شما رو دعوت می کنیم به خوندن بیوگرافی ایشون از زبون خودشون:
محمد جاوید
پنجاه و یک ساله این سر وامونده را به روی تنه ام یدک می کشم.
اولین جیغ بنفشم را توی شیراز زدم (آبان ۱۳۳۵) ولی توی شهر لار (استان فارس)
شیر خوردم (البته نه از نوع پاستوریزه اش)، گاگله کردم و بعد به مدرسه و دبیرستان رفتم.
از نوجوانی سرم بوی بیت و مصراع می داد (به جای قورمه سبزی).
یک چیزایی مثلاً به عنوان شعر می گفتم و مجله دختران و پسران اون موقع هم اونارو میچاپید.
یه سالی هم که رفته بودم مشهد مشدی بشم سر از دانشگاه فردوسی در آوردم(۱۳۵۳)
و شروع کردم به جُستن دانش حالا نجور و کی بجور.
توی دوره دانشجویی ضمن اینکه سرم بوی قورمه سبزی می داد کمی تا قسمتی
هم بوی شعر و شاعری از اون به مشام می رسید ولی هنوز نرسیده و کال بود.
یک چیزایی هم اون وقتا گفتیم که خیلی زیاد نیست و خلاصه می شد
در سر به سر استاد یا رفقا گذاشتن و یا برای یادگیری بهتر دروس سخت شعر گفتن.
عجیب بود که در دوران سربازی یا همان اجباری خودمان (۱۳۶۱) در گیر و دار حمله
بیت المقدس و رمضان صدای توپ و تانک ها نتوانست مغز مرا تکان داده و جوی باریک
شعرم را حتی تبدیل به نهری کند اما زلزله شش و چند ریشتری بم این وظیفه مهم را انجام داد.
البته مقصر تانک و توپ ها نبودند چون آن موقع حال و هوای مغز ما چیز دیگری بود.
همان طور که گفتم اون چیزی که باعث شد مخم تکون بخوره و میزان شعر خون
من رو بالا ببره تکون خوردن بم بود (۱۳۸۲).
باور کنید مخم مثه بم لرزید و هی ازش شعر تراوش کرد.
البته شاید اثر این زمین لرزه در به کار انداختن موتور مغزم بی ارتباط با رشته
تحصیلی ام که زمین شناسی است نبوده !! خدا می دونه این تراوشات
ادیبانه هنوز ادامه داره و تا حالا اگه چشم نخورم !! حدود ۶۵۰۰ بیت (اشعار طنز و جد)
از آن تراویده که خوب و بدش رو نمی دونم و ما در هم می فروشیم و جدا کردنی نیست.
از بس دوستان اصرار و ما انکار کردیم که گزیده اشعارم را بچاپم بالاخره همین چند ماه
پیش اونو چاپیدم و نامش رو گذاشتم " گلستان جاوید " که حتماً عزیزان بخرند و بخوانند
که از نان شب واجب تره. این بنده طناز عضو انجمن طنز فارس و حوزه هنری شیراز هم
هستم و در حال حاضر علاوه بر سرودن اشعار جد (غیر طنز) کار طنز همه انجام می دهم
که بعضی از مطبوعات از جمله:
خبر جنوب (شیراز) - اطلاعات هفتگی (تهران) - میلاد لارستان (لار) -
عصر مردم (شیراز) - سبحان (شیراز) - ندای هرمزگان (بندرعباس) -
مرجان جنوب (بندرعباس) هم آن ها را می چاپند. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
تا شقایق هست . . .
تا شقـــایق هست ما رد می کنیم
در نظارت سعی ممتـــــد می کنیم
راه آن ها را کـــــه از مــا نیـــستنـــد
با کمـــال معــــذرت ســـد می کنیم
جای هر کس نیست کرسی های ما
پس در آن وسواس بی حد می کنیم
با نَــــخود قــــهریــــم تا روز ابـــــــــد
با خودی ها رفت و آمـــــد می کنیم
با مخــــالف اهــــل شوخی نیستیم
جان من آیا بگــــــو بــــــد می کنیم ؟
تا ســـر کاریــــــم بــــــاید کـــــار کرد
بر ورود اصــــلحاــــن اصــــرار کـــــرد
در عـــوض باید کمـــــی تا قسمتی
مابقــــی را کلــــهم انکـــار کـــــــرد
بعد هــــم با چانه و با ضــــرب و زور
"بعضیـــــا" را داخــــــل آمـــــــار کرد
راه رشــــــد بعضی از ما بهـــــتران
با تســـــاهل یک کمی همــوار کرد
باید اصـــــلح را وکـــــالت داد و بس
غیر اصـــــلح را گِـــــل دیــــــوار کرد
چون که تائیــــــدیم باید جـــــار زد
وعـــــده ها را بر در و دیــــــــوار زد
من همان هستم که شیر سیستان
گـــرز را بـــــــــر دیــــــــو لاکـــــردار زد
این شــــــعار انتخــــــابات من است
مفســــدان را باید از نــــــــــو دار زد
از برای حـــــــل و فصـــــــل مشکلات
مشـــــت را بر پــــــوز استــــــکبار زد
بعد از آن "جـــــــاوید" را نفــــرین نمود
تا که شــــــاید چـانه اش را مــــــار زد
منبع: تذکرة الطنازان