تبیان، دستیار زندگی

سلام

خوش اومدید...همین اولش بگم که مطمئن باشید اگه وقت بذارید برای این مبحث سود خواهید کرد...من تضمین میدم

خوب هدف:

آشنایی با زندگی یه شهید ... برای چی؟ برای بکار بردن در زندگی خودمون

فقط از اونجا که بعضی ها نسبت به اسم شهید حساسیت دارند فعلا اسم ایشون رو نمیگم ... تا هممون ببینیم شهدا چه جور بودند و زندگی کردند و ماها کجای کار هستیم ... یعنی اگه مشکلی داریم حتما ایراد از خودمونه...اگه این خاطرات رو بخونید حتما خواهید فهمید که کجای کار ایراد داره... ایراد را در جامعه جستجو نکنیم.

...

در ضمن هر کی فهمید این مطالب مربوط به کدوم شهیده حتما بگه...دوست دارم بفهمم که کی چقدر بلده.

سلام

دوستان جای تعجب داره...بله من هم تعجب کردم...این شهید برای 1400 سال پیش نیستااا...از شهدای صدر اسلام نیستاااا....مالک اشتر نیستاااا....داستان سلمان فارسی نمیگمااا...برای همین قرن بیست ویکم هستند...یکی از استادان فیزیک اتمی جهان...همین چند سال پیش کنارمون زتدگی میکردند...اما میگند بعضی از آدمها آنچنان جلوتر از آدمهای دوره زمونه خویش هستند که باید سالها بگذره و عقلها رشد کنند تا شناخته شوند.

...

همونطور که یکی از دوستان اشاره کردند این خاطرات شهید دکترچمران هست.شهیدی که هنگام شهادت وزیر دفاع بودند اما هیچی نداشتند...حتی ظرفها عاریه ای بودند...خونه برای پادگان بود ... ایمان داشتند که این دنیا محل عبوره ...نه ماندن.

عجب دست نوشته هایی : خدایا از تو ممنونم که اشک راآفریدی...که اشک عصاره وجودی خلقت آدمی است.

...

فقط اینو بگم رسیدن به این مراتب الکی نیستااا...خیلییییییییی باید زحمت کشید....این خاطراتی که میذارم نشون میده چقدر بر نفس خویش کار کرده بودند که چنین زندگی ساده و قشنگی داشتند...این که بشینیم یه جا همش ذکر بگیم به تنهایی فایده نداره...بالاترین ذکر نمازه...اگه ما نمازمون رو درست کنیم تاثیرش رو تو بقیه چیزها تو زندگیمون میذاره...اینکه بگیم نمیشه اشتباهه...حتما میشه...وگرنه شهید چمران شهید چمران نمیشدند....اینها از جان گذشتند...چیزی که با ارزشتر از اون برای آدمی وجود نداره...چیزی که الان وظیفه داریم ساکت ننشینیم...لااقل ما که این چیزها رو میشنویم نذاریم این خوبی ها فراموش بشند.

ya ali

                                         هوالرحمن الرحیم

 سلام خدمت همه دوستان

اول ممنون از جناب میکرو به خاطرگذاشتن این بحث. واقعا این تاپیک خیلی میتونه به هممون کمک کنه این رو به خاطر این میگم که تو زندگی شهدا یه چیزایی هست که اولا خیلی عجیبه(البته برای ماها) و ثانیا واقعا اگه بهشون خوب دقت کنیم و تو زندگی مون به کار ببندیم به موفقیت های زیادی می رسیم.من از جناب میکرو تقاضا دارم از عشقی که بین ایشون و همسرشون بوده هم مطالبی بذارن چون خیلی جالب و عجیبه. من این خاطرات رو که از همسر ایشون هست کامل خوندم و به دوستان پیشنهاد میکنم این بحث رو دنبال کنن چون خاطرات این شهید واقعا قشنگه.

من از ابتدا به ساکن تشکرمیکنم از این ایده ای که به کار بستید واین رو خدمتتون عرض کنم که مواردی رو که مطرح فرمودید در خیل زیادی از خانواده های شهدا و جانبازان هست و اینطوری نمیشه فهمید کدام یک از بزرگواران بودند. اما چیزهایی که می تونیم از شهدا مون یاد بگیریم کم نیستند مردم داری - نظم - توجه به زمان - توجه به مسئولیت  و...مثلا یکی از بارزتریت خصوصیات شهداست . همیشه طوری برخورد می کردتد که همه بشون عشق می ورزیدند و همیشه در جمعی که بودند از مردمی ترین ها بودند.

موفق باشید

سلام. اگه اشتباه نکنم خاطره در مورد شهید چمران است

آقا دمت گرم ! خیلی باحال بود .

من یه جایی خوندم که :

" زنده کردن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست "

امیدوارم در تمامی مراحل زندگی ات در راه راست قدم برداری.

سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ

از بهترین نکات زندگی دکتر چمران، که من به شخصه برام خیلی  گرانقدر هست..

زمانیکه ایشون راهی امریکا بودند برای تحصیل،مادرشون بهشون میگه..

پسرم به جایی میری که نشانی از اسلام نیست...اما من ازت میخوام هیچ لحظه ای خدا رو از یاد نبری...

و زمانی که ایشون به ایران با زمگیردن..میگند...

دوست دارم به مادرم بگم  مادر..در تمامی این سالها  لحظه ای خدا رو  از یاد نبردم.

***********************

این که در شرایط بد قرار بگیریم و بتونیم خودمون رو حفظ کنیم خیلی ارزشمند هست.

نکته ی دوم در زندگی این شهید بزرگوار

همسرشون هستند

همسرشون گفته اند که اوایل  ازدواجشون...روزی یکی از دوستان با ایشون مزاح میکنه و میگه...

شما که میگفتی من با مرد کچل ازدواج نمیکنم، چطور با چمران ازدواج کردی؟

همسرشون وقتی باز مگردن منزل و منتظر بازگشت دکتر میشن و به محض ورود به کم بودن موهای دکتر توجه میکنن و میگند اینقدر در اخلاق مصطفی غرق بودند که به ظاهر ایشون توجهی نداشتند...

خوبه ما هم برای شناخت انسان ها کمی از ظاهر فراتر بریم و یادمون باشه...

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست *** ای برادر سیرت زیبا بیار ...

سلام

فعلا از بحث قبلی خارج می شویم تا سر فرصت بتونم اون کتاب رو تایپ کنم

اما در ادامه خاطرات زیبا و البته آموزنده ای قرار خواهم داد تا بیشتر بفهمیم علت ماندگار و جاودانه شدن یاد و خاطره چنین آدم هایی به چی برمیگرده؟!

اگه حال دارید و یا میخواهید به حال بیایید حتما با ما همراه شوید.

سلام

3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.

4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.

سلام

5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید . بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت « پسر جان تو قبولی . شهریه هم لازم نیست بدهی.» 

6) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:« صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود» گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.

یا علی

امام باقر (ع):