنای مستند را نمی فهمید و آن را یک ساعت حمله بی وقفه به یک اثر میدانید بیخود کتابی تخیلی را با سیاست قاطی میکنید؟ کتابی که باعث شده نوجوانان ایرانی را که متوسط مطالعه آنان کمتر از سی ثانیه است ساعت ها به مطالعه علاقه مند کند.

پنج شنبه 6/10/1386 - 18:34 - 0 تشکر 20894

در صحنه هاي آخر فيلم صحنه هايي از روز قيامت را مشاهده ميكنيم و بايد توجه داشته باشيم كه كارگردان با ساخت اين فيلم به مخاطب ميگويد كه قيامت بهدست انسانها مهار شدني است

http
سه شنبه 11/10/1386 - 22:29 - 0 تشکر 21700

متولد 17 فوريه 1965 در لس‌آنجلس آمريكا. كارگردان و تهيه‌كننده به نام آمريكايي كه عمده شهرتش را مديون سود سرشاري است كه از ساخت و تهيه فيلم‌هاي پرفروشي مثل تغييرشكل‌دهندگان، آرماگدون، صخره، پرل هاربر و پسران بد 1 و 2 به جيب استوديوها سرازير كرده است. او يكي از اعضاي يك شركت عظيم ساخت ويديوهاي موسيقي با نام پروپاگاندا فيلمز است.

بي در لس‌آنجلس و زير دست پدر و مادر ناتني بزرگ شده است. او به محض فارغ‌التحيلي از مدرسه هنري به سمت صنعت موزيك ويديو رفت و براي خوانندگان بسيار مشهوري مثل ميت لوف، ريچارد ماركس، داني آزموند، لايونل ريچي و تينا ترنر و بسياري ديگر ويديو ساخت. در همان زمان آگهي‌هاي بازرگاني تلويزيوني براي بسياري از شركت‌هاي معظم از جمله نايك، كوكا كولا، لي وايز، بادوايزر، آيسوزو، مرسدس بنز هم مي‌ساخت كه جوايزي هم براي آن كسب كرد.

او تا سن 26 سالگي تقريبا هر جايزه ممكن را براي فيلم‌‌هاي تبليغاتي‌اش كسب كرده بود. اولين فيلم بي، «پسران بد» بود كه در سال 1995 ساخته شد و موفقيت تجاري بسيار خوبي هم كسب كرد. در اين فيلم ويل اسميت و مارتين لارنس بازي داشتند و با همين اكشن كمدي بود كه بعدها بسيار مشهور شدند.

مايكل بي و شاهزاده ايراني

جري بروكهايمر تهيه‌كننده بسيار بانفوذ و قدرتمند هاليوودي تهيه‌كننده اين فيلم بود و بعدها زوج بي/بروكهايمر همكاري‌شان را ادامه داده و فيلم‌هاي عظيمي با هم ساختند. سال بعد فيلم موفق ديگري با نام صخره با بازي نيكلاس كيج، شون كانري و اد هريس ساخت كه از فيلم قبلي در گيشه موفق‌تر بود و در سرتاسر جهان 335 ميليون دلار فروخت.

در سال 98 يكي ديگر از فيلم‌هاي پرهزينه سال را با جري بروكهايمر ساخت كه در اين فيلم هم ستارگاني مثل بروس ويليس، بن افلك، بيلي باب تورنتون و ليو تايلر بازي داشتند و فيلم در گيشه بسيار موفق عمل كرد. فيلم در جهان بيش از 550 ميليون دلار فروخت و بي كه در آن زمان تنها 33 سال داشت يكي از جوانترين كارگرداناني بود كه به چنين موفقيتي دست مي‌يافت.

مايكل بي و شاهزاده ايراني

 در سال 2001 پروژه ديگري كه از پرهزينه‌ترين فيلم‌هاي تاريخ سينما تا آن زمان بود به مايكل بي محول شد. اين فيلم كه در آن بي به همراه بروكهايمر تهيه‌كننده فيلم هم بود پرل هاربر نام داشت و داستان حماسي نبرد مشهور پرل هاربر را با جلوه‌هاي ويژه فراوان و ستارگاني همچون بن افلك، جاش هارتنت و كيت بكينسيل به همراه الك بالدوين و جان وويت تعريف مي‌كرد. اين فيلم هم 450 ميليون دلار فروخت و يكي از پرفروش‌ترين دي‌وي‌دي‌هاي تمام ايام بوده است.

 در سال 2003 دنباله‌اي بر اولين فيلمش ساخت كه مانند فيلم قبلي پر از جلوه‌هاي ويژه، صحنه‌هاي اكشن خنده‌دار و ستارگان فيلم قبلي بود كه باز هم موفقيت تجاري عظيمي داشت و حدود 270 ميليون دلار فروخت. اين فيلم پنجمين همكاري بي با بروكهايمر بود.

مايكل بي و شاهزاده ايراني

 فيلم بعدي‌اش يك پروژه جاه‌طلبانه به نام جزيره بود كه در سال 2005 به نمايش درآمد و ستارگاني همچون اسكارلت يوهانسون در آن ايفاي نقش مي‌كردند كه البته شكست هم خورد. فيلمي كه به تازگي از مايكل بي به نمايش درآمده «تغييرشكل‌دهندگان» نام دارد و بر اساس اسباب‌بازي‌هاي بسيار مشهور دهه 80 ساخته شده و پر از جلوه‌هاي ويژه كامپيوتري است كه به ادعاي تهيه‌كنندگان تا به حال جايي ديده نشده.

 فيلم در هفته نخست اكران توانسته چيزي بسيار بيشتر از هزينه توليد را برگرداند. فيلم بازيگران مشهور زيادي ندارد اما از كساني مثل شيا لبوف و مگان فاكس مطمئنا بعدها زياد شنيده خواهد شد. بي پيش توليد دو فيلم ديگر را هم شروع كرده است. اول فيلمي به نام شاهزاده ايراني : شن‌هاي زمان است كه اقتباسي از يك بازي بسيار موفق كامپيوتري و به همين نام است كه در سال 2008 به نمايش در خواهد آمد. پروژه بعدي كه براي سال 2010 برنامه‌ريزي شده 2012: جنگ براي ارواح نام‌ دارد.

مايكل بي و شاهزاده ايراني

مايكل بي به خاطر تدوين سريع فيلم و دوربين سيالش كه يادآور كارهاي توني اسكات است معروف است. بي چندي پيش يك شركت تهيه جلوه‌هاي ويژه با نام ديجيتال دومين خريده است كه پيش از اين متعلق به جيمز كامرون و استن وينستون بوده است. او همچنين يك موسسه تهيه فيلم با نام پلتينوم دانز دارد كه فيلم‌هاي ترسناك تهيه مي‌كند و بازسازي فيلم‌هاي موفق دهه 70ي را انجام مي‌دهد.

تهيه فيلم‌هاي ترسناك نسبتا موفق مثل كشتار با اره برقي در تگزاس در سال 2003 و همچنين دنباله اين فيلم در سال 2005، وحشت در آميتي ويل (2005) و راهزن (2007) كار اوست.

مايكل بي و شاهزاده ايراني

او جوايز بسياري هم براي ويديوهاي موسيقي‌اش از جوايز ام‌تي‌وي گرفته است. اما در سينما وضعيت جالبي ندارد. او چندين بار براي پرل هاربر و آرماگدون نامزد دريافت تمشك طلايي شده كه البته توفيق دريافت اين جوايز را تا به حال نداشته است.

منتقدان چندان دل خوشي از سبك سريع تدويني‌اش و صحنه‌هاي دراماتيك سطحي‌اش ندارند و بارها به فيلم‌هايش حمله كرده‌اند اما با اين وجود مايكل بي با توانايي‌اي كه در ساخت اكشن‌هاي پرهزينه و بفروش دارد همچنان محبوب استوديو‌هاي فيلمسازي است.

حاشيه‌ها :

مايكل بي و شاهزاده ايراني

- چندي پيش يك شعر از طرف يكي از افرادي كه در پروژه مشغول بوده‌اند روي يكي از سايت‌هاي اينترنتي قرار گرفت كه به سرعت از منبعش پاك شد. اما به سرعت در سايت‌ها پخش شد. اين شعر به انتقاد از كيفيت فيلم «تغييرشكل‌دهندگان» مي‌پرداخت و كنترل بي روي پروژه را زير سوال مي‌برد. بسياري از طرفداران هم به خاطر تغييراتي كه در شكل اسباب‌بازي‌ها داده شده بود از او انتقادات فراواني كردند.

- سر شون كانري مايكل بي را "كله‌خر" خطاب كرد به اين علت كه به بازيگران زمان كافي براي آماده شدن نمي‌داد. در

 نهايت تهيه‌كنندگان به كانري اجازه دادند روش خودش را در پيش بگيرد.

مايكل بي و شاهزاده ايراني

- بي براي اولين فيلمش پسران بد در سال 2005 صد هزار دلار گرفت و درآمدش از پرل هاربر در سال 2001 چيزي در حدود 25 ميليون دلار بوده است.



سه شنبه 11/10/1386 - 22:37 - 0 تشکر 21701

نام:

فهرست شیندلر (Schindler's List)

کارگردان:

استیون اسپیلبرگ

تهیه کنندگان:

استیون اسپیلبرگ ، کاتلین کندی ، جرالد مولن

نویسدگان:

استیو زیلیان (فیلم نامه) ، توماس کنیلی (کتاب)

بازیگران:

لیام نیسن ، بن کینگزلی  رالف فاینس

موسیقی:

جان ویلیامز

استودیوی تولید کننده:

Amblin Entertainment - Universal Pictures

مدت زمان فیلم:

۱۹۵ دقیقه  

امتیاز فیلم در سایت IMDb:

۸.۸ از ۱۰ (رتبه ششم در میان ۲۵۰ فیلم برتر)

ژانر فیلم:

بیوگرافی ، درام ، تاریخی

درجه بندی:

R

محصول کشور:

آمریکا

تاریخ اکران:

۱۵ دسامبر ۱۹۹۳

بودجه فیلم:

۲۵ میلیون دلار

میزان فروش:

۹۶ میلیون دلار در آمریکا و ۳۲۱ میلیون دلار در جهان

خلاصه داستان:

نام:

فهرست شیندلر (Schindler's List)

کارگردان:

استیون اسپیلبرگ

تهیه کنندگان:

استیون اسپیلبرگ ، کاتلین کندی ، جرالد مولن

نویسدگان:

استیو زیلیان (فیلم نامه) ، توماس کنیلی (کتاب)

بازیگران:

لیام نیسن ، بن کینگزلی ، رالف فاینس

موسیقی:

جان ویلیامز

استودیوی تولید کننده:

Amblin Entertainment - Universal Pictures

مدت زمان فیلم:

۱۹۵ دقیقه  

امتیاز فیلم در سایت IMDb:

۸.۸ از ۱۰ (رتبه ششم در میان ۲۵۰ فیلم برتر)

ژانر فیلم:

بیوگرافی ، درام ، تاریخی

درجه بندی:

R

محصول کشور:

آمریکا

تاریخ اکران:

۱۵ دسامبر ۱۹۹۳

بودجه فیلم:

۲۵ میلیون دلار

میزان فروش:

۹۶ میلیون دلار در آمریکا و ۳۲۱ میلیون دلار در جهان

خلاصه داستان:

فیلم فهرست شیندلر، داستان واقعی مقطعی از زندگی اسکار شیندلر، سرمایه دار آلمانی در خلال جنگ جهانی دوم است.

اسکار شیندلر در ابتدا با استفاده از شرایطی که جنگ فراهم آورده بود، یهودیان را به عنوان کارگر برای کارخانه اش انتخاب می‌کند تا پول کمتری برای استخدام کارگر داده باشد و درآمد بیشتری بدست آورد. او نیز مانند سران حزب نازی فردی فرصت طلب و اهل عیش و نوش است. او به طور پیوسته در تلاش است تا با سران نازی ارتباط برقرار کند تا در این شرایط بیشترین نفع را ببرد.

اما او به مرور زمان هدفش تغییر می‌کند. خود را مسئول جان کارگرانش می‌بیند، همان کارگرانی که به علت ارزانتر بودنشان آنها را استخدام کرد، کم کم دغدغه اصلی او می‌شوند. پس از مشاهده جنایاتی که به یهودیان روا می‌شد او خود را موظف می‌بیند تا از مرگ آنها جلوگیری کند. اما این تغییر شخصیت او مصادف است با بردن کارگران به آشویتز، که آخر خط زندگی آنهاست. اما او با توجه به روابطی که دارد، با همکاری حسابدارش ایتزاک اشترن فهرستی متشکل از اسامی آنها را تهیه و سعی می‌کند که با پرداخت مبالغی به فرمانده اس اس، آنها را به کارخانه اش باز گرداند.

جزئیات داستان:

داستان فیلم از سپتامبر ۱۹۳۹ شروع می‌شود، زمانی که نیروهای آلمانی ارتش لهستان را ظرف ۲ هفته شکست دادند. به یهودیان دستور داده شد که همراه با تمامی اعضای خانواده شان به شهرهای بزرگ نقل مکان و اسا‌‌می‌شان را ثبت کنند. روزانه بیش از ده هزار یهودی از حومه شهرها به شهر کراکو می‌آمدند.

اسکار شیندلر به کافه هایی می‌رود که افسران اس اس در آنجا گرد هم آمده اند و به عیش و نوش مشغولند. او برای آنها نوشیدنی های گرانقیمت سفارش می‌دهد و میهمانی شامی راه می‌اندازد. با تمام افسرانی که آنجا هستند عکس می‌گیرد و اسم خودش را در ردیف دوستان آنها جای می‌دهد. او به دنبال ایجاد روابط با سران اس اس است.

شورای یهودیان متشکل از ۲۴ یهودی منتخب است که طبق دستورات رژیم کراکو درخواست های شغل و مسکن و آذوقه را جمع آوری می‌کند. یهودیان مختلفی در حال شکایت از اعمال غیر انسانی افسران نازی مانند بیرون کردن آنها از خانه هایشان هستند که مطمئنا به جایی نخواهد انجامید.

اسکار شیندلر به این شورا می‌رود و با ایتزاک اشتران صحبت می‌کند. اشترن حسابدار شرکتی بوده است که شیندلر آنرا می‌شناخته است. شیندلر به او پیشنهاد مدیریت و حسابرسی شرکتی را می‌دهد که تولیدکننده قابلمه و تفلون و دیگر وسایل فلزی ست. و همچنین از اشترن می‌خواهد کسی را معرفی کند که حاضر به فراهم کردن سرمایه باشد، و خود شیندلر نیز با روابطی که دارد تضمین کننده بقای کار شرکت است. او همچنین به کنیسه های یهودیان می‌رود و با آنان راجع به داد و ستد در بازار سیاه صحبت می‌کند و سفارش اجناسی را می‌دهد.

مارس ۱۹۴۱، آخرین مهلت برای جمع شدن تمام یهودیان در یک منطقه. تمام یهودیان کراکو و مناطق اطراف از پیر و جوان و کودک مجبور به ترک خانه هایشان رفتن به منطقه ای شده اند که واحد هایش تنها ۱۶ متر مربع مساحت دارد. هر واحد برای یک خانواده.

اسکار شیندلر عاقبت توسط اشترن، سرمایه گذار‌های کارخانه اش را پیدا می‌کند و متقبل می‌شود هر ماه تعدادی جنس مانند قابمله و بشقاب به آنها بدهد تا بتوانند از طریق فروش آنها زندگی شان را تامین کنند، چون داد و ستد مالی و تجارت توسط یهودیان جرم محسوب می‌شود. شیندلر امتیازات کمی به سرمایه گذاران یهودی اش می‌دهد ولی چون آنها نمی توانند تجارت کنند به اجبار همین شرایط را هم می‌پذیرند. هدف شیندلر هم همین است، پرداخت کمتر و دریافت بیشتر.

ایتزاک اشترن به میان یهودیان می رود و ماجرای کارخانه را با آنها در میان می گذارد. به آنها می‌گوید تحصیل در فلان دانشگاه و موزیسین بودن برای آنها هیچ ثمری ندارد. اینکه در صف های صولانی بایستند و مدارک تحصیلشان را ارائه بدهند برای آنها هیچ سودی نخواهد داشت. آنها باید سابقه کارگری داشته باشند تا به کوره ها فرستاده نشوند. اشترن برای تعدادی از آنها مدارک کارگری تهیه می‌کند و کارت کارگری برایشان می‌گیرد. آنها اکنون می‌توانند به کارخانه بیایند و کار انجام بدهند. ولی از آنجاییکه تقریبا هیچ کدامشان سابقه انجام این نوع کارها را نداشته اند، ابتدا باید به یادگیری بپردازند.

شیندلر سپس به سران اس اس که در کافه ها با آنها آشنا شده، نامه می‌فرستد و افتتاح کارخانه اش را  به آنها اعلام می‌کند. او ظروف تفلون کارخانه اش را ساخته شده توسط ماهرترین کارگرها و دارای بهترین کیفیت و برای استفاده نظامی ‌معرفی می‌کند و لیست قیمتی از آنها را به همراه نامه می‌فرستد. و مهمتر از همه، جعبه ای حاوی بهترین مشروبات، سیگارهای برگ کوبایی، خاویار، شکلات های شرابی مخصوص و ساردین را همراه نامه اش می‌فرستد تا مطمئن شود نظر افسران نازی را جلب کرده است و کارخانه اش از نظر فروش مشکلی نخواهد داشت.

تا این زمان تنها دلیل استفاده شیندلر از کارگران یهودی، حقوق پایین تر آنها نسبت به مردم عادی است. و تنها هدف او، درآوردن پول بیشتر از طریق کارخانه اش است.

شیندلر مطلع می‌شود که اشترن به دلیل جا گذاشتن کارت کارمندی اش، در یکی از قطارهایی ست که به سمت کوره ها میروند. به سرعت خود را به آنجا می‌رساند و در آخرین لحظات قطار به راه افتاده را متوقف می‌کند و اشترن را از آنجا خارج می‌کند. سپس نشان داده می‌شود که چمدان های افراد درون قطارهای باربری، یکی پی از دیگری خالی شده و اجناس درون آنها تفکیک می‌شود، کفش ها یک جا، لباس ها یک جا، عتیقه جات یک جا، و در آخر چمدان های خالی روی هم انبار می‌شوند. همان چمدان هایی که به صاحبانشان دستور داده می‌شد اسمشان را واضح روی چمدان ها بنویسند، به خیال آنکه چمدان هایشان هم با خودشان خواهد آمد. بی‌خبر از سرنوشتی که در پیش داشتند.

فرمانده جدیدی به نام آمون گوت به منطقه می‌آید. او مخالف سرسخت نژاد یهود است. به گفته خودش می‌خواهد تاریخ ششصد ساله زندگی یهودیان در کراکو را نابود کند. به راحتی و بدون علت آدم می‌کشد. در یکی از صحنه ها، زنی یهودی که مهندس ساختمانی است که تحت نظارت او قرار است سربازخانه بنا شود پیش گوت آمده و می‌گوید کل فونداسیون باید خراب شود و از نو ساخته شود، به این دلیل که زمین حرکت خواهد کرد و کل ساختمان خراب خواهد شد. گوت ماموری را کنار کشیده و می‌گوید او را بکش. مامور می‌گوید ولی او مدیر این گروه ساختمانی ست. گوت می‌گوید اینها باید یاد بگیرند که با ما بحث نکنند. و پس از شلیک گلوله به سرش، به مامور دستور می‌دهد که فونداسیون را خراب کن و دوباره بساز، درست همانطور که او گفته بود.

مارس ۱۹۴۳، نابودی محله یهودی نشین ها (گتو). به دستور آمون گوت، سربازان به گتو هجوم می‌آورند و تمام یهودیان را از آنجا بیرون و به خیابان می‌ریزند. وسایل و چمدان هایشان را از پنجره ها و طبقات به پایین پرتاب می‌کنند و حتی کودکی را هم که از شدت ترس از میان آن جمع فرار کرده را با شلیک گلوله ای می‌کشند. به بیمارستانشان می‌آیند و تخت های بیماران را به گلوله می‌بندند. و در خیابان هم هر کس را که کوچکترین بی‌نظمی ‌در صف داشته باشد سزایش گلوله ای در سر است. اجساد کف خیابان ها را پوشانده اند و اسکار شیندلر از بالای تپه ای سوار بر اسبش با حیرت، اتفاق های در حال وقوع را می‌نگرد. سربازان گروهی را به صف کرده می‌و آنها را به گلوله می‌بندند، دو نفر باقیمانده که گلوله از آنها رد نشده، با شلیک دو گلوله در سرشان به دیگر افراد صف می‌پیوندند. شیندلر دیگر تحملش را ندارد، دهنه اسبش را کج کرده‌ و از آنجا دور می‌شود. دختر بچه ای با کت قرمز برخلاف رنگ سیاه و سفید فیلم در حال حرکت در خیابان است. نغمه ای غمگین در حال پخش است...

صبح روز بعد، کسانی که از کشتار دیشب جان سالم به در برده اند، در محلی جلوی ویلای آمون گوت ایستاده اند. فردی با لیستی در دست اسامی کارگران کارخانه را می‌خواند و آنهایی که زنده مانده اند حضور خودشان را اعلام می‌کنند. آمون گوت تفنگ اسنایپرش را برداشته و به بالکن می‌رود. اولین هدف امروزش، نوجوانی ست که برای بستن بند کفشش روی زمین نشته است.

شیندلر به ویلای گوت می‌رود و درباره کشتن کارگرهایش به او اعتراض می‌کند، به او می‌گوید برای هر کارگری که کشته می‌شود مجبور است یکی دیگر جایگزین کند و روزانه چندین نفر به دستور گوت کشته می‌شوند. او با گوت گپی زده و از او می‌خواهد کار را برایش ساده تر کند و در عوض او هم قدردانی اش را اثبات خواهد کرد. اولین مرحله از رابطه میان شیندلر و گوت در حال شکل گیری است.

فردا کارگران به کارخانه شیندلر می‌روند ولی اشترن در میانشان نیست. نشان داده می‌شود که طبق دستور آمون گوت او از این پس حسابدار خود او شده است. او به اشترن می‌گوید از این پس به حساب های من و سهم هایی که از کارخانه داران و در درجه اول شیندلر دارم باید رسیدگی کنی. من به شیندلر استقلال دادم و استقلال هزینه دارد.

شیندلر در حال صحبت با اشترن است، به او می‌گوید نتوانسته او را از پیش گوت درآورد ولی هر هفته به او سر خواهد زد. گوت در حال عیش و نوش در ویلایش در مهمانی شبانه ای که شیندلر ترتیبش را داده است مشغول است. اشترن دفترچه ای حاوی تاریخ تولد افسران اس اس و خانواده هایشان را به شیندلر داده و متذکر می‌شود که برایشان هدایایی بفرستد و همچنین لیست باج هایی را که ماهانه باید پرداخت کنند به او می‌دهد.

آمون همچنان به آدم کشی هایش ادامه می‌دهد و اشترن از طریق هدایایی که از شیندلر گرفته و به مسئول کارخانه گوت می‌دهد، افرادی را که به دردشان می‌خورد را به کارخانه شیندلر منتقل می‌کند.

بعد از میهمانی در ویلای گوت، او و شیندلر در بالکن راجع به قدرت با هم صحبت می‌کنند. شیندلر به او می‌گوید قدرت این است که تمام علل لازم برای کشتن را داشته باشی و نکشی. قدرت... این است. فردا صبح گوت به اصطبلش می‌رود و کارگر نوجوان آنجا را می‌بیند که زین گرانقیمتش را بر روی زمین انداخته است. به او تشر می‌زند ولی او را تنبیه نمی‌کند. اشترن از این رفتار گوت به حیرت افتاده و در عین حال خنده اش هم گرفته است. اما افسوس که آن کارگر نوجوان و زنی که در حین کار سیگار می‌کشید تنها کسانی بودند که گوت توانست بر وسوسه کشتنشان غلبه کند. از نفر بعدی که نوجوانی است که با صابون نتوانسته لکه های وان حمام گوت را تمیز کند، گوت کشتن را به جای بخشیدن بر می‌گزیند.

تعدادی قطار به محل فرماندهی گوت می‌رسند. از بلند گوها اعلام میشود افراد برای انتخاب شدن بیرون بیایند و لباس هایشان را در بیاورند. تعدادی پزشک هم آنجا نشسته اند و افراد بیمار را از  افراد سالم جدا می‌کنند. جوان ها و آنهایی که قابلیت کارکردن را دارند از سالخوردگان و بیماران جدا می‌شوند. بچه ها هم در چندین کامیون جای داده می‌شوند و از آنجا برده می‌شوند. اعلام می‌شود کسانی که انتخاب نشدند لباس هایشان را بپوشند و به درون قطارها برگردند. شیندلر به آنجا می‌رسد و از گوت می‌خواهد که از لوله های آبپاشی آتش نشانی کنار قطارها به درون قطارها آب بریزند، این درخواست شدیدا گوت را به خنده می‌اندازد ولی برای تفریح موافقت می‌کند. شیندلر با سماجت به ماموران می‌گوید درون تمام واگن ها آب بریزند و دوباره و چند باره این کار را انجام می‌دهند. در آخر گوت که متوجه شده این کار از روی شوخی نبوده دیگر نمی‌خندد و فقط شیندلر را می‌نگرد.

گوت در حضور مقامات بالاترش درباره شیندلر صحبت می‌کند. آنها از اینکه شیندلر یک دختر یهودی را در روز تولدش بوسیده سخت عصبانی هستند و ترتیب دستگیری و به زندان رفتن او را داده‌اند. گوت سعی می‌کند با خنده موضوع را تمام کند اما موضوع به این راحتی تمام شدنی نیست. مقامات بالا همراه با گوت به حضور شیندلر می‌روند و عصبانیت خودشان را از این کار شیندلر به او اطلاع می‌دهند.

آوریل ۱۹۴۴، دپارتمان دی به گوت دستور می‌دهد تا اجساد بیش از ده هزار یهودی کشته شده در پلاشف (Plaszow) و قتل عام گتوی کراکو را از زیر خاک بیرون بکشند و بسوزانند. گوت به شیندلر می‌گوید که می‌خواهند این جا را تعطیل کنند و همه نیروها را به آشویتز بفرستند. اجساد انبار شده روی هم و آتشی که آن اجساد را دربرگرفته مرتب افزایش می‌یابد. همراه با بوی تفعنی که به علت سوختن اجساد آن محل را در میان گرفته است. شیندلر با ناباوری دوباره آن دختر بچه کت قرمز را می‌بیند، اما او اینبار قدم نمی‌زند، خوابیده بر روی گاری ای است که جسدش را برای سوزاندن حمل می‌کند. اشک در چشمان شیندلر جمع می‌شود. مرثیه مرگ هنوز در حال نواخته شدن است...

اشترن و شیندلر سر یک میز نشسته اند و به نظر می‌رسد آخرین لحظاتشان را با هم سپری می‌کنند. اشترن به شیندلر می‌گوید باید ترتیب جابجایی افراد رو بدهد و خود سوار آخرین قطار شود. شیندلر می‌گوید از گوت قول گرفته تا سفارشش را بکند. به او می‌گوید هر جا که برود سرنوشت بدی در انتظارش نیست. اشترن به شیندلر می‌گوید حتما باید کارگرهای جدیدی استخدام کند که چون لهستانی اند قیمتشان بیشتر است، ولی شیندلر در جواب می‌گوید بیشتر از آنچه بتواند خرج کند پول درآورده و دیگر کارخانه ای درکار نخواهد بود. می‌گوید که اشترن مسئول تجارتش بوده و حالا که او را از اینجا می‌برند دیگر قصد تجارت ندارد. شیندلر برای هر دویشان نوشیدنی می‌ریزد و این احتمالا آخرین نوشیدنی شان خواهد بود.

صبح روز بعد شیندلر پیش گوت می‌رود و از او می‌خواهد کارگرهایش را که قرار است از آنجا ببرند را به او پس بدهد. به گوت می‌گوید به آنها عادت کرده است و می‌خواهد آنها را به کارخانه تولید مهمات جدیدش در چکسلواکی ببرد. گوت می‌گوید تمام این کارها ضرر است و مگر این کارگرها چه فرقی با دیگر کارگرها دارند. می‌گوید شیندلر حتما می‌خواهد به او کلک بزند. شیندلر آخرین جمله اش را می‌گوید: برای هر فرد چقدر می‌گیری؟ هر فرد برای تو چقدر می‌ارزد؟ و گوت جواب می‌دهد: برای من نه، هر فرد برای {تو} چقدر می‌ارزد؟

اشترن پشت ماشین تایپ نشسته و اسامی را که شیندلر می‌خواند، تایپ می‌کند. اسامی ‌کارگرهای کارخانه اش را. او همراه با نسخه اولیه از فهرستش که شامل ۴۵۰ نفر است و چمدانی پر از پول به نزد گوت می‌رود. آنها دوباره مشغول تایپ اسامی ‌بقیه کارگران شده اند. هدف شیندلر دیگر پول درآوردن نیست. اشترن با ناباوری از او می‌پرسد به همین راحتی به گوت گفتی چند نفر می‌خواهی و او هم قبول کرد؟ و بلافاصله لحنش عوض می‌شود و می‌پرسد تو که اونها رو نمی‌خری؟ تو داری واسه هر اسم به گوت پول می‌دهی؟ و شیندلر می‌گوید اگر هنوز کارمندم بودی انتظار داشتم نظرم را عوض کنی. این اسامی ‌‌به قیمت کل آینده من تمام می‌شوند. اشترن آخرین صفحه را هم تمام می‌کند. اسم ۱۱۰۰ نفر در این لیست است. ۱۱۰۰ نفری که توسط شیندلر قرار است از سرنوشت نامعلومشان نجات پیدا کنند.

قظار حامل کارگران مرد به برینلیتز در چکسلواکی می‌رسد؛ زادگاه شیندلر که قرار است کارخانه جدیدش را در آنجا بنا کند. شیندلر به آنها خوشامد می‌گوید و اعلام می‌کند که قطار حامل زنان از پلاشف حرکت کرده است و به زودی به اینجا می‌رسد. اما در صحنه بعد نشان داده می‌شود که قطار زنان به آشویتز رسیده است. همان شهری که کوره ها و اتاق های گاز در آنجا قرار دارد. شیندلر خبردار می‌شود و به سمت آشویتز حرکت می‌کند. در صحنه بعد موهای زنان چیده شده و به آنها دستور داده می‌شود که لباس هایشان را درآورند. آنها را به درون اتاق بزرگی می‌فرستند که پر از دوش های سقفی است. همه آنها نگران هستند، از شنیده هایشان، از اینکه گروه های دیگری هم موهایشان را چیده اند و لباس هایشان را درآورده اند و به اتاق گاز فرستاده اندشان. چراغ های اتاق خاموش می‌شود و ترس از مرگ همه را از کوچک و بزرگ فرا می‌گیرد. همه لحظه های آخر زندگی شان را پیش چشم خود می‌بینند، همه چیز مطابق شنیده هاست و منتظر باز شدن دوش های گاز هستند. دوش ها باز می‌شوند اما به جای گاز از آنها آب بیرون می‌آید، همه را بهت فرا گرفته است. عده ای گریه می‌کنند و عده ای دیگر می‌خندند. احساسی میان ناباوری و سرمستی، آنها از مرگ نجات یافته اند.

شیندلر به آنجا می‌رود و با مسئولش صحبت می‌کند. فرمانده اس اس می‌گوید متاسفانه هیچ کاری از دست او بر نمی‌آید، اما گذاشتن چند الماس گرانقیمت توسط شیندلر روی میز او، نظرش را عوض می‌کند. به او می‌گوید کارگرهای جوان و قدرتمند به او می‌دهد، اما شیندلر همچنان بر بازگرداندن کارگران خودش اصرار دارد، کارگرانی که بین آنها فرد ۶۸ ساله هم به چشم می‌خورد. شیندلر دیگر یک سرمایه دار فرصت طلب نیست، او اکنون خود را مسئول جان کارگرانش می‌بیند. کارگرانی که اگر برای شیندلر کار نکنند، به زودی کشته خواهند شد.

شیندلر روز بعد به نزد همسرش می‌رود و به او قول می‌دهد که دیگر هیچ وقت هیچ گارسون یا دربانی، او را با یکی از دوست دختر هایش اشتباه نخواهد گرفت و سپس همراه با او به کارخانه برمیگردد. اشترن به نزدش می‌آید و می‌گوید تمام جنگ افزارهایی که ساختیم در کنترل کیفیت رد شده اند و سازمان تسلیحات ازشان شکایت کرده است و ممکن است کارگرها را دوباره به آشویتز برگردانند. شیندلر می‌گوید چند تماس می‌گیرد تا ببیند از کجا می‌توان جنگ افزار خوب خرید تا به جای محصولات خودشان بفروشند. اشترن می‌گوید ولی پول زیادی از دست می‌دهی و همین اتفاق هم خواهد افتاد. ولی هدف شیندلر دیگر عوض شده است.

پس از آن دختر قرمز پوش، دوباره بخشی از تصاویر رنگی می‌شوند، این بار شعله شمع هایی هستند که ربای (پدر روحانی) برای مراسم شب شنبه روشن کرده است و همراه با نوشیدن شراب مشغول دعاخوانی و انجام مراسم است، مراسمی ‌که خود شیندلر پیشنهاد انجامش را در محیط کارخانه داده است.

در هفت ماهی که کارخانه جنگ افزارهای شیندلر دایر بود، کارخانه هیچ تولیدی نداشت. در همان مدت، شیندلر میلیونها مارک برای نگهداری از کارگرانش و دادن رشوه به مقامات خرج کرد.

اشترن با نگرانی به داخل دفتر شیندلر می‌آید و از او می‌پرسد پولی مخفی جایی دارد که او از آن بی‌خبر باشد؟ شیندلر می‌پرسد ورشکست شده ام؟ اشترن پاسخ می‌دهد: خب... و سپس صدای رادیو را می‌شنویم که خبر از پایان جنگ می‌دهد.

شیندلر تمام کارکنان را جمع می‌کند تا با آنها صحبتی داشته باشد. به آنها می‌گوید که عضوی از حزب نازی، تولید کننده مهمات جنگی و یک جنایتکار است. می‌گوید در نیمه شب جنگ به پایان می‌رسد، و در نتیجه کارگران آزاد خواهند شد و خود او باید فرار کند. خواهش می‌کند به احترام تمام افرادی که در جنگ اخیر از دست رفتند، سه دقیقه سکوت کنند. ربای دعاخوانی اش را شروع می‌کند و همه در فکر خویشاوندانی هستند که به زحمت نامی ‌‌از آنها باقی مانده است.

شیندلر و همسرش در حال بستن چمدان هایشان هستند؛ چیزی به نیمه شب باقی نمانده است.

شیندلر و همسرش در حال حرکت به سمت در ورودی کارخانه اند. کارگرها در دو سوی راه ایستاده اند و آمده اند تا شیندلر را بدرقه کنند. شیندلر آخرین توصیه هایش را به اشترن می‌کند. ربای جلو می‌آید و نامه ای را به شیندلر می‌دهد. می‌گوید نامه ای نوشته ایم و سعی کرده ایم در آن همه چیز را توضیح دهیم، اگر زمانی دستگیرتان کردند. و سپس اضافه می‌کند که تمامی ‌کارگرها آنرا امضا کرده اند. سپس اشترن جلو می‌آید و انگشتری را به شیندلر می‌دهد. فلز این انگشتر را کارگری قبول کرده بود تا از روی دندانش بکشند. و سپس آن را درون قالب ریخته بودند و به شکل انگشتر در آورده بودند. اشترن می‌گوید روی آن از کتاب تلمود به زبان عبری حک کرده اند: هر کس جان یک نفر را نجات بدهد، بشریت‌ را نجات داده است. شیندلر با دقت به آن نگاه می‌کند و با نگاهی حاکی از تشکر به همه کارگران آن را به دست می‌کند و سپس گفتگویی احساسی و منقلب کننده بین او و اشترن شکل می‌گیرد که موسیقی فراموش نشدنی جان ویلیامز، تاثیر گذاری آن را چند برابر کرده است. نمی‌توانم این صحنه را در کلمات جای دهم، جزئیات این صحنه نیاز به توضیح ندارد، نیاز به دیدن دارد. در صحنه بعد، شیندلر و همسرش با لباس کارگری سوار ماشین می‌شوند و از کارخانه می‌روند. تمام کارگران چشم به او و آن ماشین می‌دوزند تا از دید خارج می‌شوند.

صحنه بعدی صبح روز بعد است که کارگران در همان دو سمت راهی که شیندلر از آنجا خارج شد، خوابشان برده است. اشترن و چند نفر دیگر بیدار هستند. سربازی سوار با اسب به آنها نزدیک می‌شود و به آنها می‌گوید توسط ارتش شوروی آزاد شده اند. اشترن از او می‌پرسد که از لهستان خبر دارد و سپس می‌پرسد هیچ یهودی در آنجا زنده مانده است؟ سرباز طوری به او نگاه می‌کند که اشترن جوابش را می‌گیرد. او می‌پرسد حالا کجا برویم؟ و سرباز شهری در آن نزدیکی را نشان می‌دهد. صحنه بعد نمای حرکت کارگران به طرف شهر است.

آمون گوت زمانی که به عنوان یک بیمار در آسایشگاهی حضور داشت، دستگیر شد. او به علت جنایاتش علیه بشریت در کراکو به دار آویخته شد.

اسکار شیندلر در ازدواجش و همچنین در تجارات متعددش بعد از جنگ، هیچ موفقیتی بدست نیاورد.

در سال ۱۹۵۸ او به عنوان فردی نیکوکار توسط شورایی در اورشلیم شناخته شد و از او دعوت شد تا درختی در خیابان نیکوکاران (Avenue of the Righteous) بکارد.

کارگران کارخانه شیندلر در کنار هم در حال حرکتند. تصویر رنگی می‌شود و جای آنها را افرادی مسن می‌گیرند. آنها همان کارگران شیندلر در حال حاضرند. نام این گروه یهودی های شیندلر (The Schindler Jews) است.

آنها به سمت مزار شیندلر در آرامگاه مسیحیان در اورشلیم می‌روند. و تک تک بر روی مزارش سنگی می‌گذارند. هم خودشان و هم فرزندانشان که بودنشان را مدیون شیندلر هستند. تقریبا نیمی‌از سنگ قبر شیندلر پر از سنگ شده و هنوز صفی طولانی از یهودیان شیندلر منتظرند تا سنگشان را بر روی مزارش بگذارند.

امروزه کمتر از ۴۰۰۰ یهودی در لهستان زنده باقی مانده اند ولی بیش از ۶۰۰۰ نفر از نسل یهودیان شیندلر وجود دارند.

سنگ قبر شیندلر تقریبا پر از سنگ شده است. مردی به کنار مزار او می‌آید و شاخه گل رزی را بر روی سنگ قبرش می‌گذارد و ایستاده به او ادای احترام می‌کند. به مردی که تا جهان باقی ست، نوزادی به علت کاری که او انجام داده بود، چشم به جهان خواهد گشود.

آخرین نوشته فیلم این است: به یاد بیش از ۶ میلیون یهودی که به قتل رسیدند.

نقد فیلم:

فهرست شیندلر شانزدهمین فیلم اسپیلبرگ به عنوان کارگردان و اولین فیلمی است که برای آن اسکار می‌گیرد. هم اسکار بهترین کارگردانی و هم اسکار بهترین فیلم (چون خود او یکی از تهیه کنندگان بوده). اسپیلبرگ سومین و در واقع آخرین اسکارش را ۵ سال بعد بخاطر کارگردانی نجات سرباز رایان دریافت کرد. ولی طبق نظر سنجی سال ۲۰۰۵ مجله تایم، فهرست شیندلر همچنان محبوب ترین فیلم اسپیلبرگ است.

کتابی که این فیلم بر اساس آن ساخته شده، در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. سید شاینبرگ، یکی از مدیران یونیورسال، همان زمان حقوق کتاب را خرید و آن را به اسپیلبرگ داد تا بلکه روزی کارگردانی کند. اما این طرح مسکوت ماند تا اواخر دهه ۸۰ که اسپیلبرگ کارگردانی را به مارتین اسکورسیزی پیشنهاد کرد که او نپذیرفت و همچنین رومن پولانسکی و بیلی وایلدر نیز از قبول ان سر باز زدند. (دلایلش در قسمت حواشی فیلم) و نوبت به خود اسپیلبرگ رسید. او فیلمبرداری را درست بعد از اتمام فیلمبرداری پارک ژوراسیک، در لهستان آغاز کرد و از طریق ماهواره با دستیارش جرج لوکاس روی مراحل بعد از فیلمبرداری آن فیلم کار می‌کرد.

فهرست شیندلر نقطه اوج فیلمسازی اسپیلبرگ است، فیلمی که تمام توان و نیرویش را برای آن صرف کرد. از تمام امکانات موجود برای بهتر ساخته شدن فیلم استفاده کرد؛ با آن که او و گروهش را به آشویتز راه ندادند، دکوری ساخت مانند همان اردوگاه مرگ آشویتز. رنگ فیلم را خود سیاه و سفید انتخاب کرد تا هم زمانش مانند آن دوران شود و هم سیاهی و تیرگی آن دوران را نشان دهد.

بازی های فیلم در اوج خود است، مخصوصا بازی بن کینگزلی در نقش ایتزاک اشترن. او با آن دستپاچگی ها و پی گیری های سرسختانه اش، نقش اش را به بهترین شکل ممکن ایفا نموده است. لیام نیسن هم نقش اش را به خوبی ایفا می‌کند؛ چشمان نافذ و نگاه های منقلبش در لحظه های مختلف تماشاگر را نیز منقلب می‌کند و در لحظه اوج بازی اش، در انتهای فیلم و قبل از رفتنش از کارخانه، کمتر کسی را با چشمان بی‌اشک رها می‌کند. و در نقطه مقابل او، رالف فاینس، شرورانه ترین بازی اش را ارائه داد: یک شیطان مجسم، گوئی خود آمون گوت سادیست و جنایتکار به این دنیا بازگشته است بطوریکه تماشاگر با تمام وجود از او نفرت پیدا می‌کند. در درجات بعدی بازی کارگر ها هم بی‌نقص جلوه می‌کند. تک تک آنها ترس از مرگ و جداکردن خانواده شان از یکدیگر را، با بازی های احساسی نشان می‌دهند و سهم عمده ای در همدردی تماشاگران با وضعیتشان دارند. گروه شش نفره انتخاب بازیگران از پس این کار به خوبی برآمده است.

بسیاری از موفقیت فیلم به موسیقی فیلم بر می‌گردد. تم فراموش نشدنی و محزون جان ویلیامز همراه با نوای ویولن ایتزاک پرلمن، تاثیرگذاری فیلم در صحنه های گوناگون را دوچندان کرده و کمترین اثرش بر تماشاگر، منقلب کردن اوست. موسیقی فیلم با قاطعیت اسکار بهترین موسیقی متن را گرفت و تا به امروز جان ویلیامز نتوانسته کاری بهتر از آن را ارائه دهد و آن اسکار با وجود نامزدی های چندباره تا به امروز، آخرین اسکارش بوده است.

فیلبرداری فیلم نیز در اوج قرار دارد. کامینسکی، تصاویر بی‌نظیری ارائه کرده که همراه با تدوین عالی مایکل کان، اثرگذاری فیلم را چند برابر می‌کند. صحنه‌ای مانند کشتن نوجوانی که نتوانسته بود وان حمام گوت را تمیز کند را به یاد بیاورید، صحنه اول از حمام گوت است که او در جلوی آینه سعی در تمرین بخشش دارد، کات می‌شود به نوجوان که تیر در کنار پایش به زمین می‌خورد بعد از چند ثانیه تیری در کنار آن یکی پایش به زمین می‌خورد، کات می‌شود به اشترن که در حرکت است و بعد ۲ ثانیه او از کنار جسد نوجوان عبور می‌کند. هماهنگی کامل بین فیلمبردار و تدوینگر. یا آن صحنه که گوت در زیر زمین مشغول کتک زدن هلن است و در بالا میهمانی ای به راه. ثانیه ای از خنده ها و موسیقی مهمانی پخش می‌شود و ثانیه بعد گوت در حال کتک زدن هلن است. ترکیبی از خوشبختی و بدبختی، در بهترین نوع خود. ۴۰ درصد از فیلمبرداری فیلم با دوربین های دستی فیلمبرداری شد، به همین علت تصویر تقریبا یک سر و گردن از سر بازیگرها پایین تر است و به علت قدبلندی بیش از اندازه لیام نیسن و این طرز فیلمبرداری، او به مثابه یک خدا برای تماشاچی معرفی می‌شود، فردی که از بالا نگاه می‌کند و بقیه برای گرفتن کمک به بالا نگاه می‌کنند. تکنیکی بکر. تعجب آور نیز نبود که اسکار بهترین فیلمبرداری و بهترین تدوین نیز به فهرست شیندلر رسید.

فیلمنامه به بهترین نحو از روی کتاب پیاده شده است، کتابی که بر حسب یک اتفاق ساده نوشته شد. توماس کنیلی به علت پاره شدن دسته چمدانش در راه فرودگاه برای بازگشت به کشورش، استرالیا، در بورلی هیلز توقف کرد تا از فروشگاهی چمدانی نو بخرد، صاحب فروشگاه لئوپولد ففربرگ پیج، یکی از یهودی های شیندلر بود که دو کابینت در مغازه اش را با اسناد آن دوران پر کرده بود و برای هر نویسنده ای که به مغازه اش می‌آمد، داستان زندگی اش را تعریف می‌کرد. و کنیلی، با شنیدن حرفهای او تصمیم به نوشتن کتاب کَشتی شیندلر کرد که فیلمنامه از آن اقتباس شده است. اقتباسی کامل و بی‌نقص که تغییر شخصیت شیندلر را به بهترین نحو به روی کاغذ برده است.

اتفاقا همین تغییر شخصیت شیندلر مهمترین نکته فیلم است، فردی که ظاهرا دلیلی نداشت جز به خود به کس دیگری فکر کند. او حتی به خاطر هوس بازیهایش، حاضر به زندگی مداوم با زنش نشد. اما او به تدریج عوض می‌شود، حاضر می‌شود به خاطر نجات جان کارگرانش میلیون ها مارک صرف کند. کاری که تصورش هم ساده نیست. و از همسرش درخواست زندگی مشترک دوباره را می‌کند، مکملی ظاهرا ساده برای تغییر هدف مادی اولیه. و تمام این دگرگونی ها را اسپیلبرگ با مهارت خاصی به تصویر کشیده است.

تمامی عوامل بالا دست به دست هم داد تا فهرست شیندلر تولید شود، بهترین فیلم دهه ۹۰ و یکی از ده فیلم برتر تمام دوران. اسپیلبرگ همچنین با آن بازسازی بی‌پرده و واقع گرایی خشن اش، راه را برای فیلمسازان دیگری که طرح ساختن فیلمی را فقط در دهنشان می‌پروراندند باز کرد. روبرتو بنینی، زندگی زیباست را ساخت؛ کاستا گاوراس، آمین و سرانجام، رومن پولانسکی پیانیست را.

نویسنده آیدین (Username: aidinl)

دیالوگ های به یاد ماندنی:

اسکار شیندلر: اشترن! اکه این کارخونه یک موقع بتونه یک فشنگ تولید کنه که در واقع شلیک بشه، من خیلی ناراحت خواهم شد.

-----

آیتزاک اشترن: (در ابتدای آشناییش با شیندلر) طبق قانون باید بهتون بگم که من یک یهودیم، قربان.

اسکار شیندلر: خب، منم یک آلمانی ام. پس به کارمون برسیم.

-----

اسکار شیندلر: پدرم علاقه مند بود که بگه تو به سه چیز در زندگی احتیاج داری: یک دکتر خوب، یک کشیش بخشنده و یک حسابدار باهوش. دو تای اولی، هیچ وقت بهشون نیاز نداشتم.

-----

آمون گوت: تو این آدم‌ ها رو می‌خوای؟

اسکار شیندلر: این آدم ها؟ آدم های من. من آدم های خودم رو می‌خوام.

آمون گوت: تو کی هستی؟ موسی؟!

-----

جولین شرنر: (بعد از دستگیری شیندلر به علت بوسیدن یک دختر یهودی) ما به تو یک دختر یهودی می‌دهیم برای ۵ مارک در روز، اسکار. تو باید ما رو ببوسی، نه اونها رو.

نکات حاشیه ای:

- اسپیلبرگ به عنوان تهیه کننده، کارگردانی این فیلم را به سه نفر پیشنهاد کرد که هر سه رد کردند و کارگردانی به خود او رسید:

- مارتین اسکورسیزی (او علاقه مند، ولی معتقد بود که داستان فیلم از آنهایی است که یک کارگردان یهودی باید کارگردانی اش کند)

- رومن پولانسکی (که هنوز آمادگی آن را نداشت که بعد از نجات یافتنش در زمان کودکی از هولوکاست، فیلمی با این مضمون را کارگردانی کند)

- بیلی وایلدر (که در بازنشتگی به سر می‌برد و به نظر می‌رسد که او اسپیلبرگ را مجاب کرده که خود او این فیلم را کارگردانی کند)

- هنگامی که میلا ففربرگ، یکی از نجات یافتگان از هولوکاست، سر صحنه فیلمبرداری به رالف فاینس معرفس شد، بی‌اختیار شروع به لرزیدن کرد چرا که رالف فاینس بی‌اندازه او را به یاد آمون گوت واقعی انداخته بود.

- کوین کاستنر و مل گیبسون، هر دو به اسپیلبرگ پیشنهاد همکاری دادند اما او تصمیم داشت تا از بازیگرانی استفاده کند که اسم و رسم چندانی نداشته باشند تا موضوع فیلم بیشتر مورد توجه قرار گیرد.

- اسپیلبرگ حاضر نشد برای این فیلم دستمزدی بگیرد.

- ایتزاک پرلمن، ویولونیست مشهوری که قطعات فراموش نشدنی جان ویلیامز را در این فیلم اجرا کرد، گفته است که همکاری او در این فیلم، یکی از پر افتخارترین دوران زندگی اش بوده است.

- به دلیل جو افسرده کننده ای که در هنگام فیلبرداری حاکم بوده، اسپیلبرگ از دوست کمدینش رابین ویلیامز درخواست کرده بوده که چند طرح خلاصه کمدی اش را فیلم کند.

- این فیلم، پرفروش ترین فیلم سیاه و سفید تاریخ سینماست.

جوایز:

برنده اسکار سال ۱۹۹۴ برای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم نامه اقتباسی، بهترین موسیقی، بهترین تدوین، بهترین فیلمبرداری و بهترین کارگردان هنری.

فیلم فهرست شیندلر، داستان واقعی مقطعی از زندگی اسکار شیندلر، سرمایه دار آلمانی در خلال جنگ جهانی دوم است.

اسکار شیندلر در ابتدا با استفاده از شرایطی که جنگ فراهم آورده بود، یهودیان را به عنوان کارگر برای کارخانه اش انتخاب می‌کند تا پول کمتری برای استخدام کارگر داده باشد و درآمد بیشتری بدست آورد. او نیز مانند سران حزب نازی فردی فرصت طلب و اهل عیش و نوش است. او به طور پیوسته در تلاش است تا با سران نازی ارتباط برقرار کند تا در این شرایط بیشترین نفع را ببرد.

اما او به مرور زمان هدفش تغییر می‌کند. خود را مسئول جان کارگرانش می‌بیند، همان کارگرانی که به علت ارزانتر بودنشان آنها را استخدام کرد، کم کم دغدغه اصلی او می‌شوند. پس از مشاهده جنایاتی که به یهودیان روا می‌شد او خود را موظف می‌بیند تا از مرگ آنها جلوگیری کند. اما این تغییر شخصیت او مصادف است با بردن کارگران به آشویتز، که آخر خط زندگی آنهاست. اما او با توجه به روابطی که دارد، با همکاری حسابدارش ایتزاک اشترن فهرستی متشکل از اسامی آنها را تهیه و سعی می‌کند که با پرداخت مبالغی به فرمانده اس اس، آنها را به کارخانه اش باز گرداند.

جزئیات داستان:

داستان فیلم از سپتامبر ۱۹۳۹ شروع می‌شود، زمانی که نیروهای آلمانی ارتش لهستان را ظرف ۲ هفته شکست دادند. به یهودیان دستور داده شد که همراه با تمامی اعضای خانواده شان به شهرهای بزرگ نقل مکان و اسا‌‌می‌شان را ثبت کنند. روزانه بیش از ده هزار یهودی از حومه شهرها به شهر کراکو می‌آمدند.

اسکار شیندلر به کافه هایی می‌رود که افسران اس اس در آنجا گرد هم آمده اند و به عیش و نوش مشغولند. او برای آنها نوشیدنی های گرانقیمت سفارش می‌دهد و میهمانی شامی راه می‌اندازد. با تمام افسرانی که آنجا هستند عکس می‌گیرد و اسم خودش را در ردیف دوستان آنها جای می‌دهد. او به دنبال ایجاد روابط با سران اس اس است.

شورای یهودیان متشکل از ۲۴ یهودی منتخب است که طبق دستورات رژیم کراکو درخواست های شغل و مسکن و آذوقه را جمع آوری می‌کند. یهودیان مختلفی در حال شکایت از اعمال غیر انسانی افسران نازی مانند بیرون کردن آنها از خانه هایشان هستند که مطمئنا به جایی نخواهد انجامید.

اسکار شیندلر به این شورا می‌رود و با ایتزاک اشتران صحبت می‌کند. اشترن حسابدار شرکتی بوده است که شیندلر آنرا می‌شناخته است. شیندلر به او پیشنهاد مدیریت و حسابرسی شرکتی را می‌دهد که تولیدکننده قابلمه و تفلون و دیگر وسایل فلزی ست. و همچنین از اشترن می‌خواهد کسی را معرفی کند که حاضر به فراهم کردن سرمایه باشد، و خود شیندلر نیز با روابطی که دارد تضمین کننده بقای کار شرکت است. او همچنین به کنیسه های یهودیان می‌رود و با آنان راجع به داد و ستد در بازار سیاه صحبت می‌کند و سفارش اجناسی را می‌دهد.

مارس ۱۹۴۱، آخرین مهلت برای جمع شدن تمام یهودیان در یک منطقه. تمام یهودیان کراکو و مناطق اطراف از پیر و جوان و کودک مجبور به ترک خانه هایشان رفتن به منطقه ای شده اند که واحد هایش تنها ۱۶ متر مربع مساحت دارد. هر واحد برای یک خانواده.

اسکار شیندلر عاقبت توسط اشترن، سرمایه گذار‌های کارخانه اش را پیدا می‌کند و متقبل می‌شود هر ماه تعدادی جنس مانند قابمله و بشقاب به آنها بدهد تا بتوانند از طریق فروش آنها زندگی شان را تامین کنند، چون داد و ستد مالی و تجارت توسط یهودیان جرم محسوب می‌شود. شیندلر امتیازات کمی به سرمایه گذاران یهودی اش می‌دهد ولی چون آنها نمی توانند تجارت کنند به اجبار همین شرایط را هم می‌پذیرند. هدف شیندلر هم همین است، پرداخت کمتر و دریافت بیشتر.

ایتزاک اشترن به میان یهودیان می رود و ماجرای کارخانه را با آنها در میان می گذارد. به آنها می‌گوید تحصیل در فلان دانشگاه و موزیسین بودن برای آنها هیچ ثمری ندارد. اینکه در صف های صولانی بایستند و مدارک تحصیلشان را ارائه بدهند برای آنها هیچ سودی نخواهد داشت. آنها باید سابقه کارگری داشته باشند تا به کوره ها فرستاده نشوند. اشترن برای تعدادی از آنها مدارک کارگری تهیه می‌کند و کارت کارگری برایشان می‌گیرد. آنها اکنون می‌توانند به کارخانه بیایند و کار انجام بدهند. ولی از آنجاییکه تقریبا هیچ کدامشان سابقه انجام این نوع کارها را نداشته اند، ابتدا باید به یادگیری بپردازند.

شیندلر سپس به سران اس اس که در کافه ها با آنها آشنا شده، نامه می‌فرستد و افتتاح کارخانه اش را  به آنها اعلام می‌کند. او ظروف تفلون کارخانه اش را ساخته شده توسط ماهرترین کارگرها و دارای بهترین کیفیت و برای استفاده نظامی ‌معرفی می‌کند و لیست قیمتی از آنها را به همراه نامه می‌فرستد. و مهمتر از همه، جعبه ای حاوی بهترین مشروبات، سیگارهای برگ کوبایی، خاویار، شکلات های شرابی مخصوص و ساردین را همراه نامه اش می‌فرستد تا مطمئن شود نظر افسران نازی را جلب کرده است و کارخانه اش از نظر فروش مشکلی نخواهد داشت.

تا این زمان تنها دلیل استفاده شیندلر از کارگران یهودی، حقوق پایین تر آنها نسبت به مردم عادی است. و تنها هدف او، درآوردن پول بیشتر از طریق کارخانه اش است.

شیندلر مطلع می‌شود که اشترن به دلیل جا گذاشتن کارت کارمندی اش، در یکی از قطارهایی ست که به سمت کوره ها میروند. به سرعت خود را به آنجا می‌رساند و در آخرین لحظات قطار به راه افتاده را متوقف می‌کند و اشترن را از آنجا خارج می‌کند. سپس نشان داده می‌شود که چمدان های افراد درون قطارهای باربری، یکی پی از دیگری خالی شده و اجناس درون آنها تفکیک می‌شود، کفش ها یک جا، لباس ها یک جا، عتیقه جات یک جا، و در آخر چمدان های خالی روی هم انبار می‌شوند. همان چمدان هایی که به صاحبانشان دستور داده می‌شد اسمشان را واضح روی چمدان ها بنویسند، به خیال آنکه چمدان هایشان هم با خودشان خواهد آمد. بی‌خبر از سرنوشتی که در پیش داشتند.

فرمانده جدیدی به نام آمون گوت به منطقه می‌آید. او مخالف سرسخت نژاد یهود است. به گفته خودش می‌خواهد تاریخ ششصد ساله زندگی یهودیان در کراکو را نابود کند. به راحتی و بدون علت آدم می‌کشد. در یکی از صحنه ها، زنی یهودی که مهندس ساختمانی است که تحت نظارت او قرار است سربازخانه بنا شود پیش گوت آمده و می‌گوید کل فونداسیون باید خراب شود و از نو ساخته شود، به این دلیل که زمین حرکت خواهد کرد و کل ساختمان خراب خواهد شد. گوت ماموری را کنار کشیده و می‌گوید او را بکش. مامور می‌گوید ولی او مدیر این گروه ساختمانی ست. گوت می‌گوید اینها باید یاد بگیرند که با ما بحث نکنند. و پس از شلیک گلوله به سرش، به مامور دستور می‌دهد که فونداسیون را خراب کن و دوباره بساز، درست همانطور که او گفته بود.

مارس ۱۹۴۳، نابودی محله یهودی نشین ها (گتو). به دستور آمون گوت، سربازان به گتو هجوم می‌آورند و تمام یهودیان را از آنجا بیرون و به خیابان می‌ریزند. وسایل و چمدان هایشان را از پنجره ها و طبقات به پایین پرتاب می‌کنند و حتی کودکی را هم که از شدت ترس از میان آن جمع فرار کرده را با شلیک گلوله ای می‌کشند. به بیمارستانشان می‌آیند و تخت های بیماران را به گلوله می‌بندند. و در خیابان هم هر کس را که کوچکترین بی‌نظمی ‌در صف داشته باشد سزایش گلوله ای در سر است. اجساد کف خیابان ها را پوشانده اند و اسکار شیندلر از بالای تپه ای سوار بر اسبش با حیرت، اتفاق های در حال وقوع را می‌نگرد. سربازان گروهی را به صف کرده می‌و آنها را به گلوله می‌بندند، دو نفر باقیمانده که گلوله از آنها رد نشده، با شلیک دو گلوله در سرشان به دیگر افراد صف می‌پیوندند. شیندلر دیگر تحملش را ندارد، دهنه اسبش را کج کرده‌ و از آنجا دور می‌شود. دختر بچه ای با کت قرمز برخلاف رنگ سیاه و سفید فیلم در حال حرکت در خیابان است. نغمه ای غمگین در حال پخش است...

صبح روز بعد، کسانی که از کشتار دیشب جان سالم به در برده اند، در محلی جلوی ویلای آمون گوت ایستاده اند. فردی با لیستی در دست اسامی کارگران کارخانه را می‌خواند و آنهایی که زنده مانده اند حضور خودشان را اعلام می‌کنند. آمون گوت تفنگ اسنایپرش را برداشته و به بالکن می‌رود. اولین هدف امروزش، نوجوانی ست که برای بستن بند کفشش روی زمین نشته است.

شیندلر به ویلای گوت می‌رود و درباره کشتن کارگرهایش به او اعتراض می‌کند، به او می‌گوید برای هر کارگری که کشته می‌شود مجبور است یکی دیگر جایگزین کند و روزانه چندین نفر به دستور گوت کشته می‌شوند. او با گوت گپی زده و از او می‌خواهد کار را برایش ساده تر کند و در عوض او هم قدردانی اش را اثبات خواهد کرد. اولین مرحله از رابطه میان شیندلر و گوت در حال شکل گیری است.

فردا کارگران به کارخانه شیندلر می‌روند ولی اشترن در میانشان نیست. نشان داده می‌شود که طبق دستور آمون گوت او از این پس حسابدار خود او شده است. او به اشترن می‌گوید از این پس به حساب های من و سهم هایی که از کارخانه داران و در درجه اول شیندلر دارم باید رسیدگی کنی. من به شیندلر استقلال دادم و استقلال هزینه دارد.

شیندلر در حال صحبت با اشترن است، به او می‌گوید نتوانسته او را از پیش گوت درآورد ولی هر هفته به او سر خواهد زد. گوت در حال عیش و نوش در ویلایش در مهمانی شبانه ای که شیندلر ترتیبش را داده است مشغول است. اشترن دفترچه ای حاوی تاریخ تولد افسران اس اس و خانواده هایشان را به شیندلر داده و متذکر می‌شود که برایشان هدایایی بفرستد و همچنین لیست باج هایی را که ماهانه باید پرداخت کنند به او می‌دهد.

آمون همچنان به آدم کشی هایش ادامه می‌دهد و اشترن از طریق هدایایی که از شیندلر گرفته و به مسئول کارخانه گوت می‌دهد، افرادی را که به دردشان می‌خورد را به کارخانه شیندلر منتقل می‌کند.

بعد از میهمانی در ویلای گوت، او و شیندلر در بالکن راجع به قدرت با هم صحبت می‌کنند. شیندلر به او می‌گوید قدرت این است که تمام علل لازم برای کشتن را داشته باشی و نکشی. قدرت... این است. فردا صبح گوت به اصطبلش می‌رود و کارگر نوجوان آنجا را می‌بیند که زین گرانقیمتش را بر روی زمین انداخته است. به او تشر می‌زند ولی او را تنبیه نمی‌کند. اشترن از این رفتار گوت به حیرت افتاده و در عین حال خنده اش هم گرفته است. اما افسوس که آن کارگر نوجوان و زنی که در حین کار سیگار می‌کشید تنها کسانی بودند که گوت توانست بر وسوسه کشتنشان غلبه کند. از نفر بعدی که نوجوانی است که با صابون نتوانسته لکه های وان حمام گوت را تمیز کند، گوت کشتن را به جای بخشیدن بر می‌گزیند.

تعدادی قطار به محل فرماندهی گوت می‌رسند. از بلند گوها اعلام میشود افراد برای انتخاب شدن بیرون بیایند و لباس هایشان را در بیاورند. تعدادی پزشک هم آنجا نشسته اند و افراد بیمار را از  افراد سالم جدا می‌کنند. جوان ها و آنهایی که قابلیت کارکردن را دارند از سالخوردگان و بیماران جدا می‌شوند. بچه ها هم در چندین کامیون جای داده می‌شوند و از آنجا برده می‌شوند. اعلام می‌شود کسانی که انتخاب نشدند لباس هایشان را بپوشند و به درون قطارها برگردند. شیندلر به آنجا می‌رسد و از گوت می‌خواهد که از لوله های آبپاشی آتش نشانی کنار قطارها به درون قطارها آب بریزند، این درخواست شدیدا گوت را به خنده می‌اندازد ولی برای تفریح موافقت می‌کند. شیندلر با سماجت به ماموران می‌گوید درون تمام واگن ها آب بریزند و دوباره و چند باره این کار را انجام می‌دهند. در آخر گوت که متوجه شده این کار از روی شوخی نبوده دیگر نمی‌خندد و فقط شیندلر را می‌نگرد.

گوت در حضور مقامات بالاترش درباره شیندلر صحبت می‌کند. آنها از اینکه شیندلر یک دختر یهودی را در روز تولدش بوسیده سخت عصبانی هستند و ترتیب دستگیری و به زندان رفتن او را داده‌اند. گوت سعی می‌کند با خنده موضوع را تمام کند اما موضوع به این راحتی تمام شدنی نیست. مقامات بالا همراه با گوت به حضور شیندلر می‌روند و عصبانیت خودشان را از این کار شیندلر به او اطلاع می‌دهند.

آوریل ۱۹۴۴، دپارتمان دی به گوت دستور می‌دهد تا اجساد بیش از ده هزار یهودی کشته شده در پلاشف (Plaszow) و قتل عام گتوی کراکو را از زیر خاک بیرون بکشند و بسوزانند. گوت به شیندلر می‌گوید که می‌خواهند این جا را تعطیل کنند و همه نیروها را به آشویتز بفرستند. اجساد انبار شده روی هم و آتشی که آن اجساد را دربرگرفته مرتب افزایش می‌یابد. همراه با بوی تفعنی که به علت سوختن اجساد آن محل را در میان گرفته است. شیندلر با ناباوری دوباره آن دختر بچه کت قرمز را می‌بیند، اما او اینبار قدم نمی‌زند، خوابیده بر روی گاری ای است که جسدش را برای سوزاندن حمل می‌کند. اشک در چشمان شیندلر جمع می‌شود. مرثیه مرگ هنوز در حال نواخته شدن است...

اشترن و شیندلر سر یک میز نشسته اند و به نظر می‌رسد آخرین لحظاتشان را با هم سپری می‌کنند. اشترن به شیندلر می‌گوید باید ترتیب جابجایی افراد رو بدهد و خود سوار آخرین قطار شود. شیندلر می‌گوید از گوت قول گرفته تا سفارشش را بکند. به او می‌گوید هر جا که برود سرنوشت بدی در انتظارش نیست. اشترن به شیندلر می‌گوید حتما باید کارگرهای جدیدی استخدام کند که چون لهستانی اند قیمتشان بیشتر است، ولی شیندلر در جواب می‌گوید بیشتر از آنچه بتواند خرج کند پول درآورده و دیگر کارخانه ای درکار نخواهد بود. می‌گوید که اشترن مسئول تجارتش بوده و حالا که او را از اینجا می‌برند دیگر قصد تجارت ندارد. شیندلر برای هر دویشان نوشیدنی می‌ریزد و این احتمالا آخرین نوشیدنی شان خواهد بود.

صبح روز بعد شیندلر پیش گوت می‌رود و از او می‌خواهد کارگرهایش را که قرار است از آنجا ببرند را به او پس بدهد. به گوت می‌گوید به آنها عادت کرده است و می‌خواهد آنها را به کارخانه تولید مهمات جدیدش در چکسلواکی ببرد. گوت می‌گوید تمام این کارها ضرر است و مگر این کارگرها چه فرقی با دیگر کارگرها دارند. می‌گوید شیندلر حتما می‌خواهد به او کلک بزند. شیندلر آخرین جمله اش را می‌گوید: برای هر فرد چقدر می‌گیری؟ هر فرد برای تو چقدر می‌ارزد؟ و گوت جواب می‌دهد: برای من نه، هر فرد برای {تو} چقدر می‌ارزد؟

اشترن پشت ماشین تایپ نشسته و اسامی را که شیندلر می‌خواند، تایپ می‌کند. اسامی ‌کارگرهای کارخانه اش را. او همراه با نسخه اولیه از فهرستش که شامل ۴۵۰ نفر است و چمدانی پر از پول به نزد گوت می‌رود. آنها دوباره مشغول تایپ اسامی ‌بقیه کارگران شده اند. هدف شیندلر دیگر پول درآوردن نیست. اشترن با ناباوری از او می‌پرسد به همین راحتی به گوت گفتی چند نفر می‌خواهی و او هم قبول کرد؟ و بلافاصله لحنش عوض می‌شود و می‌پرسد تو که اونها رو نمی‌خری؟ تو داری واسه هر اسم به گوت پول می‌دهی؟ و شیندلر می‌گوید اگر هنوز کارمندم بودی انتظار داشتم نظرم را عوض کنی. این اسامی ‌‌به قیمت کل آینده من تمام می‌شوند. اشترن آخرین صفحه را هم تمام می‌کند. اسم ۱۱۰۰ نفر در این لیست است. ۱۱۰۰ نفری که توسط شیندلر قرار است از سرنوشت نامعلومشان نجات پیدا کنند.

قظار حامل کارگران مرد به برینلیتز در چکسلواکی می‌رسد؛ زادگاه شیندلر که قرار است کارخانه جدیدش را در آنجا بنا کند. شیندلر به آنها خوشامد می‌گوید و اعلام می‌کند که قطار حامل زنان از پلاشف حرکت کرده است و به زودی به اینجا می‌رسد. اما در صحنه بعد نشان داده می‌شود که قطار زنان به آشویتز رسیده است. همان شهری که کوره ها و اتاق های گاز در آنجا قرار دارد. شیندلر خبردار می‌شود و به سمت آشویتز حرکت می‌کند. در صحنه بعد موهای زنان چیده شده و به آنها دستور داده می‌شود که لباس هایشان را درآورند. آنها را به درون اتاق بزرگی می‌فرستند که پر از دوش های سقفی است. همه آنها نگران هستند، از شنیده هایشان، از اینکه گروه های دیگری هم موهایشان را چیده اند و لباس هایشان را درآورده اند و به اتاق گاز فرستاده اندشان. چراغ های اتاق خاموش می‌شود و ترس از مرگ همه را از کوچک و بزرگ فرا می‌گیرد. همه لحظه های آخر زندگی شان را پیش چشم خود می‌بینند، همه چیز مطابق شنیده هاست و منتظر باز شدن دوش های گاز هستند. دوش ها باز می‌شوند اما به جای گاز از آنها آب بیرون می‌آید، همه را بهت فرا گرفته است. عده ای گریه می‌کنند و عده ای دیگر می‌خندند. احساسی میان ناباوری و سرمستی، آنها از مرگ نجات یافته اند.

شیندلر به آنجا می‌رود و با مسئولش صحبت می‌کند. فرمانده اس اس می‌گوید متاسفانه هیچ کاری از دست او بر نمی‌آید، اما گذاشتن چند الماس گرانقیمت توسط شیندلر روی میز او، نظرش را عوض می‌کند. به او می‌گوید کارگرهای جوان و قدرتمند به او می‌دهد، اما شیندلر همچنان بر بازگرداندن کارگران خودش اصرار دارد، کارگرانی که بین آنها فرد ۶۸ ساله هم به چشم می‌خورد. شیندلر دیگر یک سرمایه دار فرصت طلب نیست، او اکنون خود را مسئول جان کارگرانش می‌بیند. کارگرانی که اگر برای شیندلر کار نکنند، به زودی کشته خواهند شد.

شیندلر روز بعد به نزد همسرش می‌رود و به او قول می‌دهد که دیگر هیچ وقت هیچ گارسون یا دربانی، او را با یکی از دوست دختر هایش اشتباه نخواهد گرفت و سپس همراه با او به کارخانه برمیگردد. اشترن به نزدش می‌آید و می‌گوید تمام جنگ افزارهایی که ساختیم در کنترل کیفیت رد شده اند و سازمان تسلیحات ازشان شکایت کرده است و ممکن است کارگرها را دوباره به آشویتز برگردانند. شیندلر می‌گوید چند تماس می‌گیرد تا ببیند از کجا می‌توان جنگ افزار خوب خرید تا به جای محصولات خودشان بفروشند. اشترن می‌گوید ولی پول زیادی از دست می‌دهی و همین اتفاق هم خواهد افتاد. ولی هدف شیندلر دیگر عوض شده است.

پس از آن دختر قرمز پوش، دوباره بخشی از تصاویر رنگی می‌شوند، این بار شعله شمع هایی هستند که ربای (پدر روحانی) برای مراسم شب شنبه روشن کرده است و همراه با نوشیدن شراب مشغول دعاخوانی و انجام مراسم است، مراسمی ‌که خود شیندلر پیشنهاد انجامش را در محیط کارخانه داده است.

در هفت ماهی که کارخانه جنگ افزارهای شیندلر دایر بود، کارخانه هیچ تولیدی نداشت. در همان مدت، شیندلر میلیونها مارک برای نگهداری از کارگرانش و دادن رشوه به مقامات خرج کرد.

اشترن با نگرانی به داخل دفتر شیندلر می‌آید و از او می‌پرسد پولی مخفی جایی دارد که او از آن بی‌خبر باشد؟ شیندلر می‌پرسد ورشکست شده ام؟ اشترن پاسخ می‌دهد: خب... و سپس صدای رادیو را می‌شنویم که خبر از پایان جنگ می‌دهد.

شیندلر تمام کارکنان را جمع می‌کند تا با آنها صحبتی داشته باشد. به آنها می‌گوید که عضوی از حزب نازی، تولید کننده مهمات جنگی و یک جنایتکار است. می‌گوید در نیمه شب جنگ به پایان می‌رسد، و در نتیجه کارگران آزاد خواهند شد و خود او باید فرار کند. خواهش می‌کند به احترام تمام افرادی که در جنگ اخیر از دست رفتند، سه دقیقه سکوت کنند. ربای دعاخوانی اش را شروع می‌کند و همه در فکر خویشاوندانی هستند که به زحمت نامی ‌‌از آنها باقی مانده است.

شیندلر و همسرش در حال بستن چمدان هایشان هستند؛ چیزی به نیمه شب باقی نمانده است.

شیندلر و همسرش در حال حرکت به سمت در ورودی کارخانه اند. کارگرها در دو سوی راه ایستاده اند و آمده اند تا شیندلر را بدرقه کنند. شیندلر آخرین توصیه هایش را به اشترن می‌کند. ربای جلو می‌آید و نامه ای را به شیندلر می‌دهد. می‌گوید نامه ای نوشته ایم و سعی کرده ایم در آن همه چیز را توضیح دهیم، اگر زمانی دستگیرتان کردند. و سپس اضافه می‌کند که تمامی ‌کارگرها آنرا امضا کرده اند. سپس اشترن جلو می‌آید و انگشتری را به شیندلر می‌دهد. فلز این انگشتر را کارگری قبول کرده بود تا از روی دندانش بکشند. و سپس آن را درون قالب ریخته بودند و به شکل انگشتر در آورده بودند. اشترن می‌گوید روی آن از کتاب تلمود به زبان عبری حک کرده اند: هر کس جان یک نفر را نجات بدهد، بشریت‌ را نجات داده است. شیندلر با دقت به آن نگاه می‌کند و با نگاهی حاکی از تشکر به همه کارگران آن را به دست می‌کند و سپس گفتگویی احساسی و منقلب کننده بین او و اشترن شکل می‌گیرد که موسیقی فراموش نشدنی جان ویلیامز، تاثیر گذاری آن را چند برابر کرده است. نمی‌توانم این صحنه را در کلمات جای دهم، جزئیات این صحنه نیاز به توضیح ندارد، نیاز به دیدن دارد. در صحنه بعد، شیندلر و همسرش با لباس کارگری سوار ماشین می‌شوند و از کارخانه می‌روند. تمام کارگران چشم به او و آن ماشین می‌دوزند تا از دید خارج می‌شوند.

صحنه بعدی صبح روز بعد است که کارگران در همان دو سمت راهی که شیندلر از آنجا خارج شد، خوابشان برده است. اشترن و چند نفر دیگر بیدار هستند. سربازی سوار با اسب به آنها نزدیک می‌شود و به آنها می‌گوید توسط ارتش شوروی آزاد شده اند. اشترن از او می‌پرسد که از لهستان خبر دارد و سپس می‌پرسد هیچ یهودی در آنجا زنده مانده است؟ سرباز طوری به او نگاه می‌کند که اشترن جوابش را می‌گیرد. او می‌پرسد حالا کجا برویم؟ و سرباز شهری در آن نزدیکی را نشان می‌دهد. صحنه بعد نمای حرکت کارگران به طرف شهر است.

آمون گوت زمانی که به عنوان یک بیمار در آسایشگاهی حضور داشت، دستگیر شد. او به علت جنایاتش علیه بشریت در کراکو به دار آویخته شد.

اسکار شیندلر در ازدواجش و همچنین در تجارات متعددش بعد از جنگ، هیچ موفقیتی بدست نیاورد.

در سال ۱۹۵۸ او به عنوان فردی نیکوکار توسط شورایی در اورشلیم شناخته شد و از او دعوت شد تا درختی در خیابان نیکوکاران (Avenue of the Righteous) بکارد.

کارگران کارخانه شیندلر در کنار هم در حال حرکتند. تصویر رنگی می‌شود و جای آنها را افرادی مسن می‌گیرند. آنها همان کارگران شیندلر در حال حاضرند. نام این گروه یهودی های شیندلر (The Schindler Jews) است.

آنها به سمت مزار شیندلر در آرامگاه مسیحیان در اورشلیم می‌روند. و تک تک بر روی مزارش سنگی می‌گذارند. هم خودشان و هم فرزندانشان که بودنشان را مدیون شیندلر هستند. تقریبا نیمی‌از سنگ قبر شیندلر پر از سنگ شده و هنوز صفی طولانی از یهودیان شیندلر منتظرند تا سنگشان را بر روی مزارش بگذارند.

امروزه کمتر از ۴۰۰۰ یهودی در لهستان زنده باقی مانده اند ولی بیش از ۶۰۰۰ نفر از نسل یهودیان شیندلر وجود دارند.

سنگ قبر شیندلر تقریبا پر از سنگ شده است. مردی به کنار مزار او می‌آید و شاخه گل رزی را بر روی سنگ قبرش می‌گذارد و ایستاده به او ادای احترام می‌کند. به مردی که تا جهان باقی ست، نوزادی به علت کاری که او انجام داده بود، چشم به جهان خواهد گشود.

آخرین نوشته فیلم این است: به یاد بیش از ۶ میلیون یهودی که به قتل رسیدند.

نقد فیلم:

فهرست شیندلر شانزدهمین فیلم اسپیلبرگ به عنوان کارگردان و اولین فیلمی است که برای آن اسکار می‌گیرد. هم اسکار بهترین کارگردانی و هم اسکار بهترین فیلم (چون خود او یکی از تهیه کنندگان بوده). اسپیلبرگ سومین و در واقع آخرین اسکارش را ۵ سال بعد بخاطر کارگردانی نجات سرباز رایان دریافت کرد. ولی طبق نظر سنجی سال ۲۰۰۵ مجله تایم، فهرست شیندلر همچنان محبوب ترین فیلم اسپیلبرگ است.

کتابی که این فیلم بر اساس آن ساخته شده، در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. سید شاینبرگ، یکی از مدیران یونیورسال، همان زمان حقوق کتاب را خرید و آن را به اسپیلبرگ داد تا بلکه روزی کارگردانی کند. اما این طرح مسکوت ماند تا اواخر دهه ۸۰ که اسپیلبرگ کارگردانی را به مارتین اسکورسیزی پیشنهاد کرد که او نپذیرفت و همچنین رومن پولانسکی و بیلی وایلدر نیز از قبول ان سر باز زدند. (دلایلش در قسمت حواشی فیلم) و نوبت به خود اسپیلبرگ رسید. او فیلمبرداری را درست بعد از اتمام فیلمبرداری پارک ژوراسیک، در لهستان آغاز کرد و از طریق ماهواره با دستیارش جرج لوکاس روی مراحل بعد از فیلمبرداری آن فیلم کار می‌کرد.

فهرست شیندلر نقطه اوج فیلمسازی اسپیلبرگ است، فیلمی که تمام توان و نیرویش را برای آن صرف کرد. از تمام امکانات موجود برای بهتر ساخته شدن فیلم استفاده کرد؛ با آن که او و گروهش را به آشویتز راه ندادند، دکوری ساخت مانند همان اردوگاه مرگ آشویتز. رنگ فیلم را خود سیاه و سفید انتخاب کرد تا هم زمانش مانند آن دوران شود و هم سیاهی و تیرگی آن دوران را نشان دهد.

بازی های فیلم در اوج خود است، مخصوصا بازی بن کینگزلی در نقش ایتزاک اشترن. او با آن دستپاچگی ها و پی گیری های سرسختانه اش، نقش اش را به بهترین شکل ممکن ایفا نموده است. لیام نیسن هم نقش اش را به خوبی ایفا می‌کند؛ چشمان نافذ و نگاه های منقلبش در لحظه های مختلف تماشاگر را نیز منقلب می‌کند و در لحظه اوج بازی اش، در انتهای فیلم و قبل از رفتنش از کارخانه، کمتر کسی را با چشمان بی‌اشک رها می‌کند. و در نقطه مقابل او،(رالف فاینس)شرورانه ترین بازی اش را ارائه داد: یک شیطان مجسم، گوئی خود آمون گوت سادیست و جنایتکار به این دنیا بازگشته است بطوریکه تماشاگر با تمام وجود از او نفرت پیدا می‌کند. در درجات بعدی بازی کارگر ها هم بی‌نقص جلوه می‌کند. تک تک آنها ترس از مرگ و جداکردن خانواده شان از یکدیگر را، با بازی های احساسی نشان می‌دهند و سهم عمده ای در همدردی تماشاگران با وضعیتشان دارند. گروه شش نفره انتخاب بازیگران از پس این کار به خوبی برآمده است.

بسیاری از موفقیت فیلم به موسیقی فیلم بر می‌گردد. تم فراموش نشدنی و محزون جان ویلیامز همراه با نوای ویولن ایتزاک پرلمن، تاثیرگذاری فیلم در صحنه های گوناگون را دوچندان کرده و کمترین اثرش بر تماشاگر، منقلب کردن اوست. موسیقی فیلم با قاطعیت اسکار بهترین موسیقی متن را گرفت و تا به امروز جان ویلیامز نتوانسته کاری بهتر از آن را ارائه دهد و آن اسکار با وجود نامزدی های چندباره تا به امروز، آخرین اسکارش بوده است.

فیلبرداری فیلم نیز در اوج قرار دارد. کامینسکی، تصاویر بی‌نظیری ارائه کرده که همراه با تدوین عالی مایکل کان، اثرگذاری فیلم را چند برابر می‌کند. صحنه‌ای مانند کشتن نوجوانی که نتوانسته بود وان حمام گوت را تمیز کند را به یاد بیاورید، صحنه اول از حمام گوت است که او در جلوی آینه سعی در تمرین بخشش دارد، کات می‌شود به نوجوان که تیر در کنار پایش به زمین می‌خورد بعد از چند ثانیه تیری در کنار آن یکی پایش به زمین می‌خورد، کات می‌شود به اشترن که در حرکت است و بعد ۲ ثانیه او از کنار جسد نوجوان عبور می‌کند. هماهنگی کامل بین فیلمبردار و تدوینگر. یا آن صحنه که گوت در زیر زمین مشغول کتک زدن هلن است و در بالا میهمانی ای به راه. ثانیه ای از خنده ها و موسیقی مهمانی پخش می‌شود و ثانیه بعد گوت در حال کتک زدن هلن است. ترکیبی از خوشبختی و بدبختی، در بهترین نوع خود. ۴۰ درصد از فیلمبرداری فیلم با دوربین های دستی فیلمبرداری شد، به همین علت تصویر تقریبا یک سر و گردن از سر بازیگرها پایین تر است و به علت قدبلندی بیش از اندازه لیام نیسن و این طرز فیلمبرداری، او به مثابه یک خدا برای تماشاچی معرفی می‌شود، فردی که از بالا نگاه می‌کند و بقیه برای گرفتن کمک به بالا نگاه می‌کنند. تکنیکی بکر. تعجب آور نیز نبود که اسکار بهترین فیلمبرداری و بهترین تدوین نیز به فهرست شیندلر رسید.

فیلمنامه به بهترین نحو از روی کتاب پیاده شده است، کتابی که بر حسب یک اتفاق ساده نوشته شد. توماس کنیلی به علت پاره شدن دسته چمدانش در راه فرودگاه برای بازگشت به کشورش، استرالیا، در بورلی هیلز توقف کرد تا از فروشگاهی چمدانی نو بخرد، صاحب فروشگاه لئوپولد ففربرگ پیج، یکی از یهودی های شیندلر بود که دو کابینت در مغازه اش را با اسناد آن دوران پر کرده بود و برای هر نویسنده ای که به مغازه اش می‌آمد، داستان زندگی اش را تعریف می‌کرد. و کنیلی، با شنیدن حرفهای او تصمیم به نوشتن کتاب کَشتی شیندلر کرد که فیلمنامه از آن اقتباس شده است. اقتباسی کامل و بی‌نقص که تغییر شخصیت شیندلر را به بهترین نحو به روی کاغذ برده است.

اتفاقا همین تغییر شخصیت شیندلر مهمترین نکته فیلم است، فردی که ظاهرا دلیلی نداشت جز به خود به کس دیگری فکر کند. او حتی به خاطر هوس بازیهایش، حاضر به زندگی مداوم با زنش نشد. اما او به تدریج عوض می‌شود، حاضر می‌شود به خاطر نجات جان کارگرانش میلیون ها مارک صرف کند. کاری که تصورش هم ساده نیست. و از همسرش درخواست زندگی مشترک دوباره را می‌کند، مکملی ظاهرا ساده برای تغییر هدف مادی اولیه. و تمام این دگرگونی ها را اسپیلبرگ با مهارت خاصی به تصویر کشیده است.

تمامی عوامل بالا دست به دست هم داد تا فهرست شیندلر تولید شود، بهترین فیلم دهه ۹۰ و یکی از ده فیلم برتر تمام دوران. اسپیلبرگ همچنین با آن بازسازی بی‌پرده و واقع گرایی خشن اش، راه را برای فیلمسازان دیگری که طرح ساختن فیلمی را فقط در دهنشان می‌پروراندند باز کرد. روبرتو بنینی، زندگی زیباست را ساخت؛ کاستا گاوراس، آمین و سرانجام، رومن پولانسکی پیانیست را.

نویسنده آیدین (Username: aidinl)

دیالوگ های به یاد ماندنی:

اسکار شیندلر: اشترن! اکه این کارخونه یک موقع بتونه یک فشنگ تولید کنه که در واقع شلیک بشه، من خیلی ناراحت خواهم شد.

-----

آیتزاک اشترن: (در ابتدای آشناییش با شیندلر) طبق قانون باید بهتون بگم که من یک یهودیم، قربان.

اسکار شیندلر: خب، منم یک آلمانی ام. پس به کارمون برسیم.

-----

اسکار شیندلر: پدرم علاقه مند بود که بگه تو به سه چیز در زندگی احتیاج داری: یک دکتر خوب، یک کشیش بخشنده و یک حسابدار باهوش. دو تای اولی، هیچ وقت بهشون نیاز نداشتم.

-----

آمون گوت: تو این آدم‌ ها رو می‌خوای؟

اسکار شیندلر: این آدم ها؟ آدم های من. من آدم های خودم رو می‌خوام.

آمون گوت: تو کی هستی؟ موسی؟!

-----

جولین شرنر: (بعد از دستگیری شیندلر به علت بوسیدن یک دختر یهودی) ما به تو یک دختر یهودی می‌دهیم برای ۵ مارک در روز، اسکار. تو باید ما رو ببوسی، نه اونها رو.

نکات حاشیه ای:

- اسپیلبرگ به عنوان تهیه کننده، کارگردانی این فیلم را به سه نفر پیشنهاد کرد که هر سه رد کردند و کارگردانی به خود او رسید:

- مارتین اسکورسیزی (او علاقه مند، ولی معتقد بود که داستان فیلم از آنهایی است که یک کارگردان یهودی باید کارگردانی اش کند)

- رومن پولانسکی (که هنوز آمادگی آن را نداشت که بعد از نجات یافتنش در زمان کودکی از هولوکاست، فیلمی با این مضمون را کارگردانی کند)

- بیلی وایلدر (که در بازنشتگی به سر می‌برد و به نظر می‌رسد که او اسپیلبرگ را مجاب کرده که خود او این فیلم را کارگردانی کند)

- هنگامی که میلا ففربرگ، یکی از نجات یافتگان از هولوکاست، سر صحنه فیلمبرداری به فاینس  معرفی شد، بی‌اختیار شروع به لرزیدن کرد چرا که فاینس بی‌اندازه او را به یاد آمون گوت واقعی انداخته بود.

- کوین کاستنر و مل گیبسون، هر دو به اسپیلبرگ پیشنهاد همکاری دادند اما او تصمیم داشت تا از بازیگرانی استفاده کند که اسم و رسم چندانی نداشته باشند تا موضوع فیلم بیشتر مورد توجه قرار گیرد.

- اسپیلبرگ حاضر نشد برای این فیلم دستمزدی بگیرد.

- ایتزاک پرلمن، ویولونیست مشهوری که قطعات فراموش نشدنی جان ویلیامز را در این فیلم اجرا کرد، گفته است که همکاری او در این فیلم، یکی از پر افتخارترین دوران زندگی اش بوده است.

- به دلیل جو افسرده کننده ای که در هنگام فیلبرداری حاکم بوده، اسپیلبرگ از دوست کمدینش رابین ویلیامز درخواست کرده بوده که چند طرح خلاصه کمدی اش را فیلم کند.

- این فیلم، پرفروش ترین فیلم سیاه و سفید تاریخ سینماست.

جوایز:

برنده اسکار سال ۱۹۹۴ برای بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم نامه اقتباسی، بهترین موسیقی، بهترین تدوین، بهترین فیلمبرداری و بهترین کارگردان هنری.

توجه داشته باشید که این فیلم از صهیونیستی ترین فیلم ها است!

پنج شنبه 13/10/1386 - 2:25 - 0 تشکر 21859

سلام دوست عزیزم

مضمون فیلمی که می خواد بسازه با بازی پرنس آف پرشیا یکی است؟

هر سلام خداحافظي اي هم دارد.

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.