• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 2835)
سه شنبه 29/9/1390 - 10:22 -0 تشکر 404045
به یاد شهید تهرانی مقدم

 

 

 

خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/3/1391 - 11:19 - 0 تشکر 459518

¤ خانواده خیلی سخت اجازه مصاحبه می دهند؛ به خصوص مادر، چرا؟




پدر نسبت به این مسأله خیلی علاقه نداشتند. خودمان هم الگویمان را در گمنامی بابا قرار دادیم. دیدیم كه نباید بگذاریم پدر گمنام بماند، این یك رسالت است. پدر پتانسیل الگو شدن را دارد. از طرفی هم اگر ما چیزی نگوییم، خیلی ها حرف هایی درباره ایشان می زنند كه خیلی موثق نیست، همان طور كه بعضی ازافراد كه سد راه كارهای پدر بودند، الان صحبت هایی می كنند كه خیلی شبیه حرف هایشان در زمان حیات پدر نیست!





¤ زینب! هیچ فكر می كردی كه فرزند شهید شوی؟


نه، اصلا! البته بابا، مامان را آماده كرده بود. مادرم می گفت من منتظر چنین روزی بودم. حتی زمانی كه بعد از شهادت شهید كاظمی رفته بود منزل شهید، گفته بود می دانم نفر بعدی من هستم! مامان، قشنگ این احساس را داشتند اما من نه! همیشه می گفتم بالأخره یك روز كار بابا تمام می شود و این انتظارهای ما به سر می رسد. الان با خودم می گویم شاید اینكه كمتر در كنارمان حضور داشت برای ما بهتر شد. هنوز هم فكر می كنیم سر كار است. دلم می خواهد همیشه منتظرش باشم و حضورش را درك كنم. دوست ندارم به نبودنش عادت كنم و برایم عادی شود.




¤ به نظرت باید چه كار كنی كه برایت عادی نشود؟
به نظرم با گریه و زاری چیزی حل نمی شود. از همان روز اول هم احساس كردم كه بابا دوست ندارد ما گریه كنیم. بابایی كه همیشه شاد بود و ما را می خنداند، الان هم دوست ندارد یك گوشه بنشینیم و گریه كنیم.

 ما باید كاری كنیم كه به جای یك حسن مقدم، یك میلیون حسن مقدم داشته باشیم.

به نظرم الان وظیفه ما این است كه به مردم بگوییم چنین آدم هایی هم در این دوره بوده اند و می شود این گونه هم زندگی كرد.


خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/3/1391 - 11:20 - 0 تشکر 459519

¤ گفتی كم بودن حضور پدر به تحمل فقدان كنونی او كمك می كند، پس كار پدر طوری بود كه كمتر در كنار خانواده حضور داشت.




از همان اول. آن زمان كه جنگ بود، هیچ وقت نبود. طوری كه مادر می گوید وقتی پدرت به ما سر می زد، تو پدرت را نمی شناختی و غریبی می كردی. بعد هم كه جنگ تمام شد مدام در سفرهای خارجی بود تا بتواند فنون تخصصی كارش را یاد بگیرد. ما در بحث موشكی صفر بودیم. بابا ریز به ریز را خودش با سختی های بسیار یاد گرفت. چون ایران تحریم است این فنون را به ما یاد نمی دادند.



دقیقا از هیچ شروع كرد به ساختن، نه مونتاژ؛ همه چیز موشك را بومی كردیم. به همین سبب هم به ایشان می گویند پدر موشكی ایران. با همه مخالفت های برخی كه به پدر می گفتند ما علمش را نداریم، نمی توانیم چنین كاری را بكنیم، همیشه به همكارانش می گفت شما با یك آمریكایی چه فرقی دارید؟! همان هوش و عقل را دارید اما شما یك چیزی بیشتر دارید كه او ندارد؛ شما شیعه هستید و حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام را دارید كه می شود به آنها توسل كرد.






خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/3/1391 - 11:22 - 0 تشکر 459520

¤ خوب به كارهای پدرت اشراف داری!




به سبب نوشتن كتابی درباره پدر است. این اطلاعات را از دوستان و همكاران پدر به دست آوردم. احساسم این است كه این كار وظیفه یكی از اعضای خانواده است چراكه یك سری حرف ها را شاید به فرزند شهید راحت تر بزنند تا یك خبرنگار.




******



¤ در این مدت كه شروع به جمع آوری اطلاعات كردی، به نكته و خاطره جالبی هم رسیدی؟


مراحل پرتاب كردن اولین موشك به گمانم خیلی جالب بود. ما یك سری موشك از قذافی گرفته بودیم اما او بعد از آنكه با ما مشكل پیدا می كند، پشیمان می شود و چون موشك ها سیستمی بودند، حدود 150 تا عیب روی این موشك ها می گذارد تا نتوانیم آنها را پرتاب كنیم. فكر كنید! سال 63 یك جوان 25ساله (شهید طهرانی مقدم) به همراه یك گروه، 3ماه می روند سوریه تا بتوانند اصول اولیه موشك را یاد بگیرند. آن زمان عده ای می گویند شما جوان های خالص و نخبه حیف است، دنبال كاری رفته اید كه صددرصد انجام نمی شود! اما همین جوان ها آن 150عیب را پیدا و برطرف و موشك را پرتاب كردند!



بابا همیشه می گفت ما چرا باید محتاج دیگران باشیم و به آنها التماس كنیم. باید برای خودمان باشیم و الان كاری كرده كه كشورهای اطراف، محتاج موشك های ما هستند. همیشه می گفت ما باید برای عزت تشیع كار كنیم. جمله قشنگی داشتند؛ «ما باید امپراتوری تشیع ایجاد كنیم.» هیچ وقت نمی گفت این موشك ها مال ماست یا حتی بگوید مال ایران است بلكه همیشه از عزت تشیع می گفتند. این قدر دیدشان بزرگ بود!










خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/3/1391 - 11:26 - 0 تشکر 459522

¤ خب برگردیم به بحث نبودن های پدر. خسته نمی شدید از این نبودن ها؟




یك وقت هایی خسته می شدیم. می گفتیم، بابا! همه هستند، تو نیستی! بچه های دیگر پدرهایشان همیشه هستند. حتی خواهر كوچك ترم می گوید، من همیشه آرزو داشتم، بابا یك بار با ماشین بیاید مدرسه دنبالم! من هم این آرزو را داشتم. به خصوص وقتی پدر آدم، شیك پوش باشد و مرتب و همیشه اهل بگو و بخند. خب برایمان عزت بود داشتن چنین پدری. اما پدر می گفت، من دارم یك كار خیلی مهم برای امام زمان انجام می دهم تا زمانی كه ایشان آمد، با سلاح های ما كار كند. این ها را می گفت و با شوخی و خنده ما را راضی می كرد.











¤ واقعا قانع می شدید؟!




این قدر قشنگ می گفت؛ با شور و نشاط و انرژی. می گفت ما یك روز اسرائیل را نابود می كنیم. با همین سلاح هایی كه خودمان می سازیم، اسرائیل را به خواری می كشیم. الان این طوری فكر نكنید كه من نیستم و شما تنها هستید، همه این كارها برای امام زمان است. شما هم در اجر این كارها سهیم هستید. خیلی خوش بیان بود. علاوه بر اینها هر زمان كه پدر منزل بود همیشه ما یا در كوه و دشت بودیم یا می رفتیم خرید. همه جا گروهی می رفتیم و هیچ فرقی بین من كه ازدواج كرده ام با بقیه نبود.












خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/3/1391 - 11:29 - 0 تشکر 459523

¤ خواهرت، زهرا چطور؟ او كه فقط 6 سال دارد هم با این نبودن ها كنار می آمد؟






آن زمان هایی كه پدر در كنارمان بود، آن قدر حضورش كیفیت داشت و آنقدر به ما خوش می گذشت و محبت می كرد كه تمام آن نبودن ها را جبران می كرد. یك وقت هایی پدر حدود 11 یا 12 شب می آمد منزل. با آنكه خسته بود، چشم هایش قرمز شده بود مثل خون و معلوم بود كه سركار چند شب نخوابیده، وقتی كه می دید محمدطه و زهرا منتظرش هستند، با آنها شروع می كرد به بازی.





گاهی حتی فرصت نمی كرد كه كیفش را زمین بگذارد. می دیدی حدود نیم ساعت، یك ساعت با بچه ها بازی می كند. تازه بعد از آن همه بازی به هوای قایم موشك می رفت لباسش را سریع عوض می كرد.




پدر فقط منتظر بهانه بود كه جشن بگیرد. كوچك ترین موفقیت در كارهای ما را بزرگ می كرد، مدام قربان صدقه مان می رفت.



اگر مدتی عید یا مناسبتی نبود، خودش جشن می گرفت، طوری كه خواهر كوچك ترم یاد گرفته بود با هر عیدی خانه پر می شود از بادكنك و كاغذكشی، خانه پر بود از شادی و نشاط.










خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/3/1391 - 11:32 - 0 تشکر 459526

¤ در مورد مسائل عبادی و تربیتی پدر چطور رفتار می كرد؟






هیچ وقت نمی گفت؛ زینب چادر سرت كن، بیا نماز بخوان.



اصلا! آن قدر نماز خواندنش قشنگ بود كه همه ما دوست داشتیم نماز بخوانیم. مثلا در مورد حجابمان، آن قدر كه بابا را دوست داشتیم همین كه می دیدیم او دوست دارد ما كاری را انجام دهیم، بدون آنكه بگوید، انجام می دادیم. حتی كاری نداشتیم كه بدانیم دلیل و فلسفه اش چیست! 





مثلا در ماه رجب و شعبان و رمضان كه عبادت هایش خیلی بیشتر می شد، نیمه شب ها از صدای نماز خواندنش بیدار می شدیم.



آن قدر قشنگ راز و نیاز می كرد كه خجالت می كشیدیم، چرا ما خوابیده ایم! یك بار نشد كه بگوید شما هم بیدار شوید. آن قدر خالصانه و عاشقانه عبادت می كرد كه روی ما اثر می گذاشت.




به بابا می گفتم اگر ما یك كار خوب انجام دهیم، فكر نمی كنم كه به خود ما ثوابی برسد! چون هنری نكرده ایم، همه را تو در وجود ما گذاشته ای. از بس كه این رفتارها را درتو دیده ایم، به طوری كه اگر كسی نماز اول وقتش را نخواند احساس می كنم انگار نمازش قضا شده! به بابا می گفتم اگر ما شب ها وضو می گیریم و می خوابیم یا دعای سمات می خوانیم، ثواب همه این ها به شما می رسد.
واقعا همه چیز را با رفتارش در وجود ما كاشت، نه با گفتار.














خدا در همین نزدیکی است
سه شنبه 16/3/1391 - 11:32 - 0 تشکر 459527


ادامه دارد انشالله .....



خدا در همین نزدیکی است
جمعه 19/3/1391 - 19:3 - 0 تشکر 460310

¤ یعنی واقعا هیچ تذكری بهتان نمی داد؟

قطعا شیوه برخورد با دختر و پسر فرق دارد. پدر با حسین به كوه می رفت و با او صحبت می كرد اما با دخترها، نه! خیلی لطیف تر و ملایم تر رفتار می كرد، واقعا احساس می كردی با یك گل برخورد می كند.

خدا در همین نزدیکی است
جمعه 19/3/1391 - 19:5 - 0 تشکر 460311

¤ از رابطه پدر و مادربا هم، برایمان بگو.


رابطه واقعا عاشقانه داشتند. وقتی همسرم تازه وارد خانواده ما شده بود، تعجب می كرد و می گفت، مامان و بابات چقدر همدیگر را دوست دارند!

 ادبیات كلامی شان با هم آن قدر زیبا و قشنگ بود؛ در خطاب كردن، حرف زدن. هر سال سالگرد ازدواجشان را جشن می گرفتند و (با خنده) دوباره حلقه دست هم می كردند؛ این قدر عاشقانه!



 حتی در مورد نبودن های بابا و سختی های زندگی، مادر یك بار هم گلایه نكرد.
ما به لحاظ امنیتی هر جایی نمی توانستیم برویم به خصوص بعد از شهادت شهید صیاد، صد بار جا عوض كردیم چون منافقین دنبال پدر بودند. قشنگ یادم هست كه اسباب كشی هایمان یواشكی، نصف شب ها بود. تا دبیرستان حدود 10 تا مدرسه عوض كردم، كاملا خانه به دوش بودیم. فكر كنید! پدرم نمی توانست هر جایی برود، مثل خیلی ها دلش می خواست برود كربلا، اما نمی شد، مادرم فقط به عشق بابا، هیچ جا نمی رفت.


خدا در همین نزدیکی است
جمعه 19/3/1391 - 19:6 - 0 تشکر 460312

¤ سفر تفریحی را آدم یك جوری با خودش كنار می آید كه تنها مزه نمی دهد اما سفرهای زیارتی شاید، نه! یعنی مادر حتی آن ها را هم اگر بابا نبود، نمی رفت؟



نه! مامان می گفت بدون بابا دلم نمی آید بروم، مزه نمی دهد. همین2 یا 3 سال پیش نوبت حج تمتعی كه خودشان ثبت نام كرده بودند، شد. هدیه ای نبود چون بابا اصلا آدمی نبود كه از این موقعیت ها و این چیزها استفاده كند. به خاطر كار پدر چند سالی عقب انداختندش به طوری كه گفتند اگر امسال نروید، باطل می شود. همه كارهایشان را كردند و ساكشان را هم بستند. درست شب قبل از حركت به بابا گفتند شما نمی توانید بروید! چون آن سال چند تا دانشمند را آنجا گرفته بودند. نمی دانید چه حالی شد! بابا گفت اشكال ندارد، قسمت نبود.
مادر خیلی ناراحت بود و با ناراحتی رفت. در مكه وقتی اعمالشان را انجام داد، درست روز آخر خواب آقای خامنه ای را می بیند كه چند خانم نورانی هم كنارشان ایستاده بود، مادر به ایشان می گوید، حسن آقا این همه سال منتظر بود اما نتوانست بیاد! آقا هم می گویند، نه او همیشه اینجاست. بعد همان ساكی كه بابا برای سفر بسته بود را نشان می دهند و می گویند نگاه كن، این هم ساكش. وقتی مادر این خواب را تعریف كرد، پدر خیلی خوشحال شد.




خدا در همین نزدیکی است
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.