سلام
اینم چند بیتی از عبید
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی
اگر عقلت رسد حیران بمانی
ای خردمند عاقل و دانا
قصه موش و گربه برخوانا
قصه موش و گربه را تو به نظم
نیك برخوان چو در غلطانا
از قضای فلك یكی گربه
بود چون اژدها به كرمانا
گربه دور بین شیر و شكار كهربا چشم و تیز دندانا
مار دم و عقاب پیشانی
بود پر مكر و پر زدستانا
شكمش طبل و سینه اش قاقم
ابرویش قوس و تیر مژگانا
این چنین گربه كه من گفتم
بد به كرمان و جمله یارانا
این چنین گربه ای كه من وصفش
كرده ام عاقل و سخندانا
روزی اندر شرابخانه شده
تا مگر موش گیرد اسانا
در میخانه چون كه بگشادند
سوی میخانه شد خرامانا
و همچنان ادامه دارد..............