• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن ادبيـــات > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
ادبيـــات (بازدید: 13281)
يکشنبه 18/10/1390 - 18:27 -0 تشکر 414163
بیدل دهلوی و غزلهایش

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی در سال ۱۰۵۴ هجری قمری در ساحل جنوبی رودخانهٔ «گنگ» در شهر عظیم‌آباد پتنه (هند) به دنیا آمد. وی اصلاً از ترکان جغتایی بود. بیدل در بیشتر علوم حکمی تبحر داشت و با طریقهٔ صوفیه نیز آشنا بود. او ابتدا «رمزی» تخلص می‌کرد تا این که بنا به گفتهٔ یکی از شاگردانش هنگام مطالعهٔ گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بی نشان چه جوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را به «بیدل» تغییر داد. علاوه بر دیوان اشعار، آثاری در نثر دارد که از آن جمله می‌توان به رقعات، نکات و چهار عنصر اشاره کرد. وی در تاریخ چهارم صفر ۱۱۳۳ هجری قمری در دهلی درگذشت.

سه شنبه 20/10/1390 - 19:11 - 0 تشکر 415044

sobhan127 گفته است :
[quote=sobhan127;657359;414646]سلام

خیلی بابیدل آشنایی نداشتم اما با این اشعار زیا مخصوصا غزل شماره ی پنج که خیلی به دلم نشست فککنم که دیگه عاشق بیدل شده باشم!

استاد رها ممنون از زحماتی که میکشین.

متشکرم سبحان گلم

سه شنبه 20/10/1390 - 19:12 - 0 تشکر 415045

غزل شمارهٔ ۶
جولان ما فسرد به زنجیر خواب پا
واماندگی‌ست حاصل تعبیر خواب پا
ممنون غفلتیم‌که بی‌منت طلب
ما را به ما رساند به شبگیر خواب پا
واماندگی ز سلسلهٔ ما نمی‌رود
چون جاده‌ایم یک رگ زنجیر خواب پا
در هر صفت تلافی غفلت غنیمت است
تاوان ز چشم‌گیر به تقصیر خواب پا
نتوان به سعی آبله افسردگی‌کشید
خشتی نچیده‌ایم به تعمیر خواب پا
اظهار غفلت طلبم‌کار عقل نیست
نقاش عاجزست به تصویر خواب پا
آخر سری به عالم نورم کشیدن است
غافل نی‌ام چو سایه ز شبگیر خواب پا
سامان آرمیدگی موج‌گوهریم
ما را سری‌ست برخط تسخیرخواب پا
بیدل دلت اگرهوس آهنگ منزل است
ما و شکست‌کوشش وتدبیر خواب پا

سه شنبه 20/10/1390 - 19:12 - 0 تشکر 415046

غزل شمارهٔ ۷
خط جبین ماست هماغوش نقش پا
دارد هجوم سجدهٔ ما جوش نقش پا
راه عدم به سعی نفس قطع می‌کنیم
افکنده‌ایم بار خود از دوش نقش پا
رنج خمارتا نرسد در سراغ دوست
بستم سبوی آبله بر دوش نقش پا
چون جاده تا به راه رضا سر نهاده‌ایم
موج‌گل است برسر ما جوش نقش پا
سامان عیش ما نشودکم ز بعد مرگ
تا مشت خاک ماست قدح نوش نقش پا
ماییم و آرزوی جبین‌سایی دری
افسرچه می‌کند سرمدهوش نقش پا
چشم اثر ندیده ز رفتار ما نشان
چون سایه‌ام خراب فراموش نقش پا
هر سرکه پخت دیگ خیال رعونتی
پوشیدش آسمان ته سرپوش نقش پا
مستانه می‌خرامی و ترسم‌که در رهت
با رنگ چهره‌ام بپرد هوش نقش پا
در هر قدم ز شوق خرام تو می‌کشد
خمیازهٔ فغان لب خاموش نقش پا
گاه خرام می‌چکد از پای نازکت
رنگ حنا به‌گرمی آغوش نقش پا
رنگ بنایم از خط تسلیم ریختند
یک جبهه سجده است برودوش نقش پا
بیدل ز جوش آبله‌ام در ره طلب
گوهرفروش شد چوصدف‌گوش نقش پا

سه شنبه 20/10/1390 - 19:12 - 0 تشکر 415047

غزل شماره 8

روزی‌که زد به خواب شعورم ایاغ پا
من هم زدم ز نشئه به چندین دماغ پا
رنگ حنا زطبع چمن موج می‌زند
شسه‌ست‌گوبی آن‌گل خودرو به باغ پا
سیر بهار رنگ نداردگل ثبات
لغزد مگر چولاله‌کسی را به داغ پا
آنجاکه نقش پای تومقصود جستجوست
سر جای موکشد به هوای سراغ پا
جز خاک تیره نیست بنای جهان رنگ
طاووس سوده است به منقار زاغ پا
با طبع سرکش اینهمه رنج وفا مبر
روز سور، شب‌کند اسب چراغ پا
یک گام اگر ز وهم تعلق گذشته‌ای‌
بیدل درازکن به بساط فراغ پا

سه شنبه 20/10/1390 - 19:13 - 0 تشکر 415048

غزل شماره 9

آخرزفقر بر سر دنیا‌ زدیم پا
خلقی‌ به جاه تکیه زد وما زدیم پا
فرقی نداشت عز‌ت وخو‌اری‌درین بساط
بیدارشد غنا به طمع تا زدیم پا
از اصل‌، دور ماند جهانی به ذوق فرع
ما هم یک آبگینه به خارا زدیم پا
عمری‌ست‌ طعمه‌خوار هجوم ندامتیم
یارب چرا چوموج به دریا زدیم پا
زین مشت پرکه رهزن آرام‌کس مباد
برآشیان الفت عنقا زدیم پا
قدر شکست‌دل نشناسی ستمکشی‌ست
ما بی‌خبربه ریزة مینا زدیم پا
طی شد به وهم عمرچه دنیا چه‌آخرت
زین یک نفس تپش به‌کجاها زدیم پا
مژگان بسته سیر دو عالم خیال داشت
از شوخی نگه به تماشا زدیم پا
شرم سجود او عرقی چند سازکرد
کز جبهه سودنی به ثریا زدیم پا
واماندگی چو موج‌گهر بی‌غنا نبود
بر عالمی ز آبلهٔ پا زدیم پا
چون اشک شمع در قدم عجز داشتیم
لغزیدنی‌که بر همه اعضا زدیم پا
بیدل ز بس سراسراین دشت‌کلفت است
جزگرد برنخاست به هرجا زدیم پا

سه شنبه 20/10/1390 - 19:14 - 0 تشکر 415049

غزل شمارهٔ ۱۰
به اوج‌کبریاکزپهلوی عجز است راه آنجا
سر مویی‌گراینجا خم‌شوی بشکن‌کلاه آنجا
ادبگاه محبت ناز شوخی برنمی‌دارد
چو شبنم سر به مهر اشک می‌بالد نگاه آنجا
به یاد محلن نازش سحرخیزست اجزایم
تبسم تاکجاها چیده باشد دستگاه آنجا
مقیم دشت الفت باش و خواب ناز سامان‌کن
به هم می‌آورد چشم تو مژگان‌گیاه آنجا
خیال جلوه‌زار نیستی هم عالمی دارد
ز نقش پا سری بایدکشیدن‌گاه‌گاه آنجا
خوشا بزم وفاکز خجلت اظهار نومیدی
شرر در سنگ دارد پرفشانیهای آه آنجا
به‌سعی غیرمشکل بود زآشوب دویی رستن
سری در جیب خود دزدیدم و بردم پناه آنجا
دل ازکم ظرفی طاقت نبست احرام آزادی
به‌سنگ آید مگراین جام وگردد عذرخواه آنجا
به‌کنعان هوس گردی ندارد یوسف مطلب
مگر در خود فرورفتن‌کند ایجاد چاه آنجا
ز بس فیض سحر می‌جوشد ازگرد سواد دل
همه‌گر شب شوی روزت‌نمی‌گردد سیاه‌آنجا
ز طرز مشرب عشاق سیر بینوایی‌کن
شکست رنگ‌کس‌ آبی ندارد زیرکاه آنجا
زمینگیرم به افسون دل بی‌مدعا بیدل
در آن وادی‌که منزل نیز می‌افتد به راه آنجا

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:50 - 0 تشکر 415631

غزل شمارهٔ ۱۱
به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا
صدای نان شکستن‌گشت بانگ آسیا اینجا
اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوشش
ز وضع تاج برکشکول می‌گریدگدا اینجا
فلک در خاک پنهان‌کرد یکسر صورت آدم
مصورگرده‌ای می‌خواهد از مردم گیا اینجا
عیار ربط الفت دیگر از یاران‌که می‌گیرد
سر وگردن چوجام وشیشه است ازهم جدا اینجا
جهان نامنفعل‌گل‌کرد، اثر هم موقعی دارد
عرق‌واری به روی‌کس نمی‌شاشد حیا اینجا
ز بی‌مغزی شکوه سلطنت شد ننگ‌کناسی
به‌جای استخوان‌گه خورده می‌ گردد هما اینجا
که می‌آرد‌ پیام دوستان رفته زین محفل
مگر از نقش پایی بشنویم آواز پا اینجا
غبار صبح دیدی شرم‌دار ز سیر این‌گلشن
ز عبرت خاک بر سرکرده می‌آید هوا اینجا
اگر در طبع غیرت ننگ اظهار غرض باشد
کف پا کند سرکوبی دست دعا اینجا
طرب عمری‌ست با سازکدورت برنمی‌آبد
سیاهی پیشتاز افتاد ز رنگ حنا اینجا
روم درکنج تنهایی زمانی واکشم بیدل
که‌از دلهای پر در بزم‌صحبت نیست جا اینجا

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:50 - 0 تشکر 415632

غزل شمارهٔ ۱۲
پل و زورق نمی‌خواهد محیط‌کبریا اینجا
به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا
دماغ بی‌نیازان ننگ خواهش برنمی‌دارد
بلندی زیر پا می‌آید از دست دعا اینجا
غبار دشت بیرنگیم و موج بحر بی‌ساحل
سر آن دامن از دست‌که می‌گردد رها اینجا
درین صحرا به آداب نگه باید خرامیدن
که روی نازنینان می‌خراشد نقش پا اینجا
غبارم آب می‌گردد ز شرم گردن‌افرازی
ز شبنم برنیایم‌گر همه‌گردم هوا اینجا
لباسی نیست‌هستی را،‌که‌پوشد عیب‌پیدایی
سحر از تار و پود چاک می‌بافد ردا اینجا
شبستان جهان و سایهٔ دولت‌، چه‌فخراست این
مگردرچشم خفاش آشیان بندد هما اینجا
حضور استقامت می‌پرستد شمع این محفل
به پا افتد اگرگردد سر ازگردن جدا اینجا
به‌دوش نکهت‌گل می‌روم ازخویش و می‌آیم
که می‌آرد پیام ناز آن آواز پا اینجا
به‌گوشم از تب و تاب نفس آواز می‌آید
که‌گر صدسال نالی بر در دل نیست جا اینجا
امید دستگیری منقطع‌کن زین سبک مغزان
که‌چون نی ناله‌برمی‌خیزد از سعی عصااینجا
صدای التفاتی از سر این خوان نمی‌جوشد
لب‌گوری مگر واگردد وگوید بیا اینجا
هومن‌گر چاکی از دامان عریانی به دست آرد
نیفتد در فشارتنگی از بند قبا اینجا
به رنگ‌آمیزی اقبال منعم نازها دارد
ندید این بیخبر روی که می‌سازد سیا اینجا
طبایع را فسون حرص دارد در به در بیدل
جهان لبریز استغناست‌گر باشد حیا اینجا

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:50 - 0 تشکر 415633

غزل شمارهٔ ۱۳
آبیار چمن رنگ‌، سراب است اینجا
درگل خندة تصویرگلاب است اینجا
وهم تاکی شمرد سال و مه فرصت‌کار
شیشهٔ ساعت‌موهوم حباب‌است اینجا
چیست گردون‌، هوس‌افزای خیالات عدم
عالمی را به همین صفر حساب است اینجا
چه قدر شب رود از خودکه‌کندگرد سحر
مو سفیدی عرق سعی شباب است اینجا
قد خم‌گشته‌، نشان می‌دهد از وحشت عمر
بر در خانه از آن حلقه رکاب است اینجا
عشق ز اول علم لغزش پاداشت بلند
عذر مستان به لب موج شراب است اینجا
بوریا راحت مخمل به فراموشی داد
صد جنون شور نیستان رگ خواب است اینجا
لذت‌داغ جگر حق فراموشی نیست
قسمتی در نمک اشک‌کباب است اینجا
همه درسعی فنا پیشترازیکدگریم‌
با شرر سنگ‌گروتاز شتاب است اینجا
رستن از آفت امکا‌ن تهی از خود شدنست
تو زکشتی مگذر عالم آب است اینجا
زین همه علم و عمل قدر خموشی دریاب
هرکجا بحث‌سئوالی‌ست جواب است اینجا
بیدل آن فتنه‌که توفان قیامت دارد
غیردل نیست همین خانه خراب است اینجا

چهارشنبه 21/10/1390 - 19:50 - 0 تشکر 415635

غزل شمارهٔ ۱۴
صبح پیری اثر قطع امید است اینجا
تار و پودکفنت موی سفید است اینجا
ساز هستی قفس نغمهٔ خودداری نیست
رم برق نفسی چند نشید است اینجا
جلوه بیرنگی و نظاره تماشایی رنگ
چمن‌آراست قدیمی که‌جدید است‌اینجا
نقشی از پردهٔ درد ا‌ست گشاد دو جهان
هر شکستی‌که بود، فتح نوید است اینجا
غنچهٔ وا شده مشکل‌که دلی نگشاید
بستگی چون رود ازقفل‌،‌کلید است اینجا
مرگ تسکین ندهد منتظر وصل تو را
پای تا سر زکفن چشم سفید است اینجا
تخم‌گل ریشه طراز رگ‌سنبل نشود
هم‌درآنجاست‌سعیدآنکه سعیداست‌اینجا
مگذر از رنگ‌که آیینهٔ اقبال صفاست
دود برچهرهٔ آتش شب‌عید است اینجا
جهد تعطیل صفت نقص‌کمال ذاتست
یا بگویا بشنوگفت و شنید است اینجا
در جنون‌حسرت عیش دگراز بیخبری‌ست
موی ژولیده‌همان سایهٔ بید است اینجا
زین چمن‌هر رگ‌گل دامن‌خون‌آلودی‌است
حیرتم‌کشت ندانم‌که شهید است اینجا
بوی یأًس از چمن جلوهٔ امکان پیداست
دگر ای بیدل غافل چه امید است اینجا

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.