• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن قرآن و عترت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
قرآن و عترت (بازدید: 5703)
يکشنبه 6/9/1390 - 6:47 -0 تشکر 393114
"مسابقه"از کربلا برایم بگو

 

به نام خدا

سلام

"فرارسیدن ماه محرمرا به مولاوسرورمان حجه ابن الحسن العسکری ع وتمامی شیعیان تسلیت عرض مینمایم"

مسابقه ....مسابقه......مسابقه

حسین آرامش دلهای تنگ است

حسین برچهره جان آب ورنگ است

هر ان دل در عزای او نسوزد

تصور کن که آن دل نیست،سنگ است

 

درکربلا علاوه بر اقا ابا عبدالله ع وخاندان پاکش یاران صدیق دیگری هم حضور داشتند برای گرامی داشتن یاد وخاطر سالار شهیدان و72 تن از یارانش برآن شدیم در انجمن قرآن وعترت مسابقه ای برگزار کنیم جهت آشنایی با شخصیتهای کربلا

مسابقه از این قرار است:

هر کاربریکه دوست دارد در مسابقه شرکت کند باید با زبان ساده وشیوای خودش برای ما از کربلا بگوید ،زبان حال کربلاییان ....زبان حال امام حسین ع در کربلا ..زبان حال زینب کبری س

زبان حال قمر بنی هاشم ع....زبان حال قاسم ....زبان حال حر ...زبان حال طفلان مسلم

وتک تک یاران اقا اباعبدالله ع

پس اگر مایلید خودتون را بجای یکی از شخصیتهای کربلا تصور کنید واز درد ورنج ..زیباییها...کربلا بگویید

کمیت مطالب مطرح نیست بلکه کیفیت مطالب است که امتیاز میگیرد پس سعی کنید مطالبیکه قرار میدهید مطابق باواقعیت باشد

ومطالب را در همین مبحث ثبت کنید

برای آشنایی بیشتر با شخصیتها میتوانید به این لینک سربزنید

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=17257&threadID=390299&forumID=455

مهلت شرکت در مسابقه تا پایان ماه محرم

انشالله در ماه صفر به قید قرعه به سه نفر از کسانیکه بهترین اثر را برای ما فرستاده اند جوایزی از طرف سایت تبیان اهدا خواهد شد

خودم زبان حال حضرت زینب س را برایتان به عنوان نمونه قرار میدهم

بگذار تا بگویم ،از کربلا بگویم ،منزل به منزل گذر کردیم تا به کربلا رسیدیم

هنوز خستگی راه بدر نرفته بود قصه کربلا شروع شد

غربت ،غم،جدایی،عاشقی،دلدادگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

روز عاشورا فرا میرسد

نبرد حق وباطل شروع میشود،به ظاهر باطل پیروز میشود

خستگی،عطش،دردورنج تمام بدنم را فرا گرفته

بالای تل میروم ،میبینم جیزیکه تا زنده ام فراموش نمیکنم

ناجوانمردان ،کشتند ،زدند،سربریدند،آتش زدند

شرم نکردند

حسینم کجایی؟برادرم کدامین جسد از آن توست؟؟

گشتم ،گشتم،بوی پیراهن یوسفم می اید

نشستم کنار بالین حسینم

دیدم تن بی سر حسینم،بوسیدم گلویش

ای عالم بدانید حسینم را در غریبی سر بریدند

رحم نکردند بااسب بر بدنش تازیدند

سرش را بر نیزه کردند

هله هله کردند

خیزران بر لب دندانش زدند

آه چه سخت گذشت

درپایان از همکاری مدیران بخصوص مدیر سیستم گرامی کمال تشکر دارم

انشالله حسینی باشید وبا حسین ع محشور شوید

التماس دعا

موفق باشید






 

با سلام

بدینوسیله به اطلاع می رساند که مهلت شرکت در مسابقه مذکور به پایان رسیده و به زودی پس از بررسی پاسخ های شما دوستان برندگان اعلام خواهند شد

یا علی



 


 

 

 وبلاگ من ....وبلاگ پيامبران رحمت

 

امام صادق(ع) فرمود:به دنبال مونسى بودم كه در پناه آن, آرامش پيدا كنم, آن را در قرائت قرآن يافتم.

دوشنبه 7/9/1390 - 10:26 - 0 تشکر 393727

این سروده با یاد سید و سالارشهیدان در سال گذشته سروده شده كه پیشكش ناقابلی است بدرگاه حضرتش
فصلی برای عاشورا
از ناودان گونه می ریزد
برخاك كاغذها تغزل ها
درگوش سنگین زمان ، فریاد
می پیچد ازخاكستر گل ها

از سرنوشت كوچه ها پیداست
داغ گرانی بر جگر دارند
با كوچه ها همراز باید بود
كز عصر عاشورا خبردارند


در حوض كاغذ نم نمك بارید
ابرقلم سرتاسر یك روز
همرنگ گودالی ترین تصویر
برزخم های پیكر یك روز

با آفتاب امروز باید گفت
از عصر بی پایان عاشورا
از بوی تند نیزه ها در باد
ازمقتل عریان عاشورا

همگام پرواز كبوترها
خون از گلوی دیده می بارید
خونی كه از چشم شقایق ها
بر ساحلی تفتیده می بارید

بر جبهه ی سبز اقاقی ها
تا در عبور گریه چین افتاد
اشكی به ضرب ناله دیگربار
از پلك سنگین زمین افتاد

آبی ترین تمثال عاشورا
در چشم نمناك عطش گل كرد
وز تشنگی جام شهادت را
تا قطره ی آخر تناول كرد

یك كاروان آلاله گون امروز
پژمرده شد در بركه ی شمشیر
رفتند دیگر همرهان اما
در بیشه ای آكنده از زنجیر

در چشم من تصویر ها یك دست
تلمیحی از آرایه ی اشك اند
انگار كل دشت ها دریا
انگار كل دست ها مشك اند

این راز را تاكی توان گفتن
با كوچه ها باشهر بامردم
انگار با این واژگان هستیم
صد سال نوری قهر ما مردم

دوشنبه 7/9/1390 - 10:59 - 0 تشکر 393739

shahadat2 گفته است :
[quote=shahadat2;419889;393727]این سروده با یاد سید و سالارشهیدان در سال گذشته سروده شده كه پیشكش ناقابلی است بدرگاه حضرتش
فصلی برای عاشورا
از ناودان گونه می ریزد
برخاك كاغذها تغزل ها
درگوش سنگین زمان ، فریاد
می پیچد ازخاكستر گل ها

از سرنوشت كوچه ها پیداست
داغ گرانی بر جگر دارند
با كوچه ها همراز باید بود
كز عصر عاشورا خبردارند


در حوض كاغذ نم نمك بارید
ابرقلم سرتاسر یك روز
همرنگ گودالی ترین تصویر
برزخم های پیكر یك روز

با آفتاب امروز باید گفت
از عصر بی پایان عاشورا
از بوی تند نیزه ها در باد
ازمقتل عریان عاشورا

همگام پرواز كبوترها
خون از گلوی دیده می بارید
خونی كه از چشم شقایق ها
بر ساحلی تفتیده می بارید

بر جبهه ی سبز اقاقی ها
تا در عبور گریه چین افتاد
اشكی به ضرب ناله دیگربار
از پلك سنگین زمین افتاد

آبی ترین تمثال عاشورا
در چشم نمناك عطش گل كرد
وز تشنگی جام شهادت را
تا قطره ی آخر تناول كرد

یك كاروان آلاله گون امروز
پژمرده شد در بركه ی شمشیر
رفتند دیگر همرهان اما
در بیشه ای آكنده از زنجیر

در چشم من تصویر ها یك دست
تلمیحی از آرایه ی اشك اند
انگار كل دشت ها دریا
انگار كل دست ها مشك اند

این راز را تاكی توان گفتن
با كوچه ها باشهر بامردم
انگار با این واژگان هستیم
صد سال نوری قهر ما مردم

سلام

شهادت عزیز

با این طبع شعر خوب به انجمن ادبیات بیشتر سر بزن..یاحسین

                          این نیز بگذرد.....
دوشنبه 7/9/1390 - 20:8 - 0 تشکر 393919

سلام بر خون خدا!

سلام بر رحمه الله الواسعه!

سلام بر نور چشم رسول اکرم(ص) !

سلام بر فرزند شهید امیر المومنین(ع) و بی بی فاطمه زهرا(س)!

سلام بر شافع روز جزا!

سلام بر آنکه ملائک در عزایش می گریند!

سلام بر کسى که بیعتش را شکستند!

سلام بر آقایى که حامى دیگران بود و خود بی یاور ماند!

سلام بر محاسن خضاب شده‏اش!

سلام بر چهره به خاک و خون آلوده‏اش!

سلام بر دندان کوبیده‏ مولا با چوب خیزران و چوب دستى عبیداله ملعون!

سلام بر سر مقدسی که بر فراز نیزه عدوان زده شد!

سلام بر تشنگى کشیده در کنار نهر آب

سلام بر حسین(ع) و فرزندان فرزانه و اصحاب عزیزش

...و سلام بر دشت تفتیده عشق!

سلام بر میدان عشق بازى یاران عاشق دلباخته کوى معشوق

سلام بر تو اى کربلا

سلام بر تو اى دشت پر بلا

سلام مرا با گلوى بغض فرو خورده‏ات و چشمان مواج از دریاچه اشک دلتنگى‏ات و با جگر سوخته‏ات و قلب پاره‏پاره‏ات پاسخ گو.

کربــلا! مى‏خواهم که با تو سخن بگویم!

مى‏خواهم بقچه حرفهاى بردوش مانده‏ام را براى تو پهن کنم نمى‏دانم، نمى‏دانم تاب شنیدن حرفهایم را دارى یا نه؟ با تو سخن می گویم تویی که آن محزون ترین روز را در خود دیدی! تویی که از غم مولایت از ازل تا به ابد عزاداری!

کربلا از غروب عاشورا بگو...

براستی آن روز چه کشیدی؟ شنیده ام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهاب آور بود؟

یقین دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن می کردی و غران و آتشفشان بار، بر آن ملعونان و نفرین شده گان ابدی، حمله می بردی!

کربلا! بگو که آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینه بسته‏ات میهمان بودند تا با آنان چه ها گفتى؟

کربلا برایم از اصحا ب بگو! آنانکه با وفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهره های برافروخته و هیجان زده شان برای تکه تکه شدن در راه حسین(ع) بگو...

کربلا از علی اکبر(ع) بگو که شبیه ترین بنی هاشم به رسول الله(ص) بود انقدر که آن ملعونان لحظه ای پنداشتند مبادا رسول خدا(ص) به میدان آمده! از داغ شهادت فرزند بگو چگونه قلب سید الشهدا(ع) را جریحه دار کرد! از آن لحظه ای بگو که آقا از روی اسب میدان را تماشا می کرد پی در پی با هر ضربه ی علی می گفت ماشاءالله!لا حول و لا قوه الا بالله! و به یکباره ذکر لبش شد:

"انا لله و انا الیه راجعون"!!

از لحظه ای بگو که سر در کنار پیکر دردانه اش گذاشت و ملتماسانه منتظر بود تا فرزند بار دیگر پدر را صدا بزند! از پیکر مثله شده و اربا اربا شده عزیز زهرا(س) بگو! بگو برایم چگونه جوانان بنی هاشمی بدن علی اکبر(ع) را به خیمه ها بازگردانیدند! بگو...

کربلا از قاسم(ع) که امانت برادر بود بگو! از پسر بچه ای که خطاب به عمویش شهادت را "احلی من العسل" خواند! او که هیچ لباس رزمی اندازه تنش یافت نمی شد! از لحظه ی وداع برادرزاده با عمویی بگو که برایش پدر بود! از نبرد حیدری فرزند مجتبی(ع) بگو و از پیکر قد کشیده اش پس از شهادت...

کربلا از باب الحوائج 6 ماه، مظلوم ترین مظلوم تاریخ بگو! از علی اصغر(ع) آن طفل شیرخواره ای که آن دم که نوای "هل من ناصر ینصرنی" پدر را شنید خود را از گهواره بیرون پرت کرد تا به یاری پدر غریبش بپیوندد! بگو که چگونه تیر سه شعبه گلوی نازنینش را درید و او را در آغوش پدر شهید کرد...

کربلا بگو: «سقاى تشنه لب‏» یعنی چه؟ آیا عجیب نیست؟ مى‏دانم که در حافظه‏ات این تصویر مانده است آنجا که سقایى تشنه لب بر لب آب جان به جانان تقدیم کند. از ان لحظه ای بگو که فاطمه زهرا(س) ناله میزد: "وای پسرم!" ازاولین و آخرین باری بگو که قمر بنی هاشم، مولایش را برادر خطاب کرد! از داغ زاده ام البنین(س) بگو که کمر مولا را شکست! از لحظه ای بگو که حسین(ع) دستان بریده عباس(ع) را در آغوش گرفته بود و می بوسید! از آن لحظه ای که آقا به سوی خیمه ها رفت و پرچم خیمه عمو را پایین کشید، ناله اهل حرم بلند شد و امیدشان نا امید! حرم...عمو...آب...عطش...!

کربلا بگو آیا یادت هست که خیل خصم سر کبوتر قافله سالار عشق را بر سر نیزه کردند و با خود بردند ولى هنوز دشت پر از نور و صفا بود؟ خیمه‏هاى اهل حرم را به آتش کشیدند تا شاید خشم و غضبشان فرونشیند و غافل از اینکه آه طفلان حرم باز آنان را به آتش خواهد کشانید!

کربلا از دل ام المصائب (س) بگو! از حرقه قلب دخت امیرالمونین(ع)! بگو که چگونه آتش گرفته بود و زبانه‏هاى جانسوز غم سنگین دل زینب (س) همچنان و پس از سال ها گذر از آن واقعه دل اهل ولاى على (ع) را به درد مى‏آورد.کربلا برایم از سخت ترین و عاشقانه ترین خداحافظی تاریخ بگو. آن دم که حسین(ع) برای آخرین بار به خیمه خواهر رفت.

کربلا می دانم درد کشیده و غم دیده ای ولی تو هیچ گاه سوخته آتش فراق مولا نبودی! کربلا تو تازیانه و سیلی نخورده ای!تو غم غربت نچشیده ای! تو سرپرست کاروان یتیمان و رنج کشیده ترین طفلان تاریخ نبودی!ای کربلا امان از دل زینب(س)! امان از دل زینب(س)! امان از دل زینب (س) که چه گذشت بر او!

این ها را من برایت میگویم میدانی درشام آن ملعون منحوس طلعت برای رقیه(س) چه هدیه ای فرستاد؟می دانی...

آه!آه!آه! این ها را ندیدی ولی من طاقت ادامه ندارم! نمی خواهم روضه خوان تو باشم‌ که نه تو تاب شنیدن داری و نه من تاب گفتن!



کربلا تو از روز ازل از خورشید حسین(ع) سوختی و در عزایش خون گریستی، شاید به همین خاطر باشد که انقدر سوزانی و خشک!

ای کربلا تو بزرگ ترین مصیبت تاریخ را کشیده ای. مصیبتی به وسعت زمین و آسمان ها و به پاداش این داغ بزرگ خداوند بر تو منت نهاد و پیکر دردانه اش را در تو جای داد تا مرهم غمت باشد و تو افضل سرزمین های عالم شدی! و تو را با خاک تفوق داد!ای کربلا تو خاک نیستی اگر نه خوردنت مستحب نبود!



کربلا زمزمه نام تو تسکین هر چه درد است نمى‏دانم نزنم چه نامى هم دردهاى تو را قدرى مرحم مى‏نهد! کربلا نامت را که برزبان جارى مى‏کنم سیل اشک از دیدگانم جارى مى‏شود نمى‏دانم و واقعا هم نمى‏دانم چه سرى در میان نهفته است در حیرتم که کام جان تو از فرط تشنگى خشک خشک است ولى دل من از دورى روى تو و از زمزمه نام تو به دیدگانم فرمان سیل اشک مى‏دهد و...

تو خود بگو چه رازى در این میان نهفته است.



کربلا مدتهاست در آرزوى دیدار تو مى‏سوزم و مى‏سازم

کربلا عطش استشمام بوی سیب وجودم را ذوب می کند

کربلا تو خود عنایتى کن و مرا به آستانت ‏بخوان

کربلا جواب سلامم را بده با هر زبانى که تو را بیشتر رضاست !



و ای کربلا می دانم تو هم مثل ما منتظری! منتظر منتقم خون حسین(ع)!



الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم! الهی انشدک بدم المظلوم…

عجل لولیک الفرج

عجل لولیک الفرج

عجل لولیک الفرج!

سه شنبه 8/9/1390 - 6:42 - 0 تشکر 394066

به نام خدا
سلام
عزارایهاتون قبول
دوستان توجه داشته باشید مطالب کوتاه ومختصر باشه
واگر نوشته از خودتون باشه امتیازش بیشتره
ممنون از حضور همگی

 

 وبلاگ من ....وبلاگ پيامبران رحمت

 

امام صادق(ع) فرمود:به دنبال مونسى بودم كه در پناه آن, آرامش پيدا كنم, آن را در قرائت قرآن يافتم.

سه شنبه 8/9/1390 - 12:16 - 0 تشکر 394135

بسم الله الحسین

سلام علی حسین و علی آل حسین و علی اصحاب الحسین .

قرار است از زبان همان انسانهایی مطلب بنویسم که در صحرای سوزان کربلا تشنه لب با تن زخمی تنها در میان لشگری عظیم ایستاده و آماده و مشتاق شهادت است .

قرار است از زبان مادرانی سخن بگوییم که شاهد بریده شدن سر فرزندان تشنه لب خود در بین لشگری وحشی وخونخوار و در روی خاک داغ کربلا ...

قرار است از زبان بانویی سخن بگوییم که داغ از دست دادن بهترین و نزدیک ترین عزیزانش را در دل دارد اما باید امید بخش کاروانی باشد که نمی داند چه مقصدی دارد و . . .

قرار است از زبان سقایی سخن بگوییم که تشنه لب برای آوردن آب به کنار فرات می رود اما نه برای سیراب کردن خود بلکه برای طفلان تشنه لبی که منتظرند تا ماه بنی هاشم و نگهبان رشید خیمه ها و دلیرمرد و پرچم دار میدان باز گردد . اما افسوس که بازوان  مبارک آن عزیز بر روی خاک افتاده و تن خسته او دیگر توان بازگشت ندارد .

قرار است از پیرمردی سخن بگوییم که با آن سن بالا در رکاب امامش پا به میدان میگذارد و با تن زخمی و تشته سر و تن خود را فدای دین و اسلام می کند .

قرار است از انسانی سخن بگوییم که شاهد تیر خوردن کودکی تشنه لب در میان دستانش بود و باید پیکر بی جان اورا برای مادرش برگرداند .

نه نمی توانم . من نمی توانم . من قدرت درک این واقعه را ندارم . من که طاقت تحمل چند ساعت تشنگی و گرسنگی را در خانه خودم ندارم چگونه از تشنگی کسانی سخن بگویم که در زیر افتاب داغ و سوزان روس شن های داغ کویر و زیر تیر و سنگ لشگری عظیم ، مجبور به پیکار با لب ترک خورده و خشکیده و داغ عزیزان در دل .

نه نمی توانم . چون من در دنیای فانی غرق شده ام . من برای نماز اول وقت هیچ ارزشی قائل نیستم و حتی موقع نماز فکر و ذهنم مشغول مادیات دنیاست .

برای من حتی تصور این موضوع هم ممکن نیست . تصور این که بر سر نمازگزاران سنگ و تیر می بارد و با این همه هیچ یک دست از عبادت بر نمی دارد .

تصور اینکه تشنه لب با مشک پر آب با تنها با دشمن درگیر شوی و تنها فکرت رساندن آب به کودکان تشنه در خیمه باشد . و دستانت را کنار آب جای بگذاری .

نه من نمی توانم حتی تصور کنم . این نوشته هایی را که می توانم بنویسم تنها یک دلیل دارد ودلیل  آن هم اولین جمله ایست که در بالای این نامه نوشتم و از تنها یاری دهنده دل و جان کمک خواستم . امید وارم که امام حسین (ع) و اهل بیت پاکش در روز قیامت گوشه چشمی به ما داشته باشند .

ضمن تشکر از مطالب مفیدی که در این سایت قرار می دهید از شما سپاسگزاریم ولی ای کاش بهتر بود کلمه ی ( مسابقه ) را از این قسمت از سایت خذف می کردید. و بهترین جایزه برای ما شیعیان شناختن امام خود حضرت مهدی (عج) و به یاد داشتن ائمه اطهار است

امید وارم همگی افتخار چشیدن طعم  ظهور امام عصر (عج) را داشته باشیم . ان شاالله .

با تشکر

سه شنبه 8/9/1390 - 12:54 - 0 تشکر 394149

السلام علیک یا زینب کبری

وقتی آمدی تو قتلگاه دستو بردی زیر بدن برادرروی معبود وچه عشقانه سرودی:ربنا تقبل منا خداوندا این قربانی اندک را از مابپذیر...

داداش خوب زینب نبودی ببنی چی ها کشیدم ....نبودی ببنی.....

اون موقعی که اومدم بالای تل دیدم شمر روی سینه ات نشسته چشای دخترو گرفتم تا نبینه.....

اون موقعی که اسب تو آومد بچه ها دورش جمع شدند سکینه اومد جلو سوال کرد ذوالجناح یه سوال دارم بابام داشت می رفت تشنه بود آیا اونها اول به بابام آب دادند یا نه با لب تشنه؟.....

اون موقعی که آومدم تو قتلگاه یاد حرف مادر افتادم به جای مادر رگ های بریده تو بوسیدم داداش زینب برات بمیره.....اون موقعی که خیمه ها اتیش گرفت دامن بچه ها آتیش گرفت....

اون موقعی که خیمه هارو غارت کردند بچه هات به هر سمتی می رفتند من به دنبال همه.... سینکه ...داداش رقیه ات....اون موقعی خیمه علی توآتیش گرفت فرزند نازنینت تو خیمه بود رفتم بیرون بیارمش دیدم علی جون نداره.....عباسمو صدا کردم اما....

اون موقعی که آب آزادشد یاد شب قبل افتادم آب تو خیمه ها قحط بود علی اکبرت وجوانان بنی هاشم رفتند برای بچه ها آب آوردند....

اون موقعی که همه رو تو خیمه نیم سوخته ای جمع کردم همه رو ساکت کردم یکی پشت خیمه داشت ناله می کرد رفت دیدم خانم رباب .... داشت برای شش ماه اش....گفتم رباب من تازه همه رو ساکت کردم چی شد؟گفت مقداری آب خوردم ...شیر..شیر دارم اما گهواره خالیه....داداش خیلی آتیش گرفتم....

اون موقعی که تو تاریکی شب می خواستم بیام پیشت با ید تاریکی نیزه وشمشیر شکسته ها رو کنار می زدم دستم خیلی زخم شد همانطوری داشتم می گشتم یه دفه صدام کردی اخی الی....

اون موقعی که وقت نماز شب تو نمازم خیلی دعات کردم داداش اون شب نمازمو نشسته خوندم....

اون موقعی که داشتند سر هارو جدا می کردند همه سرها با شمشیر جدا کردند اما سر علی اصغرتو با دست جدا کردند داداش نبودی... دادرباب بلند شد......

اون موقعی داشتند سر ها رو به نیزه می کردند خدا خدا می کردم سر تو رو به نیزه نزنند اما دیدم یه دفه سر تو در برابر من روی نیزه .........

اون موقعی که گردن علی تو غل وزنجیر کردند دستاشوبستند یاد بابامون علی افتادم که ......اون موقعی می خواست سوار محمل بشم .... داداش خیلی برام سخت بود آخه همیشه پاهای عباسم رکابم بود......

اون موقعی که دست بچه هاتو بستند همه بچه های پشت علی توبا پای پیاده می آمدند هر وقت علی یواش می کرد همه رومی زند...داداش رقیه تو خیلی تازیانه خورد داداش هر کاری کردم که رقیه کمتر تازیانه بخوره نشد داداش شرمنده ام....

ون موقعی که ماروآوردند تو کوفه همه گریه می کردند کسانی که مردانشون آمده بودند تو کربلا با ما جنگ کردند اما زنانشون برای ما گریه می کردند.....

اون موقعی که کوفی ها برای ما سبد نون وخرما آوردند داداش یه داغ دیگه روی دلم گذاشتند....

اون موقعی که اون معلون با خیزان بر دندونات می زند قلبم داشت از جا کنده می شد....

.اون موفعی که سرتو جلو اهل بیت گذاشتند اول کسی که سر تو رو بغل کرد رباب بود هی می گفت آقام رباب برات بمیره... داداش..... گفتم رباب چیه؟گفت همه موقع خداحافظی اما من به خاطر علی اصغرم رو نشد بیام جلو با آقام خدا حافظی کنم ......

اوموقعی که وارد شام شدیم همه شهرو آذین بسته بودند مارو بی حجاب ومعجر وارد شهر کرده بودند زنان از پشت بام هلهله می کردند ...یه سری سنگ به ما می زند ...می گفتند اینها خارجی اند....داداش ما جلو سر حر کت می دادند اونها هم با چشاش پلیدشون به ما نگاه می کردند....مارو تو بازار گردوند...داداش زینب کجاو بازار کجا......

اون موقعی که ماوارد مجلس شرابشون کردند....زنانشون حجاب داشتند اما ما خاندان رسول .....

اون موقعی که تو خرابه شام رقیه خواب تو دید از خواب پرید خیلی گریه کرد هی می گفت عمه بگو بابام بیاد.....هر کدوم از ما بغلش کردم تا ساکت بشه نشد سکینه وفاطمه ورباب بغلش کردند علی بغلش کرد وگفت خواهرم آرام باش اما نشد....رقیه تو دامن من بود که سرت رو براش آوردند طفلکی فکرد غذاست گفت عمه من غذا نمی خوام ...... وقتی متوجه شد سرته ..گذاشت روی دامنش ....با دستای کوچیکش خوانبه از سرت پاک می کرد .....با هات خیلی حرف زد از رنج سفرش گفت....وقتی حرفاش تموم رقیه چشاشو بست....داداش رقیه غریبانه جون داد....

داداش پاشو ببین من زینبم ببینم چقدر قد خمیده ام......

خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو کنه

کربلا کربلا اللهم الرزقنا

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

سه شنبه 8/9/1390 - 15:26 - 0 تشکر 394211

سلام

تقدیمی از برزخ خدمت ساحت مقدس قاسم ابن الحسن شهید سیزده ساله ی کربلا:

دو سالم بود که بابام رو از دست دادم.از اون به بعدعموم هم برام عمو بود وهم بابا...زیر سایه ی لطفش بزرگ ویزرگتر شدم تا به نوجوونی رسیدم..دوازده سیزده سالم بود که منهم همراه عمو به کربلا رسیدیم.لشگر دشمن جلوی ما رو گرفت ...عموم یه شب از اونا مهلت خواست تا به همراه یارانش به عبادت بپردازه..

چه شب زیبایی بود..از هر طرف خیمه های ما صدای صوت قرآن ومناجات با خدا بلندبود..خبر دادند که همه ی مردها در چادر عموم جمع بشن.منم احساس مردی می کردم خودومو به چادر عموم رسوندم و اون آخرای خیمه منتظر ایستادم.عموم شروع به صحبت کرد از فردا وجنگ در پیش وشهادتها صحبت کرد...برا هر کسی نحوه ی شهادتش رو گفت..هر چی منتظر شدم دیدم منو صدا نکرد وراجع به من هیچ صحبتی نکرد..خیلی ناراحت شدم..گریه ام گرفت..

خدایا نکنه من لیاقت شهادت در راه تو رو ندارم..سرم رو پایین انداخنم وغمگین بطرف بیرون خیمه براه افتادم.یه وقت دیدم عموم صدام کرد..قاسم جان...یادگار حسنم..بیا عمو جان

پیش عموم رفتم...وقتی اشک چشمامو دید خیلی ناراحت شد..گفت:

چی شده عزیز دلم..چرا داری گریه می کنی..آخه عموجون شما هیچ صحبتی راجع به من  برای فردا نکردی..عموم لبخندی زد وگفت..

قاسم جان ..یه سوالی ازت می کنم ..عزیز دلم به من بگو شهادت در راه خدا برات چه حالتی داره...

گفتم بخدا عمو سهادت برام از عسل هم شیرین تره..لبخندی به لبای عموم اومد ..منو بغل کرد بوسید وگفت ..رحمت به شیری که خوردی..

قاسم عزیزم این مژده رو به تو بدم:

فردا شربت شهادت رو از دست جدت رسول خدا می نوشی..

اینقدر خوشحال شدم...پشت سرهم روی عموم رو می بوسیدم وتشکر می کردم وبا خوشحال بطرف خیمه ی خودمون براه افتادم تا این خبررو به مادرم وبقیه خونواده بدم...

                          این نیز بگذرد.....
چهارشنبه 9/9/1390 - 10:31 - 0 تشکر 394563

اینک کربلا را بنگرید ؛ آینه تمام نمای محمدی ، به میدان می رود .
روضه علی اکبر

آورده اند اولین نفر از فرزندان ابوطالب که به میدان پای گذاشت، جناب علی اکبر بود ، از پدر اجازت طلبید و پدر او را به مصاف سپاه سیاه شیطان فرستاد و فرمود : بارخدایا ؛ تو بر این قوم گواه باش ، جوانی را به سوی آنان فرستادم که شبیه ترین مردم در سیرت و صورت و سخن ، به پیامبرت می باشد ؛ ما هر گاه دلتنگ پیامبر می شدیم به او می نگریستیم ... تا آنجا که فرمودند: ای زاده سعد ؛ خداوند برکتش را از تو بستاند و این آیه شریفه را تلاوت کردند : که خداوند ؛ آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر همه جهانیان برگزید.

علی اکبر به میدان رفت و نبردی سهمگین را به نمایش گذاشت و بازگشت و گفت : ای پدر؛ تشنگی و عطش ، مرا از پای در آورده است و سنگینی زره طاقتم را طاق کرده است .... آیا جرعه آبی هست ؟

گویند که مولا زبان د ر کام او گذاشت و گفت : زود باشد که از دست مبارک جدت سیراب شوی ! فقط، قدری درنگ !

دوباره به میدان رفت و بسیار جنگید تا نا جوانمردی به نام "منقذ بن مره عبدی" فرق مبارکش را با شمشیری آخته بشکافت و چون شیر بر زمین افتاد ! لشکر شیطان از هر سو ، بر او تاختند تا آنکه "فقطعوه ارباً ارباً" قطعه قطعه اش کردند .

و آن هنگام که از فراز اسب به زیر افتاد و در خون خود غلتید از دور پدر را خواند و گفت : ای پدر و آقای من؛ درود (خدا) بر شما ؛ آری؛ اینک از دستان جدم آبی نوشیدم که هرگز تشنه نخواهم شد و این هنگام بود که مولا در کنار پیکر اسماعیلش فرمود : ای پسر کوچکم ؛ بعد از تو دنیا چه زشت و کریه خواهد بود .

کم کم وعده الهی نزدیک و نزدیکتر می شود و حسین راهی گودال قتلگاه ، تا اسماعیل تاریخ در منای یار قربانی شود و اینچنین بود که حسین ؛ جلوه سالهای ولایت اللهی شد ، برای تمام عصرها و نسل ها و چراغ روشنی گردید ، برای راه خدا و کشتی نجاتی شد بر کرانه های بی کرانه همه انسانیت و بندگی .

چهارشنبه 9/9/1390 - 16:4 - 0 تشکر 394702

نیامد که اشک ما را جاری کند... و نرفت که ما را دلتنگ خود کند...
نیامد که ما را سیاهپوش کند... و نرفت که کبودی بر روی سینه ما به جای بگذارد!
آمد که امید دوباره دل آدم و فرزندان آدم باشد! آمد که درهایی که عقل با منطقش بر روی تو بسته بودبا عشق باز کند! و در این بین عقل را به سخره گیرد...
شاید آمد که بگوید همیشه درمان رفع عطش آب نیست...
آمد که بگوید لازم نیست برای ساقی شدن دست داشته باشی!
لازم نیست برای شهید شدن جوان بالغی شده باشی... یک طفل شیرخوار هم میتواند...
آمد که بساط ما را بر هم زند! بگوید گاهی سکوت فریادی است که پایان ندارد... و غربت، یعنی شهرت دو عالم...
شاید گاهی لازم باشد آسمان و عرش را در بین ذرات خاک و خون جستجو کنی...!!!
آری... آمد که به ما بگوید این کالای گرانبها که شما آنرا عقل می‌نامید در وادی عشاق پشیزی نمی‌ارزد!
گاهی لازم است برای ملاقات خدا، خدا را در غیر خانه‌اش زیارت کنی... و کارها را نیمه تمام رها کنی!! و عازم وادی دیگری شوی...
آری... شاید لازم شود که پس از گذشت سالها از ابتلای ابراهیم... اراده خدا بر این بیافتد که چاقو ببرد... و یا خون اسماعیل ریخته شود...
... و سعی هاجر بین صفا و مروه سودی نداشته باشد و طفل ابراهیمی در عطش خود شهید شود!! و آتش نمرود بسوزاند...
چرا که "خدا اراده کرده است که تو را کشته ببیند!!"
و حاصل آن حج نا تمام چنان شد... که خدا طواف کننده آن بارگاه مقدس شد!
آری.. محرم آمد که تو را در بین عقل و عشق حیران بگذارد و در این حیرانی تو را در عرش میهمان خدا کند!
چندین فرسخ دورتر از خاک حجاز ... اینجا... در نینوا... صاحب بیت عتیق میهمان اهل زمین شده است!
آدم آبرویی دوباره گرفته است... و فرشتگان دگر باره فهمیدند که هنوز هم نمیفهمند معنای انی اعلم ما لا تعلمون چیست!!
آن فرزند خاتم الرسل عصاره اسماء الحسنی، آن نام تمام خداوند، یعنی "الله"را برای کائنات تفسیر کرد... و آن شد که شد...

هر روز عاشورا و هر جا کربلا شد...

والسلام

احسان شاکری

EH54N
پنج شنبه 10/9/1390 - 19:4 - 0 تشکر 395086

به نام خدا-سلام

زبان حال حضرت یگانه پس از معصوم، عباس (ع)

**************

ای سرور وسالار من ای حسیـــــن ،

مومنان زمانیکه به بهشت میرسند،خشنود وسرمست از

رسیدن به رحمت ابدی ونعمات جاودانه الهی اند،

خشنودند از این که از این همه رنج در دنیا ،از آن همه فریب ونقمت ،نجات پیدا

کردند وبه راستی از زندان دنیا به جوار رحمت الهی رسیدند

اما منم آنکه زمانیکه دستانم از تن جدا و وفرقم
شکافته واین دنیا را ترک گفتم،از رسیدن به جنت
اعلی خشنود نشدم،من سخت ترین ودرد مند ترین لحظه
عالم هستی را آن زمان که در بهشت بودم دیدم،وچه
رنجی بود آن رنج وچگونه خشنود باشم حال آنکه  پس
از شهادتم ،لحظه لحظه حرمت شکنی اهل کوفه وسپس
جانگداز ترین صحنه عالم امکان را دیدم که همانا
شهادت شما بود ،ای باعث ایجاد دو عالم ،چگونه از
وصل حورالعین ونعمات الهی خشنود میبودم در حالی که
عالم همه در ماتم تو بود وبهشتیان در صف اول آنان؟
ودر این حال چگونه از وصال به بهشت الهی وونعماتش
خشنود باشم که اهل بهشت همه در آن روز غمدیده واشک
بار بودند

 منم آنکه تا ابد درس مبارزه با نفس را به عالمیان نشان دادم،آن زمان که آب بر کف

داشتم اما ندای یا نفس هونی الحسیـــــن عطشان سر دادم

حال آنکه شریعتم مرا از از نوشیدن منع نکرده

بود،اما عشقم مرا منع کرد

منم پدر و سر آمد فضل وادب

**************

قال الله عزّوجلّ:
تندي نكن با كسي كه تو را بر او مسلط كردند تا با تو تندي نكنم.(كافي2/303)

 

 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فی فرج مولانا صاحب الزمان

 

..............................................................

وبلاگ من:شهر ما(کلیک کن حالش رو ببر)

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.