سلام و سلام و سلام و سلام و.....
خلاصه بگم...شاید به عنوان یک مهمون ناخونده در اینجا.
من واقعا نمی خوام شهید بشم...
به صورت کلی مذهبیم. محجبه...ولایتی...حتی سه بار هم با کاروان راهیان نور به مناطق جنگی جنوب رفته ام. جزو بهترین خاطرات زندگی ام بود... و به خیلی از شهیدان هم عشق می ورزم.
اما ...
نمی خوام شهید شوم...هفتاد سال!!!...چون کار دارم...خیلی خیلی کار دارم تو دنیا...
واقعا تمایل دارم عمری خیلی طولانی به من عطا بشه و آرزو دارم سراسرش رو خدمت کنم...
چرا شهادت؟ تا وقتی زندگی موثری می تونم داشته باشم و تمام عمر به اسلام و شیعه و انسانیت خدمت کنم چرا شهادت؟ می خوام یک عالم بزرگ...یک دانشمند بشم...یک متفکر که میلیونها نفر رو هدایت کنه...و انقدر برکت داشته باشه عمرم که بعد مرگ دنیا به گریه بشینه...
من واقعا راجع به شهید و شهادت اطلاعات و مطالعات زیادی دارم خیلی هم عمیق...ولی نمی خوام دشمن منو شهید کنه...با اینکه والاترین مقامه...نمی خوام حذف فیزیکی بشم...
با اینکه شهید به وجه الله می رسه و همیشه زنده ست و در آغوش خدا...و خیلی با اینکه های دیگه...ولی
حالا حالاها ایکاش نه جنگی بشه و نه دروازه شهادتی باز!
انشاءالله اگه توفیقش رو هم کسب کنم بعد هفتاد سال خدمت و زندگی گهربار...
تا وقتی توی این دنیا میشه هزاران بندگی کرد و برای خدا تمام زندگی رو وقف کرد...
من آرزو دارم زنده بمانم...
حالا حالاها................
--------------------------------------------
پ.ن: شاید نظرم بعدها عوض بشه. ولی خیلی راجع به این قضیه فکر کردم. فعلا همینه.
ویرایش1-سیر تحول فکری و روحی ام رو می نویسم تا دریابید از کجا به چنین تفکری رسیدم:
یادمه بار اول در 16 سالگی(دوم دبیرستان) همراه راهیان نور و مدرسه رفتیم مناطق. این اولین بار شد سراسر شور و حال و شیدایی. واقعا از خود
بیخود شدم.(اگه رفته باشید می فهمید چی میگم) خلاصه تب شهید و شهادت ما رو گرفت. گمون میگنم این سال شور بر شعورم غلبه داشت. برگشتیم و از
برکات این سفر محجبه شدنم، نماز اول وقت و ترک بزرگترین گناه شخصیم بود.و البته شیفتگی به همه ی شهدا و خصوصا چند فرمانده خاص. که تا حالا
هم باقی مونده خدارو شکر.
دومین بار درست یک سال بعد بود(سوم دبرستان) با همان کاروان و دوستان. این بار هم عاشقانه بود نه در همان شدت. اما حسابی تنور فکری ام داغ
شده بود و با دوستان مباحثه می کردیم. سعی کردم خیلی عقلانی تر به دفاع مقدس و مباحث جهاد و شهادت نگاه کنم و به فکر برداشت هایی عملی تر
باشم.، کمتر گریه کنم و هنگام بازگشت به جای خیلی ها که ماتم زده بودند ازاینکه این سفر هم به اتمام رسیده، شادی عمیقی حس می کردم. می خواستم
دیگر جوگیر نباشم و در تهران رویه معقولی در پیش بگیرم که منطبق با آرمان های شهدا باشه...
برکات این سفر شد وقتی دو سه ماه بعد در بهار 88 کلید فتنه زده شد با هشیاری تمام مسائل رو تحلیل می کردیم و خداروشکر هر چه پیش آمد از قبل
پیشبینی کرده بودم. این بود که به لطف خدا راه رو در مسائل سیاسی گم نکردم.
و اما بار سوم بهمن89(سال اول دانشگاه) اینبار هم با راهیان نور...نمی دانم چه برسرم آمده بود که خیلی درگیر شور و احساسات نشدم هیچ، نتیجه ی
تفکراتم به غم خاصی مبدل شد، بخاطر آن همه شهید جوان پرپر شده و بزرگمردانی که خون داده بودند و امروز جامعه ما چقدر خوب(!) جواب خونهایشان را ... میداد...
خلاصه جای خالی همه ی آن مردان خدا بدجور در قلبم سنگینی می کرد.
دیگر داشتم به این نتیجه می رسیدم که بس است هرچقدر خون داده ایم و زجر کشیده ایم و بس است همه ی مظلومیت های جامعه و مکتب ما
گفتم دیگر مسئولیتمان شهیدپرستی نیست. رهبر عزیزمان چقدر به نیاز علمی و فنی کشور تاکید دارد؟ امروز جهاد ما چیست؟
در همان بهمن با اتوبوس می رفتیم تشییع جنازه دانشجوی شهید ژاله صانع...به دوستانم گفتم:
نه، من تا کارخیلی خیلی بزرگی در این دنیا انجام ندهم، نمی خواهم حتی(!) شهید شوم.شاید بعد هفتاد سال اگر خدا توفیق دهد اما فعلا کارهای زیادی در پیش است. دوستانم حرفم را عجیب یافتند!
---------
گفتم دیگر آرمان من این باشد: انتقام از خون همه ی شهدایی که داده ایم. انتقام از هرچه ضربه که مستکبران و طاغوتیان دنیا برپیکر میهن و مکتب ما زده اند...
امام مهدی(عج) زنده است تا منتقم خون حسین ...تا برپاکننده ی همه ی آرمان های محقق نشده ی ایدئولوژی اسلام باشد
رهبر ما به خواست خدا هنوز زنده است. ما واقعا در نمازهایمان شهادت ایشان را خواستاریم یا عمر طولانی و سلامتی؟
آری امام ما، حضرت خامنه ای بوی شهادت می دهد، سینه اش را برای شهادت آمده فرموده و شوق وصال دارد...اما همه می دانیم که چقدر حضور
فیزیکی ایشان بین ما لازم و حیاتی است...که اگر بروند...خدا به داد انقلابمان رسد! که اگر رفته بودند در6 شهریور60...:(
خود ایشان به یقین اینها را بهتر درک می کنند...که اگر صبر و ایثارشان نبود...فداییان و بسیجیان نبودند...شک نکنید تا حالا از جام شهادت سرمست شده بودند.
این مثالی بود تا بهتر درکم کنید.