ای داد بیداد، این که خودش رودکی بوده، من کم آوردم
تو من را کشاندی به این قتلگاه
بینداختیم عاقبت قعر چاه
کنون در لباس رفاقت شدی؟!
از آن جا به من می کنی هی نگاه؟!
نیاید که من بر بیایم ز زیر
که آنگه ببینی تو بازوی شیر
بود چاره ات الفرار آن زمان
تو هر قدر هم که باشی دلیر
چو داری فکر و سر پر ز شور
نبینی عدم جز به خاک و به گور
من که نبوم عدو و دشمن تو را
ولیکن بوم مسئول کشتن تو را
شنیدی نیش عقرب نه از کین بود
دانی اقضای کار و بارش این بود
پس نزن بر سر ناتوان دست زور
چو زنی دگر نباشد حتی به مور
آری گردد فیل و لیفت کند
به پلکی درون کیفت کند :))
زیتون بزن:))
نشاندند ما را به ظلم و به زور
بر این صندلی، سفت و سرد و نمور
چنان آتشی اندر انداختند
که خواهم ز یزدان کنون خاک گور
ولی من نه آنم که کم آورم
کجا سر به زیر ستم آورم؟!
به جهد خود و لطف پروردگار
من این انجمن در عدم آوردم
[quote=shahinf;424382;398825][quote=soltan_azdad;507077;398811][quote=shahinf;424382;398805]
[quote=soltan_azdad;507077;398785]شاهین جان یه شعر از گنجینه اشعار خودت در کن...هرکدومشو که دوست داری ولی به مناسبت صندلی داغ باشه:))
آی ای رفیق گردن کش و بس چموش
ما که گفتیم ز آغاز کار هستیم خموش
ما رفیقیم ولیکن بود زندگی پر ز خــــــــــرج
فرو خوردی ارج را و کردیم به پرونده درج
بدان گه که گاه خشم ز گــــــــهواره بیرون جهد
نباشد حریفی و نشانیم زمینش و نشناسیم هیچ احد
حال توانی کنی چاره جز به جنگ
که باشد نکوتر ز چنگ و به جنگ
کنیم ساخت و پاخت و دهیم ســــیم و زر
شود چاره کار و کنیم هرچه کینه به در