به نام دوست
حس غریبی داشتم،
نیمه شب بود،
حرف هایی در دلم بود،
چشم هایم را بستم،
با غریبه ای همسفر شدم،
غریبه بخچه ای بر دوش داشت،
چوب دستی را بر زمین می کوفت و قدم بر می داشت،
نگاهش عاشقانه بود،
گویی پیری بود از طریقت راستی،
پرسیدم،
نگاهم کرد،
و پاسخ داد: به روزگاری دیگر
پرسیدم،
پاسخ داد: از روزگاری دیگر
پرسیدم،
پاسخ داد: در سرزمین های دور
پرسیدم،
پاسخ داد: پروردگارم می داند
...
نگاهش آرامش بخش بود،
صدایش گرم،
دستانش لرزان،
چشمه ای را نشانم داد،
آتش را،
دریا و کوه را نیز نشانم داد،
-چشمه در زمان تو خشکید،
آتش نیز خاموشید،
کوه و دریا نیز در هم رفتند...
پرسیدم،
پاسخ داد: به آنجا بر نگرد.
گفتم،
گفت: آسان نیست...
دستم را گرفت،
از روی سخره ای می گذشتیم
افکاری از ذهنم می گذشت،
شک،
گفتم...
مرا به درّه انداخت،
چشم هایم را باز کردم،
فریاد زدم: چرا رهایم کردی؟
صدا از آسمان برخاست:
ایمانت به نگاهی بند است و اقتدایت به شکّی گرفتار
--------------------------------------------------------
سلام حس غریب عزیز ،ای بابا چرا اینقدر سوزناک نوشتید ( هر آمدنی رفتنی دارد و شاید هیچ وقت دیگه نتونم ...) ، ملت هم همچین احساسی نگو و نپرس . نمیگین یه موقع به صورت دسته جمعی از تبیان خدا حافظی میکنیم و ما هم میریم پی زندگی روزمره مون ؟
بابا چه خبرتونه این قده آبغوره نگیرین . مگه حس غریب میره که برنگرده ؟! ... نه بابا خیلی زود برمیگرده خیالتون جمه جم باشه،لاقل من یکی باورم نمیشه که حس غریب بره و دیگه برنگرده ... اون حس غریبی که ما میشناسیم خونه دومش تبیانه و از هر جا در بره از یکجا یی توی کوچه پس کوچه های تبیان دوباره بر میگرده این رو مطمئن باشین ...
اما حس غریب عزیز همون طور که دوستان دیگر هم اشاره کردند ، ما ها تا روزی که دوباره مجال و امکان پیوستن به جمع تبیانی رو داشته باشید منتظر تون میمونیم . فقط خواستم این شعر بالا رو از طرف تبیانی ها به عنوان یادگاری این مدتی که نیستید داشته باشید خودم خیلی این شعر رو دوست دارم و زبان حال خودم هست پس فقط به عنوان یک یادگاری کوچیک قبولش کنید .
راستی ما که جز خوبی از شما چیزی ندیدیم پس از حلالیت حرفی نزنین ولی من از شما حلالیت میخوام چون مطمئن نیستم دوستم رو ناراحت نکرده باشم ؟
موفق و پیروز باشید ... به امید دیدار