• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن دانشجویی > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
دانشجویی (بازدید: 5726)
شنبه 30/7/1390 - 9:57 -0 تشکر 378417
ازدواج دانشجویی...

چگونه یک ازدواج دانشجویی موفق بکنیم؟!

همان‌طور که می‌دانید ازدواج بر سه قسم است:

  • ازدواج موقت
  • ازدواج دائم
  • ازدواج دانشجویی!!!


در این نوشتار می‌خواهیم راه‌های یک ازدواج موفق دانشجویی را مورد بررسی قرار دهیم.


ازدواج دانشجویی از سه کلمه‌ی ازدواج + دانشجو + یی تشکیل شده است!!

در لغت‌نامه این کلمات این گونه تفسیر شده است:

ازدواج

2 تا شدن، قاطی مرغ‌ها رفتن، از دست رفتن! از پا افتادن! کاری است خوب که من آن را خیلی دوست می‌دارم!


دانشجو

نام چیزی است که این روز ها همه هستند! ، بلاتشبیه به تلفن همراه که همه دارند. انسان علاف از نوع با کلاسش را گویند!!


یی

چنین کلمه ای هنوز کشف نشده است !

اولین و آسان‌ترین راه برای ازدواج دانشجویی مایه‌دار بودن است. اگر خودتان مایه‌دار نیستید لااقل سعی کنید پدرتان مایه‌دار باشد. اصولا اگر مایه دارید دیگر لازم نیست ادامه این مطلب را بخوانید. پاشید برید ازدواج دانشجووییتوونو بکنید! در این موارد بهتر است اول مزدوج شده و سپس دانشجوو شوید تا مدرکی که می خواهید بگیرید (بخرید!) مطابق میل دوشیزه عروس خانم باشد !!


اگر هم مایه دار نیستید خب چه کارتون کنم بشینید صبح تا شب درس بخونید تا کنکور قبول شده و نمونه یک انسان موفق شوید تا به شما هم بگویند چه پیامی برای هم سن و سال های خودت داری!!؟




برای توفیق در امر ازدواج دانشجویی بهتر است سعی کنید در دانشگاه آزاد قبول شوید تا وقت بیشتری برای انجام این کار های فوق برنامه!! و غیر درسی داشته باشید!!


قبولی در دانشگاه شریف به هیچ عنوان توصیه نمی شود! قبولی در این دانشگاه به هر انگیزه ای غیر از درس شما را به یک جوان ناکام تبدیل خواهد نمود!


بله همکارانم به من اشاره می کنند لحظاتی قبل کلنگ احداث شش تا دانشگاه آزاد دیگر به زمین زده شد تا شما جوانان عزیز راحت تر ازدواج دانشجویی نموده و مدارج علمی را ترقی نمایید!! (تو همین فاصله شد دوازده تا !!)


سعی کنید در انتخاب رشته به رشته هایی علاقمند باشید که بیشتر ظرفیت آن را جنس مخالفتان تشکیل می دهند! (مثلا" نسبت 59 به یک از ضریب اطمینان بالایی برخوردار است!!) در غیر این صورت نگران نباشید انواع و اقسام انجمن ها ی علمی و کانون هاو تشکل هاو هلال احمر و گروه سرود ! و ... شما را به سر منزل مقصودتان می رساند!


اگر دخترید سعی کنید جزوه های درسی تان را خوش خط و خوانا بنویسید!!

اگر هم پسرید که اصلا" لازم نیست جزوه بنویسید ! چون همان طور که می دانید خوبیت ندارد یک دختر از یک پسر جزوه بگیرد!! مردم چی می گن؟ مثل خواستگاری دختر از پسر که عرف نیست !!

نکته مهم : خدا پدر و مادر گوتنبرگ را قرین رحمت نماید!!


اصلا" از ایجاد آشنایی نترسید و همیشه سعی کنید برای شروع آشنایی دنبال یک بهانه خوب باشید. خجالت نکشید ، برید جلو و با شهامت حرفتون رو بزنید.


پسر:سلام خانم ! ببخشید می شه با من از دواج کنید!

بووووووووووووووومب!!

 

کات آقا! کات ! پسره ی اوشکول من گفتم ایجاد آشنایی! نگفتم زرت بری بگی ازدواج که!!

خب می گفتیم...

بلوتوث خود را همیشه در محیط کلاس روشن بگذارید!


سر جلسه امتحان از هرگونه کمک فکری به غیر هم جنسان خود دریغ نکنید! البته به شرطی که نیتتان خیر باشد در غیر این صورت من هیچ مسئولیتی را به عهده نمی گیرم.


فراموش نکنید نشستن در راهرو های دانشگاه آن هم به سبک سنتی ، به شما انگیزه های زیادی برای ازدواج های!! دانشجویی خواهد داد!


به هر حال اگر از آن دسته از دانشجو هایی هستید که ازدواج دانشجویی کرده اید ، بهتون تسلیت می گم! اگر هم هنووز مجردید برید ازدواج دانشجویی کنید دیر می شه ها!!

 

يکشنبه 30/11/1390 - 15:55 - 0 تشکر 433469

یه کم طولانی هست ولی حتما بخونید جالبه...

بعد از این كه مدت ها دنبال دختری با وقار و باشخصیت گشتیم كه هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی كرد.

وقتی پرسیدم از كجا می داند این دختر همان كسی است كه من می خواهم، گفت: راستش توی تاكسی دیدمش. از قیافه اش خوشم آمد. دیدم همانی است كه تو می خواهی. وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش كردم. دم در خانه اش به طور اتفاقی بابایش را دیدم كه داشت با یكی از همسایه ها حرف می زد. به ظاهرش می خورد كه آدم خوبی باشد. خلاصه قیافه ی دختره كه حسابی به دل من نشسته بود. گفتم: من هر طور شده این وصلت را جور می كنم.

ما وقتی حرف های محكم و مستدل عمه مان را شنیدیم، گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگردیم؟ از پا افتادیم، همین را دنبال می كنیم. انشاء الله خوب است. این طوری شد كه رفتیم به خواستگاری آن دختر.


پدر دختر پرسید: آقازاده چه كاره اند؟

-دانشجو هستند.

-می دانم دانشجو هستند. شغلشان چیست؟

-ما هم شغلشان را عرض كردیم.

-یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند.

-نخیر، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند: به اندازه ی هیكلشان پول می دهند.

-پس بیكار هستند.

-اختیار دارید قربان! رشته ایشان مهندسی است. قرار است مهندش شوند

پدر دختر بدون این كه بگذارد ما حرف دیگری بزنیم گفت: ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم. بفرمایید؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی كرد.


عمه خانم كه می خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توی دست هم، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت كرد تا بالاخره راضی شدند. فعلاً به شغل دانشجویی ما اكتفا كنند، به شرط آن كه تعهد كتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتماً برویم سركار! این طوری شد كه ما دوباره رفتیم خواستگاری.


پدر دختر گفت: و اما . . . مهریه، به نظر من هزار تا سكه طلا. . .


تا اسم «هزار تا سكه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقیه ی حرفش را بزند بلند شد كه برود؛ اما فك و فامیل جلویش را گرفتند كه:

بابا هزار تا سكه كه چیزی نیست؛ مهریه را كی داده كی گرفته . . .


بابام نشست؛ اما مثل برج زهر مار بود. پدر دختر گفت:

میل خودتان است. اگر نمی خواهید، می توانید بروید سراغ یك خانواده ی دیگر.


بابام گفت: نخیر، بفرمایید. در خدمتتان هستیم.

-اگر در خدمت ما هستید، پس چرا بلند شدید؟

بابام كه دیگر حسابی كفری شده بود، گفت:

بابا جان! بلند شدم كمربندم را سفت كنم، شما امرتان را بفرمایید.

پدر دختر گفت: بله، هزار تا سكه ی طلا، دو دانگ خانه…


بابا دوباره بلند شد كه از خانه بزند بیرون؛ ولی باز هم بستگان راضی اش كردند كه ای بابا خانه به اسم زن باشد، یا مرد كه فرقی نمی كند. هر دو می خواهند با هم زندگی كنند دیگر.


و باز بابام با اوقات تلخی نشست. پدر دختر پرسید: باز هم بلند شدید كمربندتان را سفت كنید؟

بابام گفت: نخیر! دفعه ی قبل شلوارم را خیلی بالا كشیده بودم داشتم میزانش می كردم!


پدر دختر گفت: بله، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یك حج. مبارك است ان شاء الله


بابام این دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چی چی را مبارك است؟ مگر در دنیا فقط همین یك دختر است و ما تا بیاییم به خودمان بجنبیم، كفش هایمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط كوچه پرواز كردند و ما هم وسط كوچه كفش هایمان را جفت كردیم و پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان.


مگر عمه خانم دست بردار بود. آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضی كرد كه فعلاً اسمی از حج نیاورد تا معامله جوش بخورد. بعداً یك فكری بكنند.


پدر دختر گفت: و اما شیربها، شیربها بهتر است دو میلیون تومان باشد…


بعد زیر چشمی نگاه كرد تا ببیند بابام باز هم بلند می شود یا نه. وقتی آرامش بابام را دید ادامه داد: به اضافه وسایل چوبی منزل.


بابام حرف او را قطع كرد. منظورتان از وسایل چوبی همان در و پنجره و این جور چیزهاست؟

پدر دختر با اوقات تلخی گفت: نخیر، كمد و میز توالت و تخت و میز ناهارخوری و میز تلویزیون و مبلمان است.


بابام گفت: ولی آقاجان، پسر ما عادت ندارد روی تخت بخوابد. ناهارش را هم روی زمین می خورد. اهل مبل و این جور چیزها هم نیست.

پدر دختر گفت: ولی این ها باید باشد، اگر نباشد، كلاس ما زیر سؤال می رود.


و بعد از كمی گفتمان و فحشمان، كفش های ما رفت وسط كوچه.


دوباره عمه خانم دست به كار شد. انگار نذر كرده بود این عروسی سر بگیرد! قرار شد دور وسایل چوبی را خط بكشند؛ و ما دوباره به خانه ی آن دختر رفتیم.


بابام تصمیم گرفته بود مسأله ی جهیزیه را پیش بكشد و سنگ تمام بگذارد تا بلكه گوشه ای از كلاس گذاشتن های بابای آن دختر را جواب گفته باشد.این بود كه تا صحبت ها شروع شد، بابام گفت: در رابطه با جهیزیه… !


پدر دختر حرف او را قطع كرد و گفت: البته باید عرض كنم در طایفه ما جهیزیه رسم نیست.


بابام گفت: اتفاقاً در طایفه ی ما رسم است. خوبش هم رسم است. شما كه نمی خواهید جهیزیه بدهید، پس برای چی از ما شیربها می خواهید؟


- شیربها كه ربطی به جهیزیه ندارد. شیربها پول شیری است كه خانمم به دخترش داده. او دو سال تمام شیره ی جانش را به كام دختری ریخته كه می خواهد تا آخر عمر در خانه ی پسر شما بماند.


بابام گفت: مگر خانمتان شیر نارگیل و شیر كاكائو به دخترتان داده كه پولش دو میلیون تومان شده است؟!


پدر دختر گفت: دختر ما كلفت هم می خواهد.

بابام گفت: چه بهتر. یك كلفت هم با او بفرستید بیاید خانه ی پسرم.


- نه خیر كلفت را باید داماد بگیرد. دختر من كه نمی تواند آن جا حمالی كند.

- حالا كی گفته دخترتان می خواهد حمالی كند؟


مگر می خواهید دخترتان را بفرستید كارخانه ی گچ و سیمان؟ كفش های ما طبق معمول وسط كوچه!!!


در مجلس بعد پدر دختر گفت: محل عروسی باید آبرومند باشد. اولاً، رسم ما این است كه سه شب عروسی بگیریم. ثانیاً باید هر شب سه نوع غذا سفارش بدهید، در یك باشگاه مجهز و عالی.


بابا گفت: مگر دارید به پسر خشایار شاه زن می دهید؟ اصلاً مگر باید طبق رسم شما عمل كنیم؟

كفش ها طبق معمول وسط كوچه!!!

دیگر از بس كفش هایمان را پرت كرده بودند وسط كوچه، اگر یك روز هم این كار را نمی كردند، خودمان كفش هایمان را می بردیم وسط كوچه می پوشیدیم.


بابای دختر گفت: انشاء الله آقا داماد برای دختر ما یك خانه ی دربست چهارصد متری در بالای شهر می گیرد.


بابام گفت: خانه برای چی؟ زیر زمین خانه ی خودم هست. تعمیرش می كنم. یك اتاق و یك آشپزخانه هم در آن می سازم، می شود یك واحد كامل.

پدر دختر گفت: نه ما آبرو داریم، نمی شود.


یك دفعه عمه خانم جوش كرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟ بس كنید دیگر، این كارها چیست؟ مگر توی دنیا همین یك دختر است كه این قدر حلوا حلوایش می كنید؟ از پا افتادیم از بس رفتیم و آمدیم. اصلاً ما زن نخواستیم مگر یك دانشجو می تواند معجزه كند كه این همه خرج برایش می تراشید؟


این دفعه قبل از این كه كفش هایمان برود وسط كوچه، خودمان مثل بچه ی آدم بلند شدیم و زدیم بیرون.


و این طوری شد كه ما دیگر عطای آن دختر را به لقایش بخشیدیم و از آن جا رفتیم كه رفتیم.


یك سال از آن ماجرا گذشت.من هم پاك آن را فراموش كرده بودم و اصلاً به فكرش نبودم. یك روز صبح، وقتی در را باز كردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردی خورد كه پشت در ایستاده بودند. مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همین كه مرا دید جا خورد و فوری دستش را انداخت. با دیدن من هر دو با خجالت سلام دادند. كمی كه دقت كردم، دیدم پدر و مادر آن دختر هستند. لبخندی زدم و گفتم: بفرمایید تو.


پدر دختر گفت: نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتیم. فقط می خواستم بگویم كه چیز، چرا دیگر تشریف نیاوردید؟ ما منتظرتان بودیم.


من كه خیلی تعجب كرده بودم، گفتم: ولی ما كه همان پارسال حرف هایمان را زدیم. خودتان هم كه دیدید وضعیت ما طوری بود كه نمی خواستیم آن همه بریز و بپاش كنیم.


پدر دختر لبخندی زد و گفت: ای آقا. . .كدام بریز و بپاش؟. . . یك حرفی بود زده شد، رفت پی كارش. توی تمام خواستگاری ها از این چیزها هست.حالا انشاء الله كی خدمت برسیم، داماد گُلم؟


من كه از این رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت می كشید، گفتم: آخه. . . چیز. . . راستش شغل من. . .


-ای بابا. . . شغل به چه درد می خورد. دانشجویی خودش بهترین شغل است. من همه جا گفته ام دامادم یك مهندس تمام عیار است.


-آخه هزار تا سكه هم. . .

-ای بابا. . . شما چرا شوخی های آدم را جدی می گیرید. من منظورم هزار تا سكه ی بیست و پنج تومانی بود.


-ولی دو دانگ خانه. . .

پدر عروس: بابا جان من منظورم این بود كه دو دانگ خانه به اسمتان كنم.


-سفر حج هم. . .

-راستی خوب شد یادم انداختید. اگر می خواهید سفر حج بروید همین الان بگویید من خودم اسمتان را بنویسم.


-دو میلیون تومان شیربها هم كه. . .

-چی؟ من گفتم دو میلیون تومان؟ من گفتم دو میلیون تومان به شما كمك كنم.


-خودتان گفتید خانمتان به دخترتان شیر داده، باید پول شیرش را بدهیم. . .

-ای بابا. . . خانم من كلاً به دخترم چهار، پنج قوطی شیر خشك داده كه آن هم پولش چیزی نمی شود. مهمان ما باشید


-در مورد جهیزیه گفتید. . .

-گفتم كه. . . اتاق دخترم را پر از جهیزیه كرده ام. بیایید ببینید. اگر كم بود، بگویید باز هم بخرم.


وقتی دیدم پدر دختر حسابی گیر داده و نمی خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقیقت را بگویم. با خجالت گفتم: راستش شرایط شما خیلی خوب است. من هم خیلی دوست دارم با خانواده ی شما وصلت كنم. اما. . .


پدر دختر با خوشحالی دست هایش را به هم مالید و گفت: دیگر اما ندارد. . . مبارك است ان شاء الله.


گفتم:اما حقیقت را بخواهید فكر نكنم خانمم اجازه بدهد.


تا این حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب یك متر واماند. پدر دختر گفت: یعنی تو. . . در همین موقع خانمم از پله های زیرزمین بالا آمد. مرا كه دید لبخندی زد و گفت: وقتی كه از دانشگاه برگشتی، سر راهت نیم كیلو گوجه بگیر برای ناهار املت بگذارم.


با لبخند گفتم: چشم، حتماً چیز دیگری نمی خواهی؟

-نه، فقط مواظب باش.


-تو هم همین طور.


خانمم رفت پایین، رو كردم به پدر و مادر دختر كه هنوز دهانشان باز بود و خشكشان زده بود و گفتم: ببخشید من كلاس دارم؛ دیرم می شود خداحافظ.


و راه افتادم به طرف دانشگاه

قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را!
این باران است که باعث رشد گل ها می شود نه رعد و برق!!!


دوشنبه 1/12/1390 - 22:23 - 0 تشکر 433930

سلام..یه چیزی بگم .. به نظر من واقعا عالی بود..
خیلی از خانواده های امروزه چون خودشون سختی کشیدند برای همین می خواهند فرزندشان این سختی ها را نکشد ولی نمیدونن که فکر بیشتر حوون های امروزی باز است و شرایط رو به خوبی درک میکنند.
من همیشه گفتم که زندگی رو اگه زن و مرد باهم بسازند یعنی پایدار میمونه و اگر اسایش زیادی باشه و بدون سختی دیگه لذتی نداره . همونطور که میگن اگه بدی نبود کسی نمیفهمید خوبی یهنی چی؟
امروز استادم یه حرف خوب زد که مفهومش این بود اگه برای چیزی تلاش کنی قدرش رو میدونی و گرنه ....
امیدوارم همه جوون ها خوشبخت بشوند..

 

بیاید شاهد پرواز پروانه ها باشیم....

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند. عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند.دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردندو بخند که خدا هنوز آن بالا با توست.

خدایا رهایم مکن

 

 

شنبه 6/12/1390 - 2:5 - 0 تشکر 435389

سلام
اول بگم یه کم طولانی نبود، یه کم بیشتر از یه کم طولانی بود!
دوما مطلب خیلی جالبی بود
من یکی از دوستام حدود یک ماه است که ازدواج کرده، دانشجوی ترم 4 هست و وضع مالی عالی هم ندارن ولی خوشحاله که تونسته ازدواج کنه، روحیه ی خیلی بهتری داره، معدل ترم قبلش شد 19/46 ( البته این رو هم بگم درسش خیلی خوب بودا . معدل ترم دومش هم 18/2 بود ) ولی باز هم با وجود این فکر میکنم کمتر کسی جرات ازدواج دانشجویی داشته باشه ( البته برای پسرا گفتما !!! )

سه شنبه 9/12/1390 - 10:0 - 0 تشکر 436452

سلام به همه
متنش طنز بود ولی طنزش تلخ بود !!
نمیگم همه ، ولی اکثر خانواده هایی که فرزند دم بخت دارن همین حرف ها رو میزنن.
از همه بدتر هم اینه که هر دو خانواده توقع دارن مراسم و شرایط ازدواج مطابق با رسم فامیل خودشون باشه.
حالا کاری هم ندارن که این رسم ها اکثرا" زندگی  براندازن تا زندگی ساز !!

 

جاده دوستی پایانی ندارد، اگر بیایی و همسفرم باشی

 

http://img.tebyan.net/Big/1391/09/fbc019f9a0b44c799f5f3ee58ba495e3.jpg 

 

سه شنبه 9/12/1390 - 10:59 - 0 تشکر 436465

خوب این که الان شده یه رسم . حتی اگه دو طرفم راضی باشند این خانواده ها هستند که سنگ میندازند. خداییش فکر کردید چقدر این مشکل بزرگه؟؟ سن ازدواج رفته بالا و جوونای ما بجای این که سرگرم زندگی خودشون باشند.از راههای بدتری دارند خودشون رو سرگرم میکنند . بعد میگن نسل خراب شده. خودشون رو که نمیبینند .
من میگم اگه کمی چشم هامون رو به مسائل بیشتر باز کنیم این همه گناه رو تو جامعه نداریم ..در حق خودون ظلم میکنیم و بعد میگیم زندگی یعنی این .

 

بیاید شاهد پرواز پروانه ها باشیم....

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند. عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند.دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردندو بخند که خدا هنوز آن بالا با توست.

خدایا رهایم مکن

 

 

سه شنبه 9/12/1390 - 18:48 - 0 تشکر 436611

سلام

آخرش خیلی خووووووب بود

ببخشیدا توی این داستان که همش به دخترا داشت توهین میشد.. اولش خونواده ی دختره اون همه انتظار داشتند آخرش هم اومده بودن التماس که ترو خدا بیا دختر ما رو بگیر!

همه ی مشکلات از طرف دخترا نیست... الان خونواده ی پسر هم توقعات بالایی دارند

========================

من تو دور و اطراف دیدم ازدواجهایی رو که پسر و دختر هنوز درسشون تموم نشده بود، نه کار داشتند نه خونه نه ماشین ولی با "توکل به خدا" و قناعت و احترام و کم توقعی ازدواج کردند ، بعد از گذشت کمتر از یک سال به کار رسیدن و کم کم به باقیش، بدون کمک خونواده

به نظر خودم همون طور که خدا خودش میگه به وعده اش عمل میکنه، اینا هم به خدا و وعده اش اعتماد کردند، خدا خودش توی قرآن میگه مبادا از ترس بی پولی فقر ازدواج نکنید....

بععععععععععععععله وعده ی خدا تحقق یافتنی هست.. بهش اعتماد کنیم و این اعتماد رو به دیگران هم سرایت بدیم

به امید خوشبختی و عاقبت بخیری همه
یاحق

 السلام علیــــــــــک یا ابا عبدالله

 

ای شیـــــعه تو را چه غــم ز طوفـــان بلا

آن جا که سفینة النجـــــــاة است حسیـــــن (ع)

 

یابن الحســـــن روحـــــــــی فداک

سه شنبه 9/12/1390 - 21:24 - 0 تشکر 436636

dehkade2010 گفته است :
[quote=dehkade2010;591792;436611]سلام

آخرش خیلی خووووووب بود

ببخشیدا توی این داستان که همش به دخترا داشت توهین میشد.. اولش خونواده ی دختره اون همه انتظار داشتند آخرش هم اومده بودن التماس که ترو خدا بیا دختر ما رو بگیر!

همه ی مشکلات از طرف دخترا نیست... الان خونواده ی پسر هم توقعات بالایی دارند

========================

من تو دور و اطراف دیدم ازدواجهایی رو که پسر و دختر هنوز درسشون تموم نشده بود، نه کار داشتند نه خونه نه ماشین ولی با "توکل به خدا" و قناعت و احترام و کم توقعی ازدواج کردند ، بعد از گذشت کمتر از یک سال به کار رسیدن و کم کم به باقیش، بدون کمک خونواده

به نظر خودم همون طور که خدا خودش میگه به وعده اش عمل میکنه، اینا هم به خدا و وعده اش اعتماد کردند، خدا خودش توی قرآن میگه مبادا از ترس بی پولی فقر ازدواج نکنید....

بععععععععععععععله وعده ی خدا تحقق یافتنی هست.. بهش اعتماد کنیم و این اعتماد رو به دیگران هم سرایت بدیم

به امید خوشبختی و عاقبت بخیری همه
یاحق

سلام رفیق شفیق خودم... حرف شما که شکی توش نیست . منم خیلی هارو دیدم که این طوری ازدواج کردند . اخه من موندم مگه خانواده های ما خودشون از اول همه چیز داشتند که الان ما ادعای همه چیز رو میکنیم ؟من میگم اسایشی که تو زندگی باشه ارزشمند وقتی هردو طرف برای بدست اوردنش تلاش کرده باشند. میبینید وقتی مادرو پدر هامون از اوایل زندگیشون میگن لبخند میزنند. انگار به اون گذشته و شادی هاش افتخار میکنند .من که میگن دو طرف وقتی باهم به چیزی برسند موقع غم و شادی که یادشون میاد کجاها کنار هم بودند ناخوداگاه به سمت هم کشیده میشند و محبتشون دوبرابر میشه .زندگی همینش قشنگه .

 

بیاید شاهد پرواز پروانه ها باشیم....

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند. عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند.دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردندو بخند که خدا هنوز آن بالا با توست.

خدایا رهایم مکن

 

 

برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.