سلام به همه روزه داران و گاها" روزه خواران عزیز
این خاطره رو از قول یک آشنا نقل میکنم :
اولین روز ماه رمضون بود . برادرم و همسرشون هر دو شاغل بودن و پسر برادرم هر روز صبح منزل ما بود. اون روز صبح رفتم براش نان تازه بگیرم. توی نانوایی طبق عادت در حالی که داشتم نان رو جمع میکردم، تکه های نان رو میزاشتم دهنم !!
سرم رو که بلند کردم دیدم شاطر محله داره چپ چپ نگام میکنه . برگشت بهم گفت : تو خجالت نمیکشی با این هیکلت روزه خوری میکنی؟؟
منم که تازه متوجه شده بودم برای چی این حرف رو میزنه، کلی خجالت کشیدم. ولی براش توضیح دادم که فراموش کرده بودم روزه هستم. از اون روز به بعد، هر وقت میرم نون میگیرم ، بهم میگه : پسرم امروز روزه نیستی ؟؟!!