سلام حدالامکان همه به سوالم جواب بدید:
اگه جلو همه ضایت کنن چیکار میکنی؟؟
اگه اون کسی که ضایت کرده مامان یا بابات باشه چی؟؟
مرسی
کل آیتم ها 25
در مورد پدر و مادرچون بالاخره شما با هم دارید زندگی می کنیدمعمولاً حق با اون ها خواهد بود ولی حتی اگر یک درصد حق با اون ها هم نبودهشما و اون ها از یک تیم هستید یعنی یک خانواده محسوب می شیدو تمام ناظرین از تیم های دیگهفرض کنید تو یه بازی فوتبال یه هم تیمی به هم تیمیش یه لگد جانانه بزنه وسط اون همه تماشاگراگر این بیاد با هم تیمیش دعوا کنه آبروی تیم و کشور و شهر یه جا می رهپس در مورد خانواده که تیم شما محسوب می شن بهترین کار پیش غریبه حفظ آبرو وتائید حرف اون هاستچون غریبه حتی همسر شما از یک تیم دیگه استهر چند قراره با شما متحد شهولی از تیم خانوادۀ درونی شما نیست
و هیچ غریبه ای تحت هیچ شرایطی نباید از بین رفتن دیوارهای بین شما و خانوادتون رو ببینه حتی همسرتون که باز یک دیوار از خانوادتون دورتره حتی اگر پدر یا مادر فرزندتون هستهم خون شما نیستحتی اگر فرزندتون هست خیلی فاصلۀ سنی با پدر و مادرتون داره و این حرمت شکنی یادش می مونه جایی منعکس می کنه که شما کل موضوع یادتون رفته و اینجا دلتون می سوزه که با والیدنتون اینطور برخورد شد
دیگران مثل جعبۀ سیاه همه چیز رو تو ذهنشون ذخیره می کنن و تو هر جمعی چهار تا عادل فردوسی پور هست که ریز به ریز موضوع رو به ذره بین بکشه و بعد با آب و تاب گزارش کنهپس تو جامعۀ کوچیک زندگیتون سعی کنید بهترین تاکتیک رو انتخاب کنید حتی اگر ضایع شدید ، رفتاری کنید که گزارشگر نگه تو خونشون دعوا بودبگه پدرش بد دلخور بود اینو گفت پسرش یا دخترش احترام نگه داشت و با احترام بحث رو جمع کردرسیدین خونهتو یه وقت مناسب با والدینتون یه مذاکره بگنید که من بزرگ شدمخجالت می کشم پدر من ، مادر من حرفی هست تو جمع نگئو تو خونه بگی تاثیر بیشتری روم می گذاره خوب
ببخشید طولانی شد ، خوب گفتین نظر بده منم برم پشت منبر باید دو نفر بیان میکروفونو ازم بگیرن دیگه دست خودم نیست به قول دکتر نیما اساساً ما زنها موشکاف هستیم و فکر می کنیم بزرگترین روان شناس ها شاگرد خودمون بودنذاتاً اینطوری هستیم کاریش نمی شه کرد
یه خاطره هم بگم برمکودکستانی بودم یه عینک گنده هم همیشه رو چشمم بود بچه ها بهم خندیده بودن و گویا یه شعر هم برام خونده بودن که عینکی بی نمکی ...........خلاصه گریه کنان میام خونه و ناراحت که مامان بچه ها مسخرم کردنبعد گویا شب مامانم متوجه می شه من دارم با آب و تاب شعررو می خونمیعنی انگار خودمم از آهنگ شعر بدم نیومده بودهفقط از بخش ضایع شدنش دلخور شده بودماز اون سال به این ور هر موقع حرصم می گیره مامان اینو یادم یمندازه می گه ببین اگه از آهنگش خوشت اومده بی خیال شو ها نمی خواد بی خودی حرص بخوریو شاید به همین دلیله که وقتی پام سر می خوره با مخ می خورم زمین می شینم یه دل سیر می خندم بعد بلند می شم شاید تو اون گیر و دار یه دوست خوب پیدا کردم که بیاد دستمو بگیره از رو زمین بلندم کنه چشم اونایی که از رو بدجنسی می خندیدن درآد