• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
انجمن ها > انجمن صندلی داغ > صفحه اول بحث
لطفا در سایت شناسائی شوید!
صندلی داغ (بازدید: 3373)
يکشنبه 16/5/1390 - 18:51 -0 تشکر 349340
اولین روزی که روزه گرفتین یادتونه؟

می خوام این ماه عزیز و پر برکت رو به شما تبریک بگم ..واقعا این ماه پر برکت و پر فضیلت است و امیدوارم که شما قدر این ماه رو بدونید و ازش خوب خوب استفاده کنید و التماس دعا از همه ی شماها دارم دوستای عزیز

 حالا که اسم این ماه پر برکت رو اوردم و می دونم که همه ی شما ها اهل دل و عبادت هستید و همه ی شماها بهتر از من از فضایل این ماه خبر دارید فقط می خوام بگم که این ماه سالی یکبار میاد و تا می تونید کارهای نیک انجام بدید چون ممکنه سال دیگه نباشید البته دور از جون شما ...ولی واقعیت همینه

 

 


 

اما حالا میخوایم که شما درباره اولین باری که روزه گرفتید صحبت کنید

چه احساسی داشتی؟

تونستید روزه تون رو نگه دارید یا نه؟

کسی بهتون جایزه داد؟ چی؟

و ..... خلاصه هرچی یادوتون میاد بگید 

 

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
دوشنبه 17/5/1390 - 1:12 - 0 تشکر 349521

سلاااااااام
جونم براتون بگه که ما که یکی را خیلی دوس داشتیم خیلی زیاد اسمش مرجان بود
بعد مادر پدر من هم اینو میدونیستن
من که روزه بودم اخرش اینا تصمیم گرفته بودن برای من سنگ مرجان بخرن....
من نمیدونستم خیلی مخفیانه بود
بعد یه روز خالم لو داد
زنگ زد گفت دیدم..و همون روز بود که اونو فرستاده بودن دم خونه ی ما منم فضولیم گلکرد و تازه شصتم خبر دار شد
هنوز هم اونو خوب نگه میدارم و خیلی دوسش دارم

دوشنبه 17/5/1390 - 14:53 - 0 تشکر 349681

haniehz گفته است :

مال آبجیت چی بود شاید اشتباه شده بودها ؟!!

samapharmacist گفته است :
[quote=haniehz;454874;349476]

[quote=samapharmacist;645419;349380]چه تاپیک جالبی!
من یادمه بابام برای من وخواهرم دوتا کتاب داستان خرید مال من جوجه اردک زشت بود فقط نمی دونم من به این خوشگلی خرید این کتاب چه حکمتی داشت:))
بعضی وقتا اونقدر گشنم میشد که می رفتم تو آشپزخونه غذاهایی رو که مامانم واسه افطار درست می کرد فقط بو می کردم چه حالی می داد آه....

آره منم همین حدس رو زدم آخه من و جوجه اردک زشت!!!!! به بابام گفتم که باید کتاب داستان سیندرلا یا مثلا زیبای خفته رو می خرید:)

خدای من...خدای تو...چه قدر خداهایمان از هم دورند...وشاید خودمان!
اما عجیب است من نگاهت را خوب می فهمم!!!
دوشنبه 17/5/1390 - 15:10 - 0 تشکر 349686



دوشنبه 17/5/1390 - 17:21 - 0 تشکر 349746

samapharmacist گفته است :

آره منم همین حدس رو زدم آخه من و جوجه اردک زشت!!!!! به بابام گفتم که باید کتاب داستان سیندرلا یا مثلا زیبای خفته رو می خرید:)

haniehz گفته است :

مال آبجیت چی بود شاید اشتباه شده بودها ؟!!

samapharmacist گفته است :
[quote=samapharmacist;645419;349681]

[quote=haniehz;454874;349476]

[quote=samapharmacist;645419;349380]چه تاپیک جالبی!
من یادمه بابام برای من وخواهرم دوتا کتاب داستان خرید مال من جوجه اردک زشت بود فقط نمی دونم من به این خوشگلی خرید این کتاب چه حکمتی داشت:))
بعضی وقتا اونقدر گشنم میشد که می رفتم تو آشپزخونه غذاهایی رو که مامانم واسه افطار درست می کرد فقط بو می کردم چه حالی می داد آه....

فرافکنی نکن جان من بگو کتاب خواهرت چی بود؟

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
دوشنبه 17/5/1390 - 17:41 - 0 تشکر 349751

اولین روزی كه روزه گرفتم یادمه كه ورزش داشتیم ومن هم تو مدرسه خیلی جنب وجوش كرده بودم موقعه برگشتن به خونه خیلی تشنه بودم تا دم در رسیدم به سرعت شیر حیاط رو باز كردم ویه دل سیر اب خوردم بعدش انقده ناراحت شدم كه روزم باطل شده البته سهوی بود اما من خیلی ناراحت شدم انقد كه وقت افطار كه مامنم واسم یه جانماز خریده بود رو نمیگرفتم میگفتم روزه من كه باطل شده حتی افطارم نمیكردم تا بابام برای هزارمین بار برام گفت روزه تو باطل نشده و....
تازه فردا كه مدرسه از معلم قرآن پرسیدم خیالم راحت شد ورفتم با كادوی مامانم نماز خوندم

زندگي سفري است که به ما مي آموزد

             "دادن وگرفتن يکي ست"

                             وهدف از وجود ما عشق ورزيدن،بخشش وشوق گشودن دست ياري 

                                         به سوي ديگري ست 

یادمن باشد که : اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید .

سه شنبه 18/5/1390 - 2:57 - 0 تشکر 349991

haniehz گفته است :

فرافکنی نکن جان من بگو کتاب خواهرت چی بود؟

samapharmacist گفته است :

آره منم همین حدس رو زدم آخه من و جوجه اردک زشت!!!!! به بابام گفتم که باید کتاب داستان سیندرلا یا مثلا زیبای خفته رو می خرید:)

haniehz گفته است :

مال آبجیت چی بود شاید اشتباه شده بودها ؟!!

samapharmacist گفته است :
[quote=haniehz;454874;349746]

[quote=samapharmacist;645419;349681]

[quote=haniehz;454874;349476]

[quote=samapharmacist;645419;349380]چه تاپیک جالبی!
من یادمه بابام برای من وخواهرم دوتا کتاب داستان خرید مال من جوجه اردک زشت بود فقط نمی دونم من به این خوشگلی خرید این کتاب چه حکمتی داشت:))
بعضی وقتا اونقدر گشنم میشد که می رفتم تو آشپزخونه غذاهایی رو که مامانم واسه افطار درست می کرد فقط بو می کردم چه حالی می داد آه....

ای بابا مدیر وجانشین کپ هم گیر سه پیچ!!!!

حالا اصرار داری منو ضایع کنی باشه مال خواهرم الاغ باهوش ودزد ترسو:))

خدای من...خدای تو...چه قدر خداهایمان از هم دورند...وشاید خودمان!
اما عجیب است من نگاهت را خوب می فهمم!!!
سه شنبه 18/5/1390 - 15:47 - 0 تشکر 350191

سلام سما خانم
جانشین محترم هروقت احساس کردین داره بهتون بی احترامی میکنه با 10 رای سهمیه ی مدیریت میتونین با طرح دو فوریتی رو صندلی داغش کنیااااااا...همچین منم بدم نیماد:))

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

سه شنبه 18/5/1390 - 15:49 - 0 تشکر 350192

من اولین روزی که روزه گرفتم رو یادمه
گشنم شد از جا نونی یه تیکه نون بربری خوردم ولی عذاب وجدان گرفتم بعدش تا افطار چیزی نخوردم:))
همچین با غرور هم راه میرفتم که روزم رو نگه داشتم:))
کله گنجشکی و اینا رو فکر نکنم ...اولین بارم همین بار بود که سال اول دبستان بودم فکر کنم...البته بعدش دیگه نگرفتم تا راهنمایی:))

من از اين كوه بالا خواهم رفت.ميگويند ارتفاعش زياد است.راهش طولاني و شيب دار است,پر از صخره و صعود به آن بيش از حد دشوار است.كارخودم است.از آن بالا خواهم رفت.به زودي مرا خواهي ديد كه از قله برايتان دست تكان ميدهم يا از فرط تلاش بر دامنه جان ميسپارم

سه شنبه 18/5/1390 - 16:24 - 0 تشکر 350211

سلام
روزی که من برای اولین بار روزه کامل گرفتم رو خوب یادمه ... خیلی خوش گذشت شبش خونه عمه ام توی نیشابور دعوت بودیم ... همه رفتیم اونجا ... اون شب پدرم به من یک انگشتر داد و پدر بزرگم هم فک می کنم پول دادند
خیلی احساس جالبی داشتم خیلی قشنگ بود
اون وقتا بعضی روزا مامانم میومد مدرسه دنبالم و می بردم تا بیرون شهر تا روزه ام رو باز کنم که یک وقت خیلی بهم سخت نگذره
یادش بخیر ... خیلی روزایی خوبی بود

 

غرق نعمتیم ؛ حالیمون نیست ...

الهی رضا برضائک!

 
چهارشنبه 19/5/1390 - 14:25 - 0 تشکر 350614

nayyeri1982 گفته است :
[quote=nayyeri1982;434716;349502]من كه یادم نیست ولی می دونم كله گنجشكی بوده لابد!!!!

یعنی هیچی یادتون نیست؟

شاید تقدیر قابل تغییرنباشد،اما تغییر قابل تقدیر است.
برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.