[quote=atiyeh74;689785;401192]
[quote=shahinf;424382;401152][quote=helella16;399461;400950][quote=shahinf;424382;400584][quote=helella16;399461;399746]
سلام نو خدمت شاهین گرامی
یه سوال کوشولو داشتم به قول رها....
لطف بفرمایید و یک شعر بسرایید برای ما که توش اسامی تمامی این عزیزان موجود باشه:
هانیه-رها-سلطان-ثمره-بهروز رها-جاده دوستی-برزخ-آذر خانم-سبحان-حامد دلگرفته-مهیار گلوبال-سیدم-آفتاب-دهکده-یه دختر گل-عالیه-عطیه-سروش دهکده-حوری ناز-وحید میلادی-سُها- سید-صدف-زهرا مطلبی-یاس کبود-میثم ومپایر-جومونگ-راضیه-سرداران عشق-حیات طیبه-مایکرو-عروس-علی رازی-منصور مقدم-ولایت-مهرانه-هللا-طیبه-برگ زرین-شاهین-گلها-ضامن-مدمن-تیچ من-اتاق عمل-ولایت-هیون-تیتان-محاق-فلفلی-نوراپتی-خانم دکتر
یوها ها هاااااااااااااااااااا
*************************************************************************
دوستان گل، واسه اینکه هم شما کمتر منتظر بمونین، هم من هلاک (مشروط) نشم، با اجازتون جواب این سوالِ کوشولو رو کوشولو کوشولو بدم، یعنی یه خورده جواب بدم، بیهوش شم، بعد به هوش بیام جواب بدم، باشه؟! باشه.
پس قسط اولشو پرداخت می کنم :
***
به نام خدائی که این انجمن
به لطفش بنا گشته و پا گرفت
مقدر نمود و به تقدیر او
تنم روی این صندلی جا گرفت
***
کنون آنچه در زیر آورده ام
جواب سوال هللا بُود
هللا که هر پرسشَش آتشی
به خرمنگه راحتِ ما بود
***
ولی من نمی بینم از چَشم او
چنین روزگارِ پر از درد را
که سلطانِ اضداد آغاز کرد
رهی که نویسنده طی کرد را
***
نه سلطانِ تنها، که تنها نبود
یکی همرهش بود هر ثانیه
همانی که همپای هر صندلی است
همانی که نامش بُود هانیه
***
در این گرم بازارِ بی یاوری
یکی گشت پیدا و شد یاورم
رها از پس شعله ها قد کشید
که «پیروزمندی» شود باورم
***
میان سوالاتِ داغ همه
یکی بی غرض بود هر پرسشَش
سوالات آذر خانم نغز بود
خدایا دوچندان کن آسایشَش
***
کسی بود در بین پرسشگران
که در دست بودش «سری» یکسره
تو گوئی تمامی ندارد سوال
در آن ذهن پرسشگر ثمّره
***
ز یاری بگویم که امید بود
شود روی این صندلی همدمم
همان حامدی را که سلطان گرفت
ز دستم که بسیار گردد غمم
***
امید است بهروز یاری کند
مرا در رهایی از این صندلی
دو دستم بگیرد که برخیز مرد
بکوب انجمن را به یک «یا علی»
***
به من سر زد آن یار دیرینه ای
که تا بوده حامیّ من بوده است
همان برزخی کاندر اوصاف او
زبان کمتر از دم زدن بوده است
***
کنون جادۀ دوستی را بگو
که قیصر شو تا داآشِ تو زنده است
ندامت کجا سود بخشد تو را
زمانی که شاهین دو چشمش ببَست؟!
***
حریفان چو بسیار باشند و سخت
غمی نیست، سبحان کنار من است
چو آن سوی میدان یَلان در صفند
در این سوی، یک صخره یار من است
***
خدا رحم بنموده بر جان من
که مهیار سرگرم درس است و نیست
کجا می توان رَست از دست او؟!
که تنها خدا می شناسد که کیست
***
بیامد سر و گوش را آب داد
ولی رفت از پیش من سیّدم
بیا همرهم باش در بی کسی
بیا یار هم کیش من، سیدم
***