سلام سلام سلام
باید ببخشید قسط آخر دیر شد
فکر کنم دیگه دینی نداشته باشم، هانیه خانوم تا هللای گرامی برنگشتن لطف کنین
این قفله رو استاد کنین
***
چه خوب است می بینم اندر گروه
کنار امین، سید دیگری
چو او نیز در جبهۀ ما بُود
خیالم بُود تخت از برتری
***
نمانده دگر چیزی از صندلی
که طی می شود واپسین لحظه ها
حیات از حیاتم
خبردار شد
که این چند مدت کشیدم چه ها؟!
***
نه از روی تقصیر و کوتاهی است
خبر گر نمی گیرم از یک عزیز
شما خود بگویید پاسخ، عروس
سزاوار جشن است یا این ستیز؟!
***
کند وصف دریا و موج ار صدف
امید است این درد، مرهم کنم
که شاید به لطف توهم کمی
از این داغیِ صندلی کم کنم
***
مجالم دهید ای جوانمردها!
سوالی کنم از جناب محاق
که بر سطح خورشید و دیگر نجوم
مکانی چو این صندلی هست داغ؟!
***
خانم دکتری بود در انجمن
که درمان امراض ما می نمود
کنون وقتِ دارو و درمان شده
ولی حول بیمار شعله ست و دود
***
کجا رفت آن شاعر مهربان
که اسمش نورا بود در انجمن
به شعری که بسپرده ام من به یاد
نورا گفت روزی خوش آمد به من
***
ز «گلها»ی تبیان نیامد خبر
الا دختر گل تو دیگر بیا
که این بوی دود ار بیابد دوام
دوامی نیابد نفسهای ما
***
حوری ناز را هم که دیگر
نگو
به کل ترک تبیان نموده ست او
بیا داخل تیم ما شو سپس
به دشمن از آن تکه هایت بگو
***
سوالی است در ذهن مهمان هنوز
که با کل این شعله ها ساخته
چو یاقوت می بود وضعم چه بود؟!
بگو ای فلک، بُرده یا باخته؟!
***
جمال جلیل جوان را خوش است
همان سید شاعر خوش کلام
چو روزی گذر کردی از شعر ما :
«سلام ای رفیقِ جوان، والسلام»
***
در این لحظه منظومه پایان گرفت
به مهمان این صندلی خوش گذشت
به آتش کشانیده و ریختید
پر و بال شاهین ولی خوش گذشت
***