• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن مهدویت > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
مهدویت (بازدید: 6108)
دوشنبه 30/8/1390 - 19:22 -0 تشکر 390825
هر روز با داستانی از اماممان(عج)

بنام خدای خوبم
سلام
 
خوش آن روزى كه برخیزد، ز كعبه بانگ جاء الحقّ                        خوش آن روزى كه برگیرد، حجاب از چهره زیبا
 
 

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
يکشنبه 6/9/1390 - 13:21 - 0 تشکر 393190

سلام علیکم

مشورت با آینده نگر آگاه


مرحوم علاّمه مجلسى به نقل از مرحوم شیخ بهائى رضوان اللّه علیهما استخاره اى را نقل كرده است و آن را به امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف با این كیفیّت نسبت داده است :
تسبیح را به دست گرفته و سه مرتبه گوید: ((اللّهمّ صلّ علىّ محمّد و آل محمّد)) و سپس مقدارى از دانه هاى تسبیح را در مُشت گرفته و پس از آن دانه ها را - دو عدد، دو عدد - رها نماید، پس اگر یك دانه باقى ماند خوب است و آن كار مورد نظر خویش را اقدام نماید، ولى چنانچه دو عدد باقى بماند، خوب نیست و نباید اقدام كند.*1*


همچنین مرحوم صاحب جواهر استخاره اى را به حضرت حجّت عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف با این كیفیّت نسبت داده است :
پس از آن كه تسبیح را در دست گرفتى ، باید مراد خویش را نیّت كنى و سه مرتبه صلوات بر محمّد و آلش علیهم السلام بفرستى و سپس مقدارى از دانه هاى تسبیح را در مشت بگیرى .
بعد از آن ، دانه ها را - هشت تا، هشت تا - رها كرده ، در نهایت اگر یكى باقى بماند، متوسّط است و اقدام بر انجام آن كار بهتر مى باشد، ولى اگر دو عدد بماند، بهتر است كه آن كار ترك شود.
امّا اگر سه عدد باقى مانده باشد، انجام آن كار و ترك آن یكى است و فرقى ندارد.
و چنانچه چهار عدد باقى بماند، خیلى بد است و نباید به آن كار اقدام نماید.
اگر پنج عدد باقى بماند، خوب است ولى زحمت و سختى دارد.
اگر شش عدد باقى بماند، خیلى خوب است و باید در آن كار تعجیل نماید.
و اگر هفت عدد باقى بماند، مانند آن موردى است كه پنج عدد باقى مانده باشد.
ولى اگر هیچ باقى نماند، بسیار بسیار بد است و ضرر و زیان زیادى را در بردارد
.*2*

____________

*1*مستدرك الوسائل : ج 6، ص 265، ح 5، بحارالا نوار: ج 91، ص ‍ 250، ح 4.
*2* مستدرك الوسائل : ج 6، ص 268، ح 2، جواهرالكلام : ج 12، ص ‍ 172.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
دوشنبه 7/9/1390 - 20:51 - 0 تشکر 393930

سلام

عزاداری هاتون قبول درگاه حق

خبر از درون میهمان مسافر و پذیرائى
یكى از بزرگان شیعه معروف به ابومحمّد، عیسى بن مهدى جوهرى حكایت كند:
در سال 268 شنیدم كه حضرت مهدى ، امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف از عراق به سوى مدینه طیّبه كوچ نموده است .
من نیز به قصد زیارت خانه خدا و انجام حجّ عازم مكّه معظّمه شدم ، به امید آن كه بتوانم مولایم امام زمان (عجّ) را زیارت و ملاقات كنم ، چون به روستاى صِریا رسیدم ، بسیار خسته و بى حال گشتم و میل خوردن ماهى با ماست و خرما پیدا كردم كه چیزى همراه نداشتم و به هر شكلى بود خودم را به مدینه رساندم .
موقعى كه با دوستانم برخورد كردم ، مرا بر ورود امام زمان (عجّ) بشارت دادند و به ساختمانى راهنمائى كردند كه حضرت در آن جا ساكن شده بود، نزدیك آن ساختمان رفتم و منتظر ماندم تا هنگام نماز مغرب و عشاء فرا رسید، نماز را خواندم و بعد از سلام نماز، مشغول دعا و راز و نیاز با خداى خود شدم كه بتوانم مولایم را زیارت كنم .
ناگهان غلامى از ساختمان بیرون آمد و با صداى بلند گفت : اى عیسى بن مهدى جوهرى ! وارد ساختمان بشو، پس بسیار خوشحال شدم و با گفتن : لا إله إلاّ اللّه و تكبیر و حمد و ستایش خداوند، داخل منزل رفتم .
وقتى به درون ساختمان رسیدم ، سفره اى را گسترده دیدم ، غلام مرا كنار آن سفره برد و نشاند و گفت : مولایت فرموده است : از این غذاها آنچه میل دارى تناول كن .
با خود گفتم : چگونه غذا بخورم و حال آن كه هنوز مولایم را ندیده ام ، ناگهان صدائى را شنیدم : اى عیسى ! از غذاهاى ما آنچه را اشتهاء كرده اى ، میل كن و مرا خواهى دید.
نگاهى بر سفره كردم ، دیدم همان چیزهائى است كه اشتهاء كرده بودم ، با خود گفتم : چگونه از درون من آگاهى یافت و آنچه را خواسته بودم بدون آن كه به زبان بیاورم ، برایم آورده شده است ؟!
در همین لحظه صدائى شنیدم كه فرمود: اى عیسى ! نسبت به ما اءهل بیت عصمت و طهارت در خود شكّ و تردید راه مده ، ما به هر چیزى آشنا و آگاه هستیم .
با شنیدن این سخن گریان شدم و از افكار خود توبه كردم و مشغول خوردن ماهى و ماست با خرما گشتم و هر چه مى خوردم ، از غذا كم نمى شد؛ و چون در عمرم غذائى به آن لذیذى ندیده و نخورده بودم ، بسیار تناول كردم و با خود گفتم : دیگر كافى است ، زشت است بیش از این بخورم و خجالت كشیدم .
نیز سخنى را شنیدم كه فرمود: اى عیسى ! خجالت نكش و آنچه كه میل دارى تناول كن ، این غذاى بهشتى است و دست انسان به آن نخورده است ، پس مقدارى دیگر میل كردم و عرضه داشتم : اى مولا و سرورم ! كافى است ، سیر شدم .
صدائى دیگر را شنیدم : اكنون به نزد ما بیا.
هنگامى كه خواستم حركت كنم ، با خود گفتم : آیا با دست هاى نشسته نزد مولایم بروم !؟
حضرت از درون من هچون گذشته آگاه بود، لذا فرمود: اثر غذاى بهشتى باقى نمى ماند و نیازى به شستن نیست .
پس برخاستم و نزدیك محلّى كه صدا از آن جا به گوشم مى رسید، رفتم .
ناگهان شخصى نورانى و عظیم القدر در مقابلم ظاهر گشت و من مبهوت جلالت و عظمت آن حضرت شدم ؛ در همین لحظه فرمود: چه شده است كه شما توان دیدن مرا ندارید؟
برو و دوستانت را نسبت به آنچه دیدى با خبر گردان و بگو: درباره ما شكّ نكنند.
گفتم : برایم دعا كن تا ثابت قدم و با ایمان بمانم ، فرمود: اگر ثابت قدم و با ایمان نمى بودى ، این جا نمى آمدى و مرا نمى دیدى .

___________

هدایة الكبرى حضینى : ص 373، بحار: ج 52، ص 68، ح 54، و ج 81، ص 395

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
سه شنبه 8/9/1390 - 22:12 - 0 تشکر 394369

سلام

آشنائى به درون و استجابت دعا
قاسم بن العلاء حكایت كند:
روزى مشكلات خود را در نامه اى نوشتم و اظهار داشتم كه مدّتى از عمر من سپرى گشته و فرزندى ندارم ، سپس آن نامه را براى حضرت صاحب الزّمان علیه السلام فرستادم .
پس از مدّتى كوتاه جواب نامه آمد ولى اشاره اى نسبت به فرزند نفرموده بود؛ پس نامه اى دیگر براى حضرت نوشتم و تقاضا كردم تا دعائى نماید كه خداوند، فرزندى پسر به من عنایت فرماید و نامه را ارسال كردم ؛ در حالى كه هیچ خبرى از وضعیّت همسرم نداشتم .
و چون جواب نامه آمد، نوشته بود: خداوندا! فرزندى پسر، عطایش فرما كه چشمش به آن روشن گردد و وارث او باشد.
پس به منزل رفته و از همسرم جویا شدم كه آیا آبستن مى باشد؟
پاسخ داد: بلى ، ناراحتى و مانعى كه وجود داشت برطرف شد و در حال حاضر آبستن مى باشم ؛ و خداوند متعال به بركت دعاى حضرت ، فرزندى پسر به من عنایت فرمود.

__________

اثبات الهداة : ج 3، ص 701، ح 141، مدینة المعاجز: ج 8، ص ‍ 106، ح 2721، بحارالا نوار: ج 51، ص 303، س 20.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
جمعه 11/9/1390 - 23:4 - 0 تشکر 395797

سلام

شبتون بخیر

درخواست مطالبات سفارشى
مرحوم شیخ طوسى ، مفید، كلینى و دیگر بزرگان به نقل از بدر خادم - غلام احمد بن الحسن - حكایت كرده اند:
من اعتقاد به امامت ائمّه إثنى عشر علیهم السلام نداشتم ، ولیكن دوستدار و علاقه مند به آن ها بودم .
روزى وارد جبل عامل شدم و چون اربابم خواست از دنیا برود سفارش ‍ كرد: اسب و شمشیر و دیگر لوازم شخصى او را تحویل مولایش امام زمان علیه السلام بدهم .
همین كه اربابم رحلت كرد، با خود گفتم : والى و استاندار حكومت از فوت ارباب اطّلاع یافته و اگر این اموال را تحویل او ندهم ، ممكن است مرا تحت تعقیب و اذیّت قرار دهد.
به همین جهت قیمت آن ها را در نظر گرفتم و بدون آن كه كسى متوجّه نیّت و افكار من شود، مبلغ هفتصد دینار بر ذمّه خود گرفتم و اموال را تحویل والى حكومت دادم .
پس از گذشت مدّتى كوتاه ، نامه اى از طرف امام زمان (عجّ) به دستم رسید، وقتى نامه را گشودم در آن ، چنین مرقوم شده بود:
مبلغ هفتصد دینارى را كه بر عهده گرفته اى بابت قیمت اسب و شمشیر و دیگر اشیاء، براى ما بفرست .
پس من تعجّب كرده و متحیّر شدم كه حضرت چگونه از نیّت و افكار آگاه گشته ، لذا ایمان آوردم و بر حقانیّت امام دوازدهم و سایر ائمّه علیهم السلام اعتقاد و معرفت پیدا كردم و تمامى آنچه را كه بر ذمّه گرفته بودم تحویل مأمور حضرت دادم .


قابل ذكر است : در رابطه با این حكایت ، حكایاتى مشابه آن از دیگر اشخاص وارد شده است كه در پاورقى كتاب ها به طور مفصّل آن ها را مطرح كرده اند.

____________

إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 265، اصول كافى : ج 1، ص 438، ح 16، غیبة طوسى : ص 282، خرائج راوندى : ج 2، ص 464، ح 9، عیون المعجزات : ص 147.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
يکشنبه 13/9/1390 - 23:24 - 0 تشکر 396531

بنام خدای مهربانم

سلام

قبول باشه عزاداری هاتون....

___________

ریگ طلا در طواف كعبه
مرحوم شیخ طوسى رحمة اللّه علیه در كتاب خود به طور مستند حكایت نموده است :
شخصى به نام اءزُدى - آودى - گفت :

سالى از سال ها به مكّه معظّمه مشرّف شده بودم و مشغول طواف كعبه الهى در دور ششم بودم ، كه ناگهان اجتماع عدّه اى از حاجیان - در سمت راست كعبه - توجّه مرا جلب كرد، مخصوصا جوانى خوش سیما و خوشبو، با هیبت و وقار عجیبى كه در میان آن جمع حضور داشت ، توجّه همگان جلب او گشته بود.
پس نزدیك رفتم و آن جوان را در حال صحبت دیدم كه چه زیبا و شیرین ، سخن مطرح مى فرمود، خواستم جلوتر بروم و چند جمله اى با او سخن گویم ، ولى افرادى مانع من شدند.
پرسیدم : او كیست ؟
گفتند: او فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله است كه هر سال در كنگره عظیم حجّ، در جمع حاجیان شركت مى فرماید و با آن ها صحبت و مذاكره مى نماید.
با صداى بلند گفتم : من دنبال هادى مى گردم ، اى مولایم ! مرا نجات بده و هدایت و یاریم فرما.
پس با دست مبارك خود مُشتى از ریگ هاى كنار كعبه الهى را برداشت و به من فرمود: این ها را تحویل بگیر.
یكى از افراد حاضر جلو آمد و گفت : ببینم چه چیزى تقدیم نمود؟
اظهار داشتم : چند ریگى بیش نیست ، وقتى دست خود را باز كردم ، در كمال حیرت چشمم به قطعه اى طلا افتاد.
در همین لحظه آن جوان خوش سیما نزدیك من آمد و اظهار داشت : حجّت برایت ثابت گردید و حقّ روشن شد، از سرگردانى نجات یافتى ، اكنون مرا مى شناسى ؟
عرضه داشتم : خیر، شما را نمى شناسم !
فرمود: من مهدى موعود هستم ، من صاحب الزّمان هستم ، من تمام دنیا را عدالت مى گسترانم ، بدان كه در هیچ زمانى زمین از حجّت و خلیفه خدا خالى نخواهد بود.
و سپس در ادامه فرمایش خود افزود: توجّه كن كه موضوع و جریان امروز امانتى است بر عهده تو، كه باید براى اشخاص مورد وثوق و اطمینان بازگو و تعریف نمائى .

______________

غیبة طوسى : ص 253، ح 223، اصول كافى : ج 1، ص 332، ح 15، إعلام الورى : ج 2، ص 267، إكمال الّدین : ص 444، ح 1، الخرایج و الجرائح : ج 2، ص 784، ح 110، مدینة المعاجز: ج 8، ص 71، ح 2674، و ص 165، ح 2764.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
سه شنبه 15/9/1390 - 22:46 - 0 تشکر 397125

بنام خدا

سلام علکیم

___________

زیارت امام حسین (ع ) و همراهى با یكى از مخالفین


یكى از مشایخ و بزرگان طایفه زیدیّه به نام اءبوسوره محمّد بن حسین تمیمى حكایت كند:
روزى از كوفه به قصد زیارت قبر امام حسین علیه السلام حركت كردم ، وقتى وارد حرم مطهّر شدم ، موقع نماز عشاء فرا رسید.
خواستم در نماز سوره حمد را شروع كنم كه متوجّه شدم ، جوانى خوش ‍ سیما(1) پالتوئى پوشیده و قبل از من شروع به خواندن نماز نمود و نیز قبل از من به پایان رسانید.
چون صبح شد، به همراه آن جوان به سمت شطّ فرات روانه شدم ، پس رو به من نمود و اظهار داشت : مقصد تو كوفه است به همان سمت روانه شو و برو.


و من طبق دستور، از كنار شطّ فرات حركت كردم و آن جوان راه خشكى را انتخاب نمود.
وقتى جوان از من جدا شد، بسیار تاءسّف خوردم و ناراحت شدم بر این كه چرا از یكدیگر جدا شدیم ، برگشتم تا همراه او باشم .
پس مجدّدا رو به من نمود و فرمود: همراه من بیا.


پس با یكدیگر حركت كردیم تا به قلعه مسنّات رسیدیم و در آن جا استراحت نموده ؛ و سپس به سوى نجف روانه شدیم و چون به تپّه خندق رسیدیم ،

فرمود: اى ابوسوره ! تو در وضعیّت سختى به سر مى برى و از جهت تاءمین زندگى خانواده ات در مضیقه مى باشى ، براى آن كه از سختى نجات یابى ، برو به سمت منزل ابوطاهر رازى و چون به منزل او برسى ، از خانه اش در حالتى بیرون مى آید كه دست هایش آلوده به خون گوسفند قربانى شده است .


به او بگو: جوانى با این اوصاف پیام داد كه آن كیسه دینارهائى را كه پائین تخت خوابت پنهان و دفن كرده اى ، تحویل من بدهى .


ابوسوره گوید: هنگامى كه وارد كوفه شدم ، به سوى منزل ابوطاهر روانه شده و او را با دست هاى خون آلود مشاهده كردم ؛ و پیام حضرت را برایش ‍ بازگو كردم .


گفت : حتما دستور او اجراء مى گردد، چون واجب الا طاعه است و كیسه اى را آورد و تحویل من داد.(2)

____________

 (1). امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف براى فریادرسى نیازمندان و حضور در مجامع و مكانها به شكلهاى مختلف و لباسهاى گوناگون ظاهر مى گشته است ، تا مبادا حضرت را بشناسند همچنین در فریادرسى نسبت به عموم افراد لطف و محبّت داشته و دارد، داستان موجود نمونه اى از آنها است . ضمنا حضرت در داستان بعد كه ادامه همین داستان است نام صریح خود را در جواب سؤال مطرح فرموده است .
(2). الثّاقب فى المناقب : ص 596، ح 538، غیبة طوسى : ص 298، ح 254، خرائج راوندى : ج 1، ص 470، ح 15، بحار: ج 51، ص 318، ح 41.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
پنج شنبه 17/9/1390 - 14:36 - 0 تشکر 398062

بنام خدا

سلام

___________

پیراهن یوسف و ابراهیم كجاست ؟


مرحوم شیخ صدوق ، راوندى و بعضى دیگر از بزرگان به نقل از مفضّل بن عمرو حكایت كند:
روزى در خدمت حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین نشسته بودم ، آن حضرت فرمود: آیا مى دانى پیراهن حضرت یوسف علیه السلام چه بود و كجاست ؟
عرض كردم : خیر، نمى دانم ؛ شما بفرمائید تا فرا بگیرم .


امام علیه السلام فرمود: چون حضرت ابراهیم علیه السلام را خواستند داخل آتش بیندازند، جبرئیل امین علیه السلام پیراهنى از لباس هاى بهشتى برایش آورد و بر او پوشانید و آتش در مقابلش سرد و بى اثر شد.


و در آخرین روز حیاتش آن را تحویل حضرت اسحاق علیه السلام داد و او نیز پیراهن را بر حضرت یعقوب علیه السلام پوشانید كه اندازه قامت او بود.


و هنگامى كه حضرت یوسف علیه السلام به دنیا آمد، پدرش آن پیراهن را بر یوسف پوشانید، تا آن جائى كه همان پیراهن را توسّط برادرانش براى پدر خود - كه نابینا گشته بود - فرستاد و او بینا گردید و این همان پیراهن بهشتى بود.


عرض كردم : اكنون آن پیراهن كجاست و چه خواهد شد؟
فرمود: الا ن نزد اهلش مى باشد و در نهایت ، تقدیم قائم آل محمّد صلوات اللّه علیه خواهد شد.
و هنگامى كه آن حضرت ظهور نماید، آن پیراهن را بر تن مبارك خود مى نماید و تمام مؤ منین در شرق و غرب دنیا، هر كجا كه باشند بوى خوش ‍ آن را استشمام خواهند كرد.
و او - یعنى ؛ امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف - در تمام امور وارث تمامى پیغمبران الهى مى باشد.

___________

إكمال الدّین : ص 327، ح 7، الخرایج والجرایح : ج 2، ص 691، ح 6، با تفاوتى مختصر.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
يکشنبه 27/9/1390 - 22:58 - 0 تشکر 403389

سلام به همگی

شبتون بخیر و خوشی

__________

نجات از سرطان با توسل

داستانی كه هم‌اكنون مشغول خواندن آن هستید، مربوط به پسر حاجی عباس نجار (نیك سخن)، اهل قم است. از نزدیك با معظم له ملاقات كردم. ایشان به طور خلاصه داستان بیماری سرطان و شفا یافتن خود را نقل كردند.
«در سال 1365 هجری شمسی مبتلا به سرطان شدم، و پس از دو سال معالجات عجیب و غریب مانند شیمی درمانی و... غده‌ی بزرگی از داخل شكمم بیرون آوردند. برای تأمین هزینه‌ی معالجات، منزلم را فروختم پول آن را خرج كردم. زندگی بسیار برایم سخت شد، به خصوص برخوردهای بعضی از اشخاص نسبت به من بیشتر رنجم می‌داد.


شبی به مسجد جمكران قم رفتم و گفتم: «ای امام زمان، از خدا بخواه كه كار مرا یكسره كند. اگر خوب شدنی هستم كه خوب شوم، و الّا از این دنیا بروم و از این بیماری راحت بشوم. »


نزدیك دو ساعت گریه و زاری من به طول انجامید. سپس برگشتم به منزل و خوابیدم. باز همان حال توسّل را داشتم، به طوری كه از گریه بالشم تر شده بود. بالاخره به خواب رفتم. در عالم خواب مشاهده كردم كه در جایی مانند یك پادگان هستم. اعلام كردند: «فرمانده می‌آید. »
من محل نگذاشتم، تا به شكل یك سایه‌ای به من نزدیك شد و ظرف آبی به اصرار به من داد و گفت: «بخور. » همین كه شروع به خوردن كردم، دیدم كه به طور كامل حالم رو به بهبودی است. از خواب بیدار شدم. متوجه شدم كه به بركت توسّل به حضرت مولانا صاحب الزمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ شفا یافته‌ام. 

________

منبع: اندیشه قم

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
چهارشنبه 30/9/1390 - 19:6 - 0 تشکر 404792

بنام خدای عزیزم

سلام

شب یلداتون بخیر

_____________

در سال 1299 هجری قمری، آقای محمد مهدی، فرزند یكی از تُجّار شیراز، به كاظمین رفت. ایشان در بندر ملومین، نزدیك برمه، مریض شد و پیش چند دكتر متخصص رفت. مریضی او خوب شد، ولی گوشش كر و زبانش لال شد.


برای شفا یافتن، به زیارت امامان در عراق متوسل شد.

بعد از بیست روز اقوامش او را به سامره بردند. در بعد از ظهر یكی از روزهای جمعه، به سرداب منور وارد شد، و دید جمعی از مقدسین و افراد مورد اطمینان در آن جا بودند. با تضرّع و توسل، به جایگاه مخصوص نزدیك شد.

شرح حالش را با زغال روی دیوار نوشت و از مردم درخواست دعا كرد.

خودش هم مدتی طولانی دعا و توسل داشت. هنوز دعایش تمام نشده بود كه خداوند به معجزه‌ای حضرت حجت ـ علیه السّلام ـ او را شفا داد و با زبان بسیار فصیح از آن جایگاه مقدس بیرون آمد. روز بعد، یعنی روز شنبه، اقوامش او را به محضر درس حضرت سید الفقها و شیخ العلما، رئیس شیعه آقای محمد حسن شیرازی بردند، و در خدمت معظم له، سوره‌ی مباركه حمد را از باب تبرك بسیار زیبا خواند.
آن روز همه جا غرق در شادی و سرور شد. شب یكشنبه و دوشنبه، علما و فضلا در صحن مطهر عسكریین ـ علیهما السلام ـ جشن مفصلی گرفتند و همه جا را چراغانی كردند. این موضوع را شعرا به نظم در آوردند و در شهرها منتشر كردند. 

________

منبع اندیشه قم

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
جمعه 9/10/1390 - 22:20 - 0 تشکر 409674

هوالودود

سلامٌ علیکم

_________

 شفای سرطانی

پسر یك سال و نیمه‌ای سرطان خون داشت و از شدت بیماری غذای هشت نفر را می‌خورد. پس از معاینات و مداوای فراوان، پزشكان ایرانی نتوانستند وی را معالجه كنند. لذا پدر و مادرش تصمیم گرفتند كه برای ادامه‌ی معالجات، او را به خارج از كشور ببرند. در این میان، به شخصی به نام آقای رحیمی برخوردند. آقای رحیمی از سادات محترم هستند.

ایشان گفتند: «نیاز به پزشك و رفتن به خارج نیست، شما با یك توسّل می‌توانید شفای این بچه را بگیرید. »
پدر و مادر از شنیدن حرف‌های آقای رحیمی كمی تسكین یافتند،

و پرسیدند: «آن توسّل چگونه است. »
آقای رحیمی گفت: «142 هزار مرتبه صلوات بفرستید و ثواب آن را به روح حضرت علی اصغر ـ علیه السّلام ـ هدیه كنید. »
پدر و مادر شروع كردند به ذكر صلوات تا این‌كه شبی مادر آن پسر بچه دستی را مشاهده كرد كه لیوان آبی به او داده و فرمود: «حضرت ولی عصر ـ علیه السّلام ـ و پنج تن آل عبا بر این آب دعا خوانده‌اند. پس آن را بگیر و به بچه‌ات بخوران تا شفا پیدا كند. » آن مادر همان كرد كه به او امر شده بود. صبح آن شب دیدند كه فرزندشان صحیح و سالم است و كاملاً شفا یافته است.

___________

فضایل و آثار صلوات، ص35

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.