یک چیزی که کمتر راجع به آن بحث شده در واقع فاز دوم فتنه است و اینکه سهم جریان انحرافی در به وجود آمدن فتنه و فتنهای که این جریان در پی آن است چیست؟ ما باید ببینیم رئوس حرکت انحرافی این جریان و پشت پرده راهبردهایی که تعقیب میکند چیست؟
این سوال مهم و ظریفی است. من به شما عرض میکنم بر مبنای مجموعه یافتها به نظر میآید که جریان انحرافی الان شکل نگرفته و سابقه آن به سالهای اول و دوم دولت نهم برمیگردد، منتها چون اولا آن موقع غلبه نداشت و همهکاره دولت نشده بود و ثانیا نتوانسته بود ماهیت دولت را دگرگون کند به یک مساله تبدیل نشد و زمانی به مساله تبدیل شد که خطرش از حد مجاز عبور کرد.
دو اتفاق مهم از ناحیه جریان انحرافی رخ داده و به عقیده من نشان دهنده این است که در همان حالی که جریان چپ و آقای هاشمی مشغول فتنه بودند، این جریان هم مشغول یک فتنه عمیقتری بود، اما فرصت برای اعمال این فتنه را به دست نیاورد تا زمان برکناری آقای مصلحی و خانهنشینی آقای احمدینژاد. اولین پروژهای که جریان انحرافی کلید زد این بود که دو دولت نهم ارتباط دولت را اولا با نخبگان و ثانیا با طبقه متوسط شهری تیره کند. همانطور که میدانید تمرکز آقای احمدینژاد در دولت نهم، روی طبقات محروم بود و طبقه متوسط شهری و نخبگان و طبقهای که حاضر است برای علایق سیاسی خودش به خیابان بیاید و هزینه بدهد در ۴ سال اول فراموش شدند.
آقای احمدینژاد مطابق تئوریای که مشایی و دوستانش تزریق کرده بودند هیچ ارزشی برای این طبقه قائل نبود و همیشه میگفتند که اصلا ما چه احتیاجی به اینها داریم ما از بالای سر اینها پل میزنیم و با مردم ارتباط میگیریم، مگر اینها چقدر هستند. در واقع تئوری آقایان این بود که گویی پارادوکسی هست میان ارتباط با طبقه متوسط و نخبگاه شهری و ارتباط با طبقه محروم و در حالی که خیلی از دلسوزان به اینها میگفتند چنین تناقضی وجود ندارد حاضر به پذیرش نبودند.
اشکال این حرف خودش را آنجایی نشان داد که ما در هفته اول بعد از انتخابات سال ۸۸ به دنبال یک نفر میگشتیم که برود در تلویزیون از آقای احمدینژاد دفاع کند، ولی گیر نمیآوردیم! چون روابط را با همه نخبگان تیره و تار کرده بود. در حالی که همه توصیه رهبری این بود که باید از حداکثر ظرفیتها استفاده شود. اگر آقای حداد عادل و جواد لاریجانی و امثال اینها آمدند به خاطر حفظ نظام بود و اینکه واقعا عقیده داشتند تقلبی رخ نداده و دارد به نظام ظلم میشود والا آقای احمدینژاد بدون تردید به خاطر چسبیدن به این تدوری خطرناک نتوانسته بود هیچ پشتوانهای از نخبگان غیر دولتی برایش خود فراهم که به خاطر خود او نه به خاطر مثلا کلیت نظام حاضر به دفاع از او باشند. هنوز هم نتوانسته است و همه اینهایی که دور این آقایان هستند دو تا سیلی هم حاضر نیستند برای احمدینژاد بخورند. آن تیپی که حاضر است سیلی بخورد دیگر جایی در اطرافیان ایشان ندارد.
آقای احمدینژاد مشورت با نخبگان را همیشه با امتیازدهی به نخبگان خلط میکرد؛ و همین باعث شد نخبگان را از دست بدهد. حالا کارکرد نخبگان چیست. کارکرد نخبگان مدیریت بحران است. بله پای صندوق رای هیچ فرقی میان مردم معمولی و نخبگان نیست. آن روزی که کشور به هم میریزد و فضا بحرانی میشود نخبگان کارکرد خودشان را در دفاع از سیستم و آرام کردن اعتراضها نشان میدهند و آقای احمدینژاد اصلا به چنین چیزی فکر هم نکرده بود الان هم نمیکند. خیال میکند همان رایی که پای صندوق میآورد کافی است. در حالی که قطعا اینطور نیست. در فضای بحران الیت نخبه است که باید بحران را مدیریت کند و از توده هیچ کاری بر نمیآید. اگر نبودند جامعه نخبهای که در سال ۸۸ بحران را مدیریت کردند و فتنه گری فتنه گران و دروغ گویی آنها را برای مردم روشن کردند آیا چیزی از رای ۲۵ میلیونی آقای احمدینژاد باقی میماند. اینهایی که دور ایشان هستند چون سطح فکرشان بسیار پایین و ابتدایی است اصلا این چیزها را نمیفهمند. میگویند ما رای داریم. بله دارید ولی سرمایه اجتماعی موثر یعنی نخبگانی که روز مبادا به دادتان برسند و پای کارتان بایستند چقدر دارید؟ خیلیها میآیند پای صندوق در روستاها شهرستانها رایشان را میدهند میروند. آیا آنها میتوان دعوای کف خیابان تهران را که در واقع جنگ طبقه متوسط است و نخبگان کارگردانان آن هستند مدیریت کنند؟ آیا اصلا انگیزهای برای مشارکت در آن دارند؟ اینجاست که ارزش داشتن نخبگان سیاسی رسانهای امنیتی و امثال اینها معلوم میشود.
بسیاری از کارهایی که آقای احمدینژاد در اول دولتش کرد در جهت رماندن نخبگان حزباللهی بود. غیر حزباللهی را اصلا کاری ندارم. روزی که قصه مرحوم کردان پیش آمد تحلیل آقایان این بود که هیچ اتفاقی نیفتاده است. بالاخره یک اختلافی درون حکومت بود که عدهای معتقدند ایشان آدم خوبی است و عدهای دیگر به غیر از این اعتقاد داشتند و میگفتند باید مجازات شود. نهایتا مجلس هم او را استیضاح کرد و برکنار شد.
تئوریای که جریان انحرافی به آقای احمدینژاد، داده همیشه این بوده است که مشکل ما نیستیم، مشایی و کردان نیست، اینها با تو مشکل دارند. و با همین تئوری احمدینژاد را وادار کردند و میکنند بایستند و از هر پلیدی دفاع کند.
در حالی که آن موقعی که ما به آقای کردان انتقاد میکردیم منظورمان آقای احمدینژاد نبود. برعکس حرفمان این بود که آقای احمدینژاد، این زیبنده و شایسته تو نیست که چنین آدمی را تمامقد دفاع میکنی. تو بایدنگیزه ات برای برخورد با او از همه بیشتر باشد.
در روز ۲۵ خرداد که چندصد هزار نفر به خیابان آمدند و فاصله انقلاب تا آزادی را پر کردند یک نهادی از اینها پرسید که چه میخواهند و حرف حسابشان چیست. خیلی جالب است از ۱۰۰۰ نفر این سوال پرسیده شده و بالای ۸۰۰ نفرشان در جواب میگویند آقای احمدینژاد ایستاد و از آقای دروغگویی مثل کردان تا انتها دفاع کرد پس حتما این دولت در رای ما هم دست برده است و در انتخابات تقلب کرده است. این دولت اساسا متقلب و دروغگوست. ببینید ما چوب قضیه کردان را کف خیابانهای تهران خوردیم حالا آقایان میگویند طرح امنیت اجتماعی فتنه را بوجود آورد!
پروژه بعدی جریان انحرافی این بود که آقای احمدینژاد را از ارزشهای انقلاب و سوم تیر که بابت این ارزشها مردم به او رای داده بودند جدا کند. یادتان هست حضرت آقا یک وقت فرمودند بنده وقتی برنامهها و سخنان انتخاباتی را در سال ۸۴ از تلویزیون نگاه میکردم وقتی صحبتهای آقای احمدینژاد را گوش میکردم به خانواده گفتم ایشان برنده هستند ولو اینکه از داخل صندوق اسمش بیرون نیاید. نقل به مضمون عرض میکنم. علت این است که حرف امام و انقلاب را زنده کرد این خودش برد و پیروزی است و اصلا مهم نیست که نتیجه انتخابات چه شود.
دور کردن رئیسجمهور از ارزشها، مهمترین پروژه جریان انحرافی
مهمترین پروژه جریان انحرافی تفکیک احمدینژاد از سوم تیر و دور کردن ایشان از ارزشهای انقلاب و مقابل قرار دادن او با احمدینژادیسم به مثابه یک مکتب است. یعنی احمدینژاد به عنوان یک مکتب در برابر احمدینژاد به عنوان یک فرد قرا بگیرد. احمدینژاد به عنوان یک مکتب همان کسی است که ما در سوم تیر ۸۴ دیدیم؛ چرا که نماد ارزشهای انقلاب بود. اما احمدینژاد به عنوان یک فرد آن کسی است که جریان انحرافی میخواهد الان بسازد و نسبتی هم با آن ارزشها نداشته باشد و خودش بشود منشا خلق یک سری ارزشهای جدید سیاسی و اجتماعی.
اصلا اینکه ما به اینها جریان انحرافی میگوییم به این دلیل است که آنها از خودشان منحرف شدند و الا اگر آقای احمدینژاد، احمدینژاد ۸۴ باشد ما مخلص او هم هستیم و همه تلاش ما این است که همان احمدینژاد باشد. هدف جریان انحرافی این است که ایشان را از ماهیت انقلابیاش تهی کند و این مهمترین مسئلهای است که باید روی آن کار و تامل کرد.
اینها این پروژه را در چند حوزه به شکلی ویژه دارند انجام میدهند:
۱- در حوزه سیاست خارجی مهمترین برنامه جریان انحرافی نزدیک شدن به آمریکا و وارد شدن به مذاکره با این کشور است. تحلیلی که این جریان به آقای احمدینژاد داده این است که میگویند اگر تو به آمریکا نزدیک شوی، فرآیند سقوط آمریکا تسریع خواهد شد. سعی میکنند قضیه را اینطوری توجیه کنند که متهم نشوند.
اما اصل قضیه این است که این است که اینها عقیده دارند برنده کسی است که بتواند در این کشور مذاکره با آمریکا را جوش بدهد، سر میز نشستن با آمریکا امتیازی است که هرکس بتواند از آن خود کند در فضای سیاست داخلی به شدت محبوب خواهد شد؛ چرا که به عقیده اینها مردم مشتاق مذاکره با آمریکا هستند و هرکس بتواند اول این کار را انجام دهد بازی را برده است. این تحلیل عمقا غلط است و مبتنی است بر یک درک کاریکاتوریزه از تفکرات جامعه ایرانی ولی بالاخره اینها
” چرا آقای خاتمی بعد از فلاکت و بدبختی که اینها بعد از سال ۸۸ گرفتارش شدند به خودش جرئت میدهد که برای نظام شرط بگذارد؟ چه چیزی خاتمی را به اینجا رسانده که تو میتوانی شرط بگذاری در مقابل نظام و احتمال پذیرش شرط وجود دارد؟ این یک چیز بیشتر نیست و آن وجود جریان انحرافی است. جریان انحرافی مهمترین خدمتی که به جریان فتنه میکند این است که دارد فتنه ۸۸ را تطهیر میکند. تا جایی که فتنهگران میگویند ما اصلا فتنهگر نبودیم و کاری که کردیم درست بود. “
اینطوری فکر میکنند.
مشایی: الان وقت مذاکره با آمریکاست(!)
لذاست که در یک جلسه خصوصی مشایی میگوید الان وقت مذاکره با آمریکاست و بعضی به دولت حسادت میکنند. تلاش این جریان برای نزدیک کردن احمدینژاد به آمریکا و فرو کردن این تفکر در ذهن او که مذاکره با آمریکا یک امر واجب است ماموریت جریان انحرافی است. ظرف چند ماه آینده خواهید دید که آقای احمدینژاد که به سازمان ملل میرود، اینها ادبیاتی راه میاندازند که آقای رئیسجمهور حتما باید یک مذاکرهای با مقامات آمریکایی انجام دهد تا فشارها کم شود. تحلیلشان هم این است که این معاملهای دوسر برد است. یا نظام اجازه میدهد یا نمیدهد. اگر اجازه داد که خوب به آن چیزی که میخواهیم میرسیم. و اگر اجازه نداد، مردم با آن تعریفی که اینها میکنند متوجه خواهند شد که ما با آمریکا مشکل نداریم.
برای همین است که وقتی تحولات عظیمی مثل تحولات منطقه و شمال آفریقا رخ میدهد آن هم تحولاتیکه هیچ تحلیلگری این تحولات را پیشبینی نمیکرد آقایان در داخل نشستند و گفتند الا و بالله پروژه آمریکاییهاست این در حالی است که حتی هنوز هم نفهمیدهاند و نتوانستهاند یک راهبرد در مقابل تحولات منطقه و شمال آفریقا تعیین کنند و هنوز گیج هستند.
اسرائیلیها بعد از این تحولات تمام روسای سازمانهای اطلاعاتی شان را عوض کردند چرا که سرویس اطلاعاتی اسرائیل نتوانسته بود ذرهای پیشبینی کند که یک چنین تحول عظیمی در منطقه میخواهد رخ دهد.
آمریکاییها هم وزیر دفاعشان را عوض کردند، رئیس سازمان سیا و مسئول بخش خاورمیانه شورای امنیت ملی را عوض کردند دقیقا به همین دلیل که اینها قادر به پیشبینی این تحولات نبودند.
آمریکاییترین تحلیل ممکن برای تحولات منطقه
جریان انحرافی در داخل، آمریکاییترین تحلیل ممکن را از تحولات منطقه ارائه کرد و آن این بود که گفتند تحولات منطقه کار آمریکاست و وقتی چنین تحلیلی ارائه شود نتیجه آن میشود که ما نباید تحولات را شارژ کنیم و به آن کمک کنیم که کمک نکردند و وزارت خارجه دولت آقای احمدینژاد هیچ تحرک به دردبخوری از خود نشان نداد چرا که عقیده نداشتند بلکه بدتر از این عقیده داشتند ما باید به دیکتاتورهای منطقه کمک کنیم تا سر کار بمانند و نتیجه این شد که ملکعبدالله پادشاه اردن به ایران دعوت کردند که اگر نبود تدبیر نظام تا تهران هم میآوردندش.
۲- در سیاست داخلی مهمترین کاری که جریان انحرافی در پی آن است، نفی موجودیتی به نام اصولگرایی است و همه حرف اینها این است که میگویند ما نمیفهمیم اصولگرایی چیست ما نه اصولگرا هستیم و نه میدانیم چیست. ما تا به حال از زبان آقای احمدینژاد و دوستانش کلمهای در مورد اصولگرایی نشنیدهایم. نمیگویند، چون اعتقادی ندارند. در مرحله بعد مهمترین پروژه جریان انحرافی در سیاست داخلی ایجاد تغییرات ساختاری است. ما همیشه میگفتیم که جریان اصلاحطلب یک جریان ساختارشکن است. من امروز به شما عرض میکنم که جریان انحرافی هم یک جریان ساختارشکن است و فقط مسیری که برای ساختارشکنی طی میکند با مسیری که اصلاحطلبان طی کردند، متفاوت است. جریان انحرافی بر این عقیده است که سیستم و ساختار نظام جمهوری اسلامی به شکلی تغییر کند که بیشترین میزان آزادی عمل برای آقای احمدینژاد به وجود بیاید و این پروژه سخت است چون این ساختار نگهبان دارد. مسیر جریان انحرافی برای ساختارشکنی مسیر معیشت مردم است. اینها سعی دارند به مردم بگویند ما میخواهیم برای شما کار کنیم ولی این ساختار بیش از این به ما اجازه نمیدهد و باید عوض شود.
۳- در عرصه فرهنگ مهمترین پروژه جریان انحرافی لیبرالیزه کردن عرصه و از سکه انداختن ارزشهای انقلاب اسلامی و جایگزینی آن با یک مجموعه ارزشهای مندرآوردی جدید است که نماد و معیار و محک آن خود آقای احمدینژاد و در واقع مشایی است. ناسیونالیسم ایرانی و زیر سوال بردن ارزشهای فقهی ما و مناسبات اجتماعی که حجاب یکی از آنهاست در دستور کار این جریان قرار دارد چون میخواهند یک منظومه فرهنگی جدید ایجاد کنند. خواهید که اینها به زودی بحث ازدواج موقت را کلید خواهند زد و به همین شکل که راجع به حجاب وارد عمل شدند، ویژهنامه ۳۰۰ صفحهای منتشر خواهند کرد و بحثهای عجیب و غریبتر.
از حجاب را کلید خواهند زد چرا که اینها ارزشهای فرهنگی انقلاب اسلامی را قبول ندارند و هدف اینها در عرصه فرهنگی جذب طبقه متوسط یعنی طبقهای که در ۲۲ خرداد به میرحسین موسوی رای داد که البته نخواهند توانست و اشتباه میکنند. اینها میگردند ببینند جذابترین شعار برای جامعه چیست آن هم بدون اینکه برای آنها مهم باشد که موضوع به لحاظ شرعی حکمش چیست و اقتضای مصلحت نظام چیست و میگویند ما باید جذابترین شعارها را از آن خود کنیم و سر بدهیم. الان جذابترین شعار این است که چرا جلوی دختر و پسرها را در خیابان نگیرید میگویند این را نباید اصلاحطلبان بگویند ما باید بگوییم. ما میگوییم احمدینژاد مصداقی از ارزشهای انقلاب است ولی اینها میگویند احمدینژاد معیاری برای ارزشهای انقلاب است.
۴- در حوزه اقتصاد مهمترین برنامه جریان انحرافی تبدیل شدن به یک کارتل اقتصادی است. تحلیل جریان انحرافی این است که ما نمیتوانیم کار سیاسی بکنیم مگر اینکه قدرت اقتصادی داشته باشیم. مجموعه عظیمی از فساد اقتصادی که اینها به بار آوردند و در بازداشتهای اخیری که از جریان انحرافی صورت گرفته مستندات آن به تفصیل درآمده، پیشفرضش این است که جریان انحرافی تئوریاش این است که ما اگر میخواهیم در آینده یک نیروی سیاسی ماندگار شویم باید پولدار باشیم و به لحاظ اقتصادی توانمند باشیم که این توانمندسازی را اینها دارند انجام میدهند. این درسی است که این آقایان از آقای هاشمی و کارگزاران آموختهاند. میگویند کادر سیاسی از دل کادر اقتصادی در میآید.
۵- و نهایتا در عرصه اجتماع و جامعه هم پروژه جریان انحرافی این است که کار را به جایی برسانند که نه اصولگرایی بماند و نه اصلاحطلبی؛ بلکه یک جریان سومی ظهور کند که همه را دربربگیرد. انقلابی و ضد انقلابی، مومن و کافر، باحجاب و بیحجاب همه را در بر بگیردو مرزها برداشته شود. اینها میگویند ما باید تبدیل به یک نیروی سیاسی شویم که مرزهای بین اینها را برداریم و در کل هدف آنها شکلدهی به یک طبقه اجتماعی جدید است که این طبقه جدید معیار هویتیابی آن ارزشهای انقلابی نباشد و خودش را بر مبنای هویت دیگری بنا نماید. لذا میگویند باید مرز بین اصولگرایی و اصلاحطلبی برداشته شود برای همین است که مثلا امروز انقلابیترین حرفها را از احمدینژاد میشنویم و کلی کیف میکنیم و فردا در جای دیگر به گونهای سخن میگوید که لیبرالترین حرفهای ممکن است. این تناقضگوییها برای این است که هدفگذاری جریان انحرافی جذب همه است. میگویند و ما مامور نیستیم فقط انقلابیها را جذب کنیم مگر چقدر هستند. ما مامور هستیم همه را جذب کنیم. البته اینها ادعاهای اینهاست و اینکه میتوانند یا خیر بحثی جداگانه که دارد خواهم گفت.
پروژههای این جریان که مبانی فتنه عظیمتری را ایجاد کرد در عرصه سیاست داخلی، سیاست خارجی اقتصاد و فرهنگ همین چیزهایی بود که بیان شد. مرجع پروژههای اینها که در قضیه خانهنشینی احمدینژاد خودش را نشان داد این بود که که جریان انحرافی تحلیل و تصورش این بود که با انجام این مجموعه پروژهها موفق شده خودش را تبدیل به یک الیت سیاسی یگانه کند. آنها برای در اختیار گرفتن دستگاه امنیتی کشور خیز برداشتند، یکی از خطوط قرمز را نقض کردند و حضرت آقا جلوی اینها ایستاد و آقای احمدینژاد رفت و خانهنشین شد برای اینکه جریان انحرافی میخواستند تست کنند، ببینند این پروژههایی که اجرا کردهاند چقدر جواب میدهد و چقدر توانستهاند به اهدافشان برسند. لذا دیدید وقتی آقای احمدینژاد خانهنشینی اختیار کرد، بلافاصله یک مقاله روی سایت خدمت قرار دادند و درآن گفتند اگر مردم در طرفداری از احمدینژاد به خیابان بریزند فتنهای رخ خواهد داد که فتنه سال ۸۸ در مقابل آن بازیچهای بیش نیست و این چنین نظام را تهدید به آشوب کردند. این مقاله را منتشر کردند چون تحلیلشان این بود که مردم با یک اشاره احمدینژاد فوری خیابان میریزند ولی چنین نشد.
وقتی که احمدینژاد خانهنشین شد جریان انحرافی ۳ پیام را میخواستند بدهند به ۳ گروه. یک پیام به طبقه متوسط که به میرحسین رای دادند و آن اینکه اگر شما دنبال کسی هستید که جلوی نظام بایستد، بهتر از احمدینژاد گیرتان نمیآید و شاهد این گفته کامنتهایی است که در پی این یادداشت در سایت خدمت آمده بود. همه ضد انقلاب صف کشسده بودند و سوت و کف و هورا برای احمدینژاد سر داده بودند که ما تازه داریم تو را میشناسیم! پیام دوم برای آن ۲۵ میلیون نفری بود که به احمدینژاد رای دادند و آن هم این بود که ما میخواهیم برای شما کار کنیم، اما نمیگذارند و دست ما را بستهاند! یک پیام هم برای خارج از کشور میخواستند بفرستند و آن اینکه ما در ایران تصمیمگیرنده هستیم و این طور نیست که در ایران ما تابعی از تصمیمهای جای دیگر باشیم.
علتش این است که این آقایان تحلیلشان این است و طرف خارجی هم گفته و در مقالاتشان هم آمده است که ما در ایران با کسی وارد مذاکره میشویم که بدانیم تصمیم گیرنده است هرکس در ایران میخواهد با
” "تاکید کنم مشورتی که جریان انحرافی دارد به احمدینژاد میدهد در این باره که آنها میتوانند سبد رای موسوی را جذب کنند مطلقا مسخره و بیمبناست." “
او مذاکره کنیم و او را به عنوان طرف مذاکره به رسمیت بشناسیم اول باید به اما اثبات کند که تصمیمگیرنده است و این آقایان میخواستند ثابت کنند که تصمیم گیرنده هستند تا شایستگی مذاکره با آمریکا را پیدا کنند. اما پروژه خانهنشینی به چند دلیل شکست خورد:
اول اینکه قرار بود و خیال میکردند این پروژه ابعاد اجتماعی پیدا کند و مردم به دفاع از جریان انحرافی به خیابان بریزند که نه فقط این نشد بلکه برعکس شد و کار به جایی رسید که آقای احمدینژاد جرئت سفر به قم رفتن را پیدا نکرد. دوم اینکه هیچ گونه حمایت سیاسی هم از این قضیه خانهنشینی نشد و یک نفر هم در جامعه سیاسی ما پیدا نشد که بگوید آقای احمدینژاد خوب کاری کرده است و لذا تنها ماندند. سوم اینکه این پروژه شکست خورد چون حضرت آقا کوتاه نیامدند. مشی مقام معظم رهبری در جریان فتنه هم همین بود که هیچ باج ناحقی داده نخواهد شد.
دلیل بعدی شکست پروژه خانهنشینی این بود که این جریان میخواست مشایی را به عنوان راه حل به نظام تحمیل کند که چندین بار این طرف و آن طرف هم گفتند که به گوش نظام برسد و خب این اتفاق هم نیفتاد. اینها به دنبال این بودند برای خودشان مشروعیت ایجاد کنند و بگویند ما همان کسی هستیم که نظام برای حل مشکلش ناچار به ما رجوع کرد و ما هم تنها راه بودیم و حل کردیم. دلیل دیگر شکست جریان خانهنشینی این بود که فضا بعد از ۶ سال ریاستجمهوری آقای احمدینژاد فضا برای اطرافیان او امنیتی شد و با آنها برخورد شد در حالی که اینها تصورش را نمیکردند که یک روزی نظام بتواند وارد شود و سرحلقههای منحرف اینها را دستگیر کند. الان هم مهمترین تلاش جریان انحرافی این است که به گونهای خودش را از فضای امنیتی رها کند و نظام از این فاز بگیر و ببند بیرون بیاید.
این از فاز دوم فتنه. فاز سوم اما مربوط به این است که دو جریان انحرافی و فتنه میخواهند همافزایی کنند و در دو سال باقیمانده یک پروژه مشترک را تعقیب کنند. البته هر کدام از دو جریان خیال میکند انتها خط برنده او خواهد بود ولی فعلا در میانه راه به این نتیجه رسیدهاند که عملا باید پروژههای واحدی را تعقیب کنند. هر دو جریان به همدیگر به عنوان فرصت نگاه میکنند. هم جریان فتنه و هم جریان انحرافی از این به بعد تلاش خواهند کرد وزن خودش را بالا نشان بدهند و به دنبال این هستند که مردم را به این نتیجه برسانند که مشکل ساختار نظام است.
این دو جریان به این نتیجه رسیدهاند که در بدنه اجرایی میتوانند با همدیگر کار کنند. لذا الان ۸۰ درصد کاندیداهای انحرافی با جریان فتنه در شهرستانها مشترک هستند. آقای یکی از سران جریان فتنه میگوید من در مورد انتخابات در شهرستانها کلا با ۱۰۰ نفر حرف زدهام و از این ۱۰۰ نفر، ۸۰ نفر به من گفتهاند که مشایی هم با آنها تماس داشته است. اشتراک دیگر این دو جریان این است که هر دو میخواهند پیوند با خارج را حفظ کنند و ارتباط با خارج جزء بحثهای کلیدی هر دو جریان است به گونهای که در جاهایی واسطههای مشترک دارند. مگر آقای ملکزاده که همه کاره اینهاست کی بود؟ او قبل از این همه کاره آقای جاسبی بوده است. آقایان میگویند ما ضد هاشمی هستیم، واقعا مخاطب را احمق فرض میکنند. چگونه میشود ضد هاشمی باشید اما کادرهای کلیدی شما آدمهای هاشمی باشند. کسانی که هنوز رفت آمد میکنند و من عقیده دارم اگر پایش بیفتد قطعا بین هاشمی و احمدینژاد، هاشمی را انتخاب میکنند. مگر معاون اول ایشان کیست؟ نکته دیکر این است که هر دو جریان به این نتیجه رسیدهاند که راه ادامه حیات آنها تداوم بحرانآفرینی است و این کار را خواهند کرد.
جریان انحرافی تحلیلش این است اگر بحران ایجاد شود نظام در برخورد با آنان محافظهکارتر میشود و جریان فتنه تحلیلش این است اگر بحران ایجاد شود نظام مشغول جریان انحرافی میشود و سراغ ما نمیآید. چرا آقای خاتمی بعد از فلاکت و بدبختی که اینها بعد از سال ۸۸ گرفتارش شدند به خودش جرئت میدهد که برای نظام شرط بگذارد؟ چه چیزی خاتمی را به اینجا رسانده که تو میتوانی شرط بگذاری در مقابل نظام و احتمال پذیرش شرط وجود دارد؟ این یک چیز بیشتر نیست و آن وجود جریان انحرافی است.
جریان انحرافی مهمترین خدمتی که به جریان فتنه میکند این است که دارد فتنه ۸۸ را تطهیر میکند. تا جایی که فتنهگران میگویند ما اصلا فتنهگر نبودیم و کاری که کردیم درست بود. الان همه پروژه آقای هاشمی جا انداختن این حرف است. آن همه خیانت و جنایت کردند حالا به خاطر رفتار جریان انحرافی که جالب ایت ادعا میکند ضد هاشمی است دارند درستی و حقانیت خیانتهایشان را نتیجه میگیرند.. در حالی که مشکل اینها اصلا دولت نبود. مشکل نظام بود و دیدید سال ۸۸ نوک پیکان حملاتشان چه چیزهایی بود. الان جریان انحرافی دارد بزرگترین خدمت را به جریان فتنه میکند و من تحلیلم این است که این پیوند قویتر هم خواهد شد.
اما نکته اینکه بیان آن ضروری است اینکه به این باید توجه کنید که ما در انتخاب خویش در سال ۸۴ یعنی انتخاب آقای احمدینژاد اشتباه نکردیم چون ایشان پایبندترین شخص به ارزشهای انقلاب بود. حتی در سال ۸۸ هم در بین کاندیداهای موجود بدون تردید احمدینژاد از همه بهتر بود و در این هیچ شبههای نیست و در انتخاب مردم هیچ خللی نیست.
حضرت آقا هم اگر دفاعی کرد دفاع از ارزشهای انقلاب بود. قطعا کسی نمیتواند بگوید اینجا اشتباهی وجود داشته. معیار ارزشهای انقلاب اسلامی است که شاخص آن هم رهبری است. تا وقتی احمدینژاد در این مسیر باشد که هنوز هست این حمایت حق اوست. ضمن اینکه حمایت هم توام با هدایت بوده و حمایت صرف نبوده. انتقاد و تذکر و توبیخ هم بوده. ولی این تقصیر ما نیست که آقای موسوی و کروبی و رضایی به اندازه احمدینژاد توان تبدیل شدن به مصداق ارزشهای انقلاب در سال ۸۸ را نداشتند. اگر داشنند حمایتها عینا مشمول آنها هم میشد.
از حیث فضای آینده هم این مهم است که در انتخابات آینده ریاستجمهوری تقریبا بدون تردید میتوان گفت حریف جریان حزبالله جریان انحرافی نیست بلکه مجددا جریان چپ در مقابل جریان حزبالله قرار خواهد گرفت. یکی از مهمترین نقشههای جریان فتنه در دو سال آینده نیمه تمام گذاردن دوره فعالیت دولت دهم است و این اقدام بدان جهت صورت میگیرد که دیگر هیچ جریان اصولگرایی در آینده سر بلند نکند. هدف هاشمی و مشایی در آینده منهدم کردن جریان اصولگرایی است اما در مقابل هدف مقام معظم رهبری ادامه یافتن حیات دولت دهم تا انتها با سربلندی است به گونهای که در انتخابات ریاستجمهوری سال ۹۲ بتوان سر را بالا گرفت و با استناد به کارنامه دولت مردم را به رای دادن به اصولگرایان دعوت کرد.
در انتخابات آینده ریاستجمهوری اصولگرایان و اصلاحطلبان به شکل دو قطب ظاهر خواهند شد، از این رو کارنامه آقای احمدینژاد باید قابل دفاع باشد و اصرار ما برای تفکیک رئیسجمهور از جریان انحرافی نیز به همین علت است. وظیفه داریم هنگامی که معایب را مطرح میکنیم خوبیهای این دولت و شخص رئیسجمهور را نیز بیان کنیم. مثلا وی تنها فردی بود که توانست بحران اقتصادی در غرب را پیشبینی کند. او تنها فردی بود که سه سال پیش گفت در امریکا ۵ سنت برای چاپ یک اسکناس صد دلاری هزینه میکنند و هر صد دلار ۹۹ دلار و ۹۵ سنت ارزش دارد و به دنیا دروغ میگویند و این کسر بودجه روزی امریکا را بر زمین خواهد زد. مسئولان در کشور با استناد بر این تحلیل از سال ۲۰۰۶ به بعد ذخایر ارزی کشور را از دلار به یورو تبدیل کردند و از بروز بحران اقتصادی در کشور جلوگیری شد. باید مراقب بود در دامی که عدهای برای پایان زودهنگام عمر دولت دهم پهن کردند نیفتیم. ضمن آنکه با جریان انحرافی باید برخورد امنیتی، سیاسی و رسانهای شود در عین حال باید از مجموع دولت دفاع کرد و قابل دفاع هم هست.
کارنامه این دولت هنوز هم با هیچیک از دولتهای قبلی قابل مقایسه نیست. در جریان خانهنشینی آقای احمدینژاد برخی اصرار داشتند که با عزل رئیسجمهور این جریان پایان یابد در صورتی که نظر صحیح این بود که فردی که با شعار اصولگرایی آمده است اگر عزل شود عَلَم اصولگرایی بر زمین میافتد و معلوم نیست کسی بتواند آن را مجددا از زمین بردارد. مواظب باشید مبادا بغض جریان انحرافی ما را در بازی جریان فتنه بیندازد.
و نکته اخر اینکه باید تاکید کنم مشورتی که جریان انحرافی دارد به احمدینژاد میدهد در این باره که آنها میتوانند سبد رای موسوی را جذب کنند مطلقا مسخره و بیمبناست. اگر آقای احمدینژاد لیبرالیترین شعارها را هم بدهد و پررنگترین خط قرمزها را هم نقش کند آن عده به او گرایشی نشان نخواهند داد. تنها اتفاقی که میافتد این است که احمدینژاد حزباللهیها را از دست میدهد بدون اینکه غیر حزباللهیها را به دست بیاورد.
والسلام
http://www.yalasarat.com/vdcg3z9q.ak9zz4prra.html