تبیان، دستیار زندگی

سلام به همگی

خوش اومدین صفا آوردین و از این جور حرفا ...

نظرتون چیه که با هم یک داستان طنز بسازیم؟؟هرکس یک تیکه از داستان رو بگه و نفر بعدی تکمیلش کنه تا از آخر به یک داستان طنز تبدیل بشه 

و البته اینکه هر کس هر بار می تونه یک بند فقط بنویسه و نباید دوبار پشت سر هم داستان بگه

خب یک نفر شروع کنه لطفا "فقط یه جوری شرع کنین که بشه یک ادامه طنز واسش ساخت"

کلیک کردن و همون لحظه همه چیز از جلوی چشماشون محو شد! وخودشونو در یک اسباب بازی فروشی دیدند! و

سلام
هههههههههههه
ایول صدف جون خیلی باحالش کردی ها
اما به قول زهرا جون این داستان طنزه مثلا؟؟؟
جانشین کجایی؟؟؟ اینقدر تشویق می کردین و منتظر بودین همین شد؟
ولمون کردین به امان خدا دیگه

سلام
رها جون اتفاقا دیدم هیچ جاش طنز نیست و مثه داستانای سالمه گفتم اون چرت و پرتا رو بنویسم .زهرا جون منو نگاه نکن چرت و چرت مینویسم.خودتو دست کم نگیر . تو هم میتونی بهترین نویسنده دنیا باشی :)
-رفتن توی اسباب بازی فروشی.اینور رو نگاه کردن.اونورو نگاه کردن ولی نبود.با خودشون گفتن شاید یا دوران کودکی زده به سرش قایم شده. کل مغازه رو گشتن ولی انجمن طنز رو پیدا نکردن.وقتی با ناامیدی از مغازه اومدن بیرون یهو دیدن نمایندگی شاتل روبه روشونه و...

سلام
آره زهرا جون صدف به قول خودش با این قسمتی که نوشت یک ته مایه طنز بهش زد شما ها اصل کاری هستین
.....
یهو دیدن نمایندگی شاتل روبه روشونه و رفتن و یک مودم خریدن لپ تاپشون رو باز کردند و توی موزیلا زدن : www.tebyan.net

سلام

بعد جناب جاده رو دیدن که وسط صفحه چار زانو زدند و ....