سلام با چند نفر از دوستان داشتيم مي رفتيم که در مورد موضوعي گرم صحبت شديم شروع کردم به زمزمه کردن و فکرم مشغول شد با دوچرخه داشتم مي رفتم يه دفه يه نفر صدام کرد اول مغزم نکشيد جوابشو بدم اما بار دوم که صدا کرد سرمو برگردوندم ديدمش دور زدم و برگشتم سلام و اينا بهش گفتم اينجا چيکار مي کني گفت با حسن کار دارم گفتم کوش گفت اين خونشونه يه لحظه شوکه شدم البته اون موقع به حواس پرتيم کلي خنديديم اما من يادم افتاد که غرق آرزو شدن قبلا چه فرصت هايي رو ازم گرفته توي ليلة الرغائب (فرداش) ديگه روم نشد اونا رو بگم چون ديگه منطقي نمي دونستم تا تو مسيرش نيستم بخوامشون ترسيدم به قول خدا خودم و مسخره کرده باشم فقط مضمون شعر رفيقمون رو خواستم و برآوردهخ شدن حاجات دوستان وصال او ز عمر جاودان به خداوندا! مرا آن ده که آن به موفق باشيد