• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن سياسي > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
سياسي (بازدید: 1185)
سه شنبه 1/6/1390 - 16:30 -0 تشکر 357389
!!مملکت را ارزان فروختم!!

بنام خدا
سلام
 
 
مجید جمالی فشی در شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی امروز محاکمه شد.
او متهم به جاسوسی برای اسرائیل، محاربه، قتل، وارد کردن خسارت به اموال،
تحصیل مال نامشروع و نگهداری از مواد روانگردان است.
 
منبع:خبرآنلاین

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
چهارشنبه 2/6/1390 - 15:46 - 0 تشکر 357752

*** آموزشها ادامه داشت با جعبه سنگین پشت موتور. جعبه همیشه پشت موتور بود تا روزی که باعث تعجب من شد با آن موتور توی شهر من را آموزش می دادند در شهر تل آویو. چند روز آینده را فقط روی موتور تاکید می کردند که البته بعداً بهرام حذف شده بود چون ارتباط من با میکی انگلیسی بود بقیه با تمام کسیانی که با آنها ارتباط داشتم عبری صحبت می کردند بهرام حتماً حضور داشت برای مترجمی. ولی چون میکی انگلیسی اش خوب بود البته با بقیه عبری صحبت می کرد ولی با من انگلیسی صحبت می کرد

*** میکی چند روز با من تمرین موتور سواری می کرد روز آخر آموزش یک برنامه ریزی کردند توی شهر تل آویو یعنی با موتور 125 ایرانی که یک بسته پشتش بود از یک نقطه باید می رفتم یک نقطه دیگر.

*** برای تیراندازی آنجا 2 روز اومر آموزش کلت به من داد و گفتند که این کلت ساخت اسرائیل هست تقریباً کلت کوچکی بود بزرگ نبود یکی کمی بزرگتر از شاه کش که گفتند ساخت خود اسرائیل هست و 13 تا تیر می خورد در آن 2 روز آموزش تیراندازی را به من یاد دادند اول ایستادن ، سراپا ، نشسته ، خوابیده ، موانع مختلف ، تیراندازی های عملیاتی و خیلی چیزها را به من آموزش دادند و ازتمام مراحل آموزشها فیلمبرداری می کردند یادم رفت حتی البته از آموزشهای موتورسواری هم فیلمبرداری می کردند جز به جز جزئیات آنها را فیلمبرداری می کردند. آموزش تیراندازی 2 روز طول کشید.

*** نحوه ترور کردن شخصی که در مراحل مختلف متحرک ، ثابت ، بزن دررو و خیلی چیزهای دیگر که 2 روز طول کشید و آموزشها را اومر به من می داد بعد که آموزشها را می دادند لباسهای من را در می آوردند یعنی یک لباس مخصوص تیراندازی بود یعنی لباسی که بیرون می رفتم نمی گذاشتند تیراندازی کنم که بعد

علتش را پرسیدم که چرا لباسهایم را عوض می کنید گفتند که باروت روی پیراهن نماند که بقیه پیراهن هایت را آلوده می کند.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
چهارشنبه 2/6/1390 - 15:48 - 0 تشکر 357753

*** 2 روز جمع بندی کل چیزهایی را که یادگرفتی انجام دهی و عملیاتی را که می خواهی برای ما در ایران انجام بدهی و خیالت راحت باشد که این مأموریت یک سری اجزا دارد یکسری کارهاست که از قبل آموزش دیدی خیالت راحت باشد همه چیز آموزش دیده چیز جدیدی نیست من را بردند به همان پادگان ، پادگانی که آموزش موتور سواری می دیدیم آنجا بود که یکسری آموزشها روز اول به من دادند یعنی آموزش نبود جمع بندی کلی بود.

*** در این روز یک شخص جدیدی آمد به اسم جان که مخصوص کارهای فنی بود یعنی مخصوص آموزش دادن کارهایی که اون جعبه را روی موتور یعنی سیر اون جعبه ای که من چطور آن را روی موتور ببندم آموزش می داد آقای جان که مسئول آموزش دادن کل چگونگی حمل و کارکردن با جعبه بمب که البته قبل به من گفته بودند یک جعبه است واطلاعی نداشتم بعد از این مرحله آمد و توضیحاتی داد که چگونه خشاب ها را چطور بیرون بکشم سوزن ها را وکلاً آن جعبه چیست و چگونه باید آن را سوار کنم روی موتور. اول به صورت تئوری یکسری آموزشهایی داد که چه کارهایی باید انجام بدم و ساکت باشم، سروصدا کم باشد ،در تایم خیلی کمی باید این کار را انجام دهم بعد وارد مرحله ای شد که خودش یکبار این کار را انجام داد همینطور 2 تا پایه هایی بود که باید وصل می کردیم بخاطر اینکه نیافتد موتور، ما دو پایه اضافه به موتور وصل می کنیم که احیاتاً کسی به موتور دست زد یا بادی خورد نیافتد ، موتور جابجا نشود تمام این مراحل را خودش یکبار انجام داد و من فقط نگاه می کردم مرحله بعد توضیح می داد و من انجام می دادم تا اینکه رسید یه موقعی که خودم باید انجام می دادم یکبار کلی خودم انجام دادم خیلی خوب بود گفت سروصدا نمی کنی و خیلی سریع انجام می دهی و کلاً یک جمع بندی کردند و گفتند که این دقیقاً چیزی است که تو باید در ایران انجام بدهی یعنی حتی پیج ها، آچارها همان هاست یعنی دقیقاً رنگشان هم ، سعی می کنیم که چیز جدیدی برای تو نباشد دقیقاً همان را برای تو می گذاریم آن را با آنها انجام بدهی و مراحل هم باید دقیقاً‌ همینطور باشد.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
چهارشنبه 2/6/1390 - 23:17 - 0 تشکر 357892

***در‌ آن روز در هتل 2 خانم آمدند که آموزش حرفه ای گریم را به من یاد دادند البته عکس هم گرفتند و گفتند که چه چیزهایی جلب توجه می کند کلاً آموزش تئوری و عملی گریم را در حدود 3 ، 4 ساعت در هتل و همان سوئیت یاد دادند که در تل آویو بود .

*** این مسیر را تقریباً‌ 3 بار انجام دادیم آن روز یکسری بحت ها می شد یکدفعه انجام می دادم جلسه می گذاشتند آن 7، 8 نفر یکسری صحبتها و بحثها می کردند بعد تجزیه و تحلیل می کردند یک جاهایی را عوض می کردند دوباره از اول تمرین می کردیم این روز کلا‌ً کار ما این بود یعنی تمرین آخر بود تمرین نهایی و چسپاندن پازل ها به هم بود تا اینکه شب به هتل رفتیم بهرام به من گفت فردا روزی هست که تو همین کاری که امروز کردی باید انجام بدهی با این تفاوت که یکسری آدمها می خواهند تمام آدمهایی که در این کار دست داشتند می خواهند بیایند و تماشا کنند و تاok ندهند این کار انجام نمی شود یعنی معلوم بود که یک حالت مثلاً می گفتند که آن آدمها باید بیایند و حتماً‌ ببینند یک حالت ترس از دستگاه امنیتی ایران داشتند که حتماً باید کار خوب پیش برود چون خیلی به جزئیات توجه می کردند خیلی خیلی تاکید می کردند که چون خیلی ترس از ایران داشتند می گفتند یعنی باید همان چیزی پیش برود که ما می گوئیم وحشت آنها واضح بود. فردا صبح که رفتیم دیدم چیزها را تغییر داده اند دوربین گذاشته بودند.

*** یک ساعت بعد شخصی آمد که چهره ای خیلی شبیه ایرانی ها داشت من حدس می زنم که یک شخص ایرانی بود و ایرانی یک کلمه هم با من صحبت نکرد من را کشید کنار به محض اینکه وارد شد و بهرام هم آمد که کار ترجمه را انجام می داد عبری صحبت کرد حول وهوش یک ربع با من صحبت کرد خیالت راحت باشد هیچ مشکلی برای تو بوجود نمی آید سعی کن باتمام وجود کارهایی که طبق همان جزئیات است انجام بدهی یعنی ترس هنوز در وجود آن بود یعنی خیلی تاکید داشت که یک ذره جزئیات را جا نیندازیم بعد از اینکه با من صحبت کرد.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
چهارشنبه 2/6/1390 - 23:19 - 0 تشکر 357894

*** قبول کردند همه چیز خوب است انجام شد رفتیم هتل بعد شب یک مهمانی ترتیب دادند یک مهمانی خداحافظی که اومر ، جونی ، بهرام و من بودیم که فردای آن روز پرواز داشتیم من و بهرام و اون آقای مسئول پشتیبانی که پرواز کنیم به یک کشور همسایه ایران از طریق همان پرواز برگشتیم به این کشور . یک هتل برای من در نظر گرفته بودند گفتند خودت را معرفی کن رفتم اونجا فردای آن روز لباسهایم را به من برگردانند لباسهایی که مال خود من بود یکبار دیگر آنکسی که مسئول پشتیبانی بود در رستورانی با من جلسه گذاشت 3 نفر بودیم آن عبری صحبت می کرد و بهرام مترجم بود کل کار را دوباره به من توضیح داد از نظر تئوری .

*** در جای خودکار جامدادی بود که از زیر پیچ می خورد و در آنجا جاسازی می شد شناسنامه بود ، کارت ملی ، کارت پایان خدمت و گواهینامه موتور به نام مهدی ولی عکس خودم روی آن بود عکس هایی که قبلاً از من گرفته بودند .

*** یک مشکلی به وجود آمد و آن در برنامه نبود من زمانی که در اسرائیل بودم خانه ما را دزد زده بود به خاطر اینکه نمی توانستند اطمینان کنند که امکان داردلب تاپ تو را برده باشند یک لب تاپ دیگر به من دادند گفتند این برای اطمینان گفتند اگر لب تاپ بود این را بگذار برای پشتیبانی ، قایم کن و با همان لب تاپ کار کن یا اگر دزدیده بودند و یا خراب شده بود به هر علتی یک لب تاپ جدید داری یعنی نمی شد که ارتباط قطع شود به خاطر همین این برنامه سوپرایزی بود که این لب تاپ را به من دادند من به ایران آمدم زمینی و در مرز هیچ مشکلی بوجود نیامد تقریباً 2، 3 روز بعد به من اطلاع دادند اولین ماموریتی که در ایران داشتم این بود که باید موتوری می خریدم کنسل کردند موتور را و گفتند ما موتور را خودمان تهیه کردیم دیگر احتیاجی به خرید موتور نیست و باید بروی وآن را تحویل بگیری این اولین خبری بود که به من درباره ماموریت دادند ولی گفتند که به تو خبر می دهیم فقط بدان که احتیاجی نیست که موتور بخری.

*** بعد گفتند که باید موتور ها را تحویل بگیری و مراحل آن را که یک وانت بگیرم ، تغییر چهره دهم ، یک موبایل بی نام هم بخرم و آنها را بیاورم به نقطه ای و از آن نقطه ببرم به محلی که در نظر گرفته بودند که موتورها را آنجا پارک کنم تماس گرفتم و گفتم شخصی می آید و موتورها را و پاکت مدارک را به آن بده و درب پاکت را چسپ بزن و فاکتور را هم بده بیاورد، وانت گرفتم و شماره آن را در موبایل زدم بعد تماس گرفتم با موتور سازی بعد از 2 ساعت از قرار با موتور و 2 زنجیر همراهش برگشت حساب کردم و موتورها را انتقال دادم به محل مورد نظر. موتورها موتورهای معمولی 125 ساخت خود ایران بود ولی نو نبود ، کار کرده بود ولی معلوم بود اجزای آن را تعویض کرده بود لاستیک هایش و قطعاتش را عوض کرده بودند.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
چهارشنبه 2/6/1390 - 23:21 - 0 تشکر 357896

*** یک روز قبل از بستن جعبه آدرس منزل آقای علی محمدی که قبلاً ماکت آن را دیده بودم به من دادند و دلیلش هم واضح بود که هر زمان برنامه لو رفت بقیه آدرس ها لو نرفته باشد آن روز رفتم برای جمع آوری اطلاعات این آدرس هست و خانه اش هم که قبل دیدی آنطور ا ست و گفته بودند که جلب توجه نکن واینستا به خانه که رسیدی حتی به خانه نگاه نکن یعنی از دور رسیدی به در خانه رد شو و برو و مسیررا پیدا کن این کار را کردم تا فردای آن روز که گفتند ظهر بود باید می رفتم و جعبه را نصب می کردم تا رسید به روزی که جعبه را نصب کردم البته در این 2 هفته وقفه 2 بار به انبار رفتم به خاطر اینکه اطمینان حاصل کنند که موتورها سالم است و روشن می شود.

*** از درب اصلی بروم وقتی وارد انبار شدم 2 کارتن آنجا بود به هیچ چیزی دست نزده بودند 2 کارتن آنجا بود گفته بودند که در آن 2 هفته کلاه کاسکت ، دستکش ، لباس بگیرم و من گرفتم و به انبار برده بودم 2 کارتن کنار موتور گذاشته بودند یک کارتن بزرگ مربع بود با یک کارتن باریک و دراز مستطیل. کارتن مستطیل را باز کردم در آن دقیقاً وسایلی که در اسرائیل بود حتی رنگ آنها هم همانطوری بود جعبه ابزار بود لیدرمن بود از این همه کاره ها ، 2 قفل کوچک با کلیدها ، دستکش کار ، یک زنجیر.

*** یکی تلفن دیجیتال همان تلفنی که در اسرائیل جونی طرز کار آن را به من آموزش داده بود در قسمت تئوری با دو باطری اضافه و شارژر آنها با دو پایه موتور زیر جک برای زاپاس و کارتن اصلی که همان کارتن جعبه بمب بود جعبه را کارتنش را باز کردم 2 پوشش داشت به جز پوشش اصلی که پلاستیکی بود یک کارتن بود صاف و دست نخورده یک جعبه آلومینیومی بود که با چسب دورش را بسته بودند از داخل فویل های خیلی محکمی خورده بود که قرار بود فویل ها را از بین ببرم ولی جعبه را همان جا بگذارم این کار را کردم طبق آ‌موزش جعبه را گذاشتم استپر آن را عوض کردم سینی را گذاشتم جعبه را گذاشتم.

*** تلفن آخر بود که گفتند فرد صبح ساعت 5 باید برگردی موتور را بیاوری و بگذاری جلوی در خانه . تلفن ها را خاموش کردم و رفتم خانه از طریق لب تاپ تماس گرفتم جزئیات را گفتم و گفتم کارهایی را که انجام داده بودم. آشغال ها را از بین بردم و در ضمن در آن انبار با دستکش باید کار می کردم که هنگام کار با دستکش های پزشکی باید کار می کردم که اثر انگشت من نماند و همه چیز آماده است و گفتند که ساعت 5 صبح باید از خانه بروی بیرون من حدود 4 صبح از خواب بیدار شدم یکبار دیگر لب تاپ را چک کردم که در صورت کنسل شدن به من اطلاع دهند چک کردم هیچ پیامی نبود گفتند اگر پیامی نبود طبق برنامه پیش بروم لباس راحت پوشیدم اما گرم که بتوانم راحت رانندگی کنم طبق شرایط امنیتی تلفن را در خانه گذاشتم از تاکسی استفاده کردم به پارک وی رسیدم از آنجا پیاده رفتم تا محمودیه انبار مورد نظر رفتم داخل انبار موتور را برداشتم کلاه کاسکت ، دستکش پوشیدم یکسری کارها باید داخل جعبه انجام می دادم انجام دادم مثلاً 2 تا سوزن باید درمی آوردم سوزن ها را پرت می کردم 2 تا خشاب بود که باید درمی آوردم و نگه می داشتم خشاب ها را تازمانیکه به من گفته بودند باید نگه می داشتم و آن دستکشی که با آن کار می کردم را گفتند که آن را پرت کنم سوزن ها را با دقت دربیاورم که نشکند و حتماً باید سالم دربیاید انجام دادم از خانه آمدم بیرون موتور را خاموش از پارکینگ درآوردم 50 متر خاموش رفتم بعد موتور را روشن کردم حرکت کردم طبق مسیر تا خیابان شریعتی انتهای خیابان صبا روبروی شرکت برق آن نقطه که رمز آن قهوه خانه بود اولین تماس را می گرفتم و می گفتم که آماده ام به آنجا رسیدم و تماس گرفتم تلفن ماهواره ای امن نیست و نباید پشت آن راحت صحبت کنم کدهایی را برای تلفن ماهواره ای گذاشته بودند.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
چهارشنبه 2/6/1390 - 23:23 - 0 تشکر 357897

*** این تلفن یک آنتن بلند آلومینیومی داشت دقیقاً فتوکپی همان بود ولی پشت آن راحت می توانستم صحبت کنم و جزئیات را بگویم آنجا بود که آن تلفن sayf خراب شد یعنی آنتن داشت ولی ارتباط برقرار نمی شد چون طرز کار آن را گفته بودند که دکمه سبز را 3 ثانیه نگه می د اشتم و رها می کردم کال این می آمد تمام این مراحل را می رفت بوق می خورد ولی وصل نمی شد از آن لحظه به بعد ارتباط ما با تلفن ماهواره ای شد و با کد و راحت نمی توانستیم صحبت کنیم به نقطه قهوه خانه رسیدم.

*** طبق برنامه موتور را روشن کردم و رفتم خیابان مهر 3 از آنجا رفتم بالا موتور رو کنار درخت پارک کردم ، تراکت ها را درآوردم ، تراکت ها را پخش کردم و رفتم به سمت بالای خیابان مهر 3 ، به سمت چپ رفتم به جایی که کد آن کتابخانه بود ، یعنی جایی که باید اطلاع می دادم که موتور را گذاشتم اطلاع دادم و گفتم و به سمت محلی که کد آن امام زاده بود یعنی نقطه انتظار رفتم ، از لحظه ای که آنجا رسیدم تا حدود 3 بعدازظهر طول کشید تا آنها با من تماس بگیرند و من منتظر ماندم و حدود ساعت 3 تماس گرفتند و گفتند طبق برنامه 2 باید پیش بری و برنامه عوض شده و باید برگردی و کد آن داروها بود یعنی باید می رفتم داروها رو برمی داشتم و داروها را به داروخانه می بردم من هم طبق برنامه موتور را برداشتم و به سمت انبار رفتم و موتور را به انبار برگرداندم و به من گفته بودند وقتی رسیدی انبار باید 2 خشاب رو به محل قبلی برگردانی و سوزن ها را که دور انداخته بودم. به خانه رفتم و ا طلاع دادم که موتور درانبار است و خشاب ها هم سرجایش است و فردای آن روز اعلام کردند دوباره باید برنامه را تکرار کنی ، 4 صبح بیدار شدم تماس گرفتم برنامه تغییر نکرده بود طبق قرار به نقطه انتظار که همان میدان تجریش بود رفتم مثل روز قبل ، حدود 3 الی 4 ساعت بعد پیش رفتم و طبق برنامه یک عمل باید می کردم چون گفتند همه چیز خوب پیش رفته و باید طبق برنامه یک عمل می کردم و یک سری وسایل را از بین می بردم طبق برنامه پیش رفتم با کلاه کاسکت و دستکش ، کلید ها و تلفن دیجیتال و خشاب ها را باید از بین می بردم و در فواصل مختلف آنها را از بین بردم به رودخانه و سلطل آشغال انداختم تلفن ماهواره ای و مدارک را گفته بودند از بین نبرم این کارها را انجام دادم و به منزل رفتم وقتی همان روز رفتم خانه پدرخانمم از تلویزیون تازه متوجه شدم که اصلاً جریان چه چیزی بوده و چه کسی بوده و آنجا تازه فهمیدم چون اخبار 24 ساعت داشت درباره آن صحبت می کرد و آنجا تازه فهمیدم که آن شخص مورد نظر چه کسی بوده .

*** به من پیام دادند صحبت نکن اگر اخبار می بینی واکنش و عکس العمل نشان نده عادی باش رابطه ما طولانی می شود هفته یا دو هفته ای یکبار با تو تماس می گیریم به زندگی عادی ات ادامه بده تا به تو بگوئیم که قرار بود حدود یک ماه بعد برنامه ریزی ملاقات را کردند در تعطیلات عید بود که کنسل شد و افتاد به یک ماه بعد که قرار بود این ملاقات را در(کشور همسایه) باشد طبق همان شرایط به صورت زمینی رفتم ارمنستان در این سفر یک تفاوت داشت تا که من را دید بهرام 2 تا نکته را خیلی تاکید کرد گفت ما در این سفر با تو کاری نداریم و تنها آمده ای اینجا که ما با تو صحبت کنیم. خیلی زود باید برگردی و در این سفر فقط جونی و بهرام آمده بودن و 2 روز ملاقات بود روز اول جونی یک مکانی شبیه آمفی تئاتر بود در یک هتل آنجا جزئیات تمام کار را شفاهی از من پرسیدند و تایپ کرد.

*** ما به تو خبر می دهیم یک شغل برای خودت در نظر بگیر و مشغول به کار شو در حدود 35هزار دلار که در 2 تا کیف بود به من داد و گفت 50هزار دلار بابت این عملیات در نظر گرفتیم. گفتند که یک 50 هزار دلار بابت عملیات به تو می دهیم و از آن 35 هزار دلار گفتند که 20 هزار دلار بخشی از آن 50 هزار دلار است و ما نمی توانیم همه اش را به تو یکجا بدهیم و خرد خرد به تو می دهیم.

پاداشی که 50 هزار دلار برای من در نظر گرفته بودند نصف آن را به من ندادند اصلاً نمی دانم چه شد خودشان برداشتند برای خودشان بهرام برد ، جونی برد نمی دانم.

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ

 
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.